آرشیو دروس خارج فقه آیت الله العظمی مکارم شیرازی 91-90

مشخصات کتاب

سرشناسه:شیرازی، ناصر مکارم،1305

عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج فقه آیت الله العظمی مکارم شیرازی91-90/ناصر مکارم شیرازی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج فقه

حرمت استمناء کتاب الحج

سخنرانی پیرامون شروع سال تحصیلی:

از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت است که: إِنَّ الْعِلْمَ حَیَاةُ الْقُلُوبِ مِنَ الْجَهْلِ وَ ضِیَاءُ الْأَبْصَارِ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ قُوَّةُ الْأَبْدَانِ مِنَ الضَّعْفِ (امالی طوسی ص 488)

علم مایه ی حیات قلوب است. قلب در اینجا به معنای عقل و روح انسان است یعنی حیات و زندگیِ عقل و روح انسان با علم و دانش حاصل می گردد و آدم جاهل مانند مردگان است.

دوم اینکه: علم مایه ی بصیرت است و موجب می شود انسان حق و باطل، خوب و بد و دوست و دشمن را از هم تمییز دهد.

آخر اینکه علم از نظر جسمانی هم موجب قوت می باشد.

از این تعبیرات استفاده می شود که علم در روایت فوق منحصر به علوم دینی نیست زیرا آنی که موجب قوت بدن می شود علوم مختلف است.

بحث فقهی:

موضوع: حرمت استمناء

بحث در مورد تروک احرام است و امام قدس سره در تحریر تعداد آنها را بیست و چهار مورد بر شمرده است. البته در تعداد آنها اختلاف است و علت آن هم این است که بعضی از آنها را می توان در هم ادغام کرد و بعضی را هم می توان از ادغام در آورد. ما چهار ترک اول را بحث کردیم که عبارت بود است صید، نساء، خواندن صیغه ی

عقد و استمناء. بحث در تروک چهارم را به اختصار مطرح کردیم و اکنون آن را مفصل تر بحث می کنیم و به مناسبت بحث تروک احرام آن را به شکل مستقل بحث می کنیم.

در مورد استمناء پنج نکته را بیان می کنیم.

اول: اصل حرمت (ما به ادله ی اربعه حرمت آن را اثبات می کنیم.)

دوم: معنا و مصادیق آن

سوم: مضار و مفاسد آن (از نظر جسمانی و عقلانی)

چهارم: تعزیری که برای آن مقرر شده است

پنجم: حرمت مضاعف آن در حال احرام و آثار آن که بحث اصلی ماست

اما حرمت استمناء: بدون در نظر گرفتن مسأله ی احرام، حرمت آن را می توان به ادله ی اربعه اثبات کرد.

دلیل یا مؤید اول: اجماع

علمای بسیاری ادعای اجماع کرده اند و در میان علمای شیعه مخالفی در مسأله ذکر نشده است. در میان اهل سنت اقلیت ضعیفی مخالفت کرده اند.

علامه در تذکره چاپ قدیم ص 577 می فرماید: یحرم الاستمناء بالید عند علمائنا و هو قول اکثر اهل العلم ... و حکی ابن المنذر عن عمرو بن دینار (از فقهای گمنام عامه) انه رخص فیه و به قال احمد بن حنبل.

صاحب ریاض در ج 16 ص 178 می فرماید: و من استمنی أی استدعی إخراج المنی بیده أو بشی ء من أعضائه أو أعضاء غیره سوی الزوجة و الأمة المحلّلة له عزّر بما یراه الإمام و الحاکم، لفعله المحرّم؛ إجماعاً.

صاحب جواهر در ج 41 ص 649 در باب حدود و تعزیرات می فرماید: الاتفاق ظاهرا علی الحرمة

نووی از علماء عامه در المجموع ج 16

ص 421 می گوید: یحرم الاستمناء و هو اخراج الماء الدافق بیده و به قال اکثر اهل العلم.

ذکر (بیده) اشاره به مصداق شایع است.

البته واضح است که به دلیل وجود مدارک دیگر اجماع کشفی نمی تواند دلیل مستقل باشد. اجماع کشفی هنگامی قابل استفاده است که در مسأله بجز اجماع دلیل دیگری وجود نداشته باشد. در این صورت اجماع از قول معصوم کشف می کند ولی اگر دلیلی باشد نه با این حال اجماع مؤیدی قوی به حساب می آید و اگر روایات سند ضعیفی داشته باشند سند آنها تقویت می شود.

دلیل دوم: کتاب الله

هم علماء شیعه و هم عامه به این کتاب الله استناد کرده اند و آن اینکه در قرآن در سوره ی مومنون آیه ی 5، 6 و 7 و سوره ی معارج آیه ی 29، 30 و 31 می خوانیم: وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُون تعبیر به حفظ فروج اطلاق دارد و هر گونه مناسبت جنسی را شامل می شود. از این اطلاق و عموم ازواج و ملک یمین استثناء شده است. بنابراین، همجنس بازی، ملاعبه با مرأه ی غیر محلله.

اگر گفته شود: مفهوم آیه این است که اگر غیر زوجه و امه ی محلله باشد ملوم هستند و ملوم دلالت بر حرمت ندارد.

می گوییم در آیه ی بعدی همان افراد به عادون تفسیر شده اند که به معنای ظالمون می باشد.

در اینجا اشکالی هست که مرحوم طبرسی در مجمع البیان متعرض شده است و جواب آن را

هم داده است و آن اینکه (إِلَّا عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ) آیا اطلاق دارد به طوری که حتی حالت عادت و نفاس و امثال آن را هم شامل شود؟ بعد در جواب فرموده است مراد جنس ازواج و امه است و آیه جواز فی الجمله را ثابت می کند و موارد خاصی هم وجود دارد که مواقعه با آنها هم جایز نیست.

دلیل سوم: روایات

روایات بر این مطلب زیاد است و عمدتا در دو باب وسائل آمده است که عبارت است از وسائل ج 14 باب 28 از ابواب النکاح المحرم و ج 18 باب 3 از ابواب نکاح البهائم و وطی الاموات و الاستمناء

البته در ابواب دیگر هم روایاتی ذکر شده است.

حکم استمناء کتاب الحج

موضوع: حکم استمناء

بحث در تروک احرام است و به مناسبت یکی از تروک که استمناء است تصمیم گرفتیم که آن را به شکل مستقل و مفصل بحث کنیم.

در جلسه ی قبل اصل حرمت آن را کمی بحث کردیم و گفتیم به ادله ی اربعه می توان حرمت آن را ثابت کرد و به بحث روایی رسیدیم.

روایات متضافر است و لا اقل هفت روایت در این مورد به دست ما رسیده است. این روایات در دو باب نقل شده است یکی در باب 28 در ابواب النکاح المحرم و دیگری در باب 3 از ابواب حرمت وطیء البهائم و المیت و الاستمناء

اکثر این روایات از نظر سند مشکل دارد ولی دو روایت معتبر در میان آنها وجود دارد مضافا بر اینکه وقتی روایات متضافره باشد و در کتب معروفه آمده باشد خود موجب صحت

سند می شود مخصوصا که اصحاب هم به آن عمل کرده باشند و اجماع هم مطابق آن باشد. (ما در باب حجیت خبر واحد گفتیم چند عامل موجب حجیت می شود که از جمله وثاقت راوی، تضافر روایات، عمل مشهور و قوت متن است یعنی متن آن به گونه ای است که بعید از غیر امام علیه السلام صادر شده باشد مانند خطب نهج البلاغه و ادعیه ی صحیفه ی سجادیه.)

باب 28 از ابواب النکاح المقدم

حدیث 2: وَ قَدْ تَقَدَّمَ حَدِیثُ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (مراد ایشان باب 26 است به این سند: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی... بعضی از این افراد فطحیه هستند ولی روایت موثقه است و تمام رجال آن توثیق شده اند) فِی الرَّجُلِ یَنْکِحُ بَهِیمَةً أَوْ یَدْلُکُ (استمناء می کند) فَقَالَ کُلُّ مَا أَنْزَلَ بِهِ الرَّجُلُ مَاءَهُ مِنْ هَذَا وَ شِبْهِهِ فَهُوَ زِنًا.

دلالت روایت کاملا صریح است.

حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع أُتِیَ بِرَجُلٍ عَبِثَ بِذَکَرِهِ فَضَرَبَ یَدَهُ حَتَّی احْمَرَّتْ ثُمَّ زَوَّجَهُ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ.

در سند روایت محمد بن سنان محل بحث است و ما نتوانستیم به وثاقت او مطمئن شویم. سایر روات حدیث از ثقات هستند.

امام علیه السلام در این روایت علاوه بر مجازات سعی در حذف ریشه ی انحراف داشت و از این رو فرد

را از بیت المال تزویج کرد. به هر حال تعزیر در این روایت دلالت بر حرمت دارد.

باب 26

حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی الْخِصَالِ (عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ) وَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ کُمُّهُ أَعْمَی عَنْ وَلَایَةِ أَهْلِ بَیْتِی مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ عَبَدَ الدِّینَارَ وَ الدِّرْهَمَ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ نَکَحَ بَهِیمَةً این روایت مرفوعه است زیرا حسین بن مختار که در عصر بعضی از ائمه بوده است روایت را از رسول خدا (ص) نقل می کند.

در این روایت حکم استمناء به صراحت بیان نشده است بلکه حکم نکاح البهیمه ذکر شده است ولی بعدا روایتی را ذکر می کنم که امام علیه السلام علت حرمت نکاح بهیمه را در این می داند که او نطفه را ضایع کرده است اگر آن روایت را به روایت فوق ضمیمه کنیم الغاء خصوصیت می شود به این بیان که معیار تضییع نطفه است که در بحث ما هم جاری است.

باب 28

حدیث 5: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْخَضْخَضَةِ فَقَالَ هِیَ مِنَ الْفَوَاحِشِ وَ نِکَاحُ الْأَمَةِ خَیْرٌ مِنْهُ.

روات این روایت همه ثقات هستند. در سند این روایت عن رجل آمده است که موجب می شود روایت مرسله می شود و صاحب جواهر از این روایت از

صحیحه تعبیر کرده است شاید به دلیل این است که العلاء بن رزین جزء اصحاب اجماع است و بعد از آنها هر چه باشد اشکال ندارد . البته ما این نظر را قبول نداریم.

(خضخضه) از ماده ی خضّ می باشد هر چند رباعی است. در اصل به معنای تحریک کردن کسی یا چیزی است. ولی در خصوص معنای استمناء هم استعمال شده است. در این روایت هم قرینه ای وجود دارد مبنی بر اینکه مراد استمناء می باشد و آن نکاح امه می باشد. نکاح امه اولا و بالذات برای کسانی که آزاد هستند جایز نیست و در قرآن آمده است: (ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُم) (نساء / 25) یعنی کسانی که در فشارند و راه دیگری ندارند می توانند با امه ازدواج کنند و الا اگر دسترسی به حرائر دارند نباید با امه ازدواج کنند. امام علیه السلام در این روایت می فرماید: نکاح امه که ممنوع است، به هنگام نیاز بهتر از استمناء می باشد.

فواحش نیز جمع فاحشه است. و صفت می باشد و به معنای عمل زشت است و به شخص گفته نمی شود (بر خلاف فاحشه در زبان فارسی)

حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (مرحوم صدوق) فِی الْخِصَالِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْنٍ عَنْ أَبِی نَجْرَانَ التَّمِیمِیِّ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ- وَ لَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ لَا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ النَّاتِفُ شَیْبَهُ (ممکن است مراد تراشیدن

ریش باشد) وَ النَّاکِحُ نَفْسَهُ (استمناء) وَ الْمَنْکُوحُ فِی دُبُرِهِ.

در سند این روایت ابو نجران تضعیف شده است و داستانی از او نقل می کنند که در روایتی نیز ذکر شده است. او از نجران خدمت امام صادق علیه السلام رسید و گفت: یکی از علاقه مندان شما اهل بیت نبیذ مسکر می خورد. حضرت فرمود: چه مقدار می خورد؟ عرض کرد: گاهی شب نمازش را فراموش می کند و صبح از جاریه سؤال می کند آیا نماز خواندم و او می گوید نه و بعضی از شب ها سؤال می کند آیا نماز خواندم و جاریه می گوید بله به جای یک بار سه بار نمازت را خواندی. امام علیه السلام دست بر پیشانی گذاشت و ناراحت شد و فرمود او ادعا می کند دوستی ما را و باز چنین می کند؟ به او بگو ترک کند تا محبت ما موجب نجات او شود. راوی می گوید ابو نجران خودش را اراده کرده بود و به جای نام بردن اسم خودش به یکی از دوستان اهل بیت تعبیر کرده بود تا خود را معرفی نکند.

به هر حال او توثیق نشده است و سند به موجب او ضعیف می باشد.

دلالت این روایت صریح و محکم است.

ان شاء الله فردا بقیه ی احادیث را ذکر می کنیم.

حکم استمناء کتاب الحج

موضوع: حکم استمناء

بحث در حرمت استمناء بود و به بحث روائی رسیده ایم و در جلسه ی قبل پنج روایت را خواندیم که یکی از این روایات معتبر بود.

روایات باب 3 از ابواب حدود

حدیث 2: ِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ

عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ عَلِیّاً ع أُتِیَ بِرَجُلٍ عَبِثَ بِذَکَرِهِ حَتَّی أَنْزَلَ فَضَرَبَ یَدَهُ حَتَّی احْمَرَّتْ قَالَ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا قَالَ وَ زَوَّجَهُ مِنْ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ در سند این روایت وثاقت ابو جمیله ثابت نشده است از این جمله سند ضعیف است هر چند سایر روات خوب هستند.

در این روایت امام علیه السلام بعد از تعزیر برای اینکه ریشه ی فساد را از بین ببرد او را از بیت المال تزویج کرد.

حدیث 4: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی فِی نَوَادِرِهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنِ الْخَضْخَضَةِ فَقَالَ إِثْمٌ عَظِیمٌ قَدْ نَهَی اللَّهُ عَنْهُ فِی کِتَابِهِ وَ فَاعِلُهُ کَنَاکِحِ نَفْسِهِ وَ لَوْ عَلِمْتَ بِمَا یَفْعَلُهُ مَا أَکَلْتَ مَعَهُ فَقَالَ السَّائِلُ فَبَیِّنْ لِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فِیهِ فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ وَ هُوَ مِمَّا وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَالَ الرَّجُلُ أَیُّمَا أَکْبَرُ الزِّنَا أَوْ هِیَ فَقَالَ هُوَ ذَنْبٌ عَظِیمٌ قَدْ قَالَ الْقَائِلُ (یعنی بعضی تصور می کنند که) بَعْضُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ بَعْضٍ وَ الذُّنُوبُ کُلُّهَا عَظِیمٌ عِنْدَ اللَّهِ لِأَنَّهَا مَعَاصِیَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مِنَ الْعِبَادِ الْعِصْیَانَ وَ قَدْ نَهَانَا اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ لِأَنَّهَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ وَ قَدْ قَالَ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ

سند این حدیث هم معتبر است زیرا کتاب نوادر نزد صاحب وسائل بوده و او مستقیما از خود کتاب نقل می کند و صاحب نوادر از بزرگان قمیین و از ثقات است و

پدر او هم از اعاظم و ثقات قمیین است. البته بین پدر احمد بن محمد بن عیسی و امام صادق علیه السلام ممکن است واسطه ای باشد ولی وقتی او بدون تردید می گوید: (سئل الصادق علیه السلام) کأنه او از متن روایت مطمئن بوده است از این رو چه بسا بشود سند روایت را معتبر دانست.

این روایت این حربه را از دست کسانی که می گویند: "برای آلوده نشدن به زنا می توان به سراغ استمناء رفت" می گیرد.

سه روایت دیگر هم وجود دارد که یا به عنوان تائید و یا دلیل می تواند مورد استفاده قرار گیرد و کسی را ندیدیم که به این روایات تمسک کرده باشند.

باب 28 از ابواب نکاح محرم

حدیث 4: ُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الزِّنَا شَرٌّ أَوْ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ کَیْفَ صَارَ فِی شُرْبِ الْخَمْرِ ثَمَانُونَ وَ فِی الزِّنَا مِائَةٌ فَقَالَ یَا إِسْحَاقُ الْحَدُّ وَاحِدٌ (یعنی حد هر دو یکی است) وَ لَکِنْ زِیدَ هَذَا لِتَضْیِیعِهِ النُّطْفَةَ وَ لِوَضْعِهِ إِیَّاهَا فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ الَّذِی أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ. طبق دلالت این روایت اگر معیار تضییع نطفه است در استمناء هم تضییع نطفه وجود دارد هر چند در این روایت تصریح به کلمه ی استمناء نشده است.

باب 1 از ابواب نکاح البهائم

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ

عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع وَ عَنْ صَبَّاحٍ الْحَذَّاءِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ مُوسَی ع فِی الرَّجُلِ یَأْتِی الْبَهِیمَةَ فَقَالُوا جَمِیعاً إِنْ کَانَتِ الْبَهِیمَةُ لِلْفَاعِلِ ذُبِحَتْ فَإِذَا مَاتَتْ أُحْرِقَتْ بِالنَّارِ وَ لَمْ یُنْتَفَعْ بِهَا ... فَقُلْتُ وَ مَا ذَنْبُ الْبَهِیمَةِ فَقَالَ لَا ذَنْبَ لَهَا وَ لَکِنْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَعَلَ هَذَا وَ أَمَرَ بِهِ لِکَیْلَا یَجْتَرِئَ النَّاسُ بِالْبَهَائِمِ وَ یَنْقَطِعَ النَّسْلُ در این روایت علت کشتن بهیمه و سوزاندن گوشت آن به سبب این است که مردم به بهائم اجتراء پیدا نکنند و نسل قطع نشود این فلسفه در استمناء هم راه دارد.

باب 30 از ابواب نکاح محرم

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الرَّیَّانِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع أَنَّهُ کَتَبَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یَکُونُ مَعَ الْمَرْأَةِ (از ذیل روایت استفاده می شود که این زن بر او محرم نبوده است) لَا یُبَاشِرُهَا إِلَّا مِنْ وَرَاءِ ثِیَابِهَا وَ ثِیَابِهِ فَیَتَحَرَّکُ حَتَّی یُنْزِلَ مَا الَّذِی عَلَیْهِ وَ هَلْ یَبْلُغُ بِهِ حَدَّ الْخَضْخَضَةِ (آیا این حکم استمناء دارد؟ از این عبارت معلوم می شود که حرمت استمناء برای سائل مسلم بوده است.) فَوَقَّعَ ع فِی الْکِتَابِ ذَلِکَ بَالِغُ أَمْرِهِ (این شخص به آن حد حرام رسیده است.) از این یازده روایت فقط دو روایت قابل اعتماد بود و ما بقی آنها سندا ضعیف بودند ولی وقتی روایات متضافر شدند یقینا حجت می باشند خصوصا که در میان آنها روایات معتبر هم وجود دارد.

دو روایت معارض:

باب 3 از نکاح البهائم

حدیث 3: ُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ

وَ حُسَیْنِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ یَعْبَثُ بِیَدَیْهِ حَتَّی یُنْزِلَ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ لَمْ یَبْلُغْ بِهِ ذَاکَ شَیْئاً. (شاید معنای آن این باشد که حد و تعزیر و مجازاتی هم ندارد.) بعضی اصرار دارند بگویند حسین بن زراره (فرزند زراره) ثقه است ولی دلیلی بر وثاقت او نداریم تنها چیزی در مورد او و برادرش حسن در دست ماست این است که امام علیه السلام آن دو را دعا کرد و این دلیل بر وثاقت نمی باشد زیرا در مورد هر کسی می توان دعا حتی اگر عادل نباشد. بله می توان به دلیل دعای امام علیه السلام گفت این روایت حسنه ی و ممدوحه است ولی موثقه نه.

باب 28 از ابواب نکاح محرم

حدیث 6: ْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْبَصْرِیِّ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّلْکِ فَقَالَ نَاکِحُ نَفْسِهِ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ. در سند روایت اسماعیل البصری مجهول است. بعضی از کتاب رجالیه اصلا نامی از او نیاورده اند ولی بعضی دیگر مانند آیة الله خوئی در معجم رجال حدیث نام او را ذکر کرده است و می گوید: مرحوم مجلسی گفته است اسماعیل بن فضل است که ثقه می باشد.

ولی اینکه از کجا مرحوم مجلسی به این نتیجه رسیده است برای ما معلوم نیست و محقق خوئی هم می فرماید این مطلب بر ما ثابت نیست.

از این رو سند این روایت هم ضعیف می باشد.

در این روایت نیامده است که فرد بعد از دلک، انزال هم شده باشد.

حکم استمناء کتاب الحج

موضوع: حکم استمناء

به مناسبت بحث تروک احرام به مسأله ی استمناء رسیده ایم و تصمیم گرفتیم این مسأله را به طور مطلق بحث کنیم.

گفتیم حرمت استمناء به ادله ی اربعه ثابت می شود: اجماع، آیات را بحث کردیم به دلیل سوم که روایات است رسیده ایم و گفتیم حدود ده، یازده روایت است که تحریم استمناء را بیان می کرد، بعضی از آنها فقط متذکر تحریم شده بود و بعضی حد و تعزیر آن را نیز بیان می کرد. در مجموع این احادیث که متضافر است دو روایت معتبره وجود داشت.

بعد به دو روایت معارض رسیدیم و گفتیم هر دو ضعیف السند است. با این وجود می توان سند یکی از آن دو را اصطلاح کرد:

باب 3 از نکاح البهائم

حدیث 3: عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ وَ حُسَیْنِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ یَعْبَثُ بِیَدَیْهِ حَتَّی یُنْزِلَ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ لَمْ یَبْلُغْ بِهِ ذَاکَ شَیْئاً.

گفتیمحسین بن زراره فردی است ضعیف ولی از آنجا که او در عرض او ثعلبة بن میمون وجود دارد که از اکابر و بزرگان است و توثیق شده است ضعف سند از بین می رود.

راه جمع:

جمع دلالی: ابتدا به سراغ جمع دلالی می رویم زیرا جمع دلالی چون تعارض را از بین می برد مقدم بر این است که به سراغ مرجحات رویم.

در اینجا پنج نوع جمع دلالی ذکر کرده اند.

حمل بر تقیه: این دو روایت را بر تقیه حمل می کنیم. (حمل بر تقیه به دو گونه است یکی در باب

مرجحات است که آنچه مخالف عامه است را ترجیح می دهیم و دومی این است که در باب جمع دلالی حمل بر تقیه کنیم و بگوییم چون در میان عامه قول بر جواز بوده است امام علیه السلام تقیه کرده و مطابق ایشان فتوا داده است. با این وجود این جمع خوب نیست زیرا اکثریت عامه قائل به حرمت هستند.) حمل بر استفهام انکاری: امام علیه السلام که می فرماید (لَا بَأْسَ بِهِ) به شکل استفهم انکاری است یعنی امام سؤال می کند که آیا این کار که نکاح با نفس است عیب ندارد؟ (این جمع هم شاهد جمع ندارد و خلاف ظاهر است) نفی حد: امام علیه السلام با عبارت (لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ) در حقیقت حد را نفی می کند. عمل مزبور فقط تعزیر دارد. (این جمع هم شاهد جمع ندارد و قابل قبول نیست.) حمل بر جاهل به تحریم: بگوییم این حکم مربوط به کسی است که جاهل بوده و نمی دانسته عمل مزبور حرام است. (این جمع نیز بدون شاهد است و تبرعی است نه جمع دلالی عرفی هر چند از جمع های قبلی بهتر است.) حمل بر دلک بدون قصد استمناء: دلک به قصد استمناء نبوده است بلکه به قصد استبراء بوده باشد و تصادفا انزال حاصل شد. یا اینکه بگوییم کسی بوده که باور نمی کرده این عمل منتهی به خروج منی شود. در باب صوم هم داریم که کسی که ملاعبه می کند و به خودش وثوق دارد که منتهی به منی نمی شود، اگر منی خارج شد روزه باطل نمی شود. (بنابراین فرد جاهل به حکم نبوده بلکه

جاهل به موضوع بوده است. این راه جمع بعید به نظر نمی رسد و به عرف هم اگر مراجعه کنیم می گوید در مقابل آن همه روایات که این عمل را ممنوع کرده بود دو روایت نمی تواند مجوز باشد. از این رو عرف آن را حمل به جاهل به موضوع می کنند. این جمع بعید به نظر نمی رسد)

سلمنا که جمع عرفی وجود ندارد: در این هنگام به احکام باب تعارض مراجعه می کنیم. در مقام تعارض ابتدا به سراغ مرجحات می رویم و بعد تخییر.

اولین مرجح عبارت است از (خذ ما اشتهر بین اصحابک و دع الشاذ النادر) مراد از اشتهار بین اصحاب شهرت فتوایی است و ما از آن بالاتر اجماع هم داریم از این رو این روایت ثعلبة بن میمون را کنار می گذاریم. (روایت دیگر هم ضعیف السند بود)

مضافا بر اینکه روایات تحریم موافق با کتاب الله است.

تا اینجا آنچه گفتیم بعد از این است که روایت ثعلبه بن میمون که صحیح السند است حجت باشد و حال آنکه چون معرض عنهای اصحاب است حجت نیست و اصلا نوبت به تعارض کشیده نمی شود.

اتمام بحث روایی

دلیل چهارم: دلیل عقل

عقل قبیح می داند انسان به خودش ضررهای مهمی بزند و قاعده ی لا ضرر قبل از آنکه شرعی باشد عقلی است. (بعضی هم عقلا دفع ضرر محتمل را واجب می دانند ولی در ما نحن فیه ضرر قطعی وجود دارد)

چرا چنین ضرری محقق می شود؟ این عمل سریعا منتهی به یک عادت می شود زیرا اسباب آن در اختیار است و

مانند مواقعه با زنان نیست که شرایط خاص و زمان و مکان خاصی می خواهد.

این عمل چنان سهل الوصول است که حتی گاه با نگاه کردن به یک فیلم و یا به یک زن بی بند و یا با شنیدن از الفاظ خاصی از بعضی از افراد و یا حتی با تفکر ممکن است محقق شود و تبدیل به عادت شود.

ان قلت: چرا به قول بعضی از اطباء استدلال نمی کنید که اگر این عمل در فواصل زیاد انجام شود خطر خاصی برای آن وجود ندارد. بله فقط در صورتی که زیاد و در فواصل کم انجام شود زیانبار است از این رو بهتر است که قائل به تفصیل شویم.

قلت: احکام شرع و همچنین احکام عرف تابع مصادیق خاصه نیست بلکه ناظر به مجموع مکلفین من حیث المجموع است. مثلا شراب چون موجب زوال عقل و آثار سوء بسیاری است و در نسل و نطفه تأثیر می گذارد حرام شده است. حال اگر کسی چند قطره از آن را بخورد آن مفاسد منتفی است ولی شرع آن را نیز حرام کرده است. در ما نحن فیه هم اگر شارع در مصادیقی (مانند فواصل زیاد) حکم جواز صادر کند اصل حکم لوث می شود و بعد از مدتی تبدیل به عادت می شود و بعد آثار و ضررهای آن نمایان می شود و دیگر به سختی قابل کنترل است.

هکذا در باب ربا می دانیم که مفاسد زیادی بر آن بار است و در کتاب ربا شش مفسده ی بزرگ برای آن ذکر کرده اند. حال اگر کسی هزار تومان به کسی

بدهد و بعد هزار و صد تومان بگیرد دیگر آن مفاسد بزرگ در آن وجود ندارد. ولی چون حکم تابع این مصادیق خاص نیست بلکه تابع مجموع مکلفین است همه را حرام کرده است زیرا چه بسا این مصادیق کوچک موجب شود که افراد به آن مصادیق بزرگتر مبتلا شوند.

هکذا در استعمال مواد مخدر که اگر کسی ماهی یک بار آن را مصرف کند هر چند ضرر خاصی بر او مترتب نمی شود ولی این کار ممکن است به مصرف بیشتر منتهی شود به شکل اعتیاد در آید.

باید توجه داشت که بعضی برای خودشان ضرورت هایی را تصور می کنند مثلا می گویند اگر چنین نکنیم گرفتار زنا می شویم. این ضرورت های کاذب به درد نمی خورد مگر اینکه ضرورت عقلی باشد (مانند احتیاج به نمونه ی نطفه برای درمانی مهم و اینکه فرد راهی برای ارائه ی نطفه بجز استمناء نداشته باشد)

ما در کتاب مشکلات جنسی جوانان این بحث را مفصل مطرح کرده ایم و ان شاء الله این بحث را فردا ادامه می دهیم.

حکم استمناء و آثار آن کتاب الحج

موضوع: حکم استمناء و آثار آن

به مناسبت بحث تروک احرام حرمت استمناء را مطرح کردیم. ابتدا حرمت آن را با اجماع، آیات، روایات و دلیل عقل ثابت کردیم.

در دلیل عقلی نکته ی مهمی را تذکر می دهیم و آن اینکه اگر چه ممکن است انجام این کار به صورت محدود ضرر نداشته باشد ولی چون غالبا منجر به اعتیاد می شود که ضررهای زیادی دارد، اسلام حکم عامی در مورد آن صادر کرده و مطلقا این عمل را حرام کرده است (مانند شراب،

ربا و موارد مخدر و امثال آن)

اما ضررهای استمناء:

ما در کتاب مشکلات جنسی جوانان (عربی آن به نام ما یهم الشباب) این بحث را مفصل ذکر کرده ایم. در این کتاب آثار زیانباری که جوانان در نامه ها به ما ارسال کرده اند، شهادت اطباء و موارد دیگر را ذکر کردیم و اکنون به بخشی از آنها اشاره می کنیم:

اول اینکه انواع بیماری ها ممکن است از آن ناشی شود از جمله:

نقصان حافظه، سوء هاضمه، تنگی نفس، عصبانی و بد اخلاقی و سریع التاثر شدن گاهی منتهی به مالیخولیا که نوعی جنون است می شود. کم خونی، ضعف قوای جسمانی و روحانی، سرگیجه، صداهای مزاحم در گوش، لاغر شدن، کمر درد.

همچنین در حواس خمسه اثر سوء دارد؛ سوء چشم و شنوائی کم می شود و گاه دور چشمشان حلقه ی سیاهی ایجاد می شود. مقاومت بدن در برابر بیماری ها کم می شود و حتی گاه در حال بیماری هم این عمل را ترک نمی کنند که موجب می شود وضعشان وخیم تر شود. این عمل گاه منتهی به فلج می شود.

دوم اینکه: میل به عزلت و گوشه گیری در آنها ایجاد می شود. چون این عمل در خفاء انجام می گیرد این افراد به گوشه گیری عادت می کنند که خود موجب افسردگی می شود.

سوم اینکه: برای ازدواج دچار مشکل می شوند. اگر این عمل را ترک نکنند، مبتلا به سرد مزاجی و سرعت انزال می شود و نسبت به جنس مخالف گاه احساس علاقه نمی کنند و به این دلیل در امر ازدواج مبتلا

به مشکلاتی می شوند.

چهارم اینکه: در دروس عقب می افتند و رتبه ی آنها در دروس تنزل می یابد. گاهی حالت یأس به آنها دست می دهد که نگرانند بعدا سرنوشت آنها چه خواهد شد.

باید توجه داشت که اینها همه حکمت است نه علت از این رو حتی اگر در کسی این زیان ها یافت نشود باز عمل مزبور بر او حرام است. حرمت در این موارد نوعی است نه شخصی و شارع همه ی افراد مکلفین را در نظر می گیرد و حکمی عام صادر می کند.

المقام الثانی: مصادیق استمناء

معمولا از استمناء به الاستمناء بالید تعبیر می کنند و ممکن عده ای تصور کنند که (بالید) بودن دخالتی در مسأله دارد و حال آنکه از روایاتی که خواندیم استفاده می شود (بالید) دخالتی ندارد.

در بعضی از روایات واژه ی (دلک) به کار برده شده بود. این لفظ بیشتر ظهور در (بالید) دارد. یا اینکه امام علی علیه السلام (ضرب یده حتی احمرت) نشانه ی این است که عمل مزبور با دست بوده است.

با این وجود تعبیراتی در روایات آمده است که نشان می دهد (بالید) خصوصیت ندارد. مثلا در روایت عمار خواندیم: (فِی الرَّجُلِ یَنْکِحُ بَهِیمَةً أَوْ یَدْلُکُ فَقَالَ کُلُّ مَا أَنْزَلَ بِهِ الرَّجُلُ مَاءَهُ مِنْ هَذَا وَ شِبْهِهِ فَهُوَ زِنًا)

مضافا بر این عرف، الغاء خصوصیت می کند و می گوید: هدف حاصل شدن عادت سریة است که از طریق هر سببی که موجب انزال عمدی شود تحقق می یابد.

همچنین روایات دیگری که تضییع نطفه و انقطاع نسل و امثال آن را ذکر می کرد.

این روایات دلالت دارد که اسباب مختلف دخالتی ندارد و استمناء به هر سببی که باشد حرام است.

بنابراین این مصادیق را شامل می شود:

از طریق حس لامسه: دلک بالید، تفخیذ یا سایر اعضا و هر چیزی که به حس لامسه بر می گردد. از طریق حس باصره: با نگاه کردن به صور قبیحه و فیلم های مستهجن انزال می شود. از طریق حس سامعه: صدای اجنبیه و یا خواننده ای را می شنود و می داند با شنیدن آن انزال می شود و عمدا این کار را می کند. از طریق تکلم: از طریق تکلم های تحریک آمیز انزال می شود. از طریق استشمام: بوئیدن بعضی از عطریات و گلها محرک است مثلا اگر کسی از کنار سنجد در بهار رد شده شود ممکن است تحریک شود. از طریق تفکر: مسائلی را فکر می کند و تصور می کند تا به این حالت دست می یابد. ترکیب موارد فوق.

همه ی موارد فوق از نظر حرمت و تعزیر یک حکم دارد. (البته در صورتی که اختیاری باشد و عمدا انجام شود.)

بقی هنا امور:

الامر الاول: ملاعبه با زوجه استثناء شده است. در مورد ملاعبه و تفخیذ روایاتی داریم که اطلاق دارند و مقید نیستند به اینکه منجر به نزول ماء نشود و چه بسا که به انزال منتهی می شود. (این روایات در وسائل ج 14 باب 67 از ابواب مقدمات نکاح ذکر شده است.) این کار تبدیل به عادت سریه نمی شود زیرا همیشه وسائلش فراهم نیست و محدودات خاص خود را دارد.

الامر الثانی: اگر این عادت ترک شود آیا

آثار آن مرتفع می شود یا نه؟ جوانان از این امر هراس دارند و می گویند ما ترک کردیم ولی می ترسیم همه ی آن آثار تا آخر عمر دامان ما را بگیرد. جواب آن این است که به تدریج آثار آن مرتفع می شود. باید آنها را امیدوار کرد که این آثار از بین می رود و الا اگر ناامید شوند سخت این عمل را ترک می کنند.

الامر الثالث: این عادت علاوه بر مردان در مورد زنان هم رواج دارد. سرچشمه ی این مسأله این است که: هل ان المراة تحتلم کما ان الرجل یحتلم و هل یجب علیها الغسل او لا؟

این بحث در ابتدای غسل جنابت مطرح شده است (مستمسک مرحوم حکیم ج 3) در کتاب مستمسک آمده است که اصحاب ادعای اجماع کرده اند که مرأة هم مانند رجل محتلم می شود و بعضی ادعای اجماع مسلمین کرده اند و گفته اند روایات متواتره بر این امر دلالت دارد.

حال اگر این اصل را قبول کنیم که زن هم مانند مرد محتلم می شود واضح است که این عادت سریة هم برای آنها تصور می شود. بله در رجال ماء دافق وجود دارد ولی در مرأة این ماء دافق نیست ولی وقتی به اوج برسد و مقارن آن آبی از آن خارج شود این همان حالتی است که شبیه انزال است و غالبا (نه دائما) با فتور جسمانی همراه است. اگر این حالت برای مرأة پیدا شود همان احکام و مفاسد و بحث ها در مورد او صدق می کند.

صفات مؤمن کتاب الحج

بحث اخلاقی: صفات مؤمن

در بحث اخلاقی به سراغ

جلد دوم اصول کافی می رویم. جلد اول اصول کافی و مقداری از جلد دوم مربوط به مسائل عقیدتی است. بعد مسائل اخلاقی را مفصلا بیان می کند و واقعا حق مسائل اخلاقی را در این جلد ادا می کند. بعد به سراغ احکام فقهیه ی فرعیة می رود و این تقسیم بندی هدف مند بوده است به این گونه ابتدا عقائد را بیان می کند و بعد به سراغ اخلاقیات می رود و بعد احکام را بیان می کند.

ما بحث اخلاقی خود را از باب بَابُ الْمُؤْمِنِ وَ عَلَامَاتِهِ وَ صِفَاتِهِ شروع می کنیم.

حدیث 2:

2- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ فِیهِ ثَمَانُ خِصَالٍ وَقُورٌ (سنگین) عِنْدَ الْهَزَاهِزِ (در مورد لرزش ها و طوفان ها) صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ شَکُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ قَانِعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ لَا یَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ وَ لَا یَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِی تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ إِنَّ الْعِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزِیرُهُ وَ الصَّبْرَ أَمِیرُ جُنُودِهِ وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ وَ اللِّینَ وَالِدُهُ باید ببنیم که کدام یک از این صفات در ما وجود دارد.

چهار خصلت اول در مورد ارتباط خودمان با خودمان و با خداوند است.

اولین خصلت این است که در زندگی گاه امنیت هست و گاه نیست و گاه انسان به مقام بالا دست می یابد و گاه تنزل می کند. مؤمن نباید در لغزش ها دست و پایش را گم کند و شروع به جزع و فزع کند بلکه باید

سنگین و با وقار باشد.

دوم اینکه هنگام بلا باید صبور باشد. در زندگی چه بخواهیم و چه نخواهیم بلاهایی هست. انسان ممکن است عزیزانش را از دست بدهد زیرا انسان ها همه در یک زمان از دنیا نمی میرند. علاوه بر این زندگی دچار مشکلات فراوانی است، تصادف ها، فقر، بیماری، خشکسالی و امثال آن. مؤمن نباید ناشکری کند و به زمین و آسمان دشنام بدهد.

سوم اینکه وقتی نعمت به سراغ مؤمن می آید او نباید خدا را فراموش کند بلکه باید همیشه شاکر باشد. هم از طریق قلب هم زبان و هم عمل خدا را شکر کند.

چهارم اینکه به آنچه خداوند به او داده است قانع باشی. فرد باید کوشش کند و زحمت بکشد و به آنچه خدا برای او مقدر کرده است راضی باشد و نباید طمع کند و چشم طمع به اموال دیگران بدوزد.

چهار خصلت دیگر مربوط به رابطه ی ما با خلق خداوند است.

پنجم اینکه مؤمن نباید حتی به دشمنان ظلم کند. قرآن مجید به پیامبر اکرم (ص) می گوید. دشمنان ممکن است برای داوری نزد تو بیایند یا داوری را قبول نکن و اگر قبول کردی با عدل و قسط بین آنها داوری کن: (سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ) (مائده / 42)

دستورات جنگی اسلام که مربوط به هزار و چهارصد سال قبل است هنوز در جنگ های متمدن دنیا جاری نمی شود. اسلام جنگ شیمیایی را مجاز نمی داند و می

گوید نباید آب دشمن را آلوده به زهر کنید. اسلام از بین درختان و تعرض به پیران و زنان و کودکان را جایز نمی داند. ولی در دنیای امروز با یک بمب اتم تمام اهل یک شهر را نابود می کنند.

ششم اینکه: به اصدقاء و دوستان تحامل نمی کند یعنی نه خودش را به آنها تحمیل می کند و نه کارهای خود را به دیگران واگذار می کند. او خود وظیفه ی خودش را انجام می دهد. او نه تنها ظلم نمی کند بلکه کار خودش را هم به دیگران تحمیل نمی کند.

هفتم و هشتم اینکه: خودش را به زحمت می اندازد ولی مردم از دست او راحت هستند به این معنا که مشکلاتش را خودش تحمل می کند.

موضوع: حکم استمناء در حال احرام

المقام الرابع: حکم استمناء در حال احرام

گفته اند استمناء در حال احرام موجب کفاره می شود.

حال آیا حج هم باطل می شود یا نه.

امام قدس سره در این مورد می فرماید: الرابع الاستمناء: الاستمناء بیده او غیرها بایة وسیلة. فان امنی فعلیه بدنة

امام قدس سره در این فرع می فرماید: در صورت امناء باید یک شتر کفاره دهد.

از آنجا که کفاره در تروک احرام ملازم با حرمت است در ما نحن فیه هم کفاره علامه این است که این عمل در حال احرام حرام است.

بعضی از علماء معاصرین خواستند از کلام امام قدس سره استفاده ای بکنند و آن اینکه می گویند امام دو صورت را بیان می فرماید یکی استمناء با دست و غیر آن و دوم اینکه این کار به

امناء منجر شود. یعنی این عمل بدون امناء هم حرام است و اگر کسی دلک به تنهایی انجام دهد یا در مورد مسائل جنسی فکر کند و یا رمانی بخواند و فیلمی ببیند و یا تصویری مشاهده کند همه از باب تروک احرام است ولی اگر به امناء منجر شود کفاره دارد و الا ندارد.

نقول: از کلام امام قدس سره استفاده نمی شود که دو قسم وجود دارد بلکه عبارت (فان امنی) تأکید عبارت قبل است. زیرا همیشه استمناء با امناء همراه است. در باب صوم وقتی سخن از استمناء است که مبطل روزه می باشد و هکذا در باب تعزیر که می گویند استمناء موجب تعزیر است همه در صورت خروج ماء است. استمناء بدون خروج امناء صحة سلب دارد. تبادر از لفظ استمناء هم عملی است که منجر به نزول ماء شود.

اقوال علماء:

در این مسأله از لحاظ اقوال اختلافی وجود ندارد. مرحوم صاحب جواهر در ج 20 ص 367 می فرماید: بلا خلاف اجده فیه مع الانزال کما اعترف به فی المدارک و غیرها

دلیل مسأله:

دلیل اول: دلیل اولویت: این کار از ملاعبه با اهل که منجر به انزال می شود قبیح تر است ملاعبه کفاره دارد و کفاره ی آن هم بدنة است و این عمل از آن بدتر است.

نقول: این دلیل قابل قبول نیست زیرا این از باب قیاس اولویت است که اینجا جاری نیست زیرا ملاعبه با اهل یک نوع تلذذ مخصوصی است که آن تلذذ از جنس تلذذ موجود در استمناء نیست. نوع آن تلذذ از باب تلذذ من النساء است که در

دومی چنین تلذذی اصلا وجود ندارد. این دلیل از باب اولویت نیست بلکه بیشتر از باب استحسان می باشد.

دلیل دوم: روایات

ان شاء الله در جلسه ی بعد روایات را مطرح می کنیم.

حکم استمناء در حج

درس خارج فقه آیت الله مکارم

کتاب الحج

90/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکم استمناء در حج

به مناسبت تروک احرام، بحث در احکام مختلف استمناء است و امروز به مسائل دیگر آن می پردازیم.

اما احکام احرام: همان طور که قبلا گفتیم اگر عامدا چنین کاری کند کفاره دارد که یک شتر است و دوم اینکه بسیاری قائل به بطلان حج و وجوب قضاء هستند.

در مورد وجوب کفاره بین کسانی که این مسأله را متعرض شده اند اختلافی نیست

دلیل بر وجوب کفاره: این را با جماع با اهل کرده اند که مسلما کفاره دارند و گفتند: این از جماع با اهل اقبح است از این رو کفاره در آن اولویت دارد.

نقول: این مقایسه و اولویت صحیح نیست. زیرا تلذذ در جماع با اهل اقوی از استمناء است و در حج تلذذ ممنوع شده است بنابراین اولویت عکس است.

دلالت روایات:

باب 14 از ابواب کفارات استمتاع

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع (امام کاظم علیه السلام) عَنِ الرَّجُلِ یَعْبَثُ بِأَهْلِهِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ حَتَّی یُمْنِیَ مِنْ غَیْرِ جِمَاعٍ أَوْ یَفْعَلُ ذَلِکَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مَا ذَا عَلَیْهِمَا قَالَ عَلَیْهِمَا جَمِیعاً الْکَفَّارَةُ مِثْلُ مَا عَلَی الَّذِی یُجَامِعُ. این حدیث معتبر است.

امام علیه السلام در این روایت تصریح

می کند که کفاره ی مجامعت در این عمل هم وجود دارد.

در این حدیث آمده است (یَعْبَثُ بِأَهْلِهِ) و الغاء خصوصیت می کنیم که استمناء با دست خصوصیت ندارد و هر عملی که منجر به امناء شود را شامل می شود.

باب 15 از ابواب کفارات استمتاع

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْخَرَّازِ عَنْ صَبَّاحٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ قُلْتُ مَا تَقُولُ فِی مُحْرِمٍ عَبِثَ بِذَکَرِهِ فَأَمْنَی قَالَ أَرَی عَلَیْهِ مِثْلَ مَا عَلَی مَنْ أَتَی أَهْلَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ بَدَنَةً وَ الْحَجَّ مِنْ قَابِلٍ.

روایات متعارضه: در باب 20 از ابواب کفارات استمتاع چهار روایت وارد شده است که دلالت بر عدم کفاره می کند.

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ (زیات که از ثقات و بزرگان است) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الْمُحْرِمِ تُنْعَتُ لَهُ (برای او وصف می کنند) الْمَرْأَةُ الْجَمِیلَةُ الْخِلْقَةِ فَیُمْنِی قَالَ لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ.

این حدیث معتبر است

هرچند ظاهر روایت عدم کفاره است ولی مورد روایت عدم عدم و عدم علم است زیرا اگر علم به امناء داشت این عمل موجب اراده و عمد می شد. بنابراین این روایت منصرف به صورتی است که امناء غیر اختیاری باشد از این رو نمی تواند معارض باشد.

حدیث 2: وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی مُحْرِمٍ اسْتَمَعَ عَلَی رَجُلٍ یُجَامِعُ أَهْلَهُ فَأَمْنَی

قَالَ لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ

این روایت هم انصراف به عدم علم و اختیار دارد. بله او هر چند آن صدا را می شنید ولی به قصد امناء گوش نمی داد.

حدیث 3: وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ وُهَیْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ تَسَمَّعَ کَلَامَ امْرَأَةٍ مِنْ خَلْفِ حَائِطٍ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَتَشَاهَی (به شهوت افتاد) حَتَّی أَنْزَلَ قَالَ لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ.

این هم مانند احادیث قبل است.

حدیث 4: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ الصَّیْرَفِیِّ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فِی مُحْرِمٍ اسْتَمَعَ عَلَی رَجُلٍ یُجَامِعُ أَهْلَهُ فَأَمْنَی قَالَ لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ این روایت هم مانند قبلی ها دلالت بر عمد و اختیار ندارد و اگر هم داشته باشد هنگام جمع با روایات سابقه به عدم العمد و الاختیار حمل می شود.

اما مسأله ی فساد حج و حج من قابل: در این مورد دو قول است.

قول مشهور این است که حج او فاسد است و باید سال بعد حج دیگری به جا آورد. این قول را از عده ی زیادی نقل کرده اند از جمله شیخ در تهذیب و جماعت دیگری از قدماء از جمله، مهذب، وسیله، جامع ابن سعید و از متأخرین از علامه در مختلف و شهیدین و محقق کرکی این قول را نقل کرده اند

صاحب جواهر این اقوال را در ج 20 ص 367 و 368 نقل کرده است.

قول دیگر از

آن کسانی است که در اقلیت هستند و قائلند نه قضاء احتیاج است و نه حج من قابل از جمله ایشان در میان قدماء از ابن ادریس، حلبی، شیخ در خلاف و استبصار. محقق در شرایع ابتدا قول به عدم قضاء را اشبه به قواعد می داند.

قائلین به وجوب قضاء به همان دو دلیلی استدلال کردند که در بحث وجوب کفاره خواندیم.

حدیث 1 با 15 تصریح می کند که باید حج از قابل به جا آورد. (أَرَی عَلَیْهِ مِثْلَ مَا عَلَی مَنْ أَتَی أَهْلَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ بَدَنَةً وَ الْحَجَّ مِنْ قَابِلٍ.)

ولی حدیث 1 باب 14 فقط می خوانیم: (عَلَیْهِمَا جَمِیعاً الْکَفَّارَةُ مِثْلُ مَا عَلَی الَّذِی یُجَامِعُ)

حال باید دید آیا این حدیث اطلاق دارد و استمناء را از هر جهت شبیه مجامعت می داند چه از نظر کفاره و چه از نظر فساد حج یا نه.

به نظر می آید این حدیث فقط ظهور در کفاره دارد.

حتی بعضی گفته اند که در این روایت به حکم این عمل در حال صیام هم اشاره شده است (أَوْ یَفْعَلُ ذَلِکَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مَا ذَا عَلَیْهِمَا) و در ماه رمضان علاوه بر کفاره روزه هم باطل می شود. پس در حج هم علاوه بر کفاره حج هم باطل می شود.

نقول: این از باب قیاس است و حج ارتباطی به صوم ندارد.

ان شاء الله فردا ادله ی مخالفین را می خوانیم.

حکم استمناء در حال احرام و لزوم تعزیر کتاب الحج

موضوع: حکم استمناء در حال احرام و لزوم تعزیر

بحث در تروک احرام است و بحث به اینجا رسید که استمناء علاوه بر اینکه کفاره دارد آیا موجب بطلان

حج و قضاء هم می باشد یا نه. گفتیم: مشهور قائل به بطلان و وجوب قضاء بودند ولی جمع دیگری قائل به عدم بطلان و قضاء بودند. دلیل قول اول دو روایت بود. اما دلیل قول دوم:

وسائل ج 9 باب 7 از ابواب کفارات استمتاع

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ مُحْرِمٍ وَقَعَ عَلَی أَهْلِهِ فِیمَا دُونَ الْفَرْجِ قَالَ عَلَیْهِ بَدَنَةٌ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ الْحَجُّ مِنْ قَابِل...این روایت صحیحه است.

در این حدیث مسأله ی انزال الماء نیامده است از این رو باید بگوییم: مطابق مفاد حدیث فوق، صرف وقوع علی الاهل و این گونه لذت بردن از نساء موجب کفاره است روایت فوق اطلاق دارد یعنی چه انزال شود و چه نشود (فقط در این صورت می تواند دلیل قول این دسته از فقهاء باشد.)

حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الْمُحْرِمِ یَقَعُ عَلَی أَهْلِهِ قَالَ إِنْ کَانَ أَفْضَی إِلَیْهَا (با او مواقعه کرده باشد) فَعَلَیْهِ بَدَنَةٌ وَ الْحَجُّ مِنْ قَابِلٍ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ أَفْضَی إِلَیْهَا فَعَلَیْهِ بَدَنَةٌ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ الْحَجُّ مِنْ قَابِلٍ الْحَدِیثَ این روایت صحیحه است و احتمال دارد همان حدیث اول باشد زیرا راوی و سؤال از امام همانی است که در قبلی خواندیم.

دلالت این روایت هم مانند روایت سابق است.

نقول: این دو

حدیث ارتباطی به مسأله ی استمناء ندارد زیرا در استمناء تمتع از مرأة وجود ندارد و چه بسا کفاره در حدیث فوق به سبب تمتع از مرأة باشد.

جمع بین دو طائفه از روایات:

راه اول: جمع به حمل بر استحباب

به این معنا که اگر دو روایت داریم یکی امری را واجب می داند و روایت دیگر آن را واجب نمی داند در این حال روایت اولی را حمل بر استحباب می کنیم.

در ما نحن فیه هم باید حج من قابل را مستحب بدانیم.

راه دوم: روایات طائفه ی ثانیة مطلق است یعنی چه انزال در آن باشد یا نه. ما این روایات را به روایات اولی تقیید می کنیم یعنی اگر انزال شد باید سال بعد قضاء کند.

حال باید دید کدام یک از این دو جمع اولی است. واضح است که جمع بین مطلق و مقید در فقه بیشتر از جمع با حمل بر استحباب است.

مضافا بر اینکه همان گونه که گفتیم به سختی می توان از روایات طائفه ی دوم که در آن تلذذ از مرأة وجود دارد الغاء خصوصیت کنیم و به استمناء سرایت دهیم خصوصا که وقوع بر اهل فی نفسه و منهای احرام حلال است ولی استمناء ذاتا حرام است.

همچنین در یک حدیث از روایات طائفه ی اولی (موثقه ی اسحاق بن عمار) تصریح به استمناء شده بود (رجل یعبث بذکره) به خلاف روایات طائفه ی ثانیه.

البته مخفی نماند که بطلان حج و قضاء در سال بعد در صورتی است که عمل مزبور در بخش خاصی از حال احرام انجام شود و همه

جا موجب فساد و قضاء نیست.

از این رو قول به فساد حج و حج من قابل اشبه به قواعد است و چه بسا امام به دلیل وجود این دو روایت که مخالف است، در مسأله صریحا فتوا نداده است.

بحث دیگر در مورد استمناء بحث تعزیر است.

اقوال علماء:

اصل تعزیر مورد قبول است ولی کلامی که دلالت بر اجماع کند به چشم نمی خورد هر چند عبارات متعددی از فقهاء وجود دارد که به تعزیر تصریح می کنند.

مرحوم علامه در کتاب تحریر چاپ قدیم ج 2 ص 226 می فرماید: من استمنی بیده حتی انزل عزر بما یراه الامام و روی ان علیا ضرب یده حتی احمرت فزوجه من بیت المال و لیس ذلک لازما (تزویج از بیت المال لازم نیست) بل هو خاص بتلک القضیة لمصلحة

عنوان (بما یراه الامام) به این معنا نیست که هر چه امام بخواهد می تواند او را تعزیر کند بلکه مراد این است که امام باید حال مجرم را بررسی کند و ببیند او عالم است یا جاهل، مجرد است یا معیل و یا کم سن و سال است یا نه، اولین بار اوست یا سابقه دارد است و هکذا. مراد این نیست که حاکم بدون بررسی هر چه بخواهد می تواند حکم کند. در قوانین اسلامی هم چنین مواردی وجود دارد. مثلا می گویند اگر کسی فلان خلاف را انجام دهد از سه سال تا پنج سال محبوس می شود. این بدین معنا است که قاضی حال مجرم را بررسی می کند و یکی را انتخاب می کند.

همچنین علامه می فرماید: تزویج

از بیت المال لازم نیست

نقول: این عمل از امیر مؤمنان علیه السلام از باب نهی از منکر بوده است و از این رو می گوییم این عمل لازم است و اگر کسی مرتکب چنین کاری شود و توان مالی برای ازدواج نداشته باشد باید از بیت المال او را تزویج کنند.

باید به بحث مجازات و پیشگیری توجه کنیم. مجازات در جای خود و پیشگیری هم در جای خود باید اعمال شود.

حلبی در کتاب کافی ص 263 به تعزیر فتوا داده است همچنین است صاحب کاشف اللثام در ج 10 ص 511 و صاحب جواهر در ج 41 کلام محقق که به تعزیر فتوا می دهد را قبول کرده است و برای آن دلیل می آورد. همچنین آیة الله خوانساری در جامع المدارک ج 7 ص 181 و مرحوم سبزواری صاحب مهذب الاحکام ج 28 ص 154 قائل به تعزیر شده اند. بسیاری از علماء این مسأله را از باب ارسال مسلمات پذیرفته اند.

دلیل بر وجوب تعزیر:

دلیل اول: الاستمناء من الکبائر و فی کل کبیرة تعزیر ففی الاستمناء تعزیر

دلیل دوم: روایت زراره و روایت طلحة بن زید که از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده اند که جوانی که مرتکب این عمل شده بود را تعزیر کرد.

ان شاء الله این دو دلیل را در جلسه ی بعد بیشتر بررسی می کنیم.

تعزیر در استمناء کتاب الحج

موضوع: تعزیر در استمناء

بحث در محرمات احرام حج است و به چهارمین آن که مسأله ی استمناء است رسیده ایم. در صدد هستیم تمام مسائل مربوط به استمناء را به همین مناسبت بحث کنیم و به بحث

تعزیر رسیده ایم.

در جلسه ی قبل اقوال علماء را نقل کردیم و گفتیم بسیاری از بزرگان متعرض این مسأله شده اند و مخالفی در مسأله وجود ندارد.

اما دلیل بر حکم تعزیر:

دلیل اول: این دلیل مرکب از صغری و کبری است به این صورت که الاستمناء من الکبائر و فی کل کبیرة تعزیر.

بحث کبائر را در مسأله ی شهادت و بحث نماز جماعت مطرح می کنند. به هر حال در ادله ی گذشته تعبیراتی داشتیم داله بر اینکه استمناء از کبائر است.

مثلا در وسائل ج 18 باب سوم از ابواب نکاح البهائم و الاستمناء حدیث 4 آمده بود: (ذنب عظیم)

در مرسله ی علاء بن رزین عن رجل وسائل ج 14 باب 28 از ابواب نکاح حرام حدیث 5 خواندیم: (انه من الفواحش)

در حدیث 7 از همین باب در حدیث ابو بصیر آمده است که این عمل هم ردیف با المنکوح فی دبره است که خداوند به آنها عنایتی ندارد.

همچنین در روایت باب 28 حدیث 4 خواندیم که علت اینکه حد زنا از شرب خمر بیشتر است به دلیل تضییع نطفه می باشد و الا اصل حد در هر دو عمل یکی می باشد. اینکه زنا به سبب تضییع نطفه بیست ضربه بیشتر دارد علامت تعزیر در استمناء است و تعزیر هم علامت این است که عمل مزبور کبیره می باشد.

اما کبری که عبارت است از اینکه در هر عمل کبیره ای تعزیر وجود دارد در باب حدود مفصلا بحث شده است و روایات و ادله ی گوناگونی بر آن دلالت دارد.

ان قلت: اگر هر کبیره

ای تعزیر داشته باشد و تعزیر هم عبارت است از شلاق از این رو باید در دروغ و غیبت و رشوه خواری، کم فروشی و تقلب و امثال آن همواره ناظر تعزیر باشیم و حال آنکه در سیره ی مسلمین از رمان پیامبر اکرم (ص) و ائمه و زمان ما چنین تعزیر گسترده ای را مشاهده نمی کنیم.

قلت: این عده در معنای تعزیر اشتباه کرده اند و تصور کرده اند که تعزیر منحصر در جلد است و حال آنکه چنین نیست و ما در رساله ای که در مورد تعزیر نوشته ایم شواهد و قرائنی آورده ایم داله بر اینکه تعزیر به معنای منع است و منع به گونه های مختلفی انجام می شود. حد اقل آن اینکه است که فرد را نصیحت کنند و بالاتر از آن این است که فرد را ملامت نمایند بعد با او خشونت کنند بعد با او مصاحبت نکنند و حتی جریمه ی مالی و نصب پلاکارد بر درب مغازه که مثلا می گویند به علت کم فروشی یک هفته تعطیل شده است همه و همه از باب تعزیر است.

به عبارت دیگر تعزیر یک مرتبه از مراتب نهی از منکر و نهی از منکر هم به طرق مختلف انجام می شود. البته نهی از منکر دو مرحله دارد، مرحله ی لسانی آن وظیفه ی همگان است و وظیفه ی عملی آن به عهده ی حکومت می باشد.

دلیل دوم: دو روایت از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که هر چند سند آنها مشکل دارد ولی معمول بها می باشد.

وسائل ج 14 باب

28 از ابواب نکاح محرم

حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع أُتِیَ بِرَجُلٍ عَبِثَ بِذَکَرِهِ فَضَرَبَ یَدَهُ حَتَّی احْمَرَّتْ ثُمَّ زَوَّجَهُ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ. در این روایت هر چند انزال و خروج منی ذکر نشده است ولی می گوییم این حدیث منصرف به انزال است و الا در صورت عدم انزال تعزیری در آن وجود ندارد. لا اقل اینکه انزال قدر متیقن از اطلاق است و با وجود قدر متیقن نمی توان به اطلاق تمسک کرد.

وسائل ج 18 باب 3 از ابواب نکاح البهائم و الاستمناء

حدیث 2: ِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ عَلِیّاً ع أُتِیَ بِرَجُلٍ عَبِثَ بِذَکَرِهِ حَتَّی أَنْزَلَ فَضَرَبَ یَدَهُ حَتَّی احْمَرَّتْ قَالَ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا قَالَ وَ زَوَّجَهُ مِنْ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ. در سند این حدیث ابو جمیله آمده است که مشترک بین چند نفر است که هیچ کدام توثیق نشده اند.

در این روایت عبارت (حتی انزل) وجود دارد و می تواند قرینه باشد که مراد از روایت قبل هم صورت انزال است.

از آنجا که اصحاب به این دو روایت عمل کرده اند، این دو روایت حجت می باشد و با آنها تعزیر ثابت می شود.

نکته ی دیگر این است که در کبائر اگر کسی عمل را تکرار کند و در هر بار تعزیر شود در مرتبه ی آخر (مرتبه ی چهارم) حکم به قتل صادر

می شود و این بحث در کتاب حدود ذکر شده است.

بقی هنا شیء: راه حل و پیشگیری از این عمل چیست.

عمل امیر مؤمنان علی علیه السلام بسیار پر معنا است که فرد را از بیت المال تزویج کرد. البته راه پیشگیری منحصر به این عمل نیست و امام علیه السلام به یک مصداق از مصادیق پیشگیری عمل کرده است.

در درمان بیماری ها دو راه است: یکی طب پیشگیری و دیگری طب درمانی و اولی کم خرج تر و مؤثرتر است. طب درمانی همیشه عوارض دارد و داروها هر کدام عوارض جانبی دارند.

طب درمانی و پیشگیری منحصر به درمان جسمی نیست بلکه در امور اقتصادی و سیاسی و تمامی شؤون اجتماعی راه دارد و در تمام آنها همیشه پیشگیری مؤثرتر از درمان است.

ما در کتاب مشکلات جنسی جوانان ده راه را برای پیشگیری بیان کرده ایم. یکی از آنها ازدواج است. امروزه مسأله ی ازدواج تبدیل به یک معضل اجتماعی شده است زیرا اولا به سبب تحصیلات، سن ازدواج طولانی شده است. سن ازدواج که بالا رود بالتبع روابط نامشروع هم بین آنها بیشتر می شود.

دوم افزایش توقعات است که هم در دختران و هم در پسران افزایش یافته است. مواردی چون پدر پر پول، درآمد کفی، خانه و وسیله ی نقلیه و غیره همه و همه بخشی از این توقعات است.

سوم افزایش تشریفات و چشم و هم چشمی ها است. به این سبب مهریه ها و جهیزیه ها و خرید های قبل از عقد و امثال آن تا حد قابل توجهی زیاد شده است که موجب می شود

جوانان دیر ازدواج کنند.

چهارم افزایش سوء ظن است زیرا چون ارتباط نامشروع کمی رواج یافته است طرفین نمی توانند به یکدگر اعتماد کنند. یکی از مواردی که اصرار می کنند دختر باکره بدون اذن پدر اجازه ی عقد موقت داشته باشد به مشکلاتی منتهی می شود که یکی از آنها در ازدواج دائم است. دختری که با چندین نفر عقد موقت خوانده است هنگام ازدواج دائم دچار مشکل می شود که آیا این دختر با افراد قبلی همچنان ارتباط دارد یا نه.

باید مردم را به ساده زیستی دعوت کنیم و بگوییم که ازدواج یک امر طبیعی الهی است و باید آن را از تشریفات و امثال آن جدا کرد. باید ازدواج علی علیه السلام با فاطمه ی زهرا سلام الله علیها به عنوان الگو معرفی کنیم که با آن ولیمه ی خاص و جهیزیه و دوری از تکلفات انجام شده بود.

دومین راه مبارزه و پیشگیری پرهیز از عوامل تحریک است. دیدن فیلم های آن چنانی و ماهواره و اینترنت و رمان های تحریک کننده، چشم چرانی کردن و موارد موجب می شود که جوان نتواند خودش را حفظ کن. مگر می تواند کسی در مکان وبا خیز که آب و غذایش آلوده به وبا است زندگی کند و بعد سعی در سالم ماندن کند. حتی لباس های تنگ و چسبان جوانان خود یکی از عوامل تحریک است. پسرانی که چنین لباس هایی می پوشند نه تنها باعث جلوگیری از رشد و نمو بدن می شود و موجب می شود که بدن نتواند تنفس کند بلکه موجب تحریک هم می شود.

ان شاء

الله در جلسه ی بعد به بعضی دیگر از عوامل پیشگیری اشاره می کنیم.

صفات مؤمن کتاب الحج

بحث اخلاقی: صفات مؤمن

در بحث اخلاقی هفته ی گذشته حدیثی را از باب خصال المؤمن در اصول کافی خواندیم. حدیث مزبور دارای دو بخش بود در بخش اول صفات مؤمن در ده قسمت بیان شده بود که آن را خواندیم و اما بخش دوم هم در پنج قسمت به صفات مؤمن اشاره می کند.

کافی، ج 2، ص 47، حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ فِیهِ ثَمَانِی خِصَالٍ... إِنَّ الْعِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزِیرُهُ وَ الْعَقْلَ أَمِیرُ جُنُودِهِ وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ وَ الْبِرَّ وَالِدُهُ. اول اینکه علم، خلیل و دوست اوست. انسان از دوستش استفاده می کند و با او مشورت می کند، مؤمن هم با علم مشورت می کند. انسان از دوستش در مشکلات کمک می خواهد، مؤمن هم از علم کمک می خواهد و با استفاده از آن راه حل مشکلاتش را پیدا می کند و برای حل مشکلات به جهل و عصبانیت و توطئه و امثال آن روی نمی آورد. انسان برای رفع تنهای انیس می خواهد و انیس مؤمن در تنهایی علم و کتب علمی است، علوم قرآنی، علوم اهل بیت و کتاب های مربوط به آفرینش و امثال آن.

دوم اینکه: حلم وزیر اوست. همانطور که رئیس حکومت دستوراتش را مشاوره با وزیر انجام می دهد فرد مؤمن هم دستوراتش را با حلم و بردباری انجام

می دهد و با خشم و امثال آن عمل نمی کند. در کتب درسی ما داستان جالبی وجود داشت و آن اینکه آفتاب و باد با هم بحث می کردند و هر کدام ادعا داشت که قدرت بیشتری دارد. تصمیم بر آن شد که قدرت خود را امتحان کنند. رهگذری از بیابان عبور می کرد اول باد تصمیم گرفت لباس او را از تنش بیرون آورد و همچنان شدیدتر می وزید ولی رهگذر در عوض لباسش را بیشتر و بیشتر به خود می پیچید. سرانجام باد عاجز شد. نوبت آفتاب رسید و او همچنان تابید و تابید تا فرد بر اثر گرما لباسهای روئین خود را از تن بیرون آورد. از این رو با مدارا انسان بیشتر پیروز می شود تا با فشار و عصبانیت.

سوم اینکه: عقل امیر لشکر اوست. جنودی که انسان در اختیار دارد دست او، پا، گوش و غیره است. عقل مؤمن بر همه ی آنها حاکم است و دست و پای او عاقلانه حرکت می کنند. هوای نفس امیر لشکر او نیست بلکه عقل عهده دار این منصب است و تمام اعضای مؤمن به فرمان عقل حرکت می کند نه به فرمان هوی و هوس.

چهارم اینکه: رفق و مدارا کردن برادر مؤمن است. در حدیث آمده است که مدارا با هر چیز همراه گردد آن را زینت می دهد و خشونت با هر چیز همراه گردد آن را زشت می کند: (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا وُضِعَ الرِّفْقُ عَلَی شَیْ ءٍ إِلَّا زَانَهُ وَ لَا وُضِعَ الْخُرْقُ عَلَی شَیْ ءٍ إِلَّا شَانَهُ) (مستدرک ج 11 ص 292 حدیث 4)

پنجم

اینکه: نیکوکاری پدر انسان مؤمن است. انسان که از پدر متولد می شود صفات و ژن های پدر در وجود او قرار دارد و فرزند آنها را از پدر به ارث می برد همچنین نیکوکاری در ذات و خون مؤمن است.

اگر همین پنج صفت را برای مؤمن در نظر بگیریم متوجه می شویم که برای دنیا و آخرت او کافی است.

موضوع: طرق مبارزه با استمناء

در جلسه ی قبل به بعضی از طرق مبارزه و پیشگیری با این عمل شوم اشاره شد و اینکه به تعداد دیگری از آنها اشاره می کنیم و بحث مفصل آن در کتاب مشکلات جنسی جوانان ذکر شده است.

یکی از آن طرق دوری از رفقای ناباب است. جوانی که در مجلسی که در آن موارد مخدر استفاده می کنند اندک اندک آلوده می شود. عادت سریة هم توسط دوستان بد به یکدگر منتقل می شود. نمی شود انسان به آن مجالس برود و پاک بماند.

راه دیگر ترک الفراغ است. جوان باید برای خودش برنامه ای تنظیم کند که وقت خالی نداشته باشد. برنامه هایی مانند ورزش، تفریح، استراحت، درس و غیره برای خود مهیا کنند. بیکاری موجب روی آوردن به این عمل می شود مخصوصا که بیکاری با تنهای توأم شود. مخصوصا ورزش ارزش خاصی در ترک از این عمل دارد هم سرگرمی سالمی است و هم انرژی لازم برای انجام این کار را از فرد می گیرد.

راه دیگر تکرار کردن و به یاد آوردن آثار سوء این عمل در ذهن است. مشکلاتی که در چشم، ذهن و سایر اعضا ایجاد می کند را اگر

در ذهن تکرار کنند موجب می شود این عمل را ترک کنند.

آخر تقویت کردن پایه های ایمان است. هر چه ایمان قوی تر باشد آلودگی فرد به این گناهان کمتر می شود و کار به جایی می رسد که اگر در قلب جمعیت گنهکاران هم باشد چون ایمان دارد آلوده نمی شود. باید نمازها به موقع خوانده شود، در جلسات مذهبی شرکت کنند، توسلات داشته باشند تا به تدریج این عمل را ترک کنند و یا آلوده ی به آن نشوند.

نکته ی دومی هم در این مورد این مسأله باقی مانده است و آن اینکه اگر قائل شدیم که اگر کسی عمدا در حال احرام استمناء کند حجش باطل می شود (هر چند ما در بطلان حج قائل به احتیاط هستیم زیرا حکم به بطلان با وجود دو روایت مخالف و با این زحمتی که حج من قابل دارد همچنین فساد حج آن سال و امثال آن سخت است از این رو ما قائل به احتیاط هستیم تا اگر فتاوایی بر عدم بطلان وجود دارد بتوان به آن فتاوا رجوع کرد) با این حال می گوییم اینگونه نیست که عمل مزبور در هر حال حج را باطل کند. عمل مزبور بالاتر از مجامعت النساء نیست مجامعت النساء اگر قبل از مشعر باشد موجب بطلان حج است و بعد از آن نه و فقط موجب کفاره است حتی اگر عمدا واختیارا باشد. (این مسأله در مورد مجامعت اجماعی است که بعد از مشعر موجب بطلان نمی شود) همچنین جهل و نسیان هم استثناء شده است و موجب بطلان نمی شود مضافا بر اینکه عمل

مزبور در عمره هرگز موجب بطلان نیست و فقط باید کفاره دهد.

این عمل در حج را نمی توان به حال صوم مقایسه کرد زیرا در حال صوم همه ی تروک، موجب ابطال صوم است ولی در حال حج این تروک اکثرا مبطل نیستند و فقط معدودی از آنها آن هم در بخشی از حال احرام مبطل است.

اما تروک دیگر احرام استعمال طیب است:

امام قدس سره در این مورد می فرماید: الخامس الطیب بانواعه صبغا (رنگ کردن لباس با بوی خوش) اطلائا (مالیدن بوی خوش) بخورا علی بدنه او لباسه و لا یجوز لبس ما فیه رائحته و لا اکل ما فیه الطیب کالزعفران و الاقوی عدم حرمة الزنجبیل و الدارصینی (دارچین) و الاحوط الاجتناب

کبرای بحث زیادی ندارد و اصل اینکه از طیب باید اجتناب کرد از مسلمات است منتهای در صغریات بحث است و اینکه کدام مورد از مصادیق طیب است که باید از آن اجتناب کرد.

بحث دیگر در مورد حکم پرده ی کعبه است که غالبا با بوی خوش آن را معطر می کنند. حکم آن را هم ان شاء الله بحث می کنیم.

ترک طیب کتاب الحج

موضوع: ترک طیب

بحث در پنجمین تروک احرام است. احرام یک نوع ریاضت نفس و کنار گذاشتن لذات جسمانی و توجه به لذات روحانی است. امام قدس سره در این مورد می فرماید: الخامس- الطیب بأنواعه حتی الکافور صبغا و إطلاء و بخورا علی بدنه أو لباسه، و لا یجوز لبس ما فیه رائحته، و لا أکل ما فیه الطیب کالزعفران و الأقوی عدم حرمة الزنجبیل و الدارصینی، و الأحوط الاجتناب.

مراد از

انواع طیب، انواع عطریات است همانند زعفران، گلاب، عطر گل و غیره. بعد امام قدس سره طرز استعمال آنها را بیان می کند. چه به صورت رنگ بر لباس و بدنش استعمال کند و بوی آن باقی بماند یا آن را بر بدن خود بمالد یا به شکل بخور آن به بدن و لباس خود برساند. یا لباسی را که قبلا عطرآگین شده است بپوشد و یا غذای خوش بو را بخورد.

در ما نحن فیه یک بحث کبروی وجود دارد و آن اینکه طیب برای محرم جایز نیست. این حکم اجماعی است.

اما بحث صغروی در این است که آیا چهار عطر مخصوص است و یا بیشتر از آن و آیا میوه های خوشبو داخل است یا نه. این بحث اختلافی است.

اقوال علماء: مرحوم نراقی در مستند ج 11 ص 367 می فرماید: الثالث: الطیب. فإنّه یحرم علی المحرم و المحرمة فی الجملة (و در مصادیق آن اختلاف است) إجماعا محقّقا و محکیّا

صاحب ریاض ج 6 ص 269 می فرماید: منها الطیب بلا خلاف فیه فی الجملة

صاحب حدائق در ج 15 ص 409 می فرماید: الطیب و یحرم علی الرجل و المراة معا اکلا و شما و اطلاء. و ادعی علیه فی التذکرة إجماع علماء الأمصار. (یعنی حتی علمای عامه هم بر حرمت اجماع دارند.)

صاحب جواهر در دو جا این مسأله را متعرض شده است: اول در ج 18 ص 317 می فرماید: و الطیب علی العموم ما خلا خلوق الکعبة (زیرا قبلا پیراهن مکه را خشبو می کردند و خلوق مخلوطی از بوهای مختلف است و می گویند

زعفران بر آن غلبه داشته است. به هر حال اگر حکم می شد که باید بینی را بگیرند این موجب زحمت می شد از این رو چه بسا استثناء آن از باب ضرورت بوده باشد) و لو فی الطعام و لو اضطر الی اکل ما فیه الطیب (مثلا طبیب به او دستور داده است که فلان غذای معطر را بخورد) او لمس الطیب قبض علی انفه بعد صاحب جواهر موارد اختلاف را ذکر می کند.

همچنین صاحب جواهر در ج 20 ص 395 به مناسبت بحث کفارات به سراغ مسئله ی طیب می رود و می فرماید: المحذور الثانی الطیب فمن تطیب کان علیه دم شاة سواء استعمله صبغا او اطلاء ابتداء او استدامة او بخورا او فی الطعام فی خلاف اجده بل عن المنتهی الاجماع علیه.

عبارات عامة: در کتاب الطیب علی المذاهب الاربعه چاپ قدیم ج 1 ص 644 بحث طیب که مطرح می شود هیچ حاشیه ای از علمای اربعه ذکر نمی کند: و یحرم ایضا (علی المحرم) استعمال الطیب کالمسک فی ثوبه او بدنه.

دلیل مسألة:

دلیل اجماع: این اجماع مدرکی ولی می تواند مؤیدی قوی برای مسأله باشد.

دلالت روایات: اخبار در این بحث متواتر است. این اخبار عمدة در چهار باب آمده است که عبارتند از: وسائل ج 9 ابواب الاحرام، ابواب تروک الاحرام، ابواب کفارات الاحرام. همچنین در وسائل ج 2، ابواب غسل المیت که اگر محرمی از دنیا برود او را مثل همه غسل و کفن می دهند ولی نباید بوی خوش به بدن میت بزنند. حال اگر استعمال بوی خوش برای میت جایز نباشد استعمال

آن برای حی به طریق اولی جایز نیست. (بعضی گفته اند: بوی خوش همان کافور است ولی باید بحث کرد که آیا کافور جزء عطریات است یا نه به هر حال در عرف ما بوی کافور از عطریات به حساب نمی آید. بله ذائقه ها در مورد عطر متفاوت است.)

وسائل ج 9 ابواب احرام باب 13

حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا اغْتَسَلْتَ لِلْإِحْرَامِ فَلَا تَقَنَّعْ (چیزی روی سرت نگذار) وَ لَا تَطَیَّبْ وَ لَا تَأْکُلْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ فَتُعِیدَ الْغُسْلَ (و الا ناچار می شوی غسل احرام را دوباره انجام دهی)

اعاده ی غسل به سبب این است که یکی از تروک احرام را انجام داده است و در روایت است اگر کسی غسل احرام انجام دهد و بعد سرش را بپوشاند و یا لباس مخیط بپوشد باید غسل را اعاده کند. همچنین است استعمال بوی خوش.

حال اگر قبل از احرام چنین دستوری وجود داشته باشد در حال احرام به طریق اولی نباید بوی خوش استعمال کرد.

باب 16 از ابواب احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَکُونُ الْإِحْرَامُ إِلَّا فِی دُبُرِ صَلَاةٍ مَکْتُوبَة... (برای برای ذکر تلبیه باید گفت:) اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً أَحْرَمَ لَکَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ عِظَامِی وَ مُخِّی وَ عَصَبِی مِنَ النِّسَاءِ وَ الثِّیَابِ وَ الطِّیبِ أَبْتَغِی بِذَلِکَ وَجْهَکَ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ ذکر نساء و ثیاب و طیب نشانه ی اهمیت این سه ترک است.باب

18 از ابواب تروک احرام:

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ یَعْنِی ابْنَ بَزِیعٍ قَالَ رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع (امام رضا علیه السلام) کُشِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ طِیبٌ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ (عطری آوردند که حضرت ببوید)وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَأَمْسَکَ بِیَدِهِ عَلَی أَنْفِهِ بِثَوْبِهِ مِنْ رِیحِهِ. این روایت صحیحه است هر چند چون این روایات متضافر است ما از بررسی سند آنها بی نیاز هستیم.

حدیث 3: أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ رَیْحَاناً وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ وَ لَا شَیْئاً فِیهِ زَعْفَرَانٌ وَ لَا تَطْعَمْ طَعَاماً فِیهِ زَعْفَرَانٌ

حدیث 5: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ فِی إِحْرَامِکَ وَ اتَّقِ الطِّیبَ فِی طَعَامِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ... در این حدیث عنوان طیب و رائحه ی طیبه به شکل عام نهی شده است.

حدیث 17: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ) قَالَ التَّفَثُ حُفُوفُ الرَّجُلِ مِنَ الطِّیبِ فَإِذَا قَضَی نُسُکَهُ حَلَّ لَهُ الطِّیبُ (تفث) در لغت به معنای چرک و کثافت است و آیه به این معنا است که وقتی مراسم حج تمام شد کثافتی که در مدت احرام بر لباس و بدن آمده

است را کنار بزنند و موها را اصلاح کرده تقصیر کنند. یکی از صاحبان لغت می گوید من معنای لغوی تفث را نمی دانستم بعد دیدم یک اعرابی به دیگری می گوید: ما اتفثک یعنی چقدر کثیف یا بدبو هستی.

در عبارت (حفوف الرجل من الطیب) حفوف یعنی زائل کردن مو از بدن و عبارت حفت المراة شعرها یعنی زن موها را از صورتش زائل کرد. همچنین به معنای اطراف چیزی را گرفتن آمده است و در قرآن می خوانیم: (وَ تَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْش) معنای سوم آن منع از چیزی کردن است. به نظر ما ریشه ی هر سه معنا همین معنای اخیر است و ملائکه هم که حول عرش را می گیرند و از ورود بیگانه ها مانع می شوند. زن هم با عمل مزبور مانع وجود موها در بدنش می شود.

از این رو معنای روایت چنین است که امام علیه السلام می فرماید: تفث یعنی او طیب را از خودش دور می کرد و در نتیجه کثیف می شد و عبارت (ثم لیقضوا تفثهم) یعنی این بدبویی را از بین ببرند و بوی خوش استعمال کنند.

ترک طیب کتاب الحج

موضوع: ترک طیب

بحث در مسأله ی تروک احرام است و به پنجمین مورد رسیده ایم که عبارت است از استعمال بوی خوش. در جلسه ی قب اقوال را نقل کردیم و گفتیم این مسأله بین شیعه اجماعی است و اهل سنت هم بر این امر اتفاق داریم.

ابن قدامه در مغنی ج 5 ص 140 می گوید: اجمع اهل العلم علی ان المحرم ممنوع من الطیب و قال قال النبی (ص) فی

المحرم الذی وقصته راحلته (او را به زمین انداخت و پایمال کرد و یا گردنش را شکند و کشت) لا تمسوه بطیب رواه مسلم و فی لفظ: لا تحَنطوه متفق علیه فلما منع المیت من الطیب لاحرامه فالحی اولی و متی تطیب بما تطیب رائحته فعلیه الفدیة. (ظاهر فدیة دم شاة است.)

همان طور که از کلام ابن قدامه استفاده می شود نه تنها فقهای اربعه بلکه تمامی فقهای اهل سنت بر نظر فوق اتفاق دارند

دلالت روایات:

وسائل ج 2 ابواب غسل میت باب 13

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَمُوتُ کَیْفَ یُصْنَعُ بِهِ قَالَ إِنَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ الْحَسَنِ (ظاهرا از نوادگان امام مجتبی علیه السلام بوده است.) مَاتَ بِالْأَبْوَاءِ (مکانی بین مکه و مدینه است.) مَعَ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ مَعَ الْحُسَیْنِ ع عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ وَ صَنَعَ بِهِ کَمَا یُصْنَعُ بِالْمَیِّتِ وَ غَطَّی وَجْهَهُ وَ لَمْ یُمِسَّهُ طِیباً قَالَ وَ ذَلِکَ کَانَ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ع. در این روایت تصریح شده است که بوی خوشی را به بدن میت نزدند (هر چند سر او را می توانند بپوشانند) و امام حسین علیه السلام فرمود که در کتاب علی علیه السلام چنین آمده است.

حال وقتی استعمال طیب برای میت مؤمن ممنوع باشد، استعمال آن برای حی مؤمن به طریق اولی ممنوع است. البته این

حکم تعبدی است و الا میت تکلیف ندارد.

حدیث 2: عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَمُوتُ فَقَالَ یُغَسَّلُ وَ یُکَفَّنُ بِالثِّیَابِ کُلِّهَا وَ یُغَطَّی وَجْهُهُ وَ یُصْنَعُ بِهِ کَمَا یُصْنَعُ بِالْمُحِلِّ غَیْرَ أَنَّهُ لَا یُمَسَّ الطِّیبَ احادیث سماعة غالبا مضمره است ولی اضمار او مضر نیست زیرا او در اول کتاب نام معصوم را می برد و بعد روایات مختلفی را به همان عطف می کند. بعد که احادیث تقطیع شده است بسیاری از احادیث او مضمره شده است.

حدیث 4: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلَاءٍ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ إِذَا مَاتَ کَیْفَ یَصْنَعُ بِهِ قَالَ یُغَطِّی وَجْهَهُ وَ یَصْنَعُ بِهِ کَمَا یَصْنَعُ بِالْحَلَالِ غَیْرَ أَنَّهُ لَا یُقَرِّبُهُ طِیباً.

در وسائل ج 9 باب 18 از ابواب تروک احرام نیز نوزده روایت است که هجده روایت بر مدعا دلالت دارد.

همچنین باب 20 و 22 و 23 و 24 و 25 و 26 و 27 از ابواب تروک احرام حاوی روایاتی است که بعضی به منطوق و بعضی به مفهوم و بعضی به دلالت التزامی و بعضی به دلالت اولویت بر مدعی دلالت دارد. ما به بخشی از آنها اشاره می کنیم. اکثر روایاتی که انتخاب کرده ایم عام است و کل طیب را شامل می شود.

باب 20 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَا بَأْسَ بِالرِّیحِ الطَّیِّبَةِ فِیمَا بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ

مِنْ رِیحِ الْعَطَّارِینَ وَ لَا یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ سند این حدیث صحیح است.

از این روایت متوجه می شویم که اگر بوی خوش برای حجاج اشکال نداشت دیگر احتیاجی به حدیث مزبور نبود که بگوید لازم نیست بینی اشان را بگیرند. بنابراین بوی خوش برای آنها اشکال دارد و چون اگر لازم بود در طول صفا و مروه بینی خود را بگیرند به حرج و سختی می افتادند حکم جواز اشتشمام صادر شده است.

البته الآن مغازه ها را از مسعی دور کرده اند و ذکر فتوا به جواز مزبور رساله ی عملیه وجهی ندارد.

باب 22 حدیث 4: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَمَسُّ الطِّیبَ وَ هُوَ نَائِمٌ لَا یَعْلَمُ قَالَ یَغْسِلُهُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ عَنِ الْمُحْرِمِ یَدْهُنُهُ الْحَلَالُ بِالدُّهْنِ الطَّیِّبِ وَ الْمُحْرِمُ لَا یَعْلَمُ مَا عَلَیْهِ قَالَ یَغْسِلُهُ أَیْضاً وَ لْیَحْذَرْ در این روایت هم اینکه سائل از حکم کسی که خواب است و دست به طیب می زند می پرسد و این نشان می دهد که استعمال طیب برای بیدار اشکال داشت و الا سائل از حالت نوم سؤال نمی کرد.

باب 23 حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْحِنَّاءِ فَقَالَ إِنَّ الْمُحْرِمَ لَیَمَسُّهُ وَ یُدَاوِی بِهِ بَعِیرَهُ وَ مَا هُوَ بِطِیبٍ وَ مَا

بِهِ بَأْسٌ از این روایت هم استفاده می شود که اگر حناء طیب بود اشکال داشت ولی چنین نیست. (بنابراین حکم به عدم جواز طیب از مسلمات بوده است.)

بله حناء ممکن است از باب زینت حرام باشد ولی این مشکل را می توان حل کرد که به دست و صورتش نمی مالد.

باب 24، حدیث 2: ِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ فِی إِحْرَامِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةسند این روایت صحیح است.

باب 25 حدیث 4: أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ فِی الْمَحَاسِنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ حَرِیزٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَشَمُّ الرَّیْحَانَ قَالَ لَا. این روایت مرسله می باشد.

در این روایت فرد از امام علیه السلام می پرسد که آیا محرم می تواند گل را ببوید و امام علیه السلام می فرماید: نه.

البته بعدا می خوانیم که بوئیدن گل جایز است و حکم مزبور به کراهت حمل می شود. به هر حال از این روایت استفاده می شود که در ذهن راوی این مطلب وجود داشت که عطریات برای محرم جایز نیست.

باب 26، حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ سَأَلْتُ ابْنَ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ التُّفَّاحِ (سیب) وَ الْأُتْرُجِّ (بالنگ) وَ النَّبْقِ (میوه ی درخت سدر) وَ مَا طَابَ رِیحُهُ قَالَ تُمْسِکُ عَنْ شَمِّهِ وَ تَأْکُلُهُ. امام علیه السلام در این روایت می فرماید: آن را نبو ولی می

توانی آنها را بخوری. از این روایت استفاده می شود که در ذهن علی بن مهزیار این نکته وجود داشت که بوی خوش برای محرم جایز نیست.

بله در این روایت و بعضی از روایات سابقه نیامده که این سؤال مربوط به محرم است ولی در روایت بعدی آمده است.

حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَأْکُلُ الْأُتْرُجَّ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَهُ لَهُ رَائِحَةٌ طَیِّبَةٌ قَالَ الْأُتْرُجُّ طَعَامٌ لَیْسَ هُوَ مِنَ الطِّیبِ ان شاء الله در جلسه ی بعد روایات دیگر را می خوانیم و جمع بندی می کنیم.

ترک طیب کتاب الحج

موضوع: ترک طیب

بحث در تروک احرام است و به بحث طیب رسیده ایم. در جلسه ی قبل تعدادی از روایات را خواندیم و این روایات در حد تواتر است. در این جلسه به تعدادی دیگر از روایات می پردازیم:

وسائل ج 9 باب 4 از ابواب بقیة الکفارات

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ أَکَلَ زَعْفَرَاناً مُتَعَمِّداً أَوْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ فَعَلَیْهِ دَمٌ فَإِنْ کَانَ نَاسِیاً فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ یَتُوبُ إِلَیْهِ. سند حدیث معتبر است.

در این حدیث هم حکم زعفران آمده است و هم حکم خوردن هر غذای خوشبو.

حدیث 2: عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مَسَّ الطِّیبَ نَاسِیاً وَ هُوَ مُحْرِمٌ قَالَ یَغْسِلُ یَدَهُ وَ یُلَبِّی (تکرار لبیک مستحب است.)این حدیث نشان می دهد که راوی

می دانست اصل استعمال طیب جایز نیست و در حدیث فوق از حکم استعمال نسیانی آن سؤال می کند.

حدیث 4: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَضَّأَنِی الْغُلَامُ (غلام، من را خوشبو کرد) وَ لَمْ أَعْلَمْ بِدَسْتِشَانَ (شاید این عبارت فارسی باشد یعنی در دست او بعضی هم احتمال بعیدی داده اند و گفته اند مراد اشنان است که گیاه خوشبویی بوده و از آن برای شستشو استفاده می کردند.) فِیهِ طِیبٌ فَغَسَلْتُ یَدِی وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَقَالَ تَصَدَّقْ بِشَیْ ءٍ لِذَلِکَ دلالت این روایت هم مانند سابق است یعنی در ذهن راوی بوده است که اگر عمدا چنین می کرد اشکال داشته است. از طرفی امام علیه السلام فرموده است صدقه ای باید داد و این هم اشعار به حرمت استعمال طیب دارد.

به هر مجموع این روایات به چهل پنجاه عدد بالغ می شود و متواتر است.

ما سه نوع تواتر داریم:

تواتر لفظی: مانند من کنت مولاه فعلی مولاه که عین عبارت توسط رواة بسیاری نقل می شود.

تواتر معنوی: مانند احادیثی که خواندیم که بعضی مفهوما و بعضی منطوقا بعضی به دلالت آنچه در ذهن راوی بود و امثال آن بر مدعی دلات داشت.

تواتر اجمالی: جایی که روایاتی با مضامین مختلف وارد شده است ولی می دانیم در میان آنها یقینا یکی (و یا جامع بین آنها) از معصوم صادر شده است. مثلا جنگ های امیر مؤمنان علیه السلام در تاریخ نقل شده است و از میان آنها این نکته یقینا استنباط می شود که علی علیه السلام شجاعت داشت و برترین شجاع در میان اصحاب

پیامبر اکرم (ص) بود. همچنین در باب علم علی علیه السلام می بینیم که یکی مثلا از مسأله ی قضائی و یکی از مسئله ی اعتقادی و غیره سؤال کرده است و از مجموع آنها متوجه می شویم علی علیه السلام اعلم امت بوده است.

ان قلت: روایاتی که خواندیم در مورد مردها بود حال به چه دلیل استعمال بوی خوش برای زنان هم حرام می باشد.

قلت: اولا: در روایت 7 از باب 18 به مرأة تصریح شده بود.

ثانیا: کلمه ی محرم به معنای رجل به تنهایی نیست بله جنس را می فهماند چه رجل باشد و چه محرم. مانند اینکه در باب روزه می خوانیم: یجتنب الصائم عن خمسة اشیاء و یا در مورد نماز: المصلی اذا شک بین الثلاث و الاربع و موارد دیگر.

ثالثا: قانون اشتراک در تکلیف ایجاب می کند که هر حکمی در هر موردی ثابت شود به همه تعمیم داده می شود مگر اینکه دلیلی بر عدم تعمیم وجود داشته باشد و حتی معصومین هم در آن حکم شریک هستند. این قانون بین شیعه و سنی از مسلمات است و سیره هم بر آن دلالت دارد.

رابعا: فلسفه ی اجتناب از بوی خوش این است که محرم لذات مادی را کنار بگذارد و بر این اساس محرم نباید موها را کوتاه کند و یا شانه بزند، زیر سایه نباید برود و موارد دیگر. واضح است که زن و مرد در این فلسفه با هم شریک هستند و حتی شاید فلسفه ی تحریم بوی خوش در زن اقوی باشد زیرا زن حتی در حال عادی هم نباید در

میان مردان و در خارج از خانه از بوی خوش استفاده کنند زیرا ممکن است منشأ مفسده شود از این رو بعید است در حال احرام آنها اجازه داشته باشند عطر استعمال کنند ولی مردان نه.

تا اینجا واضح شد که اصل استعمال طیب برای محرم ممنوع است.

بقی الکلام در اینکه آیا طیب به نحو عام بر محرم ممنوع است یا طیب های خاصی بر او ممنوع می باشد.

معنای طیب در لغت:

طیب در لغت به معنای کل ما فیه رائحة طیبة است. و حتی معنای طیب گاه توسعه داده می شود و به معنای کل ما فیه جودة و حسن (طیّب) اطلاق می شود. در قرآن هم طیب به همین معنای وسیع استعمال شده است. مثلا می خوانیم: (وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدا) (اعراف / 58) در این آیه خبیث در مقابل طیب معرفی شده است.در آیه ی دیگری می خوانیم: (أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ) و بعد می خوانیم: (وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ) (کهف / 24 و 26)در این دو آیه هم شجره ی خبیثة در مقابل شجره ی طیبة قرار گرفته است.

در آیه ی سوره ی نور هم می خوانیم: (الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبات) (نور / 26)

در این آیه هم مقابله ی مزبور وجود دارد.

به هر حال ما با این معنای وسیع کاری نداریم بلکه با همان معنای

محدود که بوی خوش است کار داریم.

اقوال در مسئله:

در مسأله لا اقل پنج قول وجود دارد و بهترین کسی که این اقوال را جمع آوری کرده است صاحب حدائق در ج 15 ص 409 کتاب حدائق است.

قول اول: مراد عموم طیب است و هر طیبی داخل می باشد. کما عن الشیخ المفید و الصدوق فی المقنع و السید المرتضی، و ابی الصلاح، و سلار، و ابن إدریس... الی القول بالعموم ذهب العلامة و المحقق و کثیر من المتاخرین و هو المشهور بین الاصحاب.

قول دوم: کسانی که شش مصداق را بیان می کنند: و قال فی النهایة: و یحرم من الطیب خاصة المسک و العنبر (از حیوانات دریا گرفته می شود) و الزعفران و الورس (اسپرم که گیاهی است خوشبو که ماده ی زرد رنگ دارد و آن را می جوشانند و لباس را با آن رنگ می کنند) و الکافور و العود، فاما ما عدا هذا من الطیب و الریاحین (گلها) فمکروه و به قال ابن حمزة.

قول سوم: ما ذکره فی الخلاف که آنها را شش مورد می شمارد و می گوید این شش مورد کفاره دارد: قال فی الخلاف: ما عدا المسک و العنبر و الکافور و الزعفران و الورس و العود عندنا لا تتعلق به کفارة إذا استعمله المحرم.

ما زاد بر این شش مورد هم ممکن است حرام باشد ولی کفاره ندارد.

ان شاء الله بقیه ی اقوال را در جلسه ی بعد می خوانیم.

ترک استعمال طیب کتاب الحج

موضوع: ترک استعمال طیب

بحث در استعمال عطریات برای محرم است و گفتیم به اجماع علمای اسلام انجام این عمل برای محرم

حرام است.

بحث به اینجا رسید که آیا همه نوع عطریات ممنوع است یا فقط قسمی خاصی از آنها ممنوع می باشد.

اقوال در ما نحن فیه متفاوت است.

قول اول که قول مشهور است قائل هستند که همه ی انواع عطریات برای محرم ممنوع است.

قول دوم: قول شیخ در نهایه و قول ابن حمزه است که قائل هستند فقط شش نوع از عطریات ممنوع می باشد: المسک و العنبر و الزعفران و الورس و الکافور و العود.

قول سوم: قول شیخ در خلاف است که آنها را شش مورد می شمارد و می گوید این شش مورد کفاره دارد: قال فی الخلاف: ما عدا المسک و العنبر و الکافور و الزعفران و الورس و العود عندنا لا تتعلق به کفارة إذا استعمله المحرم. (شاید غیر این شش تا هم حرام باشد ولی کفاره ندارد)

قول چهارم: این قول مختار شیخ در تهذیب است که قائل به حرمت چهار مورد می باشد: اما الطیب الذی یجب اجتنابه فاربعة اشیاء: المسک و العنبر و الزعفران و الورس.

قول پنجم: ابن براج قائل است که قائل به حرمت پنج مورد است: ان الحرام المسک و الکافور و العنبر و العود و الزعفران

قول ششم: محقق نراقی در مستند ج 11 ص 367 بعد از نقل اقوال، قول به تردیدی را نقل می کند و می فرماید: التردید فی التعمیم او التخصیص نسبه الی ظاهر العلامة فی الارشاد و جمع من المتاخرین.

یعنی نمی دانیم همه ی بوهای خوش ممنوع است یا اینکه منع به شش مورد و یا کمتر محدود می باشد. این دسته

باید به سراغ برائت بروند زیرا امر دائر بین اقل و اکثر است به این معنا که چهار مورد قطعی است و در ما زاد شک دارند از این رو در زائد برائت جاری می شود.

منشأ اختلاف، اختلاف روایات می باشد از این رو باید روایات را بررسی کنیم.

اما ادله ی قول مشهور روایات متضافره است و ما به تعدادی از آنها اشاره می کنیم که در میان آنها روایات صحیح هم وجود دارد.

وسائل ج 9 باب 13 از ابواب احرام

حدیث 2: ُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا اغْتَسَلْتَ لِلْإِحْرَامِ فَلَا تَقَنَّعْ وَ لَا تَطَیَّبْ وَ لَا تَأْکُلْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ فَتُعِیدَ الْغُسْلَ در این روایت عبارت (لا تطیب) و عبارت (لَا تَأْکُلْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ) مطلق است و تمام عطریات را شامل می شود.

حال فرد که قبل از احرام است و هنوز نیت نکرده باید از عطریات اجتناب کند به طریق اولی بعد از محرم شدن باید از عطریات اجتناب نماید.

باب 16 از ابواب احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَکُونُ الْإِحْرَامُ إِلَّا فِی دُبُرِ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ... اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً أَحْرَمَ لَکَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ عِظَامِی وَ مُخِّی وَ عَصَبِی مِنَ النِّسَاءِ وَ الثِّیَابِ وَ الطِّیب.از این روایات صریح تر روایاتی است که در باب 18 از ابواب تروک احرام می خوانیم.

باب 18 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ یَعْنِی ابْنَ بَزِیعٍ قَالَ رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع کُشِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ طِیبٌ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَأَمْسَکَ بِیَدِهِ عَلَی أَنْفِهِ بِثَوْبِهِ مِنْ رِیحِهِ این روایت از قضیه ای فی واقعه خبر می دهد و آن اینکه به امام رضا علیه السلام عطری را عرضه کردند و حضرت بینی خود را گرفت. هر چند آن عطر، عطر خاصی بوده است ولی راوی از عمل امام علیه السلام استفاده کرده است که اصل طیب اشکال ندارد نه آن عطر خاص از این رو مطلق طیب ممنوع می باشد.

حدیث 2: بِالْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع مَا تَقُولُ فِی الْمِلْحِ فِیهِ زَعْفَرَانٌ لِلْمُحْرِمِ قَالَ لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَأْکُلَ شَیْئاً فِیهِ زَعْفَرَانٌ وَ لَا شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ.

حدیث 5: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیب

حدیث 6: عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَمَسُّ الْمُحْرِمُ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا الرَّیْحَانِ وَ لَا یَتَلَذَّذُ بِهِ وَ لَا بِرِیحٍ طَیِّبَة این روایت مرسله است.

حدیث 7: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع فِی حَدِیثٍ أَنَّ الْمَرْأَةَ الْمُحْرِمَةَ لَا تَمَسُّ طِیباً

در این روایت به مرأة تصریح شده

است.

به هر حال روایات عام بسیار زیاد است و اگر تعدای ضعف سند و یا دلالت داشته باشد ولی روایات صحیح السند و مصرحه هم در آنها وجود دارد.

اما روایات داله بر تحریم چهار مورد: در میان این روایات صحیحه و غیر صحیحه وجود دارد.

باب 18 از ابواب تروک احرام:

حدیث 14: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّمَا یَحْرُمُ عَلَیْکَ مِنَ الطِّیبِ أَرْبَعَةُ أَشْیَاءَ الْمِسْکُ وَ الْعَنْبَرُ وَ الْوَرْسُ وَ الزَّعْفَرَانُ.

در این روایت امام علیه السلام با لفظ (انما) طیب را در چهار مورد منحصر کرده است.

صاحبان این قول گفته اند که انما ظهور قوی در انحصار دارد و با آن روایات مطلقه را تخصیص می زنیم. (بعد این نظر را بررسی می کنیم)

حدیث 15: ُ عَنْ سَیْفٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الطِّیبُ الْمِسْکُ وَ الْعَنْبَرُ وَ الزَّعْفَرَانُ وَ الْعُودُ در این حدیث هر چند چهار مورد ذکر شده است ولی به جای ورس در آن عود ذکر شده است از این رو بعضی این دو روایت را دلیل بر پنج مورد گرفته اند.

حدیث 16: ُ عَنْ سَیْفٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ الطِّیبُ الْمِسْکُ وَ الْعَنْبَرُ وَ الزَّعْفَرَانُ وَ الْوَرْسُ سند این روایت معتبر نیست.

حدیث 19: قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ ع یُکْرَهُ مِنَ الطِّیبِ أَرْبَعَةُ أَشْیَاءَ لِلْمُحْرِمِ الْمِسْکُ وَ الْعَنْبَرُ وَ الزَّعْفَرَانُ وَ الْوَرْسُ. این حدیث مرسله ی صدوق است و احتمال دارد همان روایات قبلی باشد که او به شکل

مرسل ذکر کرده است. بله چون صدوق به لفظ (قال) این روایت را به معصوم نسبت می دهد ممکن است بگوییم که او از انتساب این روایات به معصوم مطمئن بوده است و الا از آن به (روی) تعبیر می کرد.

کراهت در این روایت به معنای حرمت است زیرا هم روایات حرمت بسیار است و هم استعمال این عطریات کفاره دارد که این خود علامت تحریم است.

دلیل قول به حرمت پنج مورد: همان گونه که گفتیم جمع بین حدیث چهاردهم و پانزدهم منجر به این قول شده است.

دلیل قول به حرمت شش مورد: حدیث چهاردهم و پانزدهم را به روایات ممنوعیت کافور برای میت ضمیمه کرده اند. در روایات متعددی آمده بود که اگر محرم فوت کند نباید به بدن او کافور بزنند از این رو گفته اند در مورد محرمین حی به طریق اولی کافور حرام است.

وجه جمع بین روایات:

بین روایات عامه و بین روایتی که در آن از (انما) استفاده شده بود و یا امام علیه السلام طیب را تفسیر می کرد و بعد به چند نمونه اشاره می کرد و طیب را در خصوص آنها مقید می نمود.

یک راه جمع تخصیص است به این معنا که آن عمومات را به این روایات تخصیص بزنیم و حتی می توان بالاتر از تخصیص به حکومت قائل شد. حکومت یعنی روایتی ناظر به روایت دیگر و در مقام تفسیر آن باشد. مخصوصا که در روایاتی عنوان طیب تفسیر می شد و این علامت این است که این روایات ناظر به همان طیبی است که در روایات دیگر آمده

است و بعد امام آن را مقید به چند مورد محدود می کرد.

وجه دیگر این است که بگوییم همه ی انواع طیب حرام است ولی این چهار مورد حرمت مغلظه دارد.

روایت 8 باب 18 از ابواب تروک احرام می تواند شاهد جمع باشد. این روایت صحیحه ی معاویة بن عمار است. معاویة ابن عمار که هم عمومات و هم خصوص چهار مورد را نقل کرده است هر دو را در این روایت با هم ذکر کرده است.

عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرِّیحِ الطَّیِّبَةِ وَ لَا تُمْسِکْ عَلَیْهَا مِنَ الرِّیحِ الْمُنْتِنَةِ فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَلَذَّذَ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ... وَ إِنَّمَا یَحْرُمُ عَلَیْکَ مِنَ الطِّیبِ أَرْبَعَةُ أَشْیَاءَ الْمِسْکُ وَ الْعَنْبَرُ وَ الْوَرْسُ وَ الزَّعْفَرَانُ...

صدر این روایت مطلق است و ذیل آن مقید به خصوص چهار مورد.

نقول: شاید معاویة ابن عمار دو روایت جداگانه را شنیده است و آن دو را با هم ضمیمه کرده است و در یک روایت نقل کرده است و در واقع این گونه نبوده است که امام در یک روایت در صدر کلامی مطلق و در ذیل کلامی مقید بیان فرماید.

نکته ی مهمی که در اینجا وجود دارد این است که نمی شود تعبدا چهار عطر را موجب تلذذ بداند و ما بقی را نه. به این معنا که به محرم بگوییم همین چهار عطر را ترک کن ولی انواع عطریات خوشبوتر را می توانی استفاده

کنی.

مخصوصا که امام علیه السلام در این روایات از تلذذ سخن به میان می آورد که علامت این است که لذت به ریح طیبه باید ترک شود و خصوصیتی در چهار مورد نیست.

از این رو مشهور به روایت (انما) و امثال آن عمل نکرده اند و قائل به ممنوعیت انواع عطریات شده اند.

ترک طیب در حال احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی:

اصول کافی ج 2 باب خصال المومن

حدیث 2: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ الْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَةٌ التَّوَکُّلُ عَلَی اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَی اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. امام علیه السلام در این روایت برای ایمان چهار رکن ذکر می کند. این چهار رکن یک مجموعه ی مربتط با هم است:

اولین رکن توکل بر خداست یعنی من خداوند را وکیل خود انتخاب کنم. هر چند من تلاش و کوشش لازم را انجام می دهم ولی می دانم همه چیز در اختیار من نیست. تا آنجا که امور در اختیار من است خودم انجام می دهم و وکالت ما بقی را به خدا می سپارم.

دومین رکن واگذاری امور به خداوند است. زیرا کسی که دیگری را وکیل می کند کار را به او می سپارد از این رو بعد از مرحله ی وکالت مرحله ی واگذاری است.

سومین رکن رضایت به قضای خداوند است. زیرا وقتی ما چیزی را به وکیل واگذار می کنیم و وکیل هم کار خود را به درستی انجام می دهد باید به نتیجه

ی آن رضایت قلبی داشته باشیم.

چهارمین رکن این است که عملا هم تسلیم باشیم.

همانطور که مشاهده شده این مجموعه با هم مرتبط است. مثلا جوانی است و تصمیم دارد ازدواج کند. او ابتدا به قدر کافی تحقیق می کند و جوانب را بررسی می کند و همسری را می پسندد. بعد می گوید: خداوندا من برای انتخاب همسر تلاش خود را انجام دادم. ما بقی امور را به تو می سپارم و هرچه برای من مقدر کرده ای به آن قلبا و عملا راضی هستم.

این امور از ارکان ایمان نامیده شده است زیرا همه ی آنها از توحید افعالی سرچشمه می گیرد. هر چه خداوند اراده کند همان است (لا مؤثر فی الوجود الا الله) خداوند به ما فرمان داده است تلاش کنیم (لیس للانسان الا ما سعی) ما هم بعد از تلاش کافی بقیه ی امور را به خداوند می سپاریم.

ما می دانیم خداوند حکیم است و مصلحت را تشخیص می دهد و مصلحت را می داند. همچنین عادل است و به کسی ظلم نمی کند و سوم اینکه رحمان و رحیم می باشد. من اگر خداوند را وکیل قرار دهم کسی را وکیل کرده ام که دارای چنین صفات است. اگر ایمان فرد قوی باشد و توحید افعالی او کامل باشد و به وجود صفات فوق در خداوند مطمئن باشد به راحتی امور خود را به او واگذار می کند.

نکته ی مهم دیگر این است که همه ی حوادث دنیا شیرین نیست و در آن تلخی ها با شیرینی ها آمیخته است.

شاعر می گوید:

طبعت علی کدر

و أنت تریدها صفوا من الأقذار و الأکدار

گاهی انسان تلاش خود را می کند ولی با این وجود با حادثه ی تلخی برخورد می کند. او در مقابل این حادثه دو کار می تواند انجام دهد یکی اینکه زبان به ناشکری بگشاید و جزع و فزع و بی تابی کند.

راه دیگر این است که بگوید خداوند حکیم و رحیم است و به کسی ظلم نمی کند و ما هم راضی به رضای او و تسلیم به امر او هستیم. این کار موجب ثواب و پاداش می شود به علاوه اینکه فرد ناسپاس و کسی که جزع و فزع می کند چون دستپاچه است راه حل مشکل را گم می کند ولی کسی که خود را کنترل کند چه بسا بتواند با فکر کردن راه حلی برای مشکل پیدا کند.

برای فهم این مطلب مثال جالب و زیبائی می زنیم و آن اینکه گاهی روزنه ای در پنجره وجود دارد و گنجشکی وارد می شود او وقتی خود را در اتاق می بیند تصور می کند محاصره شده است و خود را به در و دیوار می زند حتی گاه پنجره را باز می کنیم که برود نمی تواند راه خروج را پیدا کند. این بدین جهت است که در حال جزع و فزع است و نمی تواند فکر کند ولی اگر به راحتی فکر کند می تواند از همان روزنه بیرون برود و لازم نیست خود را به در و دیوار بکوبد. انسان ها هم همین گونه هستند.

موضوع: ترک طیب در حال احرام

استدراک: در جلسات قبل روایتی خواندیم که در آن

لفظ (بدستشان) وجود داشت: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَضَّأَنِی الْغُلَامُ وَ لَمْ أَعْلَمْ بِدَسْتِشَانَ فِیهِ طِیبٌ فَغَسَلْتُ یَدِی وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَقَالَ تَصَدَّقْ بِشَیْ ءٍ لِذَلِکَ. مرحوم طریحی در مجمع البحرین که لغت نامه ای است که به آیات و روایات نظارت دارد در مورد لفظ مزبور می گوید: مراد از آن وسیله ی شستن دست است (غسول الید) و بعد می گوید: کلمه ی مزبور عربی نیست.

در جلسه ی قبل بحثی در مورد جمع بین ادله داشتیم و امروز آن را تکمیل تر مطرح می کنیم.

در میان طیب محرم اقوال مختلفی وجود داشت یک قول قائل به حرمت مطلق طیب بود و روایات و اطلاقات بسیاری برا آن دلالت داشت.

قول دیگر فقط چهار مورد را ممنوع می دانست و روایتی هم می گفت: انما هی اربعة (مسک، زعفران، ورس و عنبر) و در روایت دیگر به جای (ورس) عود وجود داشت.

دلیل کسانی که قائل به ممنوعیت پنج تا بودند دو حدیث فوق را به هم ضمیمه کرده بودند.

کسانی که قائل به حرمت شش تا بودند همان پنج را با کافور ضمیمه کرده اند زیرا روایاتی دلالت داشت که اگر محرم از دنیا برود نباید به بدن او کافور بزنید از این رو حی هم به طریق اولی نباید در حال احرام از کافور استفاده کند.

راه جمع: یک راه جمع به این بود که باید اطلاقات را تخصیص بزنیم و روایات (انما) آن روایات را تخصیص می زند همچنین می توان از راه حکومت جلو آمد.

نقول: این جمع چند عیب اساسی دارد:

اولا:

بسیار بعید است که شارع بین انواع بوع خوش فرق گذارد. فلسفه ی تحریم، طیب دوری از لذات مادی است و تعبد به چهار مورد بسیار بعید است یعنی بعید است که زعفران و چند مورد دیگر ممنوع باشد ولی فرد اگر عطر قمصر کاشان را مثلا استعمال کند اشکال نداشته باشد. خصوصا که در بعضی از روایات عنوان تلذذ به بوی خوش مطرح شده بود که تمامی عطرها را شامل می شود. بنابراین ما اولا علم داریم فلسفه ی ممنوعیت بوی خوش چیست و تعبیرات به تلذذ این فلسفه را تقویت می کند.

ثانیا: نمی توان این همه مطلقات که بیش از بیست و یا سی مورد است و هم در مقام بیان هستند را با روایت خاصه ای تقیید زد. بله اگر یکی دو روایت مطلق بود می شد آن را تخصیص زد ولی مطلقات کثیره را نه (در اصول هم این نکته مطرح شده است.)

ثالثا: مسأله ی تخصیص اکثر هم وجود می آید زیرا صدها نوع عطریات وجود دارد و تخصیص همه و حکم به حرمت چهار مورد تخصیص اکثر می شود.

رابعا: اگر هم نتوانیم جمع کنیم و کار به تعارض کشیده شود، به سراغ اولین مرجح می رویم که شهرت است از این رو قول به حرمت مطلق طیب که هم فتوای مشهور بر آن است و هم روایات آن مشهور می باشد را انتخاب می کنیم.

راه جمع صحیح این است که بگوییم همه ی عطریات حرام است ولی حرمت در این چهار مورد مؤکد است.

بقی هنا امور:

الامر الاول: آیا فرقی بین انواع استعمالات فرق

است؟

یعنی آیا مالیدن به بدن، بخور در هوا، مالیدن به فرش، ریختن در غذا و خوردن آن و موارد دیگر همه حرام می باشد و ما در این موارد هم قائل به اطلاق هستیم یا اینکه در اینجا هم قیوداتی وجود دارد.

امام قدس سره در عنوان مثال های محدودی را مطرح می کند و فرقی بین آنها نمی گذارد و همه را ممنوع می داند.

بهترین کلامی که در این زمینه دیده ایم کلامی است که علامه ی حلی در تذکره مطرح کرده است و صاحب ریاض در ج 7 ص 429 از ایشان نقل می کند: سواء استعمله شمّا و مسّا او علق به البدن (به بدنش بمایند) او عنقت به الرائحة (چیز خوشبویی را به گردنش آویزان کند هر چند به بدن نمالیده است و یا آن را نمی بوید) و احتقانا و اکتحالًا و إسعاطاً (به بینی کشیدن مانند انفیه و امثال آن) لا لضرورة و لبساً لثوب مطیب (لباس خوشبویی را می پوشد) و افتراشاً له (فرش زیر پا یا بستری که بر آن می خوابد را خوشبو کند) بحیث یشم الریح أو یباشر به بدنه و ثیاب بدنه و لو داس بنعله طیباً (با کفشش چیز خوشبویی را لگدمال کرد) فعلّق بنعله (طیب به کفشش چسبید) فإن تعمّد ذلک وجبت الفدیة.

نقول: مرحوم علامه بخور را ذکر نکرده است و حال آنکه آن هم داخل است.

ان شاء الله در جلسه ی بعد ادله و روایات را بررسی می کنیم تا ببینیم آیا از آنها هم در مورد استعمال، اطلاق استفاده می شود یا نه.

حرمت استعمال طیب کتاب الحج

موضوع: حرمت

استعمال طیب

بحث در ترک طیب در احرام بود. بحث های اصلی را بیان کردیم.

بقی هنا امور: فقهاء کمتر به این امور پراخته اند و از آنجا که محل ابتلاء است باید آنها را مطرح کنیم.

امر اول: آیا تمام انواع استعمال حرام است یا بعضی از آنها. (البته انواع طیب را مطرح کردیم ولی الآن در صدد بیان کیفیت های استعمال هستیم) کلامی از علامه در تذکره نقل کردیم که جامعیت داشت و ایشان خوردن، بوئیدن، مثل انفیه بر بینی کشیدن، در لباس بودن، حتی کف کفش یا پا را عمدا به چیز خوشبویی مالیدن، استعمال آن در بستر و غیره را مطرح کرده بود. (البته ایشان بخور را ذکر نکردند ولی ما آن را هم اضاف می کنیم.)

دلیل بر حرمت تمامی انواع استعمالات دو چیز می تواند باشد:

دلیل اول: عموماتی که در آنها لفظ طیب به کار برده شده است (مانند یحرم الطیب) این اطلاق انواع استعمالات طیب را شامل می شود.

این عنوان مطلق در سه روایت که صحیحه ی محمد بن مسلم می باشد آمده است.

باب 18 از تروک احرام

حدیث 5: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ فِی إِحْرَامِکَ وَ اتَّقِ الطِّیبَ فِی طَعَامِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ (چه در فضا باشد یا در لباس یا بخور و یا بستر و یا در جای دیگر)...

فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَلَذَّذَ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ (بوی خوش به هر شکلی که حاصل شود باید از آن اجتناب کرد.) در این حدیث عبارت (لا ینبغی) به قرینه ی روایات دیگر به معنای وجوب است. (لا ینبغی) با قرینه در وجوب استعمال می شود.

حدیث 8: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ... فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَلَذَّذَ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ اتَّقِ الطِّیبَ فِی زَادِکَ فَمَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْ ءٍ مِنْ ذَلِکَ فَلْیُعِدْ غُسْلَهُ وَ لْیَتَصَدَّقْ بِصَدَقَةٍ بِقَدْرِ مَا صَنَعَ وَ إِنَّمَا یَحْرُمُ عَلَیْکَ مِنَ الطِّیبِ أَرْبَعَةُ أَشْیَاءَ... غَیْرَ أَنَّهُ یُکْرَهُ لِلْمُحْرِمِ الْأَدْهَانُ الطَّیِّبَةُ إِلَّا الْمُضْطَرَّ إِلَی الزَّیْتِ أَوْ شِبْهِهِ یَتَدَاوَی بِهِ

حدیث 14: َ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّمَا یَحْرُمُ عَلَیْکَ مِنَ الطِّیبِ أَرْبَعَةُ أَشْیَاءَ (این چهار مورد به هر شکلی که استعمال شود حرام است:) الْمِسْکُ وَ الْعَنْبَرُ وَ الْوَرْسُ وَ الزَّعْفَرَانُ غَیْرَ أَنَّهُ یُکْرَهُ لِلْمُحْرِمِ الْأَدْهَانُ الطَّیِّبَةُ الرِّیحِ

دلیل دوم: استقراء

اگر روایات را استقراء کنیم متوجه می شویم که موارد مختلفی را ذکر کرده اند. مثلا:

در بعضی از روایات بوئیدن طیب منع شده است (باب 18 از ابواب تروک احرام حدیث 1) در بعضی اکل طیب منع شده است (باب 18 حدیث 2) در بعضی آمده است که طیب در لباس نباشد (باب 18، حدیث 4) در بعضی به بینی کشیدن انفیه ی معطر (سعوط) ممنوع است مگر اینکه از باب ضرورت باشد (باب 19 حدیث 3)

همچنین روایات دیگری را هم می توان

پیدا کرد. از بررسی همه ی آنها به استقراء می رسیم و از آنها حکم عامی استنباط می شود و آن اینکه می دانیم این موارد مذکوره تعبدی نیست بلکه این روایات در صدد این است که جمیع استعمالات را ممنوع کنند.

به تعبیر دیگر ما از این موارد الغاء خصوصیت می کنیم و به تمامی انواع استعمالات سرایت می دهیم. خصوصا که در روایاتی به شکل کلی، اصل تلذذ از طیب ممنوع شده است.

الامر الثانی: آیا بوئیدن حرام است یا استعمال حتی بدون بو هم حرام است یا هر دو.

مثلا اگر کسی سرما خورده است و اصلا بویی را حس نمی کند. آیا او می تواند درحال احرام از عطر استفاده کند مخصوصا اگر کسی هم در کنار او نیست و تنها در خانه نشسته است. همچنین اگر کسی خلقتا حس بویایی ندارد آیا او اگر تنها باشد می تواند عطر استعمال کند و یا غذای معطر بخورد؟

برای فهم مسأله باید به سراغ روایات برویم. بعضی از این روایات عام است و مطلقا طیب را حرام می دانست. از این حتی کسی که سرما خورده است هم نباید از طیب استفاده کند. به این روایات باید عمل کرد مگر اینکه بتوانیم ادعای انصراف کنیم.

نقول: ادعای انصراف دلیل می خواهد مضافا بر اینکه عده ای از روایات فقط شم را متذکر می شود مثلا می گوید اگر از بازار عطارها رد می شوی باید بینی را بگیری و یا بوی خوشی را نزد امام علیه السلام آوردند و امام علیه السلام بینی خود را گرفت.

به هر حال بعضی از روایات

مطلقا طیب را ممنوع می داند و بعضی حرمت شم را متذکر شده است. جمع بین این دو این است که هر دو را حرام بدانیم. (این دو طائفه چون هر دو مثبت هستند نمی توانیم بین آنها از باب اطلاق و تقیید جمع کنیم بلکه باید به هر دو عمل کنیم. مانند اکرم العلماء و اکرم الفقهاء که هر دو را باید اکرام کرد. بله اگر یکی مثبت بود و دیگری منفی بین آنها از باب اطلاق و تقیید یا عام و خاص جمع می کردیم.)

یؤید ذلک اینکه شارع مقدس نه می خواهد درحال احرام تلذذی به طیب وجود داشته باشد نه تزین به بوی خوش به این معنا که شارع نمی خواهد لباس افراد بوی لباس ها فاخر بدهد.

از این رو الاحوط یا الاقوی این است که حتی فردی که بویایی ندارد از بوی خوش اجتناب کند. (علت احتیاط همان انصراف است.)

الامر الثالث: آیا کافور جزء طیب است یا نه.

در روایاتی کافور جزء طیب شمرده شده است ولی در عرف ما کافور از بوی خوش محسوب نمی شود. مضافا به اینکه آیا در عصر پیامبر اکرم (ص) کسی از کافور به عنوان عطر استفاده می کرد یا اینکه آن موقع هم کافور مخصوص اموات بود.

حق این است که کافور جزء عطریات نیست و حتی بوی تند و زننده ای دارد و کسی از آن خوشش نمی آید.

در اینجا ذکر نکته ای لازم است و آن اینکه گاهی از عطر استفاده می کنند تا بوی بد بدن از بین برود. کافور هم عطر میت است چون بوی بد

میت را تحت الشعاع قرار می دهد. از این رو کافور عطر میت است و اولا و ثانیا عطری که بوی بد را می برد و به هر حال بوی خوش محسوب نمی شود. از این رو اجتناب از کافور در حال احرام لازم نیست. روایاتی هم که در مورد کافور بود فقط استعمال آن را در مورد اموات ممنوع می دانست. با این بیان اولویت ترک کافور در احیاء هم از بین می رود زیرا علت استعمال آن در اموات به دلیل مخفی کردن بوی بدی است که ممکن است از میت به مشام برسد. از این فتوا به حرمت کافور برای احیاء آسان نیست و لا اقل اینکه در حرمت قائل به احتیاط شویم.

حرمت استعمال طیب کتاب الحج

موضوع: حکم استعمال عطریات و ریاحین

بحث در استعمال موارد معطر و خوشبو برای محرم بود. اصل مسأله را بیان کردیم و بعد اموری را بیان کردیم و نکته ی چهارم باقی مانده است فنقول:

الامر الرابع: اگر عرف ها متفاوت باشد به این معنا که در بلدی و عرفی چیزی جزء عطریات به حساب آید ولی در جای دیگر نه حکمش چیست؟

مثلا در روایات از زعفران سخن به میان آمده است و از این استفاده می شود که در اعصار ائمه از آن به عنوان یک عطر استفاده می شود ولی در عرف ما به عنوان یک ماده ی خوشبو کننده ی غذا به کار می رود که علاوه بر عطر طعم و رنگ و قوتی دارد و کسی از آن به عنوان عطر استعمال نمی کند. ولی در روایات، زعفران به عنوان عطر معرفی شده است

نه چیز خوشبو (طیب به معنای عطر است نه چیز خوشبو مثلا ریاحین به معنای گیاه خوشبو است و عطر نمی باشد همچنین زَهرَة به معنای گل خوشبو است و عطر نیست.) حال اگر در عرف ما چیزی جزء عطریات نباشد و فقط خوشبو باشد آیا باز بر محرم حرام است.

نظیر این مسأله در فقه وجود دارد. مثلا در باب معلوم بودن مبیع و ثمن می گویند که مبیع باید معلوم باشد و اگر مکیل است (مانند شیر) باید به کیل معلوم باشد و هکذا اگر موزون باشد به وزن (مانند گندم) و معدود است باید تعداد آن معلوم باشد (مانند تخم مرغ) بعد می گویند اگر عرف مختلف شد مثلا جنسی در شهری معدود است و در شهر دیگر موزون است (مانند تخم مرغ) در محیطی که موزون است باید وزن آن و در محیطی که معدود است باید تعداد آن مشخص باشد. به همین خاطر اختلاف عرف موجب می شود که معیار هم عوض شود.

هکذا در باب ربا شبیه همین مسأله جاری است. ربا بر دو گونه است معاملی و قرضی ربای قرضی آن است که جنسی را قرض دهند و در عوض زیاد تر بگیرند حتی اگر بگوید من این متاع را به تو فروختم و معادلش را به من بده و یک حمد و سوره برای ابوین من بخوان که این مقدار هم ربا است

ربای معاملی فقط در مکیل و موزون است و در معدود نیست از این رو اگر تخم مرغ عددی خرید و فروش می شود و فردی صد تخم مرغ را به صد و

ده تا بخرد (مثلا اولی بزرگتر و یا تازه تر است) این حرام نیست ولی اگر همین تخم مرغ را در شهر دیگری با وزن می فروشند در این اگر دو کیلو تخم عالی تر را به دو کیلو و نیم تخم مرغ پست تر بفروشند این عمل ربا و حرام می باشد.

در باب زکات فطره هم می گویند که باید از قوت غالب بلد باشد. از این رو ممکن است جنسی در بلدی خاص قوت غالب و غذای اصلی باشد ولی در جای دیگر نه (مانند خرما در بلد ما که غذای اصلی نیست ولی در مناطق جنوب غذای اصلی است)

از این رو اگر چیزی در بلدی عطر بود (مانند زعفران) ولی در جای دیگر غذا باشد چون موضوع عوض می شود حکم هم عوض می شود. به هر حال اگر مکه که بلدی است که فرد محرم می شود، زعفران جزء عطر باشد باید از آن اجتناب کرد.

مسأله ی 10: امام قدس سره می فرماید: یجب الاجتناب عن الریاحین ای کل نبات فیه رائحة طیبة الا بعض اقسامها البریة (گیاه خوشبوی وحشی) کالخزامی (شب بوی وحشی) و هو نبت زهره من أطیب الأزهار علی ما قیل (گفته شده است که گل آن از خوشبوترین گلهاست) و القیصوم (مشک چوپان که گیاهی است خوشبو) و الشیح (در بعضی نسخ شیخ است که در فارسی به آن درمنه می گویند که گیاهی است خوشبو و طبی) و الاِذخِر (در فارسی به آن کوم می گویند.) و یستثی من الطیب خلوق الکعبة و هو مجهول عندنا فالاحوط الاجتاب من الطیب المستعمل فیها (امروزه

نمی دانیم خلوق کعبه چیست و به هر حال عطریاتی است که به کعبه می پاشند و نمی دانیم محتویات آن چیست آیا خلوق کعبه از عطریات خاصی بوده که استثناء شده است یا اینکه هر نوع عطری که به حرم می پاشند را شامل می شود. این بحث را بعدا مطرح می کنیم و می گوییم که چه بسا استثناء خلوق عسر و حرج می بوده که حاجیان در طول طواف مجبور نباشند بینی خود را بگیرند اگر علت استثناء عسر و حرج باشد دیگر احتیاط مذکور در کلام امام قدس سره وجهی ندارد. کأنه امام قدس سره برای خلوق موضوعیت قائل بودند در حالی که ظاهرا چنین نیست مانند روایاتی که مربوط به سوق عطارینی که در دو طرف مسعی است وارد شده است که می گوید لازم نیست بینی را از بوی خوش بگیرند.)

فقها این بحث را در مکروهات احرام مطرح کرده اند و می گویند از مکروهات احرام بوییدن ریاحین است. صاحب جواهر در ج 20 ص 433 در ضمن چند صفحه بحث ریاحین را مطرح می کند.

تنقیح محل بحث:

مرحوم علامه در تذکره طبق نقل صاحب جواهر می گوید: گیاهان خوشبو سه دست است. (ولی ما آن را به پنج دسته قسمت می کنیم.):

گیاهان خوشبویی که جزء مواد غذایی است مانند نعنا، حتی ریحانی که جزء سبزی های معروف است. گیاهانی که هم خورده می شود و هم غذا را با آن معطر می کنند. مانند زعفران گیاهانی که خوشبو است ولی ماکول نیست مانند گل نرگس، گل شب بو و امثال آن و فرض می کنیم

که عطر هم از آن درست نمی شود. گیاهانی که از آن عطر می گیرند مانند گل محمدی گیاهانی خوشبو که از آنها عرقیات گرفته می شود ولی نه خود گیاه را می خورند و نه از آنها عطر ساخته می شود مانند بیدمشک.

حال باید دید که کدام یک از اینها برای محرم حرام است و کدام یک نیست.

روایات عامه بر دو دسته است:

یک دسته روایاتی است که در آنها سخن از طیب به میان آمده است این دسته از عمومات هیچ یک از پنج دسته ی فوق را شامل نمی شود. حتی در روایتی می خوانیم که فرد از اترج سؤال می کند و امام علیه السلام در پاسخ می فرماید اترج عطر نیست. حتی گل محمدی هم هر چند از آن عطر می گیرند ولی خود گل جزء عطریات نیست.

دسته ی دیگر روایاتی است که عنوان تلذذ به ریح طیبه را منع کرد. اگر تلذذ معیار باشد ممکن است همه ی پنج دسته ی فوق مشکل ساز باشند از این رو باید به دقت روایات را بررسی کنیم.

بحث در ترک طیب در ایام احرام کتاب الحج

موضوع:

بحث در ترک طیب در ایام احرام است. بحث طیب را مطرح کردیم و به بحث گیاهان و گل های خوشبو رسیده ایم. امام قدس سره فتوا بر حرمت همه ی آنها داده و فقط چهار مورد از گیاهان وحشی را استثناء کرده است.

اقوال علماء:

صاحب جواهر در ج 18 ص 433 از محقق قول به کراهت را نقل می کند.

از کسانی که به خوبی متعرض اقوال شده اند مرحوم نراقی در مستند ج 12

ص 50 است. می گوید: منها (المکروهات) استعمال الریاحین فانه مکروه علی الاظهر وفاقا للاسکافی و الشیخ و الحلی و المحقق و الفاضل (علامه) فی اکثر کتبه و جمع من المتاخرین خلافا للمحکی عن المفید و المختلف فحرماه و اختاره فی المدارک و بعض مشایخنا

علامه در مختلف ج 4 ص 71 می گوید: منع المفید رحمه الله من شم الریاحین و جعله الشیخ مکروها و هو قول ابن ادریس

شهید در دروس ج 1 ص 343 می گوید: و فی الریاحین قولان اقربهما التحریم.

نتیجه اینکه مسأله اختلافی است و نمی توان برای هیچ یک از دو طرف ادعای شهرت کرد.

دلیل مسألة:

مقتضای اصل در مسأله برائت است. زیرا تکلیف دائر مدار اقل و اکثر است به این معنا که می دانیم عطریات حرام است ولی نمی دانیم گیاهان و گل های خوشبو نیز حرام می باشد یا نه که در آنها برائت جاری می کنیم.

فایده ی تأسیس اصل این است که اگر در ادله ی روائیه به نتیجه ای نرسیدیم می توانیم به سراغ اصل رویم. فایده ی دیگر، استفاده از آن در فروعات است زیرا گاهی هر چند در اصل مسأله روایاتی وجود دارد ولی در فروعات چنین نیست در این موارد می توانیم به سراغ اصل برویم.

دلالت روایات:

روایات بر دو دسته است: عمومات و روایات خاصه

دلالت روایات عامه: یکسری از روایات به شکل عموم طیب را ممنوع می دانند ولی دیروز گفتیم که طیب عطر است و به گیاهان و گل های خوشبو طیب گفته نمی شود.

صاحب مستند ج 11 ص

374 می گوید: و الظاهر- کما قیل- إنّ الطیب الجسم ذو الریح الطیّبة یؤخذ للشمّ غالبا غیر الریاحین و الحاصل: أن یکون معظم الغرض منه التطیّب أو یظهر منه هذا الغرض، لا مطلق ما له رائحة طیّبة.

با این بیان ادله ی عامه شامل ریاحین نمی شود.

یکسری دیگر از روایات عامه لذت از بوی خوش را ممنوع می کند. این روایات ریاحین را شامل می شود و هر چند ریاحین جزء عطریات نیستند ولی می توان از بوی خوش آنها لذت برد.

در باب 18 از ابواب تروک احرام چهار روایت عنوان تلذذ را مد نظر قرار داده است، حدیث 5، 6، 8، 11 و 19. سه روایت از این مجموعه از معاویة ابن عمار است که شاید یک روایت باشد که به سه بیان نقل شده است.

حدیث 5: َ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ فِی إِحْرَامِکَ وَ اتَّقِ الطِّیبَ فِی طَعَامِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ (این بخش از روایات ریاحین و کلیه ی گیاهان خوشبو را شامل می شود.) (وَ لَا تُمْسِکْ عَلَیْهِ مِنَ الرَّائِحَةِ الْمُنْتِنَةِ) فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَلَذَّذَ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ. حدیث 8 و 19 هم مانند همین روایت است.

حدیث 6: عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَمَسُّ الْمُحْرِمُ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا الرَّیْحَانِ وَ

لَا یَتَلَذَّذُ بِهِ وَ لَا بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ (فَمَنِ ابْتُلِیَ بِذَلِکَ) فَلْیَتَصَدَّقْ بِقَدْرِ مَا صَنَعَ قَدْرَ سَعَتِهِ این حدیث مرسله است.

هر چند در این روایت به ریحان اشاره شده است ولی شاهد مثال عدم التذاذ به بوی خوش است.

دلالت روایات خاصه: چند روایات دلالت بر حرمت ریحان دارد و چند روایات دیگر استعمال آنها را اجازه می دهد.

روایات داله بر حرمت ریحان:

باب 18 از ابواب تروک احرام

حدیث 3: عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ رَیْحَاناً وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ وَ لَا شَیْئاً فِیهِ زَعْفَرَانٌ وَ لَا تَطْعَمْ طَعَاماً فِیهِ زَعْفَرَانٌ این روایت صحیحه است.

در این روایت مس ریحان حرام است و لابد بوئیدن آن به طریق اولی حرام است.

حدیث 10: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَا تَمَسَّ الرَّیْحَانَ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ وَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً فِیهِ زَعْفَرَانٌ وَ لَا تَأْکُلْ طَعَاماً فِیهِ زَعْفَرَانٌ الْحَدِیثَ این روایت همان روایت قبلی است.

حدیث 6: عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَمَسُّ الْمُحْرِمُ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا الرَّیْحَانِ... این حدیث مرسله است.

حدیث 11: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَمَسُّ الْمُحْرِمُ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا الرَّیْحَانِ وَ لَا یَتَلَذَّذُ بِهِ فَمَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْ ءٍ مِنْ ذَلِکَ فَلْیَتَصَدَّقْ بِقَدْرِ مَا صَنَعَ بِقَدْرِ شِبَعِهِ یَعْنِی مِنَ الطَّعَامِ. این روایت صحیحه است. این روایت در صورت می

تواند شاهد مثال باشد که ضمیر در (وَ لَا یَتَلَذَّذُ بِهِ) به طیب برگردد ولی ظاهر این است که ضمیر به ریحان بر می گردد و از این رو این از روایات خاصه است نه عامه.

به هر حال عمده دلیل داله بر حرمت دو صحیحه و یک روایت مرسله است.

ان شاء الله در جلسه ی بعد روایات داله بر جواز ریحان را می خوانیم و سپس در مقام حل تعارض بر می آییم.

حکم ریاحین برای محرم کتاب الحج

بحث اخلاقی:

کافی، ج، ص 42، حدیث 3: 3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَال:... هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ فَاتَ قَوْمٌ وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ یَهْتَدُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ أَشْرَکُوا مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّهُ مَنْ أَتَی الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا اهْتَدَی وَ مَنْ أَخَذَ فِی غَیْرِهَا سَلَکَ طَرِیقَ الرَّدَی تعبیر به هیهات در مورد چیزی است به کار برده می شود که از نظر مکانی یا زمانی یا معنوی دور از دست رس است. تکرار آن هم دلیل بر تأکید است یعنی چقدر دور است. جمعیتی از دنیا رفتند پیش از آنکه هدایت شوند. گمان می کردند ایمان آوردند ولی از جایی که نمی دانستند مشرک شدند به دلیل اینکه در بیوت از ابواب آن وارد نشدند و اعمال خود را از از غیر صالحان گرفتند و در طریق هلاکت گام نهادند و هلاک شدند.

حدیث مزبور اشاره به این دارد که گاه تعصب ها و هوای نفس جلوی چشم و عقل انسان را می گیرد به طوری

که انسان تصور می کند مؤمن است ولی در واقع مشرک می باشد، تصور می کند هدایت یافته است در حالی که گمراه است و یا تصور می کند از مقربان درگاه خداست در حالی که از مطرودین می باشد.

معرفت و شناخت حجاب هایی دارد و از آن حجاب ها تعصب کورکورانه و هوای نفس است. این دو امر موجب می شود که واقع کاملا وارونه به انسان نشان داده شود.

گاه این تعصب به انسان می گوید که در علمیاتی انتحاری زنان و کودکان بی گناه را بکشد و خودش را نیز به کشتن بدهد و وقتی می میرد در آغوش پیامبر می باشد. این تعصب به او اجازه نمی دهد که واقعیت را درک کند و بداند کشتن انسان های بیگناه هرگز در اسلام مأمور به نبوده است. تعصب نیز از شاخه های حب ذات است فرد که به خودش و به پدران و آئین و قومش علاقه دارد تعصبانه به این امر می نگرد و از واقعیت دور می ماند.

بعد امام صادق علیه السلام می فرماید: علت اینکه گمراه شدند این است که در، وارد خانه نشدند. وقتی پیامبر اکرم (ص) حدیث ثقلین را بیان می فرماید: که اگر کسی به اهل بیت و قرآن متمسک شود گمراه نمی شود این علامت است که باید از این درب وارد شد. وقتی در صحاح سته ی اهل سنت می نگریم می بینیم که فقط چند روایت معدود از اهل بیت در آن مشاهده می شود. آنها خود در منابع خودشان می گویند: مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی

و من تخلف عنها غرق. و کشتی نوح در آن زمان تنها پناهگاه بود و هر کس در آن نبود هلاک شد (مخصوصا که اگر قائل شویم که طوفان نوح جهانی بوده است.)

اصولا در بحث های علمی کسانی که به دنبال قیاس، استحسان و یا به دنبال مصالح مرسله می روند (یعنی جایی که حکم الهی در آن نیست و می گویند باید ببینیم عقلا، مصلحت چه ایجاب می کند و طبق آن حکمی را جعل کنیم.) همه ی اینها علامت آن است که شریعت ناقص است و الا اگر کامل بود چرا به دنبال این موارد می روند.

ما می گوییم کتاب و سنت و کلمات اهل بیت کامل هستند و احتیاج به قیاس و دیگر موارد مشابه آن نیست.

موضوع: حکم ریاحین برای محرم

بحث در این بود که آیا گیاهان خوشبو و گلها برای محرم اشکال دارد یا نه.

این مسأله بین فقهاء محل اختلاف است. بعد به سراغ عمومات رفتیم و سپس به سراغ روایات خاصه رفتیم. چهار روایت آنها را تحریم می کرد. امروز به چند روایت دیگر از این دسته اشاره می کنیم که به آنها کمتر استناد شده است.

باب 25 از ابواب تروک احرام

حدیث 4: أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ فِی الْمَحَاسِنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ حَرِیزٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَشَمُّ الرَّیْحَانَ قَالَ لَا. این روایت مرسله است ولی دلالت آن شفاف است و وقتی با بقیه ی روایات که متضافر اند و در میان آنها صحاح هم وجود دارد ضمیمه می شود ضعف آن مشکلی ایجاد

نمی کند.

باب 26 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ سَأَلْتُ ابْنَ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ التُّفَّاحِ وَ الْأُتْرُجِّ وَ النَّبْقِ (میوه ی درخت سدر) وَ مَا طَابَ رِیحُهُ قَالَ تُمْسِکُ عَنْ شَمِّهِ وَ تَأْکُلُهُ هر چند در این روایت ابن ابی عمیر خودش نقل می کند ولی واضح است که او از امام علیه السلام اخذ کرده است.

در این روایت وقتی بوئیدن میوه های خوشبو ممنوع است بوئیدن گیاه ها و گل های خوشبو به طریق اولی ممنوع است.

حدیث 3: عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ التُّفَّاحِ وَ الْأُتْرُجِّ وَ النَّبْقِ وَ مَا طَابَ رِیحُهُ فَقَالَ یُمْسِکُ عَلَی شَمِّهِ وَ یَأْکُلُهُ این روایت مرسله ی ابن ابی عمیر است ولی مرسلات او مشکلی ایجاد نمی کند.

مضمون این حدیث شبیه حدیث قبلی است.

باب 29 حدیث 4: بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ یُکْرَهُ لِلْمُحْرِمِ الْأَدْهَانُ الطَّیِّبَةُ الرِّیحِ. سند این روایت در روایت قبل از آن بیان شده است که از تهذیب می باشد.

در این روایت از کراهت تعبیر شده است و کراهت می تواند به قرینه ی روایات قبلی دال بر حرمت باشد. (در قرآن هم کراهت به معنای حرمت به کار رفته است مثلا خداوند در آیه ای گناهان متعددی و از جمله زنا را نقل می کند بعد می فرماید: (کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوها) (اسراء، 38)

به هر

حال منشأ خوشبویی کرم ها از هر چیز که باشد طبق این حدیث ممنوع شده است. هر چندروغن مالیدن فی نفسه ممنوع است ولی در این روایت مقید به بوی خوش شده است و در نتیجه دو نهی در آن جمع شده است.

باب 18 از تروک احرام:

حدیث 4: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی جَعَلْتُ ثَوْبَیْ إِحْرَامِی مَعَ أَثْوَابٍ قَدْ جُمِّرَتْ (به وسیله ی بوی خوش آنها را خوشبو کردم) فَأَخَذَ مِنْ رِیحِهَا قَالَ فَانْشُرْهَا فِی الرِّیحِ حَتَّی یَذْهَبَ رِیحُهَا (در مقابل باد قرارش بده تا بوی خوبش از بین برود) در این روایت منشأ بوی خوش هر چیز که باشد ممنوع است حتی اگر با بوی گیاه و یا گل خوشبو باشد.

در این روایت ظاهر امر امام علیه السلام در وجوب است.

این روایات که حدود ده روایت می شود ظهور در حرمت دارد و ان شاء الله در جلسه ی بعد چهار، پنج روایت که دلالت بر حرمت دارد را نقل می کنیم.

حکم ریاحین برای محرم کتاب الحج

23 / 07 / 90

موضوع: حکم ریاحین خوشبو و خلوق کعبه

بحث در این است که آیا همان گونه که عطر برای محرم حرام است گیاهان و گلهای خوشبو و یا بوئیدن میوه های خوشبو نیز بر محرم حرام است یا نه.

جمعی از فقها آن را مکروه می دانستند و آن را در زمره ی مکروهات ذکر کردند و بعضی هم قائل به حرمت آن شده بودند.

در جلسه ی قبل نه روایت که دلالت بر حرمت داشت را ذکر کردیم.

(لسان این روایات متفاوت بود.)

به دو روایت دیگر هم دست یافتیم:

باب 24 باب تروک احرام:

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ جَمِیعاً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ مِنَ الرِّیحِ الطَّیِّبَةِ وَ لَا یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ مِنَ الرِّیحِ الْخَبِیثَةِ سند این روایت صحیح است و دو نفر آن را از امام علیه السلام نقل کرده اند و این روایت در حکم دو روایت است.

در این روایت سخن از بوی خوش است نه گیاه و یا گل خوشبو. ظاهر امر امام به گرفتن بینی وجوب است یعنی بوئیدن آنها بر محرم حرام می باشد.

ذیل روایت هم دلالت دارد که نباید بینی را از بوی بد بگیرد و علماء آن را واجب می دانند از این رو به قرینه ی ذیل، صدر هم باید دلالت بر وجوب داشته باشد.

حدیث 2: وَ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ... أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ (وَ لَا تُمْسِکْ عَلَیْهِ مِنَ الرَّائِحَةِ الْمُنْتِنَةِ) الْحَدِیثَ

اما روایاتی که دلالت بر جواز دارند: این روایات هر چند به قوت روایات گذشته نیست ولی در آنها صحاحی وجود دارد.

باب 23 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْحِنَّاءِ فَقَالَ إِنَّ الْمُحْرِمَ لَیَمَسُّهُ وَ یُدَاوِی بِهِ بَعِیرَهُ (شترش را با آن مداوا

کند) وَ مَا هُوَ بِطِیبٍ وَ مَا بِهِ بَأْسٌ. این روایت نشان می دهد که حناء چیز خوشبویی به حساب می آمد و لا اقل شبهه ی خوشبو بودن در آن بود. به هر حال امام علیه السلام می فرماید: حناء از عطریات نیست به این معنا که آنی که حرام است طیب است و هر چه طیب نباشد حرام نیست از این رو حناء و گل ها و غیره حرام نیست (مگر اینکه از گل عطر بگیرند)

باب 25 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا بَأْسَ أَنْ تَشَمَّ الْإِذْخِرَ (شب بو) وَ الْقَیْصُومَ (مشک چوپان) وَ الْخُزَامَی (درمنه) وَ الشِّیحَ (یکی از کتب دارویی) وَ أَشْبَاهَهُ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ این حدیث صحیحه است.

در این روایت عبارت (و اشباهه) عام است و در آن دو احتمال وجود دارد یکی اشباه آن موارد از گیاهان وحشی و دیگر اشباه آن از گیاهان خوشبو. از طرفی فرقی بین گیاهان وحشی و بومی نیست و بعید است اشباهه به معنای اشباه گیاهان وحشی باشد بلکه ظاهر این است که اشباه آن از گیاهان خوشبو مراد است.

باب 26 از ابواب تروک احرام

حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَأْکُلُ الْأُتْرُجَّ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَهُ لَهُ رَائِحَةٌ طَیِّبَةٌ قَالَ الْأُتْرُجُّ طَعَامٌ لَیْسَ هُوَ مِنَ الطِّیبِ امام علیه السلام در این روایت تصریح

کی می کند که اترج هر چند خوشبو است ولی جزء عطریات نیست بلکه طعام می باشد.

وسائل ج 9 باب 3 از ابواب مقدمات طواف در این دو روایت آمده است که مستحب است بعد از محرم شدن مقداری از اذخر در دهان بگذارند و بجوند برای اینکه وقتی حجر الاسود را می بوسند دهانشان بوی بد ندهد.

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا دَخَلْتَ الْحَرَمَ فَخُذْ مِنَ الْإِذْخِرِ فَامْضَغْهُ

قَالَ الْکُلَیْنِیُّ سَأَلْتُ بَعْضَ أَصْحَابِنَا عَنْ هَذَا فَقَالَ یُسْتَحَبُّ ذَلِکَ لِیَطِیبَ بِهِ الْفَمُ لِتَقْبِیلِ الْحَجَرِ.

این روایت صحیحه است.

دخول در حرم همواره با احرام است از این رو حکم این روایت در مورد فرد محرم است و با این حال جویدن اذخر که گیاه خوشبو است مجاز شمرده شده است. به هر حال اذخر به نظر ما موضوعیت ندارد و از خوشبو کننده ی دیگر هم می توان استفاده کرد.

حدیث 2: 17558- وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا دَخَلْتَ الْحَرَمَ فَتَنَاوَلْ مِنَ الْإِذْخِرِ فَامْضَغْهُ وَ کَانَ یَأْمُرُ أُمَّ فَرْوَةَ بِذَلِکَ سند این روایت ضعیف است.

این طائفه از روایات نیز متضافر هستند.

ان قلت: این مانند زینت به طلا هست که حرام است ولی اگر در دندان عقب بگذارند که زینت نباشد حرام نیست.

قلت: هناگمی که آن را می جود بوی آن به مشامش می رسد.

جمع

بین روایات:

جمع دلالی: روایات مانعه را بر کراهت حمل کنیم. (همان که جمعی از بزرگان به آن فتوا داده اند.) این از قبیل حمل ظاهر بر نص است روایات مانعه ظاهر در حرمت است و احتمال کراهت هم در آنها می رود ولی روایات مجوزه نص در جواز است و احتمال دیگر در آن نیست.

بر همین اساس صابون های خوشبو، خمی دندان خوشبو و غیره که جزء عطریات نیست از حرمت استثناء هستند و فقط استعمال آنها کراهت دارد.

البته امام قدس سره این جمع دلالی را نپذیرفته است و قائل است چون روایات طائفه ی اولی اقوی و اکثر و از نظر روایی اشهر هستند باید قائل به حرمت شد.

بعد امام قدس سره به دو استثناء اشاره می کند. یکی همان چهار گیاه است و دیگر خلوق کعبه می باشد.

اما امام در مورد استثناء آن چهار گیاه می فرماید: یجب الاجتناب عن الریاحین ای کل نبات فیه رائحة طیبة الا بعض اقسامها البریة (وحشی) کالخزامی (شب بوی وحشی) و القیصوم (مشک چوپان) و الشیح (گیاهی دارویی) و الاذخر (کوم)

دلیل امام بر این استثناء یک روایت صحیحه است که آن را خواندیم و همان روایت اول باب 25 از ابواب تروک احرام می باشد.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا بَأْسَ أَنْ تَشَمَّ الْإِذْخِرَ (شب بو) وَ الْقَیْصُومَ (مشک چوپان) وَ الْخُزَامَی (درمنه) وَ الشِّیحَ (یکی از کتب دارویی) وَ أَشْبَاهَهُ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ از امام سؤال می کنیم:

اولا: چرا به جواز (اشباهه) فتوا

نداده است و نفرموده است و اشباه آن از ریاحین بریة یا سایر ریاحین خوشبو همه جایز هستند.

ثانیا: آیا مسأله از مسائل تعبدی است یا نکته و دلیل آن معلوم است. یعنی آیا ذکر این چهار مورد تعبد است و مصلحتی در آن چهار گیاه بوده است یا اینکه اینها فقط نمونه هایی از ریاحین خوشبو هستند؟ ما تعبدی در ذکر این چهار گیاه نمی بینیم.

استثناء دوم در کلام امام قدس سره خلوق کعبه می باشد.

در مورد خلوق کعبه گاه بحث، موضوعی است و گاه حکمی.

در مورد استثناء خلوق ادعای اجماع شده است و روایات متعددی بر آن دلالت دارد.

امام قدس سره می فرماید: چون موضوع خلوق برای ما روشن نیست نمی توانیم خلوقی که الآن موجود است را مستثنا بدانیم.

عبارت امام قدس سره چنین است: و یستثنی من الطیب خلوق الکعبة و هو مجهول عندنا فالاحوط الاجتناب من الطیب المستعمل فیها

باید توجه داشت که خلوق کعبه از باب استثناء از طیب است نه از ریاحین.

حکم خلوق کعبه کتاب الحج

موضوع: حکم خلوق کعبه

بحث در مسأله ی دهم از مسائل تروک احرام است. گفتیم گیاهان خوشبو و سبزیجات و میوه های خوشبو برای محرم بی اشکال است زیرا به آنها عطر (طیب) نمی گویند.

به بحث خلوق کعبه رسیدم: امام قدس سره می فرماید: و یستثنی من الطیب خلوق الکعبة و هو مجهول عندنا فالاحوط الاجتناب من الطیب المستعمل فیها.

امام قدس سره می فرماید: اینکه خلوق از چه موادی تشکیل شده است برای ما مجهول است از این رو احتیاط واجب بر این است که از بوی خوش آن

اجتناب شود.

اقوال علماء: استثناء خلوق تقریبا از مسلمات می باشد.

صاحب جواهر ج 18 ص 321 می فرماید: استثناء خلوق الکعبة کما ذکره غیر واحد منهم بل ادعی فی الخلاف و المنتهی الاجماع علیه.

مرحوم نراقی در مستند ج 11 ص 375 می فرماید: یستثنی من الطیب المحرم خلوق الکعبة بلا خلاف یعرف بل عن بعضهم الاجماع علیه.

حکم خلوق:

ما ابتدا حکم خلوق را بررسی می کنیم و بعد به سراغ موضوع می رویم (هر چند موضوع باید اول بحث شود ولی ما در بررسی حکم خلوق، معنای آن را در لسان روایات بررسی می کنیم)

وسائل ج 9 باب 21 از ابواب تروک الاحرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ خَلُوقِ الْکَعْبَةِ یُصِیبُ ثَوْبَ الْمُحْرِمِ قَالَ لَا بَأْسَ وَ لَا یَغْسِلُهُ فَإِنَّهُ طَهُورٌ این حدیث صحیحه است.

در روایات خلوق، روی مسأله ی طهور تکیه شده است گویا امام به طیب بودن آن کار ندارد و فقط طهور بودن آن را مورد عنایت قرار می دهد. همچنین در روایاتی آمده است که از زعفرانی که به کعبه می مالند اجتناب نکنید فانه طهور. طهور هم به معنای طاهر می آید و هم به معنای مطهر و در این احادیث به معنای پاک بودن می باشد.

این امر شاید به سبب این بوده است که اشخاص مختلفی به کعبه و پرده ی آن دست می زنند و چه بسا بعضی از آنها در پاک بودن دست و بدن خود دقت لازم نداشتند و

از این رو اهل بیت می فرمودند آنها پاک هستند و در مورد آنها اجتناب نکنید.

شاید هم در خلوق کعبه چیزهایی مخلوط بوده که در آنها شبهه ی طهارت وجود داشته است ولی این کلام صحیح نیست زیرا عبارت (فانه طهور) در زعفرانی که به کعبه می مالیدند هم ذکر شده است و حال آنکه در زعفران چیزی شبهه ناکی مخلوط نمی شده.

حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ خَلُوقِ الْکَعْبَةِ وَ خَلُوقِ الْقَبْرِ یَکُونُ فِی ثَوْبِ الْإِحْرَامِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِمَا هُمَا طَهُورَانِ. این روایت صحیحه است.

بعضی به واسطه ی همین روایت از خلوق کعبه به خلوق قبر (خلوقی که بر قبرها می مالیدند) تجاوز کردند و هر دو را از طیب استثناء کردند.

حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سُئِلَ عَنْ خَلُوقِ الْکَعْبَةِ لِلْمُحْرِمِ أَ یُغْسَلُ مِنْهُ الثَّوْبُ قَالَ لَا هُوَ طَهُورٌ ثُمَّ قَالَ إِنَّ بِثَوْبِی مِنْهُ لَطْخاً (از همان خلوق کعبه به لباس من هم اصابت کرده است.)

دو روایت دیگر هم در همین باب هست که در آن از زعفران سخن گفته شده است مرحوم نراقی در استثناء خلوق به این دو روایت هم استناد کرده است و حال آنکه این دو ارتباطی به خلوق ندارد:

حدیث 2: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمُ یُصِیبُ ثِیَابَهُ الزَّعْفَرَانُ مِنَ الْکَعْبَةِ قَالَ لَا یَضُرُّهُ وَ لَا یَغْسِلُه در این

روایت عبارت (لَا یَغْسِلُه) شاید غسل به منظور رفتن بوی خوش بوده باشد نه غسل برای پاک کردن

حدیث 4: عَنْ سَمَاعَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یُصِیبُ ثَوْبَهُ زَعْفَرَانُ الْکَعْبَةِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ هُوَ طَهُورٌ فَلَا تَتَّقِهِ أَنْ یُصِیبَکَ ان قلت: این روایت ها ظهور در طهارت و نجاست دارد.

قلت: با این وجود دلالت التزامی در جواز خلوق دارد و صاحب مستند هم به این نکته اشاره می کند. خصوصا که امام علیه السلام در مورد سؤال از خلوق، از بیان حکم طیب بودن آن سکوت کرده است به این معنا که اگر اجتناب از خلوق به عنوان طیب لازم بود می بایست آن را متذکر می شد. حتی در روایتی آمده است که امام علیه السلام می فرماید: به لباس من هم اصابت کرده است. بنابراین شستن آن لازم نیست در نتیجه ماندن آن بر بدن و خوشبو بودن آن هم بی مانع است.

معنای خلوق: صاحب مستند در ج 11 ص 376 می فرماید: الخلوق کما قیل طیب خاص.

طریحی لغوی معروف در کتاب مجمع البحرین، در مورد خلوق می گوید: الخلوق کرسول علی ما قیل طیب مرکب یتخذ من الزعفران و غیره من انواع الطیب و الغالب علیه الصفرة او الحمرة.

صاحب جواهر در ج 18 ص 321 از بعضی نقل می کند که برای خلوق اجزاء متعددی نقل کرده اند: مرکب عن الزعفران و القرنفل و ... یعجن بماء الورد و دهن الورد (عطر گل سرخ)

بنابراین همان گونه که امام قدس سره بیان می کند ماهیت خلوق برای

ما در این زمان امر مجملی است. بنابراین ما دو راه حل داریم:

اول اینکه بگوییم: خلوق تعبدا استثناء شده است از این رو باید معنای خلوق را دقیقا پیدا کنیم. به هر حال اگر قائل به تعبد شویم می گوییم: عامی داریم به نام طیب داریم و چند روایت هم خلوق را از طیب استثناء کرده اند. طیب، عام مخصص به منفصل است و خلوق هم مجمل است. بنابراین این بحث مطرح می شود که عام مخصص به منفصل است و مخصص هم مجمل می باش حال گاه چنین مخصصی امرش دائر مدارد اقل و اکثر است و گاهی دائر مدار متبایین ان شاء الله در جلسه ی بعد این بحث اصولی را مطرح می کنیم و خوب بود فقهاء متذکر این بحث می شدند.

راه دوم این است که بگوییم: تعبدی در کار نیست بلکه از باب عسر و حرج جایز شده است. زیرا اگر کل طائفین هنگام طواف بینی خود را بگیرند هم عسر و حرج است و هم چه بسا جسارت به بیت هم می شود زیرا عرفا بینی را از بوی بد می گیرند. بنابراین خلوق هر چه باشد فرقی ندارد در هر صورت لازم نیست بینی را بگیرند.

این دقیقا مانند بازار عطاریین است که در اطراف مسعی وجود داشته است که لازم نبود حجاج هنگام سعی بینی خود را بگیرند.

به نظر ما تعبدی کردن خلوق سخت است بنابراین خلوق هر چه باشد و هر عطری که به بدنه ی کعبه بزنند استشمام آن جایز است. امام قدس سره چون خلوق را امری تعبدی می دانست از این

رو هنگام مجهول بودن ماهیت خلوق قائل به احتیاط در اجتناب شد.

حکم خلوق کعبه کتاب الحج

موضوع: حکم خلوق کعبه

گفتیم استعمال عطریات برای محرم حرام است. از عطریات خلوق کعبه را استثناء کرده اند و هم دلیل روایی بر آن اقامه شده و هم ادعای اجماع.

مشکل مهمی که در کار است که نمی دانیم خلوق کعبه چیست و در واقع مشکل موضوعی در کار است و الا حکم آن واضح است.

در کتب مختلف در مورد خلوق کعبه و اینکه از چه چیزهایی تشکیل شده است بحثهایی مطرح شده است و اجمالا برداشت می شود که معجونی از عطریات مختلف بوده است. در روایات متعددی که در غیر بحث محرم آمده است در مورد خلوق مطرح شده است مثلا مستحب است به سر نوزاد و یا افراد بزرگسال خلوق بمالند و موقع خواب پاک کنند و هکذا. به هر حال بعد از گذشت هزار و چند صد سال نمی دانیم آن خلوقی که در آن زمان می ساختند دقیقا چه بوده است.

در این مقام دو برداشت وجود دارد:

برداشت اول این است که استثناء خلوق از عطریات به سبب عسر و حرج است زیرا اگر قرار باشد حاجیان در طول طواف بینی خود را بگیرند هم عسر و حرج است و هم ممکن است اهانت به کعبه باشد از این رو خلوق موضوعیت ندارد و هر عطری که به کعبه بمالند از عطریات استثناء شده است. این دقیقا مانند بازار عطارین است که در سابق در محل سعی بوده است و حجاج هنگام سعی بوی آن را می شنیدند. در آنجا هم گفته شده است

که از باب عسر و حرج لازم نیست بینی خود را از بوی خوش آن بگیرند. ما نیز این برداشت را قبول داریم.

برداشت دوم این است که استثناء خلوق از باب تعبد است. در این حال باید این معجون را بشناسیم و بدانیم که دقیقا چه چیزی استثناء شده است و حال که نمی دانیم این از باب استثناء عام به مخصص مجمل است. ما این بحث اصولی را به شکل مفصل مطرح می کنیم.

گفته اند عام مخصص به مجمل بر چهار قسم است. گاه مخصص متصل است (لا یجوز الطیب الا خلوق الکعبة) در روایات مخصص متصل وجود ندارد و گاه منفصل است یعنی در روایاتی آمده است یحرم الطیب و در روایات دیگر آمده است که خلوق کعبه استثناء شده است.

هر کدام از این دو قسم خود بر دو قسم است به این بیان که شبهه گاه بین اقل و اکثر است و گاه بین متباینین است.

مثلا مولی می گوید: اکرم العلماء الا الفساق منهم (چه متصل و چه منفصل) در این مثال امر بین اقل و اکثر دائر است یعنی معنای فاسق مجمل است و نمی دانیم آیا فاسق به معنای مرتکب کبیره است (اقل) و یا هم مرتکب کبیره و هم مصر بر صغیره (اکثر)

و گاه مولی می گوید: اکرم العلماء الا زیدا و زید که مخصص است مجمل می باشد زیرا ما دو زید داریم به نام زید بن الحسن و زید بن الحسین و نمی دانیم مراد مولی چه کسی است. این از باب دوران بین متباینین است چه استثناء متصل باشد و چه

منفصل.

نکته: اینها همه از باب شبهه ی مفهومیه است و نباید آن را با شبهه ی مصداقیه اشتباه گرفت. شبهه ی مفهومیه یعنی ما در اصل مخصص که در کلام مولی استعمال شده است شک داریم و نمی دانیم مراد او چیست ولی شبهه ی مصداقیة مربوط به کلام مولی نیست بلکه مربوط به خارج است مثلا می دانیم مراد مولی زید بن حسن است ولی نمی دانیم منزل او کجاست بعضی می گویند منزل او در این مکان است و بعضی می گویند منزل او در فلان مکان.

بسیاری از اصولیین قائل هستند که در سه قسم مزبور اجمال مخصص به عام سرایت می کند که عبارتند از جایی که مخصص متصل باشد در هر دو قسم چه اجمال از باب اقل و اکثر باشد یا از باب متباینین. دلیل آن هم سیره ی عقلاء می باشد یعنی اگر عقلاء نامه ای به دستشان بیاید و بعضی از فقرات آن مجمل باشد آنها در همه ی نامه شک می کنند. عام بدون اینکه تکلیف مخصص روشن شود ظهور پیدا نمی کند و تکلیف عام بدون روشن شدن تکلیف مخصصی که به آن وصل است روشن نمی شود. از این رو اجمال مخصص به عام سرایت می کند.

همچنین در جایی که مخصص منفصل باشد. اگر اجمال مخصص از باب اقل و اکثر باشد می گوییم چون مخصص منفصل است ظهور در عام منعقد شده است و بعد می دانیم یقینا اقل از آن استثناء شده است و در اکثر شک می کنیم. مثلا در اکرم العلماء ظهور وجوب اکرام در علماء منعقد شده

است و بعد مولی می گوید: لا تکرم الفساق من العلماء در این حال یقینا مرتکب کبیره از عموم عام خارج شده است ولی در اکثر شک داریم و در مورد آن به ظهور عام عمل می کنیم و در نتیجه مصر بر صغیره را اگر عالم باشند اکرام می کنیم.

اما اگر در مخصص منفصل امر دائر بین متباینین باشد. در این حال هر چند ظهور در عام منعقد شده است ولی نمی دانیم مراد از خاص زید بن الحسن است یا زید بن الحسین. در این حال حجیت عام نسبت به هر دو ساقط می شود و عام نسبت به هر دو مجمل می شود و ما از عام نمی توانیم تکلیف زید را روشن کنیم بنابراین باید به سراغ اصول عملیة رود و دیگر نمی توانم به عموم اکرم العلماء عمل کنیم. در اصول عملیه اذا دار الامر بین المتباینین باید احتیاط کنم مثلا اگر ندانم کدام اناء نجس است در این حال عمومات اجتناب از نجس جاری نمی شود و باید احتیاط کنیم و از هر دو اجتناب کنیم. در مورد مثلا اکرم العلماء و لا تکرم زیدا هم اگر زیدی که مد نظر مولی بود واجب الاکرام باشد و آن زیدی که در مخصص منفصل آمده است محرم الاکرام باشد این از قبیل دوران الامر بین المحذورین می باشد و قائل به تخییر می شویم. یعنی یکی از دو زید را اکرام می کنیم و دیگری را اکرام نمی کنیم. بله اگر قائل به قرعه بودیم از قرعه استفاده می کنیم و یکی را اکرام می کنیم و دیگری را

نه.

اما تطبیق این قاعده ی اصولیة بر ما نحن فیه. در ما نحن فیه عام ما عبارت است از یحرم الطیب و بعد مخصص منفصلی به نام لا یجب الاجتناب عن خلوق الکعبه داریم. اجمال در خلوق از باب متباینین است یعنی نمی دانیم معجون شماره ی یک است یا شماره ی دو و هکذا. از این رو دیگر نمی توانیم به عام تمسک کنیم و باید به سراغ اصول عملیه رویم و آن همانی است که امام قدس سره بیان کرده است که باید احتیاط کرد و از همه اجتناب نمود و حاجیان باید در طول طواف بینی خود را بگیرند.

با این بیان واضح شد که در ما نحن فیه نمی توان برائت جاری کرد همان گونه که وقتی دو اناء داریم که یکی نجس است در آن نمی توان در هیچ کدام برائت از اجتناب از نجاست را جاری کرد.

به هر حال طبق نظر ما که چون گرفتن بینی موجب عسر و حرج می شود لازم نیست از خلوق کعبه و هر نوع عطری که به آن می زنند اجتناب کنند حتی اگر فرد برای طواف به حرم نرود بلکه برای دعا زیر ناودان و و امثال آن باشد. بله اگر کسی فقط برای استشمام بوی خوش به سمت کعبه شود شاید در آن اشکال کنیم.

مسألة 11: در مورد فواکه هیچ گونه اشکالی وجود ندارد و انسان می تواند از فواکه استفاده کند و گرفتن بینی در مورد خوردن آن اشکال ندارد.

باید دید آیا بحث فواکه از ریاحین جداست یا هر چیز که در مورد ریاحین گفتیم در

مورد فواکه هم جاری است. بعضی فواکه را به ریاحینی که برای تغذیه است ملحق کرده اند مانند ریحان فارسی و یا مانند اذخر که امام علیه السلام فرمود مقداری در دهان بجوید تا دهان خوشبو شود.

ان شاء الله فردا این بحث را مطرح می کنیم.

خوردن و بوییدن میوه های خوشبو کتاب الحج

موضوع: خوردن و بوییدن میوه های خوشبو

بحث در حرمت استعمال طیب برای محرم است و به مسأله ی 11 رسیده ایم. امام قدس سره در این مسأله می فرماید: یا یجب الاجتناب عن الفواکه الطیبة الریح کالتفاح و الاترج اکلا و استشماما و ان کان الاحوط ترک استشمامه.

به عقیده ی ما این مسأله بخشی از مسأله ی قبل است که مسأله ی ریاحین و گیاهان خوشبو مطرح شده بود. امام قدس سره میوه ها را جدا کرده است. ایشان استعمال ریاحین و گلها را جایز ندانستند ولی استعمال فواکه را جایز دانسته اند.

اقوال فقهاء:

این مسأله بین عامه و خاصه اجماعی است و بوئیدن و خوردن میوه های خوشبو جایز شمرده شده است.

شیخ در مبسوط و ابن قدامه در مغنی و دیگران یک تقسیم ثلاثی ارائه کرده اند که بعضی از گیاهان هستند که معطرند و جنبه ی خوشبویی دارد و یا گلهایی خوشبو که البته از آن عطر نمی گیرند.

قسم دوم گیاهانی که نه برای خوشبویی کاشت می شود و نه عطر از آنها می گیرند مانند نعناع که فقط یک ماده ی غذایی است.

قسم سوم گیاهان و گلهایی است که از آنها عطر هم گرفته می شود. (البته ما آنها را به پنج قسم تقسیم کرده بودیم.)

شیخ طوسی

در مبسوط ج 1 ص 352 می فرماید: ثانیها ما لا ینبت للطیب و لا یتخذ منه الطیب مثل الفواکه کالتفاح و السفرجل و النارنج و الأترج و الدارصینی (دارچین) و المصطکی (ماده ای دارویی) و الزنجبیل و الشیح و القیصوم و الإذخر و حبق الماء (گیاهی بوده که در آب می روییده) و السُعد (نوعی انفیه بوده که بر بینی می کشیدند) کل ذلک لا یتعلق به کفارة و لا هو محرم بلا خلاف و کذلک حکم أنوارها (شکوفه ها یشان) و أورادها (گلهایشان) و کذلک ما یعتصر منها من المیاه (عرقیاتی که از آنها می گیرند) و الأولی (استحبابا) تجنب ذلک للمحرم.

علامه در تذکره طبع جدید ج 7 ص 304 می فرماید: فالنبات الطیب أقسامه ثلاثة الأول: ما لا ینبت للطیب و لا یتّخذ منه کنبات الصحراء من الشّیح و القیصوم... و الفواکه، کالتفّاح و السفرجل و النارنج و الأترج و هذا کلّه لیس بمحرّم و لا تتعلّق به کفّارة اجماعا.

ابن قدامه نیز در مغنی ج 3 ص 293 می گوید: فصل: و النبات الذی تستطاب رائحته علی ثلاث أضرب أحدها ما لا ینبت للطیب و لا یتخذ منه کنبات الصحراء من الشیح و القیصوم و الخزامی و الفواکه کلها من الأترج و التفاح و السفرجل و غیره... فمباح شمه و لا فدیة فیه و لا نعلم فیه خلافا.

با این وجود بعضی تمایل دارند که در مسأله ی ادعای خلاف کنند ولی ظاهر این است که مخالفی در مسأله نیست و خوردن و استشمام میوه های خوشبو جایز است.

دلیل مسألة:

ادله ی جواز:

دلیل اول: قیاس اولویت بر ریاحین

در بحث سابق گفتیم استعمال ریاحین خوشبو جایز است و حتی استعمال گلهایی که فقط برای بوی خوش از آنها استفاده می شود جایز است. اگر چنین باشد به طریق اولی استعمال میوه ها که صرفا یک ماده ی غذایی است باید جایز باشد خصوصا که از میوه ها عطر هم گرفته نمی شود.

دلیل دوم: دلالت روایت

این روایات می گوید چون میوه عطر نیست استعمال آن اشکال ندارد.

وسائل ج 9 باب 23 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْحِنَّاءِ فَقَالَ إِنَّ الْمُحْرِمَ لَیَمَسُّهُ وَ یُدَاوِی بِهِ بَعِیرَهُ وَ مَا هُوَ بِطِیبٍ وَ مَا بِهِ بَأْسٌ این روایت صحیحه است.

مطابق این روایت هر چیزی که عطر نباشد استعمال آن جایز است و میوه های خوشبو هم داخل در همین عنوان می باشد. مطابق این روایت قیاس شکل اولی درست می شود که عبارت است از هذا لیس بطیب و کل ما لیس بطیب فهو مباح فهذا مباح.

باب 26 از ابواب تروک احرام

حدیث 2: ُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَأْکُلُ الْأُتْرُجَّ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَهُ لَهُ رَائِحَةٌ طَیِّبَةٌ قَالَ الْأُتْرُجُّ طَعَامٌ لَیْسَ هُوَ مِنَ الطِّیبِ. ممکن است در سند خدشه کنیم ولی اجماع در مسأله ضعف سند را جبران می کند.

روایات مخالف: در

مقابل دو روایت است که از استعمال میوه های خوشبو نهی می کند و بعضی از فقهاء بر اساس این دو روایت قائل به احتیاط شده اند.

باب 26 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ سَأَلْتُ ابْنَ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ التُّفَّاحِ وَ الْأُتْرُجِّ وَ النَّبْقِ وَ مَا طَابَ رِیحُهُ قَالَ تُمْسِکُ عَنْ شَمِّهِ وَ تَأْکُلُهُ هر چند راوی از ابن ابی عمیر سؤال کرده است ولی واضح است که او از طرف خودش فتوا نمی داده است.

در این روایت آمده است که آن را بو نکن ولی خوردن آن اشکالی ندارد. عبارت (تُمْسِکُ عَنْ شَمِّهِ) یعنی آن را استشمام نکن و ظاهرش این است که اگر عطرش هنگام خوردن به بینی می خورد اشکال ندارد.

حدیث 3: عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ التُّفَّاحِ وَ الْأُتْرُجِّ وَ النَّبْقِ وَ مَا طَابَ رِیحُهُ فَقَالَ یُمْسِکُ عَلَی شَمِّهِ وَ یَأْکُلُهُ این روایت را ابن ابی عمیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند از این رو روایت قبلی را هم چه بسا از امام گرفته باشد.

در این روایت عبارت (یُمْسِکُ عَلَی شَمِّهِ) ممکن است به معنای گرفتن بینی باشد. توجه داشته باشیم که در در روایت قبل (شم) با عن استعمال شده بود که تفسیر آن گذشت.

نقول: این دو روایت هم معارض با روایات سابقه و با روایات ریاحین معارض است و هم اصحاب مطابق آن فتوا نداده اند.

بنابراین

فتوای ما همانند امام قدس سره است و آن اینکه استعمال میوه ها اکلا و استشماما بلا اشکال است.

جواز استشمام عطر در محل تردد کتاب الحج

بحث اخلاقی:

در بحث اخلاقی به روایاتی که مرحوم کلینی در ج دوم در باب خصال المومن آورده است می پردازیم.

حدیث 3: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَال... وَصَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِیِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَنْ تَرَکَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ لَمْ یُطِعِ اللَّهَ وَ لَا رَسُولَهُ وَ هُوَ الْإِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ این حدیث ناظر به آیه ی شریفه ی (اطیعوا الله و رسوله و اولی الامر منکم) است. خداوند اطاعت خود و رسول و اطاعت ولی امر را به هم مربوط کرده است. امام علیه السلام نتیجه می گیرد که اگر از ولی امر اطاعت نکنیم پیامبر را اطاعت نکرده ایم و اگر از رسول اطاعت نکنیم خدا را اطاعت نکرده ایم.

تفسیر اولی الامر روی مبانی اهل بیت آسان است اما وقتی به دست دیگران داده می شود در تفسیر آن دچار مشکل می شود. ما معتقید هستیم مراد از اولی الامر اهل بیت معصوم هستند و مراد از اطاعت هم اطاعت بی قید و شرط است. اطاعت بی قید و شرط از غیر معصوم جایز نیست. در آیه ی فوق اطاعت از خدا و رسول و اولی الامر به شکل مطلق آمده است.

دیگران وقتی اولی الامر را تفسیر می کنند دچار مشکل می شوند گاه می گویند مراد

از اولی الامر فرماندهان لشکر هستند. آنها غافل از اینند که آیا اطاعت از فرماندهان لشکر می تواند در کنار اطاعت از خدا و پیامبر و همطراز آن باشد و آن هم اطاعت مطلق و بی قید و شرط.

بعضی می گویند مراد اطاعت از کسانی است که در مصدر حکومت هستند خواه به حق باشند و یا بر باطل. خیلی از ایشان یزید را اولی الامر می دانند. الآن هم بعضی از مفتین وهابی فتوا می دهند که این قیام هایی که در کشورهای اسلامی شده است چون قیام بر خلاف اولی الامر است حرام می باشد. این نکته اسلام را به شکل غیر منطقی در می آورد زیرا می گوید حتی اگر صدام بر اوضاع مسلط شد و کشت و کشتار کرد باز هم اطاعت او لازم است و اطاعت او همردیف خدا و پیغمبر است.

به هر حال قیام های مردمی در کشورهای اسلامی علامت این است که آنها این تفسیر از اولی الامر را قبول ندارند.

بعضی دو قید به اولی الامر اضافه می کنند و می گویند: الا زمانی که حاکم ظالم مرتد شود و یا جلوی نماز را بگیرد. در این صورت اطاعت از آنها لازم نیست (ولی اگر خون بی گناهان را بریزد و اموال مسلمین را نابود کند باز هم باید از او اطاعت کنند)

شیعیان می گویند مراد از اولی الامر معصومینی هستند که از تمامی فسق و فجور و معصیت مبرا هستند. معصومین، کشتی نجات هستند و یکی از دو ثقلی می باشند که پیامبر از خود به جا گذاشته است.

موضوع: جواز استشمام

عطر در محل تردد

بحث در مسائل مربوط به تروک احرام است و در تروک پنجم که طیب است بحث می کنیم. به مسأله ی دوازدهم رسیده ایم. امام قدس سره در این مسأله می فرماید: یستثنی ما یستشم من العطر فی سوق العطارین بین الصفا و المروة، فیجوز ذلک.

یعنی لازم نیست هنگام رد شدن از کنار بازار عطارانی که در کنار صفا و مروه است بینی خود را بگیرند و استشمام عطر در آن حالت بلا اشکال است.

نقول: این مسأله در زمان ما موضوعی ندارد ولی اگر ما از سوق عطارین که در اطراف مسعی است به هر مسیری که ناچاریم از آن مکان عبور کنیم تعدی کنیم این مسأله مورد ابتلا واقع می شود.

اقوال علماء:

این مسأله را بسیاری از علماء متعرض نشده اند ولی با این حال بعضی به آن پرداخته اند از جمله مرحوم کاشف الغطاء در ج 4 ص 563 می گوید: و روی: نفی البأس عن الرائحة الطیبة بین الصفا و المروة و أنّه لا یجب حبس أنفه و لا یبعد العمل بذلک و القول بجواز ذلک فی کلّ موضع تردّدٍ یُوضع فیه الطیب من المشاعر؛ دفعاً للحرج و الضیق.

ایشان قائل به جواز تعدی به هر موضعی است که محل تردد می باشد و در آن عطریات است زیرا اگر اجتناب لازم باشد موجب حرج و ضیق می شود. از این رو تعبدی در کار نیست.

مرحوم علامه در تذکره ج 7 ص 311 کلام مفصلی در این مورد دارد و از جمله می فرماید: یکره له الجلوس عند العطّارین، و یمسک علی أنفه

لو جاز فی زقاق العطّارین (بازاچه ی عطارین)

دلیل روایی:

وسائل ج 9 باب 20 از ابواب تروک الاحرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَا بَأْسَ بِالرِّیحِ الطَّیِّبَةِ فِیمَا بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مِنْ رِیحِ الْعَطَّارِینَ وَ لَا یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ. این حدیث صحیح است و در تمامی کتب اربعة نقل شده است از این رو از اهمیت خاصی برخوردار است.

نهیی که در این روایت آمده است دلالت بر جواز دارد نه وجوب. در اصول آمده است که نهی در مقام توهم حذر (ممنوعیت) دلالت بر وجوب ندارد. یعنی جایی که احتمال ممنوعیت دارد اگر امر کنند این امر دلالت بر جواز دارد.

در قرآن می خوانیم: مادامی که محرم هستیم صید حرام است و بعد می فرماید: (فاذا حللتم فاصطادوا) یعنی وقتی از احرام در آمدید این امر جایز است و مانعی در صید وجود ندارد.

بقی هنا امور: آیا این از باب تعبد است یا از باب نفی عسر و حرج می باشد.

ممکن است گفته شود که از باب تعبد است و به دلیل مصلحتی شارع اجازه داده است که بوی عطر را هنگام سعی استشمام کنند.

ولی تناسب حکم و موضوع می گوید این از باب نفی عسر و حرج است زیرا عرف می گوید که گرفتن بینی و سعی کردن بسیار سخت است مخصوصا که گاه سعی صفا و مروه حدود دو ساعت به طول می انجامد.

با این بیان اگر در مکان های دیگر

حج چنین بازاری از عطارین بود و مسیر ما هم از آنجا می گذرد در آنجا هم لازم نیست فرد بینی خود را بگیرد. (بله اگر در مسعی قائل به تعبد شویم در جای دیگر هم باید بینی خود را بگیرد.)

با این بیان به ما اشکال نشود که چرا مسأله ای را که سال ها است مصداقی ندارد را مطرح می کنید زیرا دیگر در اطراف سعی، بازار عطاری وجود ندارد چرا که در جواب می گوییم از این مسأله به سایر مکانهای ترددی که بازار عطاری وجود دارد تعدی می کنیم.

استشمام عطر در مسعی و گرفتن بینی از بوی خوش کتاب الحج

موضوع: استشمام عطر در مسعی و گرفتن بینی از بوی خوش

بحث در مسأله ی عبور محرم از بازار عطر فروشان است که گفتند عبور از آنجا اشکالی ندارد. همان گونه که گفتیم سابقا در دو طرف مسعی بازار عطاران وجود داشت که بوی آنها در فضای مسعی می پیچید که گفتیم عبور از آنجا و استشمام عطر بلا اشکال است.

دلیل آن هم ضرورت بود و هم روایت هشام بن حکم.

بقی هنا امور:

امر اول این بود که آیا این از باب تعبد است یا اینکه از باب ضرورت می باشد. اگر از باب ضرورت باشد معنایش این است که اگر در مسیری که باید طی کنم بازار عطری وجود داشته باشد و گرفتن بینی موجب سختی و به عسر و حرج باشد، می توان آن بو را استشمام کرد. بله اگر قائل به تعبد شویم نمی توانیم از مسعی به جای دیگر تعدی کنیم.

الامر الثانی: اگر قائل به تعبد شویم آیا این حکم مربوط به حال سعی

است یا غیر آن را هم شامل می شود؟ مثلا روحانی کاروان سعی خود را به جا آورده است بعد برای راهنمایی حجاج به مسعی می رود و یا کسی گمشده ای دارد و برای یافتن آن در حالی که محرم است به مسعی می رود و به نزدیک بازار عطر فروشان می رود. هکذا در این ایام گاه برای اقامه ی نماز جماعت جمعیت به مسعی کشیده می شود (و سعی در آن حال تعطیل می شود) آیا فرد محرم می تواند برای شرکت در جماع نزدیک بازار عطرفروشان بنشیند؟

اگر قائل به ضرورت شویم او نمی تواند وارد مسعی شود زیرا خواندن نماز جماعت ضرورت ندارد و فرد نباید برای آن به محلی رود که بوی خوش به مشام می رسد.

اگر هم قائل به تعبد شویم قدر متیقن آن حال سعی است و در غیر آن نه. ظاهر روایت هشام بن حکم هم حال سعی است.

الامر الثالث: مرحوم آیة الله گلپایگانی در کتاب حج مطلبی ذکر می کند که معنای آن معلوم نیست. ایشان در جلد دوم کتاب حج در ص 94 می فرماید: و اما الاجتیاز (عبور) من سوق العطارین فلا إشکال فی جوازه و لا اختصاص بالسوق السابق بین الصفا و المروة بل یعم کل سوق یباع فیه الطیب لعدم شمول الأدلة لذلک کلّه.

بحث در جمله ی اخیر کلام ایشان است. اگر ایشان جواز را از باب ضرورت می داند مشکلی نبود ولی ایشان قائل است ادله بر دلالت کوتاه است. ما می گوییم ادله کوتاه نیست و روایات بسیاری دلالت داشت که باید بینی را از

بوی خوش گرفت. آیا مراد ایشان است که استعمال طیب اگر به شکل مالیدن به بدن و امثال آن باشد اشکال دارد و الا اگر بوی خوش در فضا باشد بلا اشکال است؟ اگر چنین باشد این خلاف ظواهر ادله است حتی در روایت هشام بن حکم که امام علیه السلام می فرماید: اشکالی ندارد مفهومش این است که اگر در مورد صفا و مروه نباشد در آن اشکال وجود دارد.

نکته: باید دید چه چیزی از عطر حرام است. به نظر ما آنچه از ادله ی برداشت می شود یه چیز است: شم (بوئیدن)، استعمال، استشمام (رسیدن بو به بینی انسان.)

مسأله ی 13: لو اضطر إلی لبس ما فیه الطیب أو أکله أو شربه یجب إمساک أنفه، و لا یجوز إمساک أنفه من الرائحة الخبیثة، نعم یجوز الفرار منها و التنحی عنها

امام قدس سره در فرع اول این مسأله می فرماید: اگر کسی مضطر به پوشیدن لباس معطر شد و یا اینکه چیز معطری را بخورد و یا بنوشد باید بینی خود را بگیرد. محرم نباید لباس معطر استفاده کند و یا چیز معطری را بخورد حال اگر مجبور شود لا اقل باید بینی خود را بگیرد تا بوی آن را استشمام نکند زیرا (الضرورات تتقدر بقدرها.)

بعد در فرع دوم می فرماید: نباید بینی خود را از بوی بد بگیرد هر چند می تواند از محلی که بوی بد در آنجا است فرار کند و یا کنار رود. (مثلا در خیمه ای است که بوی بدی در آنجا می آید او می تواند از خیمه بیرون رود)

در مورد

فرع اول محقق نراقی در کتاب مستند ج 11 ص 377 می گوید: قالوا: إذا اضطرّ المحرم إلی مسّ الطیب لدواء و نحوه أو إلی أکله قبض علی أنفه وجوبا، و نسب إلی الأصحاب مؤذنا بدعوی الإجماع.

در تحقیق مستند آمده است که مراد ایشان مرحوم علامه در تذکره است که از عبارت قال اصحابنا را به کار برده است که ظاهر در اجماع است.

محقق در شرایع و به تبع ایشان صاحب جواهر هم در ج 18 ص 324 این مطلب را ذکر کرده است و صاحب جواهر نیز سخنی از مخالف به میان نمی آورد.

دلیل مسألة:

دلیل اول: قاعده ی الضرورات تتقدر بقدرها.

این قاعده هم عقلی است و هم شرعی یعنی اگر چیزی از باب ضرورت مجاز شده است باید به مقدار رفع ضرورت به آن اکتفا کنند. اگر کسی گرسنه و از باب ضرورت باید اکل میته کند او نمی تواند غذا را مفصل بخورد بلکه باید به آن مقدار که از مرگ نجات پیدا کند کفایت نماید. در ما نحن فیه هم اگر محرم مجبور شود که غذای معطری را بخورد و یا لباس معطری را بپوشد باید به همین مقدار اکتفاء کند و چون به شم بوی خوش مضطر نیست باید بینی خود را بگیرد. (در مورد لباس به مقداری که به عسر و حرج نیفتد باید بینی خود را بگیرد و ما زاد بر آن باز از باب ضرورت جایز است.)

دلیل دوم: روایات

باب 24 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (صدوق) بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ

جَمِیعاً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ مِنَ الرِّیحِ الطَّیِّبَةِ وَ لَا یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ مِنَ الرِّیحِ الْخَبِیثَةِ. این حدیث به دو سند از امام علیه السلام نقل شده است.

بعد صاحب وسائل اضافه می کند: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ مِنَ الرِّیحِ الْمُنْتِنَةِ

وَ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ مِثْلَهُ این حدیث به سه راوی نقل شده است و سه حدیث است و حال آنکه صاحب وسائل همه را تحت شماره ی یک قرار داده است.

اشکالی که در دلالت این حدیث است این است که این حدیث مطلق بوی خوش را ممنوع می داند و حال آنکه بوئیدن گیاهان خوشبو و یا میوه ها و گلهای خوشبو مجاز است. (آنی که مجاز نیست عطریاست) از این رو یا باید این روایت را مقید کنیم و یا حمل بر استحباب کنیم.

حدیث 2: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ فِی إِحْرَامِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ (وَ لَا تُمْسِکْ عَلَیْهِ مِنَ الرَّائِحَةِ الْمُنْتِنَةِ) الْحَدِیثَ. این حدیث صحیحه است و دلالت آن بهتر است زیرا در آن استعمال طیب ممنوع شده است و چون (الرائحة الطیبة) بعد از طیب آمده است چه بسا مراد گرفتن بینی از بوی طیب باشد نه مطلق بوی خوش.

(به هر

حال در روایات برای گرفتن بینی به (قبض الانف)، (اخذ الانف) و (امساک الانف) تعبیر شده است(

باب 18 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ یَعْنِی ابْنَ بَزِیعٍ قَالَ رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع (امام رضا علیه السلام) کُشِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ طِیبٌ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَأَمْسَکَ بِیَدِهِ عَلَی أَنْفِهِ بِثَوْبِهِ مِنْ رِیحِهِ. در این حدیث به فعل امام علیه السلام اشاره شده است ولی فعل دلالت بر وجوب ندارد و اعم از وجوب و استحباب است (حتی در بعضی موارد دلالت بر اباحه دارد که البته در ما نحن فیه دلالت بر اباحه ندارد)

حرمت گرفتن بینی از بوی بد کتاب الحج

امروز روز بیست و پنجم ذی القعده و به روز دحو الارض معروف است و اعمالی در این روز وارد شده است.

دحو الارض به معنای کشیده شدن زمین از محل کعبه است. آنچه از نظرات دانشمندان امروز استفاده می شود این است که زمین هنگامی که از خورشید جدا شد گویی آتشین بود که به تدریج سرد شد. در جو او بخار آب بسیاری بود که به صورت باران های سیل آسا به زمین می ریخت. به قدری فضای اطراف زمین داغ بود که این آب سریعا بخار می شد و بالا می رفت و دوباره سرد می شد و سیلاب وار به سمت زمین سرازیر می شد این کار تا جایی ادامه یافت که زمین به تدریج خنک شد و این آبها روی زمین مستقر گشت. تمام کره ی زمین در آن زمان زیر آب بود و خشکی در آن وجود نداشت.

از آنجا که در زمین خلل و فرجی بود این آبها به تدریج در آن فرو رفت و دریاها و اقیانوس ها را تشکیل داد و نقاط خشکی در آن پدیدار شد.

مطابق اعتقاد ما اولین نقطه ی خشکی که از زمین سر بر آورد سرزمین مکه بود و به تدریج ادامه یافت تا به صورت فعلی تثبیت شد که دریاها سه چهارم روی زمین و خشکی ها یک چهارم آن را تشکیل داده است.

نکته ی دوم این است که ادعیه و عباداتی که برای این روز وارد شده است در واقع شکرانه ی نعمت خداست (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً) (نوح / 19) یعنی خداوند زمین را برای شما محل زندگی قرار داد و معنای آن این است که اولین خانه برای زندگی بشر در چنین روزی در سطح زمین پدیدار شد.

در روایات است که دعاهای امروز مستجاب می شود.

موضوع: حرمت گرفتن بینی از بوی بد

بحث در مسأله ی سیزدهم از مسائل تروک احرام است که مربوط به طیب می باشد. فرع اول مسأله این است که اگر کسی مجبور شد لباس معطر بپوشد و یا غذای معطر بخورد واجب است بینی خود را بگیرد زیرا الضرورات تتقدر بقدرها. (این مطلب بنا بر این است که هم بوئیدن حرام است و هم استعمال و هم رسیدن بو به مشام و وقتی استعمال به سبب ضرورت جایز شد باید جلوی رسیدن بو به مشام را بگیرد.)

این مسأله در مورد فقهاء مسلم است.

اما فرع دوم: امام قدس سره می فرماید: و لا یجوز إمساک أنفه من الرائحة الخبیثة، نعم

یجوز الفرار منها و التنحی عنها

یعنی نباید بینی را از بوی بد بگیرد ولی می تواند از آن محل دور شود.

اقوال علماء:

این فتوا بین فقهاء مشهور است وحتی صاحب جواهر در ج 18 ص 331 از ابن زهره نقل می کند که ایشان قائل به عدم خلاف در مسأله شده است.

دلالت روایات: این دستوری است تعبدی و بر اساس روایات.

باب 24 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ جَمِیعاً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ مِنَ الرِّیحِ الطَّیِّبَةِ وَ لَا یُمْسِکُ عَلَی أَنْفِهِ مِنَ الرِّیحِ الْخَبِیثَةِ. این روایت به دو سند از امام نقل شده است و صحیحه می باشد. بعد صاحب وسائل دو سند دیگر هم برای این روایت نقل می کند که همه را تحت شماره ی یک قرار داده است.

در ذیل این روایت از امساک انف از بوی بد نهی شده است.

حدیث 2: ِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ فِی إِحْرَامِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ وَ لَا تُمْسِکْ عَلَیْهِ مِنَ الرَّائِحَةِ الْمُنْتِنَةِ الْحَدِیثَ این روایت صحیحه است.

حدیث 3: عَنْ صَفْوَانَ وَ النَّضْرِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ (عبد الله بن سنان) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ إِذَا مَرَّ عَلَی جِیفَةٍ فَلَا یُمْسِکْ عَلَی أَنْفِهِ.

این روایت صحیحه است.

باب 18 از ابواب تروک احرام

حدیث 5: َ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ

مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ فِی إِحْرَامِکَ وَ اتَّقِ الطِّیبَ فِی طَعَامِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرَّائِحَةِ الطَّیِّبَةِ (وَ لَا تُمْسِکْ عَلَیْهِ مِنَ الرَّائِحَةِ الْمُنْتِنَةِ) فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَتَلَذَّذَ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ (این تعلیل مربوط به گرفتن بینی از بوی خوش است)

این شبیه همان روایت 2 از باب 24 است که اضافاتی دارد.

شبیه همنین مضمون در روایت هشتم هم نقل شده است.

در اصول بحثی است و آن اینکه امر در مقام توهم حذر ظهور در وجوب ندارد مثلا مادامی که محرم هستیم صید البر و طعامه حرام است ولی وقتی محل شدند (فاذا حللتم فاصطادوا) یعنی صید کردن جایز است. از آنجا که ممکن بود کسی خیال کند که وقتی محرم از احرام بیرون آمد تا وقتی اعمالش تمام نشده است همچنان نباید صید کند از این رو امر به صید در مقام رفع این توهم است و دلالت بر وجوب ندارد.

در سخنان روزمره ی خود هم از این قانون استفاده می کنیم مثلا مولی به بنده اش می گوید تا ظهر نخواب و رفت و آمدها را زیر نظر داشته باش ولی وقتی ظهر شد برو بخواب. این از باب امر به خواب نیست بلکه به معنای جواز است.

عکس این قاعده هم وجود دارد یعنی نهی در مقام توهم امر هم دلالت بر حرمت ندارد. اگر مولی امر کند و بگوید روزه ی کفاره که سی و یک روز

است باید متوالی باشد و بعد نهی وارد شود و بگوید بعد از این تعداد روز توالی را رعایت نکن. این از باب نهی از توالی نیست بلکه به معنای جواز در عدم توالی است یعنی دیگر امر به توالی به اتمام رسیده است.

در ما نحن فیه هم ممکن است کسی بگوید: اول مولی امر کرده است که باید بینی را از بوی خوش بگیرند و بعد می فرماید: (وَ لَا تُمْسِکْ عَلَیْهِ مِنَ الرَّائِحَةِ الْمُنْتِنَةِ)

آیا این نهی ظهور در حرمت دارد یا اینکه ظهور در جواز دارد (از باب نهی در مقام توهم امر)

اگر این شبهه وارد باشد تمامی این روایات بجز یک روایت از کار می افتد.

جواب: در این مورد متعلق امر با متعلق نهی متفاوت است. (در باب صید متعلق امر و نهی هر دو صید است و فقط ظرف امر و نهی با هم فرق دارد. همچنین در مثال دیگر، امر به توالی خورده بود و نهی هم به همان خورده بود) ولی در ما نحن فیه متعلق، دو چیز است؛ متعلق امر رایحه ی طیبه است و متعلق نهی رایحه ی خبیثه می باشد و جای توهم امر نیست و کسی تصور نمی کند که همان گونه که امر به امساک انف از رائحه ی طیبه شده است امر به امساک انف از رائحه ی خبیثه هم شده باشد که در نتیجه نهی مزبور در مقام توهم امر باشد.

اصحاب هم همه از نهی حرمت فهمیده اند.

اضف الی ذلک: در یکی از این روایات فقط نهی آمده بود و امر و نهی با هم در

آن وجود نداشت و آن روایت صحیحه ی ابن سنان است (حدیث 3 باب 24) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ إِذَا مَرَّ عَلَی جِیفَةٍ فَلَا یُمْسِکْ عَلَی أَنْفِهِ.

ترک طیب و کفاره ی آن کتاب الحج

موضوع: ترک طیب و کفاره ی آن

بحث در مسأله ی سیزدهم از مسائل مربوط به طیب است. این مسأله را مطرح کردیم و گفتیم اگر در جایی بوی عطر استشمام می شود، محرم باید بینی خود را بگیرد ولی اگر بوی بدی وجود دارد نباید بینی خود را بگیرد.

امام قدس سره در ذیل مسأله ی 13 می فرماید: محرم می توان از بوی بد فرار کند و خود را از بوی بد دور نگه دارد.

دور داشتن غیر از فرار کردن است مثلا فرد در خیمه هست و بوی بدی از خیمه استشمام می شود و او می تواند از آنجا دور شود گاهی هم از بوی بد فرار می کند.

دلیل این حکم اصالة الحلیة و قاعده ی حلیت می باشد. (کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام) همچنین اصالة البرائة که قبح عقاب بلا بیان است در اینجا جاری می شود. شارع فقط فرموده است بینی را نباید گرفت و بس و ما زاد بر آن را بیان نکرده است.

حال اگر کسی الغاء خصوصیت کند و بگوید همان گونه که گرفتن بینی حرام است فرار کردن هم حرام می باشد در جواب می گوییم: الغاء خصوصیت باید قطعیه ی عرفیة باشد و ما در این مورد نمی توانیم از حرمت گرفتن بینی از بوی بد به حرمت فرار کردن از بوی بد تعدی کنیم.

مسأله ی 14:

لا بأس ببیع الطیب و شرائه و النظر الیه لکن یجب الاحتراز عن استشمامه

خریدن عطریات در زمان احرام جایز است فرد محرم می تواند برای تجارت و یا برای استعمال بعد از احرام، در زمانی که محرم است عطر را بخرد و یا به آن بنگرد ولی با مواظب باشد که آن را نبوید.

اقوال علماء: ظاهرا این مسأله متفق علیه است. قبلا هم گفتیم که در مورد عطریات سه چیز حرام است: بوئیدن، رسیدن بو به مشام در حال اختیار و استعمال بای نحو کان.

علامه در تذکره ج 7 ص 313 می گوید: و یجوز له شراء الطیب إجماعا لأنّه غیر المنهی عنه فیبقی علی الإباحة الأصلیة و کذا یشتری المخیط و الجواری، لأنّه غیر الاستمتاع بهما.

در اصول و در علم کلام این بحث مطرح است که اصل در اشیاء و منهای نظر از حکم شرع اباحه است یا حظر یعنی عقل حکم می کند که اصل اباحه است یا منع. گروه کمی ادعا کرده اند که اصل در اشیاء حظر می باشد به این معنا که همه چیز ملک خداوند است و مالک باید اجازه دهد و تا اجازه نداده است نمی شود در هیچ چیز تصرف کرد ولی ما ثابت کردیم که اصل در اشیاء اباحه است.

علامه قائل است که اصل در اشیاء اباحه است. بعد علامه اضافه می کند که محرم هر چند نباید لباس دوخته را بپوشد ولی می تواند آن را بخرد و هکذا در مورد کنیزان که می توان آنها را خرید و فقط آمیزش با آنها در حال احرام ممنوع است.

علامه در

منتهی ج 12 ص 44 می فرماید: إنّه یجوز له شراء الطیب و لا نعلم فیه خلافا لأنّه منع من استعماله و الشراء لیس استعمالا له و قد لا یقصد به الاستعمال بل التجارة أو استعماله عند الإحلال فلا یمنع منه.

علامه در این عبارت ادعای اجماع نمی کند ولی فقط نقل عدم خلاف می کند. (اجماع از لا خلاف قوی تر است زیرا در لا خلاف چه بسا کسی متعرض مسأله نشده باشد.)

علامه در این عبارت اضافه می کند که علاوه بر اینکه خریدن، استعمال نیست بلکه حتی گاه فرد قصد استعمال هم ندارد یعنی فقط می خرد تا آن را بفروشد.

در میان علماء عامه هم همین مسأله مطرح است. در کتاب حواشی شروانی که از علماء شافعی و متوفای 1118 است در ج 4 ص 168 آمده است: لا یکره للمحرم شراء الطیب و مخیط و امة.

دلیل مسألة: اصالة البرائة و اصالة الاباحة و قاعده ی حلیت بر آن دلالت دارد.

مسأله ی 15: این مسأله آخرین مسأله ی مربوط به طیب است که بحث کفاره را متذکر می شود. امام قدس سره در این مسأله می فرماید: کفارة استعمال الطیب شاة علی الأحوط، و لو تکرر منه الاستعمال فان تخلل بین الاستعمالین الکفارة تکررت، و إلا فإن تکرر فی أوقات مختلفة فالأحوط الکفارة، و إن تکرر فی وقت واحد لا یبعد کفایة الکفارة الواحدة.

امام در فرع اول می فرماید: کفاره ی استعمال طیب علی الاحوط شاة است. (روایات در این مورد بسیار مختلف و فراوان است و از این رو امام قدس سره قائل به احتیاط شده

است.)

فرع دوم: اگر کسی چند با طیب استعمال کرده باشد در آن تفصیل است به این معنا که اگر بین دو استعمال کفاره داده است کفاره را نیز باید تکرار کند. یعنی اگر طیب استعمال کرد و کفاره داد و برای بار دیگر طیب استعمال کرد باید کفاره را نیز تکرار کند و هکذا برای بار سوم. (نظیر این در باب صوم هم گفته شده است.) و الا اگر در بین دو استعمال کفاره ندهد در این صورت هم اگر اوقات مختلف باشد مثلا صبح عطر زند و شب هم عطر زند احتیاط این است که کفاره را تکرار کند و ولی اگر در یک وقت چند بار عطر زند مثلا در دکان عطر فروش رفت از چندین عطر استفاده کند بعید نیست که یک کفاره کفایت کند.

به هر حال ظاهر کلام امام دو فرع است ولی بهتر است آن را در چهار فرع پیاده کنیم.

فرع اول: اصل وجوب کفاره: آیا بر اثر استعمال طیب کفاره ای به گردن انسان بار می شود یا نه (این مسأله بین شیعه و سنی از مسلمات است.)

فرع دوم: کفاره چیست؟ آیا گوسفند است یا اطعام مسکین و یا استغفار؟

فرع سوم: موارد کفاره: آیا در تمامی انواع استعمالات طیب کفاره هست یا فقط در اگر و شرب معطر است و یا در بوئیدن و یا موارد دیگر. (در موارد استعمال بین علماء اختلاف است.)

فرع چهارم: تکرار کفاره و احکام آن.

اما فرع اول: اینکه در استعمال عطر کفاره هست ادعای اجماع شده است فقط از یکی از قدماء نقل کرده اند

که کفاره را ذکر نکرده است که البته این هم مخالفت به حساب نمی آید.

اقوال علماء: صاحب جواهر در ج 20 ص 395 می فرماید: من تطیب ای استعمل الطیب کان علیه دم شاة سواء استعمله صبغا بالکسر ای اداما (به شکل نان خورش) او بالفتح او اطلاء (مالیدن) ابتداء او استدامة بان کان مستعملا قبل الاحرام ثم احرم (قبل از اینکه محرم شود به بدنش مالید و بعد که محرم شد همان طیب ادامه داشته باشد) او بخورا او تبخیر (بخور شاید به این معنا باشد که دیگران آن را تبخیر کنند و تبخیر این است که خودش این کار را بکند.) او فی الطعام بلا خلاف اجده فیه (بعد می بینیم که در این مسأله اختلاف است هم در اصل شاة و هم در انواع استعمالات) بل عن المنتهی الاجماع.

مرحوم نراقی در مستند ج 13 ص 266 و 267 در مورد اختلاف در موارد کفاره هفت قول از علماء نقل می کند: اختلفت کلماتهم فی کفارته فمنهم من لم یذکر له کفارة کالدیلمی و منهم من ذکرها للتدهن خاصة (بوی خوش اگر مخلوط با روغن بود و به بدن مالیده شود کفاره دارد) کابن السعید و منهم من ذکرها لاکل الطعام المطیب کالمفید و ابن حمزة و منهم من ذکرها لاستعمال المسک و العنبر و العود و الکافور و الزعفران (و در موارد دیگر کفاره نیست) کالنزهة و منهم من ذکرها للاکل و الشم الکافور و المسک و العنبر و الزعفران و الورس (شب بوی وحشی) و صرح بالنفی فی ما عدا ذلک و منهم من زاد علی الاخیر استعمال الدهن

الطیب و نفی الکفارة عما عدی ما ذکره بالاجماع و الاخبار و الاصل (معمولا این تعبیر از شیخ در خلاف) و منهم من عمها للطیب صبغا و اکلا و اطلاء ... کالشرایع و النافع و القواعد و الارشاد و التذکرة و ان اختلفت عباراتهم.

به هر حال اصل کفاره محل بحث نیست و در موارد آن اختلاف است.

کفاره ی طیب کتاب الحج

موضوع: کفاره ی طیب

بحث در مسأله ی 15 است که مربوط به کفاره ی استعمال بوی خوش برای محرم می باشد.

گفتیم این مسئله چهار فرع دارد:

اول اینکه استعمال بوی خوش اجمالا موجب کفاره است.

دوم اینکه کفاره ی آن چه چیز است؟

سوم اینکه این کفاره در چه مواردی باید داده شود آیا در همه ی انواع بوهای خوش همه ی انواع استعمال است یا اینکه فقط در موارد خاصی وجود دارد (هر چند همه ی آنها حرام می باشد.)

چهارم اینکه اگر استعمال طیب تکرار شود آیا کفاره هم تکرار می شود یا نه؟

اما فرع اول: این مسئله اجماعی است که استعمال بوی خوش موجب کفاره است. فقط بعضی از ذکر کفاره سکوت کرده اند. ائمه ی اربعه ی اهل سنت هم با اینکه کفاره وجود دارد موافق هستند.

دلیل بر وجوب کفاره:

اجماع: (البته اجماع مدرکی است.)

دلالت روایات: بیش از ده روایت است که در فرع دوم (نوع کفاره) به آنها می پردازیم. از این روایات اجمالا وجوب اصل کفاره فهمیده می شود.

فرع دوم: تعیین نوع کفاره

روایات مختلف است بعضی از آنها که در آن صحیحه است دم شاة یا دم را معرفی می کند (مراد از

دم به شکل مطلق همان دم شاة است.)

طائفه ای از روایات دلالت بر وجوب صدقه دارد.

طائفه ی سومی از روایات استغفار را کافی می داند. (باید دید آیا مراد این است که استغفار کافی است یا اینکه اصلا کفاره ندارد)

اما روایات طائفه ی اولی:

وسائل ج 9 باب 4 از ابواب بقیة الکفارات (صاحب وسائل کفارات را در سه بخش آورده است: کفارت الصید، کفارات الاستمتاع و بقیة کفارات الاحرام)

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ أَکَلَ زَعْفَرَاناً مُتَعَمِّداً أَوْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ فَعَلَیْهِ دَمٌ فَإِنْ کَانَ نَاسِیاً فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ یَتُوبُ إِلَیْهِ. این حدیث صحیحه است.

در این حدیث فقط یک مورد خاص بیان شده است که همان اکل چیز خوشبو است. همچنین در آن به دم شاة اشاره شده است.

این نکته را باید به خاطر بسپاریم که امام علیه السلام در مورد ناسی دستور به استغفار داده است و شاید بتوان روایاتی که استغفار را کافی می داند مقید به صورت نسیان کنیم.

حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ فِی مُحْرِمٍ کَانَتْ بِهِ قَرْحَةٌ (دملی داشت) فَدَاوَاهَا بِدُهْنِ بَنَفْسَجٍ (که روغنی معطری است.) قَالَ إِنْ کَانَ فَعَلَهُ بِجَهَالَةٍ فَعَلَیْهِ طَعَامُ مِسْکِینٍ وَ إِنْ کَانَ تَعَمَّدَ فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ یُهَرِیقُهُ.

این حدیث صحیحه است ولی مضمره می باشد و از امام نقل نشده است. هرچند می دانیم معاویة بن عمار که قهرمان روایات حج است هر چه

دارد از امام علیه السلام نقل می کند و حکم مزبور را نیز از ناحیه ی خود نگفته است.

باب 8 از ابواب بقیة کفارات الاحرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ (موی زیر بغلش را از بین ببرد) أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ (ناخنش را بگیرد) أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ (ثوب مخیط بپوشد) أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ این حدیث صحیحه است.

عبارت (أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ) هم می تواند ناظر به غذای معطر باشد و هم غذای صید. به هر حال می تواند هر دو را شامل شود.

در این روایت هم فقط صورت اکل ذکر شده است و موارد دیگر از استعمال طیب رافقط با الغاء خصوصیت می توانیم به آن ملحق کنیم.

حدیث 5: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ فَعَلَیْهِ فِیهِ دَمٌ تُهَرِیقُهُ حَیْثُ شِئْتَ این روایت از قرب الاسناد است و سند آن خالی از گفتگو نیست. (اگر تنها دلیل ما روایت قرب الاسناد باشد فتوا نمی دهیم ولی در ما نحن فیه از آن می توانیم به عنوان مؤید استفاده کنیم.)

این روایت عام است و اختصاص به طیب ندارد و می گوید

هر چیزی که خارج از دستورات حج باشد موجب می شود که گوسفندی را کفاره دهد. این عام بسیار وسیعی است و استثنائات بسیاری بر آن وارد می شود زیرا در بسیاری از موارد کفاره ی گوسفند وارد نشده است. بنابراین باید این روایت را اعم از وجوب و استحباب دانست.

حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمٌ. در سند این حدیث سهل بن زیاد وجود دارد که محل گفتگو نیست ولی در عرض او احمد بن محمد است که مشکل را حل می کند.

عبارت (مَنْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ) هم می تواند لباس مخیط را شامل شود و هم لباس معطر را ولی به نظر می رسد که انصراف به لباس مخیط داشته باشد که در این صورت بر مدعا دلالت ندارد. حتی اگر شک در اطلاق هم داشته باشیم این شک مساوی با عدم اطلاق است.

به هر حال آنچه از این روایات استفاده می شود این است که هیچ کدام از نظر مورد عام نیست و همه فقط به موارد خاصی اشاره می کرد. بله اجمالا بر اصل کفاره و بر شاة دلالت داشت.

البته در ابواب دیگر روایات دیگری هم آمده است ولی آنها تکرار همین روایات است.

طائفه ی ثانیة: روایاتی که تصدق بشیء را کافی می داند.

باب 4 از ابواب بقیة کفارات الاحرام

حدیث 4: ِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَضَّأَنِی الْغُلَامُ (من را وضو داد یا من را خوشبو کرد) وَ لَمْ أَعْلَمْ بِدَسْتِشَانَ فِیهِ طِیبٌ (نمی دانستم دستش طیب است.) فَغَسَلْتُ یَدِی وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَقَالَ تَصَدَّقْ بِشَیْ ءٍ لِذَلِکَ. ظاهر این روایت صورت غیر عمد است.

حدیث 6: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَمَسُّ الْمُحْرِمُ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا الرَّیْحَانِ وَ لَا یَتَلَذَّذُ بِهِ وَ لَا بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ فَمَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْ ءٍ مِنْ ذَلِکَ فَلْیَتَصَدَّقْ بِقَدْرِ مَا صَنَعَ قَدْرَ سَعَتِهِ این روایت تا حریز صحیحه است ولی بعد از او مرسله می شود.

ظاهر این روایت هم بعید است صورت عمد را شامل شود زیرا عبارت (من ابتلی) بیشتر صورت جهل و نسیان را شامل می شود و لا اقل اینکه ابهام دارد و برای صورت عمد قابل استدلال نیست.

حدیث 8: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ الْأُشْنَانُ (یکی از موارد شوینده ی بود) فِیهِ الطِّیبُ أَغْسِلُ بِهِ یَدِی وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَقَالَ إِذَا أَرَدْتُمُ الْإِحْرَامَ فَانْظُرُوا مَزَاوِدَکُمْ (وسایلتان را بررسی کنید) فَاعْزِلُوا الَّذِی لَا تَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ (آنهایی که احتیاج ندارید را کنار بگذارید و مواظب باشید چیز خوشبویی همران نداشته باشید) وَ قَالَ تَصَدَّقْ بِشَیْ ءٍ کَفَّارَةً لِلْأُشْنَانِ الَّذِی غَسَلْتَ بِهِ یَدَکَ در این روایت احتمال می رود که فرد جاهل باشد.

باب

18 از ابواب تروک احرام

حدیث 9: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ وَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ فِی إِحْرَامِکَ وَ اتَّقِ الطِّیبَ فِی زَادِکَ وَ أَمْسِکْ عَلَی أَنْفِکَ مِنَ الرِّیحِ الطَّیِّبَةِ وَ لَا تُمْسِکْ مِنَ الرِّیحِ الْمُنْتِنَةِ فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لَکَ أَنْ تَتَلَذَّذَ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ فَمَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْ ءٍ مِنْ ذَلِکَ فَلْیُعِدْ غُسْلَهُ وَ لْیَتَصَدَّقْ بِقَدْرِ مَا صَنَعَ. ذیل حدیث شاهد بحث ماست که اگر کسی بوی خوش استعمال غسل احرام را باید تکرار کند و صدقه ای بدهد.

کفاره ی استعمال طیب کتاب الحج

بحث اخلاقی: اصول کافی ج 2 باب خصال المومن حدیث 4: عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ رَفَعَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص قَوْمٌ (قومی نزد رسول خدا (ص) رفتند) فِی بَعْضِ غَزَوَاتِهِ فَقَالَ مَنِ الْقَوْمُ (شما چه کسانی هستید؟) فَقَالُوا مُؤْمِنُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ وَ مَا بَلَغَ مِنْ إِیمَانِکُمْ (ایمان شما چقدر است؟) قَالُوا الصَّبْرُ عِنْدَ الْبَلَاءِ وَ الشُّکْرُ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ الرِّضَا بِالْقَضَاءِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ کَادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ یَکُونُوا أَنْبِیَاءَ إِنْ کُنْتُمْ کَمَا تَصِفُونَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْکُنُونَ وَ لَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْکُلُونَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ قومی که نزد رسول خدا (ص) رفته بودند برای ایمان خود سه نشانه ذکر کردند: نشانه ی اول صبر هنگام بلاء است. بلا به چند معنا می آید و در اینجا ممکن است به دو معنا باشد یکی اینکه حوادث ناگواری برای انسان پیش آید. زندگی خالی از حوادث ناگوار نیست مثلا عزیزان انسان از دنیا می

روند و یا حوادث طبیعی مانند زلزله، سونامی و امثال آن می آید. معنای دوم این است که مراد از بلاء در این آیه به معنای آزمایش باشد. در قرآن آمده است: (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ) (بقره / 155) نشانه ی دوم شکر هنگام راحتی است. هنگامی که امنیت، وفور نعمت، آسایش و سلامتی در کار باشد خدا را باید شکر کرد. نعمت در این حال نباید موجب طغیان شود و یا موجب فراموشی خدا و روز قیامت و یا فراموشی دیگران گردد. عکس العمل مردم در مقابل نعمت ها متفاوت است. بعضی هنگامی که غرق نعمت می شوند، خدا، دوستان، پدر و مادر و غیره را فراموش می کنند. برخی وقتی غرق نعمت می شوند مغرور می شوند و تصور می کنند همه چیز مال آنها است. قارون نیز به همین صفت گرفتار شده بود همانطور که در قرآن از او می خوانیم: (قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی) (قصص / 78) یعنی این نعمت ها بر اثر مدیریت و لیاقت و آگاهی و علم و دانش من است. نتیجه ی این غرور نیز این بود که خداوند می فرماید: (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْض) (قصص / 81) زمین شکافت خورد و او در زمین فرو رفت. نشانه ی سوم این است که راضی به قضای الهی هستند. خیلی از حوادث در زندگی رخ می دهد که از لطف خداست ولی ما فلسفه ی آن را نمی دانیم. علمی که در دست ماست بسیار کم است (وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً) (اسراء / 85) خداوند برای ما مقدراتی را در نظر

گرفته است که چه بسا برای ما خوشآیند نیست خداوند هم حکیم است و هم رحیم و چنین کسی برای بندگانش بد نمی خواهد و اگر کسی راضی به قضای الهی نباشد یا خدا را حکیم نمی داند و یا او را رحیم و مهربان نمی داند. رسول خدا (ص) نیز در جواب آنها فرمود: اینها حلیم و عاقل هستند و دانشمند و عالم می باشند و آنقدر آگاه و فهمیده هستند که نزدیک خط پیغمبران می باشند. بعد رسول خدا (ص) اضافه کرد: اگر این چیزی که می گویید صحیح است به فکر جمع پول برای آیندگان نباشید و به اندازه ی زندگی خود قانع باشید و بناهایی که در آن سکونت نمی کنیم و ما زاد احتیاج شماست نسازید و ما زاد بر چیزی که نمی توانید بخورید و مصرف کنید جمع نکنید. ما بقی را برای دیگران بگذارید. تقوای الهی پیشه کنید همان خدایی که سرانجام به سوی او برمی گردید. بعضی ها برای سیر و سلوک دنبال استاد می گردند و چه بسا به دام کسانی می افتند که صلاحیت این کار را ندارند. همین روایات راه را به خوبی به ما نشان می دهد. آیات مختلف قرآن، خطبه ی همام، صحیفه ی سجادیه و روایات اصول کافی و غیره برای ما کافی است. حتی همین یک روایت هم برای ما می تواند کافی باشد. موضوع: کفاره ی استعمال طیب بحث در این است که کفاره ی استعمال طیب برای محرم بر سه طائفه است. بعضی از آنها قربانی گوسفند را معرفی می کند، بعضی صدقه و طائفه ی سومی هم

استغفار را ذکر می کند. طائفه ی اول و دوم را خواندیم و امروز به حدیث دیگری برای گروه دوم اشاره می کنیم باب 3 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِیٍّ الْجَرْمِیِّ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِیِّ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَکَلْتُ خَبِیصاً فِیهِ زَعْفَرَانٌ (ظاهرا نوعی حلوای زعفرانی بوده است.) حَتَّی شَبِعْتُ قَالَ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ مَنَاسِکِکَ وَ أَرَدْتَ الْخُرُوجَ مِنْ مَکَّةَ فَاشْتَرِ بِدِرْهَمٍ تَمْراً (یک درهم خرما بخر) ثُمَّ تَصَدَّقْ بِهِ یَکُونُ کَفَّارَةً لِمَا أَکَلْتَ وَ لِمَا دَخَلَ عَلَیْکَ فِی إِحْرَامِکَ مِمَّا لَا تَعْلَمُ. (هم کفاره ی حلوای زعفرانی می شود و هم کفاره ی هر کاری که نمی بایست در حال احرام انجام می دهی) در سند این حدیث حسن بن هارون بین ثقه و غیر ثقه مشترک است. ظاهر این روایت صورت جهل است و حتی سؤال راوی ظهور در این دارد که او حکم مسأله را نمی دانسته است. اکثر روایات این طائفه مربوط به نسیان و جهل است و در این حال کفاره ای بر گردن فرد نیست. طائفه ی سوم: روایات داله بر کفایت استغفار بسیاری از این روایات صورت جهل و نسیان را شامل می شود و تنها یک روایت مطلق است و صورت علم را شامل می شود. باب 4 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ أَکَلَ زَعْفَرَاناً مُتَعَمِّداً أَوْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ فَعَلَیْهِ دَمٌ فَإِنْ کَانَ نَاسِیاً فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ

وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ یَتُوبُ إِلَیْهِ صدر این روایت صورت عمد و ذیل آن صورت نسیان را شامل می شد. حدیث 4: مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مَسَّ الطِّیبَ نَاسِیاً وَ هُوَ مُحْرِمٌ قَالَ یَغْسِلُ یَدَهُ وَ یُلَبِّی این روایت هم صورت نسیان را متذکر است و در آن به جای استغفار، تلبی ذکر شده است. حدیث 7: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَمَسُّ الطِّیبَ وَ هُوَ نَائِمٌ لَا یَعْلَمُ قَالَ یَغْسِلُهُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ عَنِ الْمُحْرِمِ یَدْهُنُهُ الْحَلَالُ بِالدُّهْنِ الطَّیِّبِ وَ الْمُحْرِمُ لَا یَعْلَمُ مَا عَلَیْهِ قَالَ لَا شَیْ ءَ یَغْسِلُهُ أَیْضاً وَ لْیَحْذَرْ در این روایت حتی از استغفار و لبیک هم ذکری در میان نیست. حدیث 9: مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُفِیدُ فِی الْمُقْنِعَةِ قَالَ قَالَ ع کَفَّارَةُ مَسِّ الطِّیبِ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَسْتَغْفِرَ اللَّهَ این روایت مطلق است و صورت علم و نسیان و جهل را شامل می شود. جمع بندی بین روایات: از روایات گروه اخیر تنها مرسله ی مفید عام بود و به قرینه ی روایات دیگر بر مورد نسیان و جهل حمل می شود. اما دو گروه دیگر: روایاتی صدقه اکثرا مورد نسیان و جهل را شامل می شد و فقط یکی دو روایت می گفت: (یتصدق لما ابتلی به) این عبارت ممکن است حمل بر عدم اختیار شود و اضطرار شود و هم ممکن است حمل بر حالت جهل و نسیان شود. اگر

حمل بر اضطرار شود می گوییم: امام علیه السلام در حال اضطرار حکم به کفاره کرده است که همان صدقه می باشد و اضطرار و اختیار یک حکم دارد. ( هر چند در جهل و نسیان کفاره نیست ولی در حال اضطرار کفاره وجود دارد) بنابراین اگر در حال اضطرار کفاره لازم باشد و حال اضطرار را مطابق حال اختیار بدانیم از این رو در حال اختیار هم کفاره بار می شود که عبارت است از صدقه با این بیان این روایات با طائفه ی اولی که دم شاة را معتبر می دانست معارض می شود.) با این بیان می گوییم که (ابتلی) ابهام دارم و حتی اگر ظهور ضعیفی داشته باشد نمی تواند با روایات طائفه ی اولی که دم شاة است معارضه کند زیرا روایات دم شاة صریح بود و روایات صدقه اکثرا صورت جهل و نسیان را شامل می شد و فقط دو روایت در آنها عبارت (ابتلی) بود که احتمال می دهیم صورت اضطرار را شامل شود و فقط در این صورت این دو روایت با طائفه ی اولی متعارض می شود ولی از آنجا که دلالت طائفه ی اولی هم واضح تر است و هم معمول به اصحاب می باشد از این رو ما هم مطابق آن فتوا می دهیم. حال این سؤال مطرح می شود که چرا امام قدس سره در بیان کفاره قائل به الاحوط شده است. به نظر ما باید گفت الاقوی کفاره ی استعمال طیب دم شاة است.

کفاره ی استعمال طیب کتاب الحج

موضوع: کفاره ی استعمال طیب بحث در مسأله ی پانزدهم از تروک احرام است که مربوط به کفاره

ی استعمال طیب است. مسائلی را پیرامون این مسأله بیان کردیم و گفتیم کفاره ی آن دم شاة است. الفرع الثالث: آیا در هر نوع استعمال طیب کفاره وجود دارد؟ سابقا از مرحوم نراقی در مستند در این مورد هفت قول از علماء نقل کردیم. یکی از آن اقوال این بود که تمامی انواع استعمالات کفاره دارد و امام قدس سره در تحریر هم همین قول را اخذ کرده است و می فرماید: کفارة استعمال الطیب شاة علی الاحوط ایشان استعمال طیب را مقید به چیزی نکرده اند. صاحب جواهر و صاحب شرایع و جمعی دیگر نیز همین قول را اخذ کرده اند. دلالت روایات: روایات بجز یک مورد همه محدود هستند و مطلق استعمال را شامل نمی شوند. باب 4 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: در این حدیث به زعفران یا طعامی که در آن طیب است تصریح شده است. حدیث 5: صحیحه ی معاویة بن عمار است مخصوص طیب بنفشه و مخصوص به مورد تداوی می باشد. باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث1: در این روایت از شخص محرمی سؤال شده است که طعامی که نمی بایست می خورد را خورد. گفتیم هرچند ممکن است مراد از طعام مزبور گوشت صید باشد با این وجود عبارت مزبور عام است و غذای معطر را شامل می شود. حدیث 4: این حدیث در مورد پوشیدن لباسی است که محرم نباید آن را می پوشید. گفتیم ظاهر این عبارت هر چند ظهور در مخیط دارد ولی شامل لباس معطر را هم شامل می شود. به هر حال این روایت مخصوص لُبس است. فقط یک

روایت وجود دارد که هرچند محدود نیست ولی در دلالت آن خدشه وارد است و آن حدیث 5 از باب 8 می باشد. این روایت از قرب الاسناد است و مشکل سندی دارد: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ فَعَلَیْهِ فِیهِ دَمٌ تُهرِیقُهُ حَیْثُ شِئْتَ این حدیث عام است و طیب را با تمام استعمالات و تمام انواع شامل می شود. با این وجود دلالت این حدیث مبهم است. زیرا استعمال طیب، فرد را از حج خارج نمی کند. اگر هم مراد امام علیه السلام این است که هرچیزی که بر خلاف مقررات حج است و محرم آن را مرتکب شود باید گوسفندی را قربانی کند. اگر مراد این باشد واضح است که تخصیص بسیاری به آن وارد می شود زیرا در بسیاری از موارد مخالفت با قوانین حج موجب کفاره ی گوسفند نیست. اما از راه دیگری می توان وارد شد و آن اینکه اگر این روایات را دست عرف بدهیم الغاء خصوصیت می کند و می گوید زعفران و یا طعام و لباس خوشبو و یا تداوی خصوصیتی ندارند و آنچه مهم است استعمال طیب می باشد و بعید است این موارد از باب تعبد باشد. بنابراین ابتدا استقراء می کنیم و موارد مختلف را احصاء می کنیم و بعد با الغاء خصوصیت آن را به تمامی انواع استعمالات تسری می دهیم. آنچه برای شارع مهم است این است که محرم از طیب متلذذ نشود و بر این اساس برای

ارتکاب آن کفاره قرار داده است. راه دیگر این است که در روایاتی که کفاره را صدقه بیان می کرد و مربوط به استعمال طیب در حال جهل و نسیان بود نظر می کنیم و می بینیم عام است و در آن عباراتی مانند (فمن ابتلی بشیء من ذلک) وجود دارد که همه ی عطریات و همه ی استعمالات را شامل می شود. می گوییم به قرینه ی عمومیتی در که آن روایات است لا بد دم شاة هم عام است. بنابراین کفاره به شاة را از این روایات اخذ می کنیم و عمومیت را از آن روایات. (این دلیل می تواند مؤید باشد.) فرع چهارم: آیا تکرار استعمال طیب موجب تکرار کفاره می شود؟ امام قدس سره می فرماید: و لو تکرر منه الاستعمال فان تخلل بین الاستعمالین الکفارة تکررت، و إلا فإن تکرر فی أوقات مختلفة فالأحوط الکفارة، و إن تکرر فی وقت واحد لا یبعد کفایة الکفارة الواحدة. این مسألة مربوط به طیب نیست و تمامی کفارات حرام را شامل می شود. مثلا اگر کسی چند بار لباس مخیط پوشید و یا زیر سایبان رفت و موارد دیگر. حتی این بحث در غیر مسأله ی حج نیز مطرح است مثلا در حال صوم اگر کسی چندین بار غذا بخورد آیا هر کدام یک کفاره ی جداگانه دارد. هکذا در مورد اعتکاف و یا کفاره ی قسم و عهد و نذر به این گونه که کسی نذر کرده است هرگز سیگار نکشد و بعد هر روز یک سیگار کشید آیا هر روز باید یک کفاره بدهد یا نه هکذا کفاره ی قتل عمد

و خطا که در مورد قتل عمد علاوه بر قصاص و دیه کفاره ی جمع دارد و در قتل خطأ کفاره ی تخییر وجود دارد. اگر قاتل را سریعا قصاص نکردند او باید کفاره را ادا کند. حال اگر قتل را تکرار کند آیا کفاره هم متکرر می شود؟ اقوال علماء: اقوال علماء در این مورد اختلافی است. صاحب جواهر این بحث را در آخر باب کفارات در ج 20 ص 435 ذکر کرده است. صاحب حدائق اقوال مختلف را به خوبی جمع کرده است. ایشان در حدائق ج 15 ص 551 چهار قول نقل می کند:زعم الفاضلان (علامه و محقق) ان مناط التعدد اختلاف المجلس (یعنی اگر کسی در جایی نشسته است و عطری استعمال کند و بعد در جای دیگر برود و عطر استعمال کند کفاره متعدد می شود ولی اگر در یک مجلس عطری استفاده کند و بعد همان جا بنشیند و مجدد عطر استعمال کند کفاره تکرار نمی شود.)المنقول من الشیخ و جماعة من الاصحاب اعتبار اختلاف الوقت فی التکرر. (بنابراین اگر کسی در یک مجلس در دو وقت عطر استعمال کند باید دو کفاره بدهد.)ذهب بعضهم الی التکرر مع اختلاف صنف الملبوس کالقمیص و السراویل (یعنی کسی یک پیراهن مخیط و یک شلوار مخیط پوشید) هکذا در مورد طیب اگر کسی یک بار مشک مصرف کرد و بعد گلابی را استعمال کرد کفاره نیز تکرار می شود.و عن موضع من المنتهی تکرر الکفارة بتکرر اللبس مطلقا (و هکذا در عطر) یعنی اگر دو لباس را با هم بپوشد یک لبس محسوب می شود و یک کفاره است ولی اگر جدا

جدا بپوشد دو کفاره است. بنابراین معیار استعمال است نه وقت و نه زمان و نه نوع صاحب حدائق سپس می گوید: ان الاظهر التکرر مع اختلاف صنف الملبوس (و صنف عطر) امام قدس سره قائل به تفصیل دیگری شده است که ان شاء الله در جلسه ی بعد نقل می کنیم.

کفاره ی استعمال طیب کتاب الحج

موضوع: کفاره ی استعمال طیب بحث در چهارمین فرع از مسأله ی پانزدهم از مسائل مربوط به ترک بوی خوش در حال احرام می باشد. بحث در این است که اگر محرم به طور مکرر بوی خوش را استعمال کند آیا کفاره تکرار می شود یا نه. گفتیم این مسأله در سایر ابواب تروک احرام و حتی در سیار ابواب فقهی جاری است. بله در هر باب ممکن است نص خاصی هم باشد ولی این بحث به شکل عام در تمامی آن ابواب جاری است. در این مورد اقوالی را ذکر کردیم. بعضی تعدد مکان را معتبر می دانستند و بعضی تکرار زمان، بعضی صنف را معیار می دانستند و بعضی مطلقا تکرار را موجب تکرار کفاره می دانستند. امام قدس سره قائل به تفصیلی شده است که هر چند بسیاری آن را متذکر نشدند ولی ظاهر این است که منکر آن نباشند. و آن این است که اگر کسی خلافی را مرتکب شد و کفاره دارد و بعد دوباره آن را مرتکب شد کفاره نیز تکرار می شود. امام قدس سره می فرماید: و لو تکرر منه الاستعمال فان تخلل بین الاستعمالین الکفارة تکررت. دلیل این فتوا واضح است زیرا یک خلافی مرتکب شد و کفاره داد او آزاد نیست که انجام

خلاف معاف شود اگر کسی قتل نفسی مرتکب شود و کفاره و دیه را بدهد بعد قتل دیگری مرتکب شود واضح است که باید کفاره و دیه ی دیگری بدهد دادن یک کفاره موجب نمی شود که او تا آخر معاف باشد. بعد امام قدس سره اضافه می کند: و إلا فإن تکرر فی أوقات مختلفة فالأحوط الکفارة، و إن تکرر فی وقت واحد لا یبعد کفایة الکفارة الواحدة. اگر کسی کفاره ندهد ولی استعمال طیب را تکرار کند در این حال معیار تعدد وقت است. بنابراین اگر کسی صبح طیب استعمال کند و بعد شب دوباره استعمال کند کفاره هم متکرر می شود. دلیل مسألة: در این مسأله گاه یک بحث کلی مطرح می کنیم و گاه به سراغ روایات می رویم. بحث کلی این است که آیا اطلاقات این مصادیق مختلف را شامل می شود یا نه؟ به این معنا که وقتی امام علیه السلام می فرماید: (من استعمل الطیب فعلیه دم شاة) آیا استعمال در صبح، ظهر و عصر هر کدام فرد عام هستند و یا مصداق مطلق هستند و اطلاق و عموم آنها را شامل می شود یا نه. همچنین باید دید که این اطلاقات تا چه مقدار منصرف هستند. مثلا اگر کسی در یک زمان چند بار عطر بزند چه بسا اطلاق از آن منصرف است و همه ی آن استعمالات فقط یک فرد حساب شوند. بهتر است فروض مسأله را جداگانه بحث کنیم:گاه هم زمان جداست و هم مکان و هم نوع. مثلا کسی در صبح در یک مکان نوع خاصی از عطر را استعمال کرد و شب در

مکان دیگر نوع دیگری از عطر را. این از باب مصادیق مختلف است مانند اکرم العلماء که همه ی مصادیق را شامل می شود.گاه فقط زمان مختلف است مثلا کسی صبح عطری استعمال کرد و عصر هم در همان مکان مصداق دیگری را. ظاهر این است که اطلاقات این را هم شامل می شود و صبح و عصر هر کدام دو مصداق از استعمال طیب هستند و کفاره تکرار می شود.اما اگر زمان واحد باشد ولی مکان مختلف باشد مثلا فردی در حال حرکت است و از خیمه ی اول که می گذشت بوی خوشی را استنشاق کرد و در خیمه ی بعد که رد می شد بوی خوش دیگری را استنشاق کرد. عرفا او در زمان واحد در چند مکان چند بوی خوش را استعمال کرد. آیا اطلاقات از این مورد انصراف دارد؟ ممکن است کسی بگوید اطلاقات این را هم شامل می شود و هر مکان مصداق جداگانه ای از عام است.کسی در مجلسی نشسته است و طیبی به او دادند و او آن را به چند جای بدن و لباسش زد. در این مورد عرفا او فعلی واحدی را مرتکب شده است هرچند عقلا متعدد است. همچنین اگر قائل شدیم که خوردن گوشت صید کفاره دارد او اگر در سر سفره ده لقمه از آن بخورد ظاهر این است که همه اکل واحد حساب می شود و لازم نیست ده بار کفاره بدهد. همچنین در مورد آمیزش جنسی که موجب کفاره است در آن هم لمس وجود دارد و هم تقبیل و هم نظر با شهوت و هم آمیزش و انزال. در

این مورد عرفا فقط یک عمل حساب می شود. هکذا کسی که غذای معطری می خورد او هم غذا را می خورد و هم بوی خوش آن را استشمام کرده است ولی عرفا یک عمل حساب می شود. همچنین کسی نذر کرده است سیگار نکشد. (البته در مورد نذر این بحث مطرح است که نذر آیا عام مجموعی است یا عام افرادی یعنی همه من حیث المجموع یک نذر است یا اینکه کل یوم و کل مرة یک نذر می باشد. اگر عام مجموعی باشد و فرد نذر را حنث کند یک کفاره دارد و نذر از بین می رود ولی اگر عام افرادی باشد مثلا فرد نذر کند هیچ روز و هیچ بار سیگار نمی کشم در این صورت هر بار که فرد مرتکب می شود کفاره ی جداگانه ای دارد. حتی اگر کسی شک کند که نذرش به شکل عام مجموعی است یا افرادی، باید آن را عام مجموعی حساب کند زیرا از مازاد آن برائت جاری می شود.) در هر صورت اگر کسی سیگار را به دست گرفت و ده بار به آن پک زد. در این حال عرفا همه فعل واحد به حساب می آید حتی اگر تمام کردن یک بار سیگار کشیدن آن به طول انجامد. هکذا در ماه رمضان اگر کسی سر سفره بنشیند و چندین لقمه غذا خورد و آب نوشید همه یک بار حساب می شود.در بعضی موارد دلیل جداگانه ای وجود دارد مثلا کسی ده بار سرقت کرده است و یا فاحشه ای که سال ها گرفتار این عمل بوده است بر او فقط یک حد

جاری می شود زیرا سیره ی متشرعه در مقام اجرای حد چنین بوده است. بله اگر در وسط حد جاری شود دفعه ی بعد حد دیگری دارد. بله جنایات متعدد دیات و قصاص متعدد دارد. به هر حال معیار تعدد عرفی است نه عقلی و تعدد زمان و مکان و صنف در تعدد نقش ندارد اگر عرف آن را دو استعمال بداند هر دو مورد تحت اطلاق و عمومات قرار می گیرند و کفاره تکرار می شود. بله گاه دلیل خاص یا سیره بر خلاف آن جاری می شود. در ما نحن فیه یک روایت وجود دارد که در آن تعدد به تعدد نوع تفسیر شده است و صاحب حدائق بیشتر به سراغ این روایت رفته است. باب 9 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُحْرِمِ إِذَا احْتَاجَ إِلَی ضُرُوبٍ مِنَ الثِّیَابِ یَلْبَسُهَا قَالَ عَلَیْهِ لِکُلِّ صِنْفٍ مِنْهَا فِدَاءٌ. این روایت صحیحه است. این روایت ممکن است مربوط به صورت اضطرار باشد. ولی در باب کفارات اضطرار مشابه عمد است. امام علیه السلام در این این مورد برای هر صنف یک کفاره ی جداگانه معین کرده است ولی عرفا همه ی انواع لباس که فرد پوشیده است لبس واحد به حساب می آید. نقول: باید دید آیا این روایت معمول به اصحاب است یا نه. در میان اقوال فقط یک قول مربوط به تعدد کفاره در مورد تعدد صنوف بود. اگر این روایت معمول به باشد قاعده ی کلی ما که

تعدد را به نظر عرف واگذار کردیم به هم نمی خورد زیرا در خصوص لبس قائل می شویم که مطابق این روایت تعدد صنف موجب تعدد کفاره می شود. به هر حال به نظر می آید که حتی در مورد لباس هم این روایت معرض عنها باشد. چه رسد به اینکه در مورد لباس قائل به تعدد شویم و از آن به سایر موارد مانند عطریات هم تعدی کنیم و بگوییم در عطریات هم تعدد در صنف عطر موجب کفاره می شود. (مخصوصا که الغاء خصوصیت باید قطعیه باشد و ما در الغاء خصوصیت در ما نحن فیه و تسری به طیب قطع نداریم) اما قدس سره نیز که مورد عطریات در تعدد صنف قائل به تعدد کفاره نشدند یا این روایت را معمول بها ندانستند و یا اگر دانستند از لباس الغاء خصوص نکردند و به عطریات تسری ندادند. خلاصه اینکه اگر در میان، کفاره داده شود استعمال بعدی موجب کفاره ی دیگری است و اگر کفاره فاصله نشود معیار این است که عرفا فعل واحد به حساب می آید یا متعدد. اگر فعل واحد باشد یک کفاره و اگر متعدد باشد دو کفاره.

کفاره ی استعمال طیب کتاب الحج

موضوع: کفاره ی استعمال طیب بحث در مسأله ی تکرر اسباب در موارد وجوب کفاره است.َةس اگر سببی موجب کفاره شود (مانند استعمال بوی خوش و یا پوشیدن لباس مخیط برای محرم و افطار برای صوم صائم در روز و موارد دیگر) بعد آن سبب تکرار شود آیا کفاره هم تکرار می شود یا نه. نتیجه ی بحثی که مطرح کردیم این بود که عمومات و اطلاقات ظهور در عموم

افرادی دارند مگر در جائی که دلیل بر خلاف آن قائم شود. از این رو هر فرد از عام که ایجاد شود کفاره ی جداگانه ای بر آن بار است. با این وجود معیار عرف است به این معنا که اگر عرف آن را واحد نوعی بداند همه یک واحد به حساب می آید هر چند فی نفسه متعدد باشد مانند چندین لقمه غذا در یک وعده که عرفا یک بار افطار کردن به حساب می آید. بعد به روایت صحیحه ای اشاره کردیم که امام علیه السلام در مورد لبس مخیط، تعدد صنف را موجب تعدد کفاره دانسته بود. جواب دادیم که اولا این حدیث معمول به اصحاب نیست و ثانیا از آن نمی تواند الغاء خصوصیت کرد و به طیب تعدی نمود زیرا الغاء خصوصیت باید قطعیه باشد. بعضی از معاصرین به روایات دیگری هم تمسک کرده اند که سندشان خوب است و باید دلالت آنها را بررسی کنیم. باب 3 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِیٍّ الْجَرْمِیِّ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِیِّ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَکَلْتُ خَبِیصاً (حلوائی) فِیهِ زَعْفَرَانٌ حَتَّی شَبِعْتُ قَالَ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ مَنَاسِکِکَ وَ أَرَدْتَ الْخُرُوجَ مِنْ مَکَّةَ فَاشْتَرِ بِدِرْهَمٍ تَمْراً ثُمَّ تَصَدَّقْ بِهِ یَکُونُ کَفَّارَةً لِمَا أَکَلْتَ وَ لِمَا دَخَلَ عَلَیْکَ فِی إِحْرَامِکَ مِمَّا لَا تَعْلَمُ این حدیث موثقه است. فردی که حلوای زعفرانی را خورده که در نتیجه هم غذای خوشبویی را خورده و هم آن را استشمام کرده است و باید دو کفاره به

گردن او بار شود ولی امام علیه السلام یک کفاره که تصدق است را کافی دانسته است. بنابراین وحدت زمان کافی است و موجب تعدد کفاره نیست. نقول: اولا ظاهر این حدیث مورد سهو یا جهل می باشد ثانیا ذیل حدیث اضافه می کند که هر خطایی در حج از محرم سر بزند مطلقا با همان یک درهم جبران می شود. این در حالی است که خطاها در زمان های مختلف از فرد سر می زند. بنابراین وحدت زمانی معتبر نیست. علت عدم شرطیت وحدت زمانی و عدم تکرر کفاره این است که مورد روایت در کفاره ی مستحب است زیرا در نسیان کفاره وجود ندارد و دادن کفاره در آن مستحب است. بحث ما در کفاره ی واجب و حالت عمد است. حدیث باب 8 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ... أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ این روایت صحیحه است. عبارت (أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ) عام است و هم طعام صید را شامل می شود و هم طعامی که خوشبو است. حال اگر کسی طعام خوشبویی بخورد هم معطر است و هم آن را بوئیده است. این روایت از روایت قبلی بهتر است زیرا در ذیل آن صورت تعمد مطرح شده است و فقط صورت جهل و نسیان را شامل نمی شود.

از این حدیث برای ما قابل قبول است ولی با این وجود اشکالی بر آن بار است که در ذیل حدیث بعدی متذکر می شویم. باب 4 از ابواب بقیة کفارات الاحرام. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ أَکَلَ زَعْفَرَاناً مُتَعَمِّداً أَوْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ فَعَلَیْهِ دَمٌ فَإِنْ کَانَ نَاسِیاً فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ یَتُوبُ إِلَیْهِ در این روایت نیز اکل غذای خوشبو همراه با بوئیدن آن است و امام علیه السلام برای هر دو یک کفاره منظور فرموده است. با این وجود می گوییم: اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند به این معنا که تعدد استعمال در یک زمان موجب یک کفاره است ولی اگر در دو زمان بود ثابت نمی شود که حتما دو کفاره لازم است. باید دلیلی آورد که در صورت وحدت زمان یک کفاره باشد و در تعدد زمان دو کفاره باشد. این اشکال به حدیث قبلی هم وارد است. بنابراین این روایات دلیل بر تعدد کفاره به تعدد زمان نیست. بنابراین باید به سراغ همان اطلاقات و عمومات رفت. بقی هنا امور: الامر الاول: موضوعات را باید از عرف گرفت. به سه شکل می توان با موضوعات برخورد کرد: الدقة العقلیة و المسامحة العرفیة و الدقة العرفیة. مثلا می گوییم مسافت قصر بیست و یک کیلومتر رفتن و بیست و یک کیلومتر برگشتن است. حال اگر به دقت عقلی یک سانتی متر کمتر بود آیا نماز همچنان قصر است یا اینکه عرف آن را مسافت شرعی می داند؟ در این حال با دقت عقلیه نماز

قصر نیست و با دقت عرفیه نماز قصر است ولی مسامحه ی عرفیه می گوید حتی بیست کیلومتر هم کافی است. ما در مسائل شرعی، موضوعات را از دقت عرفی می گیریم و نه از عقل و نه از مسامحات. از این رو اگر خونی در لباس ریخت و بعد از شستن رنگش باقی ماند. رنگ خون به دقت عقلی همان ذرات خون است زیرا لون به تنهایی منتقل نمی شود. با این حال به نظر دقی عرفی جرم خون رفته است و آنچه مانده است خون نیست. ولی مسامحه ی عرفیة می گوید حتی اگر جرمش هم به تمامه نرفته باشد باز هم نجس نیست. در اینجا همان دقت عرفیه معیار است. در مورد استعمال طیب اگر کسی الآن یک عطر به خودش زد و دو ساعت بعدی عطر دیگری بزند مسامحه ی عرفیه می گوید این یک مجلس است. ولی به دقت عرفی این دو استعمال است. از آن سو اگر کسی در یک زمان عطر را به چند جای بدنش بزند به دقت عقلی او عطر را چند بار استعمال کرده است. تا اینجا هر چه گفتیم در موضوعات بود. در فهم احکام نیز دقت عرفی معیار است نه دقت عقلی. بعضی از بزرگان در باب نماز جمعه بر این عقیده بودند که نماز جمعه واجب عینی نیست ولی اگر نماز جمعه اقامه شد واجب است افراد در آن حضور پیدا کنند. زیرا آیه ی شریفه می فرماید: (اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا) از این رو باید (نودی) باشد و وقتی نداء به نماز جمعه حاصل شد. (فاسعوا) هم واجب

عینی می شود. این از باب دقت عقلی در حکم است. اما اگر این را به دست عرف بدهند عرف از آن وجوب نماز جمعه در زمان حضور استفاده را متوجه می شود. و عرف اول اذا نودی را نمی فهمد که بعد از آن فاسعوا بر آن مترتب شود و حتی اگر نداء به سمت نماز جمعه نباشد باز نماز جمعه در زمان حضور واجب است. بنابراین هم در فهم احکام و هم در فهم موضوعات دقت عرفیة است نه دقت عقلیة و نه مسامحه ی عرفیة.

اهمیت طیب در اسلام کتاب الحج

موضوع: اهمیت طیب در اسلام بعد از آنی که بحث طیب و عطریات در حال احرام را مطرح کردیم و تمام جوانب مسأله را بررسی کردیم اموری را مطرح کردیم. الامر الثانی: اهمیت طیب در اسلام در اسلام در مورد مسأله ی طیب به طور مطلق و در مبحث عبادات، صوم، معاشرت و غیره روایات بسیاری وارد شده است. هدف ما از طرح این بحث دو مطلب است: اول این است که اسلام دینی پیشرفته است. اسلام در زمانی به وجود آمد که عرب جاهلی در قذارت و آلودگی به سر می برد. از آن محیط برنامه ای برخواسته شد و در مورد عطریات بیاناتی وارد شده است که حتی در دنیای امروز هم نمونه ای مشابه آن بیان نشده است. هدف دوم این است که بعضی تصور می کنند که اگر لباس و بدنشان کثیف باشد این علامت زهد و بی اعتنایی به دنیا است. این ایده باطل است و فرامین اسلامی چیز دیگری را بیان می کند. این فرامین را هم در بیرون برای غیر

مسلمانان و هم درون برای ناآگاهان باید معرفی کنیم. صاحب وسائل در جلد اول بعد از ذکر طهارات و نجاسات بحثی در آداب الحمام ذکر می کند و در آن در دوازده باب روایات عطریات را مطرح می کند که از باب 89 تا 101 ادامه دارد. بعد در ابواب الصلاة و اینکه باید هنگام صلاة معطر بود. همچنین در خصوص استعمال عطر در نماز جمعه در روز جمعه همچنین در مورد صلاة العیدین، همچنین در مورد نماز حاجت که در آداب آن ذکر شده فرد خود را خوشبو کند و نماز حاجت را به جا آورد. بعد در مباحث صیام می خوانیم: (الطیب تحفة الصائم) بوئیدن گل بر صائم مکروه است ولی استعمال عطریات برای صائم مستحب است شاید علت آن این باشد که وقتی انسان روزه می گیرد در اکثر اوقات دهانش خوشبو نیست و استعمال عطریات تا حدی این مسأله را جبران می کند. بعد در ابواب العشرة من الحج در آداب معاشرت استفاده از عطریات ذکر شده. همچنین در زیرات قبور ائمه خصوصا در زیارت قبر امیر مؤمنان علی علیه السلام آمده است که هنگام غسل کردن انسان خود را خوشبو کند و بعد به زیارت رود. بعد در ابواب نکاح آمده است زن خود را برای همسرش خوشبو کند همچنین در ابواب طلاق هم آمده است که زن در طلاق رجعی خود را خوشبو کند و زینت نماید و امام علیه السلام به آیه ی قرآن استدلال می کند: (لعل الله یحدث بعد ذلک امرا) یعنی شاید این امر موجب شود که آن دو با هم آشتی کنند. ان شاء

الله روایاتی از این ابواب را می خوانیم. اقوال علماء: مرحوم ابن ادریس در کتاب سرائر در ج 1 ص 318 می گوید: و من السنّة المؤکدة فی العیدین الغسل... و التزین و التطیب، کما ذکرناه فی الجمعة. علامه در تذکره ج 4 ص 100 می گوید: تستحب الزینة یوم الجمعة ... و التطیّب و لبس أفضل الثیاب علامه در منتهی ج 7 ص 237 می فرماید: و یستحبّ أن یعدّ الکفن أوّلا قبل التغسیل (تا بعد از غسل دادن میت بدون کفن رها نشود و لازم نباشد معطل شوند تا کفن آماده گردد)،... ثمَّ یضع فوقها القمیص (کفن سرتاسری) و ینثر (می پاشند) علیه شیئا من الذریرة (که گیاه خوشبویی است) و یکثر من ذلک...،فاستحبّ فیه التطیّب کالحیّ. و قال علیه السلام: (اصنعوا بموتاکم کما تصنعون بعرائسکم.) (با اموات مانند عروس و داماد رفتار کنید.) البته بعضی از علماء می گویند که غیر از کافور نباید مصرف نباید کرد ولی ادعای اجماع بر خلاف آن اقامه شده است و صاحب مفتاح الکرامة در ج 4 ص 69 می فرماید: و قد اتفق العلماء کما فی «المعتبر و التذکرة علی استحباب الذریرة. و فی کشف اللثام ذکرها الأصحاب. صاحب حدائق در آخر ج 5 ص 576 بعد از مباحث طهارت و نجاست بحث مستقلی تحت عنوان فی استحباب الطیب مطرح می کند. روایات: سعی کرده ایم از روایات مختلف المضمون استفاده کنیم. وسائل ج 1 باب 89 از ابواب آداب الحمام حدیث 3: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ الطِّیبُ

مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِیَاءِ پیامبران هم باید جاذبه داشته باشند و بیماری های نفرت آور در آنها هرگز وجود نداشته است. آنها برای مزید جاذبه از عطریات استفاده می کردند. حدیث 2: عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ أَنْ یَدَعَ الطِّیبَ فِی کُلِّ یَوْمٍ الْحَدِیثَ حدیث 4: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَی قَالَ سَمِعْتُ أَبِی ع یَقُولُ الْعِطْرُ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِینَ. حدیث 6: الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الطِّیبُ یَشُدُّ الْقَلْبَ در این روایت آمده است که بوی خوش قلب را تقویت می کند. در روایت دیگری آمده است که بوی خوش عقل را تقویت می کند. البته قلب هم به معنای عقل است و هم به معنای قلبی که در بدن می باشد. حدیث 10: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی عُیُونِ الْأَخْبَارِ بِأَسَانِیدَ تَقَدَّمَتْ فِی إِسْبَاغِ الْوُضُوءِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ الطِّیبُ نُشْرَةٌ وَ الْغُسْلُ نُشْرَةٌ (حمام گرفتن زیرا حمام آب داغ موجب جریان خون در بدن می شود که نشاط و نیروی تازه ای به بدن می دهد البته در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای آن عسل ذکر شده است) وَ الرُّکُوبُ (سوار بر مرکب شدن) نُشْرَةٌ وَ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ (رنگ سبزه که در زمین است و رنگ آبی که در آسمان است هر دو موجب انبساط خاطر است.) این حدیث در نهج البلاغه در کلمات قصار شماره ی 400 نقل شده است.

نشرة در اصل در میان عرب به معنای حرز و تعویذ است یعنی دعایی که به شخص غمگین می دادند تا از غم و غصه بیرون آید. تعویذ گاه به شکل دعایی بوده که فرد با خودش به همراه داشت. نشرة از ماده ی انتشار است یعنی دعایی که غم و اندوه را از بین می برد. بعدا این لفظ در هر چیزی که موجب نشاط شود به کار برده شده است. حدیث 11: فِی الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُنْدَارِ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ الْحَمَّادِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ الْبُنَانِیِّ عَنْ أَنَسٍ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ حُبِّبَ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا ثَلَاثٌ النِّسَاءُ وَ الطِّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةانس با آنکه سالیان سال در خدمت پیامبر اکرم (ص) بود ولی بعدها کمی منحرف شد و وقتی در مورد مسائلی از حقانیت امیر مؤمنان از او سؤال کردند گفت سنم بالا رفته و به خوبی به یاد نمی آورم. بعضی ایراد می کنند که پیامبر اکرم (ص) سه چیز از دنیا را دوست دارد که اولی مسأله ی نساء است. در حدیث دیگری می خوانیم که سه زن خدمت پیامبر آمدند و یکی عرض کرد همسر من از بوی خوش بدش می آید و دیگری عرض کرد همسرم از زینت آلات بدش می آید و سومی هم می گفت که همسرم از آمیزش با زنان خوشش نمی آید. پیامبر اکرم (ص) فرمود: رهبانیت در دین من نیست (رهبان ها با زن مخالف بودند و الآن هم کشیش های کاتولیک حق ازدواج با زن ندارند

و مفاسد بسیاری به بار آورده اند و بر این اساس به سراغ همجنس بازی رفتند و حتی در کتاب های سابق خواندیم که یکی از مورخان مسیحی می گوید که در یکی از دیرها که مذهب تارکان دنیا بوده است تبدیل به مرکز فحشاء شده است. این بدین سبب است که دستگاه تشریع و تکوین هر دو از سوی خدا تعیین شده است و این دو با هم مخالف نیستند وقتی خداوند غریزه ی جنسی را در انسان آفریده است که حتی گفته شده است قوی ترین غرائز است نمی تواند آن را ممنوع کند) بر این اساس پیامبر اکرم (ص) در حدیث مزبور به آن سه مورد اشاره فرموده است تا روحیه ی مزبور را نفی کند. سپس می فرماید: نور چشم من در نماز است. اگر کسی از نماز آرامش پیدا کند نماز او نماز حقیقی است و اگر کسی به نماز به عنوان باری که بر دوش اوست نگاه کند، نماز او نماز حقیقی نیست. باب 91 از ابواب آداب الحمام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ تَطَیَّبَ أَوَّلَ النَّهَارِ لَمْ یَزَلْ عَقْلُهُ مَعَهُ إِلَی اللَّیْلِ ان شاء الله در جلسه ی بعد به ذکر منتخبی از سایر احادیث می پردازیم.

بحث اخلاقی کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، بَابُ فَضْلِ الْإِیمَانِ عَلَی الْإِسْلَامِ وَ الْیَقِینِ عَلَی الْإِیمَانِ حدیث 1: أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا أَخَا جُعْفٍ إِنَّ الْإِیمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْیَقِینَ

أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ مَا مِنْ شَیْ ءٍ أَعَزَّ مِنَ الْیَقِینِ ایمان از اسلام بالاتر است. اسلام به معنای تسلیم است و اگر انسان شهادتین را بر زبان جاری کند مسلمان است و احکام اسلام بر او جاری می شود ولی ایمان چیزی است که در عمق دل می باشد و افضل است از چیزی که بر زبان جاری می شود. یقین از ایمان بالاتر است. ایمان همان چیزی است که از طرق استدلالی ایجاد می شود. ادله ای برای یگانگی خداوند و اثبات صانع و امثال آن وجود دارد. ما از آثار پی به مؤثر می بریم و خلق جهان، گل ها، جانداران متنوع را نشانه ای از عظمت خداوند می دانیم. حتی یک حشره ی کوچک چشم دارد و می بنید و از لابه لای شاخه ها حرکت می کنند و به چیزی برخورد نمی کنند. آنها هم می شنوند و حتی حس شامه دارند و شامه ی آنها از انسان نیز قوی تر است و اگر غذایی باشد سریع همه جمع می شوند. مغز دارند و مغزشان به آنها فرمان می دهد، دستگاه تغذیه و دستگاه تولید مثل دارند، سیستم اعصاب دارند و رشد و نمو می کنند و حتی حرکات سریعی در آنها وجود دارد. هر چه بیشتر در آثار خلقت بیندیشیم عظمت خدا را بیشتر پیدا می کنیم. در دستورات نماز شب آمده که در آن آیاتی همچون (إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ) (آل عمران / 190) را بخوانیم. اما یقین آن است که انسان به مرحله ی شهود برسد یعنی با

چشم دل ببیند. همان چیزی که حضرت ابراهیم از خداوند تقاضا کرد. (وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی) (بقره / 260) ایمان استدلالی هر چند خوب است ولی گاه در حواشی آن وسوسه هایی وجود دارد که در یقین و ایمان شهودی چنین نیست. ایمان شهودی همان است که در سوره ی تکاثر به سه مرحله ی معروفش اشاره شده است: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین: (کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِین) اولی را همه دارند، دومی مخصوص خواص است و سومی مخصوص به اولیاء الله می باشد. تشبیهاتی برای آن کرده اند که بهترین از آن تشبیه به آتش است یعنی آتشی از دور وجود دارد و دود آن برخاسته است ولی خود آتش قابل دیدن نیست. در اینجا فرد یقین پیدا می کند که در آن مکان آتش سوزی شده است این همان علم الیقین است. او جلوتر می رود و شعله های آتش را می بینند این عین الیقین است. بعد نزدیک تر می رود و آتش را با دستش لمس می کند و این حق الیقین است. ابتدا استدلال به آثار است، بعد شهود عینی و سرآخر فناء و وحدت و وارد شدن در حقانیت حق است یعنی فرد خودش را فراموش می کند و فقط خدا را به خاطر دارد. این مراحل را ارزان به انسان نمی دهند. برای رسیدن به این مقامات احتیاج به استاد و توسل جستن به اذکار نیست بلکه اگر کسی به همین کتاب و

سنت عمل کند به این مقامات می تواند برسد. اگر کسی به خطبه ی همام که در آن صد و ده صفت برای متقین آمده است عمل کند چه بسا بتواند به این مقامات دست یابد. ذکر هر چند خوب است ولی کافی نیست زیرا آنی که مشکلات را حل می کند تحول باطنی و درونی است. انسان باید به جایی برسد که در او عنانیت و خودخواهی وجود نداشته باشد یعنی بگوید اگر این کار خیر را من انجام دهم یا رفیقم برای من یکسان باشد به این معنا که قصد او فقط انجام آن کار خیر بوده باشد و اینکه این کار خیر به نام او هم ثبت شود برایش مهم نباشد. در میزان الحکمة در باب یقین حدیثی از مشکاة الانوار نقل شده است: (سَأَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع فَقَالَ لَهُمَا مَا بَیْنَ الْإِیمَانِ وَ الْیَقِینِ فَسَکَتَا (سکوت چه بسا برای احترام بوده است) فَقَالَ لِلْحَسَنِ ع أَجِبْ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ بَیْنَهُمَا شِبْرٌ قَالَ وَ کَیْفَ ذَاکَ؟ قَالَ لِأَنَّ الْإِیمَانِ مَا سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا وَ صَدَّقْنَاهُ بِقُلُوبِنَا وَ الْیَقِینُ مَا أَبْصَرْنَاهُ بِأَعْیُنِنَا وَ اسْتَدْلَلْنَا بِهِ عَلَی مَا غَابَ عَنَّا (چیزی که با چشم می بینیم و به مقام شهود می رسیم و به وسیله ی آن به غیب مانند روز قیامت ایمان پیدا می کنیم). در خاتمه سه حکم خلاف شرعی که در بخش قضاء اجرا می شود را تذکر می دهیم.اول اینکه فرد اگر بدهی خود را ندهد به زندان می اندازند تا عسر او ثابت شود و حال آنکه عسر مطابق اصل است زیرا فرد که از مادر

متولد می شود چیزی ندارد و معسر است همان استصحاب می شود. ابتدا باید یسر او ثابت شود که بعد اگر نداد او را به زندان بیندازند و روایت هم بر این امر دلالت دارد. (لَیُّ الْوَاجِدِ بِالدَّیْنِ یُحِلُّ عِرْضَهُ وَ عُقُوبَتَه) این زندان انداخت مخالف حکم شرع است. دوم اینکه اگر اعسار کسی ثابت شد و بعد حکم شد که مهریه را قسطی پرداخت کند بعد از پرداخت قسط اول زن باید تمکین کند و حق ندارد تمکین را تا اتمام اقساط به تأخیر بیندازد. با پرداخت اولین قسط حق حبس عوض می شود زیرا موضوع عوض می شود همانطور که اگر کسی جنس اقساطی بخرد جنس را از همان اول تحویل می گیرد. دقیقا مثل اینکه اگر قرار بود که زوج، مهر را از همان اول بعد از اجرای عقد اقساطی پرداخت کند زن حق حبس نداشت و از همان اول بعد از اولین قسط می بایست تمکین کند و به خانه ی شوهر بیاید. سومین قانونی که باید اصلاح شود این است که در عقد قصد جدی لازم است و حال آنکه جوانی که مهر را هزار سکه و امثال آن قرار می دهد و آن هم عند المطالبه است یقینا در آن قصد جدی ندارد. همین که در مورد مهر می گویند کی داده و کی گرفته به معنای این است که قصد جدی در آن وجود ندارد. ما پیشنهاد می دهیم که مقرر شود دفاتر ازدواج مهری را که از فلان قدر (مانند صد و ده سکه) بیشتر شود ثبت نکنند. ان شاء الله در جلسه ی بعد ادامه ی

بحث طیب را مطرح می کنیم.

استعمال طیب در اسلام کتاب الحج

موضوع: استعمال طیب در اسلام به مناسبت تروک احرام و مسأله ی طیب به بحث استعمال طیب در اسلام پرداختیم. بعد از بررسی احادیث دیدیم بحث های بسیار گسترده ای در این زمینه وارد شده است. از جلد اول تا پنجم وسائل روایات متعددی در این مورد وارد شده است و منحصر به این مقدار هم نیست. اگر این روایات را به روایات باب نکاح، طلاق، آداب العشرة در حج ضمیمه کنیم می توان کتابی در این مورد تألیف کنیم. این، جامعیت اسلام را نشان می دهد. قوانین بسیاری در میان بشر نوشته می شود ولی جامعیت ندارد ولی اسلام جامعیت دارد و در مورد هر چیزی که در زندگی انسان مورد نیاز است مطلب دارد. در وسائل ج 1 در آداب الحمام روایات متعددی است که در دو بخش می توان آن را تقسیم کرد. بخشی از آن طیب را به طور مطلق بحث می کند و بخش دیگری از آن طیب های خاصی را مورد عنایت قرار می دهد. باب 92 از ابواب آداب الحمام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَثْعَمِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ الطَّوِیلِ الْعَطَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُنْفِقُ فِی الطِّیبِ أَکْثَرَ مِمَّا یُنْفِقُ فِی الطَّعَامِ باب 94 حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَرُدُّ الطِّیبَ قَالَ لَا یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَرُدَّ

الْکَرَامَةَ این حدیث می گوید: اگر کسی برای انسان طیب آورد نباید آن را رد کرد. و امام علیه السلام از طیب به کرامت تعبیر می کند. اینها احادیثی بود که از مطلق طیب سخن می گفت. اما احادیثی که طیب خاص سخن می گوید: باب 95: حدیث 5: عَنْ أَحْمَدَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمِسْکِ هَلْ یَجُوزُ إِشْمَامُهُ فَقَالَ إِنَّا لَنُشِمُّهُ این حدیث مخصوص مسک است. (إِشْمَامُهُ) ممکن است به معنای بوئیدن باشد و یا به معنای بویاندن آن به دیگران در مورد مسک روایات متعددی وارد شده است و نکته ی آن در این است که احتمالا بعضی در استعمال مشک شبهه می کردند زیرا اصل آن کیسه است که در زیر شکم نوعی از آهو پیدا می شود و بعد جدا می شود و می افتد. بعضی معتقد هستند که از ناف او جدا می شود و بعضی می گویند که آن، خونی است که جمع می شود و بوی خوشی دارد. بعضی از اینکه این خون است در استعمال آن احتیاط می کردند. ولی روایت است که اثرات مسک را در موهای پیامبر اکرم (ص) دیدند. حال یا مسک خون نیست و یا اگر هست استحاله شده است و یا اگر استحاله هم نشده است جزء خون های مستثنی می باشد. (مثلا خون متخلف در ذبیحه نجس نیست هر چند خوردنش حرام است.) باب 96 مربوط به استعمال غالیه است. غالیة در اشعار فارسی بسیار استعمال می شود و می گویند: معجونی از عطریات مختلف

بوده است. باب 97 مربوط به روایاتی است که درباره ی عنبر و عود و زعفران وارد شده است. باب 98 مربوط به روایات خلوق است که معجونی بوده و از عطریات مختلف گرفته می شده و گفته شده که زعفران بر آن معجون غالب بوده است. باب 100 مربوط به استعمال بخور است. بخور عطریاتی بوده که آنها را به شکل بخور در می آوردند. در باب کفن آمده است که از دو چیز می توان استفاده کرد: کافور و ذریرة (گیاهی خوشبو بوده است و بعضی گفته اند که همان اسپرک است که گیاهی زرد و خوشبو می باشد.) بنابراین اگر در رساله آمده است معطر کردن بدن میت مکروه است، این دو مورد از آن استثناء شده است. وسائل ج 2 باب 6 از ابواب اغسال مسنونة حدیث 4: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِیَتَزَیَّنْ أَحَدُکُمْ یَوْمَ الْجُمُعَةِ یَغْتَسِلُ وَ یَتَطَیَّبُ الْحَدِیثَ وسائل ج 3، باب 43 از ابواب لباس مصلی باب استحباب التطیب للصلاة حدیث 2: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ صَلَاةُ مُتَطَیِّبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ صَلَاةً بِغَیْرِ طِیبٍ حدیث 3: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ (موسی بن جعفر) ع قَالَ کَانَ یُعْرَفُ مَوْضِعُ سُجُودِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع بِطِیبِ رِیحِهِ مطابق این حدیث محل سجده ی امام صادق علیه السلام را از خوشبو بودن

آن متوجه می شدند. وسائل ج 5 باب 37 از ابواب صلاة الجمعه حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ لَا یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ أَنْ یَدَعَ الطِّیبَ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَیْهِ فَیَوْمٌ وَ یَوْمٌ لَا (یک روز در میان) فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَفِی کُلِّ جُمُعَةٍ وَ لَا یَدَعْ (این را دیگر ترک نکند) وسائل ج 5 باب 3 از ابواب صلاة العیدین حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ لَمْ یَشْهَدْ جَمَاعَةَ النَّاسِ فِی الْعِیدَیْنِ (کسی که به نماز عید نرسیده است) فَلْیَغْتَسِلْ وَ لْیَتَطَیَّبْ بِمَا وَجَدَ وَ لْیُصَلِّ فِی بَیْتِهِ وَحْدَهُ کَمَا یُصَلِّی فِی جَمَاعَةٍ. وسائل ج 5 باب 28 از ابواب بقیة الصلوات المندوبة حدیث 7: مربوط به این است که اگر کسی حاجتی دارد غسل کند و خود را خوشبو کند و نماز مخصوصی را بخواند. وسائل ج 5 باب 48 ابواب بقیة الصلوات المندوبة حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ فِی الْمِصْبَاحِ عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ مَوْلَانَا الصَّادِقِ ع فِی یَوْمِ النَّیْرُوزِ قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ النَّیْرُوزِ فَاغْتَسِلْ وَ الْبَسْ أَنْظَفَ ثِیَابِکَ وَ تَطَیَّبْ بِأَطْیَبِ طِیبِک در مورد معلی بن خنیس حرف و حدیث است و گفته شده است او اول ایرانی بوده و بعد به مناطق عربی رفته و مسلمان شده است. وسائل ج 7 باب 32 از ابواب ما یمسک عنه الصائم حدیث 3: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا صَامَ یَتَطَیَّبُ بِالطِّیبِ وَ یَقُولُ الطِّیبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ (هدیه ی روزه دار عطریات است.) این حدیث منافاتی ندارد با اینکه بوئیدن بو و ریاحین منهی عنه باشد. حتی بعضی گفته اند اگر بعضی از گل ها بوئیده شود به انسان احساس سیری دست می دهد از این رو از بوئیدن آن نهی شده است. در باب بهشت روایاتی داریم که نشان می دهد یکی از نعمت های خداوند در بهشت بوی خوش است. مثلا در روایاتی که بوی بهشت از پانصد سال راه به مشام می رسد ولی عاق والدین بوی آن را نمی شنود. آیه ی 31 سوره ی اعراف می خوانیم: (خذوا زینتکم عند کل مسجد) زینت معنای عامی دارد و و در روایات است که از آن موارد لباس خوب و بوی خوش است. حتی از روایات استفاده می شود زینت معنوی هم در مفاد آیه داخل است و مستحب است انسان های باشخصیت و با فضیلت را به مسجد ببرند و پیشوای خود کنند. همچنین اینکه بعضی اعتقاد دارند که زهد و تقوا ایجاب می کند انسان از این کارها اجتناب کند اعتقادی بر خلاف فرامین اسلام است.

لبس مخیط کتاب الحج

موضوع: لبس مخیط ششمین مورد از تروک احرام لبس مخیط برای مردان است. امام قدس سره می فرماید: لبس المخیط للرجال کالقمیص و السراویل و القباء و أشباهها بل لا یجوز لبس ما یشبه بالمخیط کالقمیص المنسوج و المصنوع من اللبد، و الأحوط الاجتناب من المخیط و لو کان قلیلا کالقلنسوة و التکة، نعم یستثنی من

المخیط شد الهمیان المخیط الذی فیه النقود. کلام امام قدس سره مشتمل بر چهار فرع است. در فرع اول می فرماید: لبس مخیط مانند قمیص و سراویل و قباء و امثال آن بر مردان حرام است. فرع دوم این است که لباس شبه مخیط هم جایز نیست مانند قمیص که لباس بافتنی است و در آن مخیط به کار نرفته است و یا چیزی مانند نمد که نه دوخته می شود و نه بافته می شود بلکه با فشار پشم ها را به هم می مالند و سفت می کنند. فرع سوم این است که علی الاحوط از چیزی که فقط اندکی در آن مخیط به کار رفته است نیز باید اجتناب شود مانند قلنسوة که عرق چین است و تکة که بند شلوار می باشد. این قول در مقابل کسانی است که می گویند مخیطی ممنوع است که محیط به بدن باشد و عرق چین و تکة محیط به بدن نیست. فرع چهارم این است که از مخیط یک مورد استثناء شده است و آن همیان هایی که به کمر می بندند و در آن پول و وسائل را می گذارند. اما فرع اول: اصل اینکه لبس مخیط برای مردان حرام است بین عامه و خاصه اجماعی است. اقوال علماء: فاضل اصفهانی در کشف اللثام ج 5 ص 375 عبارت جامعی دارد و می فرماید: لبس المخیط للرجال بلا خلاف کما فی الغنیة و المنتهی و فی التذکرة عند علماء الأمصار (شیعه و سنی) و فی موضع آخر من المنتهی: أجمع العلماء کافة علی تحریم لبس المخیط للمحرم. (ظهور این نیز علمای شیعه و

سنی است.) نراقی در مستند ج 12 ص 5 هم شبیه همین عبارت را نقل می کند و بعد اضافه می کند: بل بالإجماع المحقّق عند التحقیق یعنی ایشان خودشان تحقیق کرده است و به اجماع دست یافته است و صرف اجماع منقول نیست. صاحب جواهر نیز در ج 18 ص 335 می فرماید: و لبس المخیط للرجال بلا خلاف اجده فیه کما عن الغنیة و المنتهی و التحریر و التنقیح و المفاتیح و غیرها علی ما حکی عن بعضها بل عن التذکرة و موضع آخر من المنتهی اجماع العلماء کافة علیه بل عن الاخیر منهما عن ابن عبد البر (از علمای عامه) انه لا یجوز لبس شیء من المخیط عند جمیع اهل العلم.... نعم ما سمعته من معاقد الاجماعات کاف فی جعل العنوان لبس المخیط و ان لم اجد فی شیء مما وصل الینا من النصوص الموجودة فی الکتب الاربعة و غیرها کما اعترف به غیر واحد حتی الشهید فی الدروس حیث قال: لم اقف الی الآن علی روایة بتحریم المخیط کلام اخیر صاحب جواهر در مورد این است که در نصوص سخنی از لبس مخیط نیست (آنچه در روایات است مصادیقی از مخیط است) ولی اجماعات بر آن اقامه شده است. بنابراین این بحث مطرح می شود که آیا می توان به هر مخیطی تعدی کرد یعنی حتی پتوی که محرم بر روی سرش می کشد و یا تکه مخیطی که فرد بر بازویش می بندد نیز حرام باشد؟ دلالت روایات: مستدرک الوسائل ج 9 باب 21 از ابواب احرام حدیث 2: دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ نَهَی أَنْ یَتَطَیَّبَ

مَنْ أَرَادَ الْإِحْرَامَ إِلَی أَنْ قَالَ أَوْ یَلْبَسَ قَمِیصاً إِلَی أَنْ قَالَ... أَوْ ثَوْباً مَخِیطا ما کان مستدرک الوسائل ج 9 باب 26 از ابواب احرام حدیث 1: دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، رُوِّینَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّ الْمُحْرِمَ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّیْدِ وَ الْجِمَاعِ وَ الطِّیبِ وَ لُبْسِ الثِّیَابِ الْمَخِیطَةِ هر دو روایت مرسله است. حدیث 2: عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ نَهَی أَنْ یَتَطَیَّبَ مَنْ أَرَادَ الْإِحْرَامَ إِلَی أَنْ قَالَ وَ أَنْ یَمَسَّ الْمُحْرِمُ طِیباً أَوْ یَلْبَسَ قَمِیصاً أَوْ سَرَاوِیلَ أَوْ عِمَامَةً أَوْ قَلَنْسُوَةً أَوْ خُفّاً أَوْ جَوْرَباً أَوْ قُفَّازاً أَوْ بُرْقُعاً أَوْ ثَوْباً مَخِیطا ما کانشاید این همان روایت اولی باشد که نقل کردیم. مستدرک الوسائل ج 9 باب 26 از ابواب العود الی منی حدیث 5: الْعَالِمُ الْجَلِیلُ الْأَوَّاهُ السَّیِّدُ عَبْدُ اللَّهِ سِبْطُ الْمُحَدِّثِ الْجَزَائِرِیِّ فِی شَرْحِ النُّخْبَةِ، قَالَ وَجَدْتُ فِی عِدَّةِ مَوَاضِعَ أُوَثِّقُهَا بِخَطِّ بَعْضِ الْمَشَایِخِ الَّذِینَ عَاصَرْنَاهُمْ مُرْسَلًا أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ مَوْلَانَا زَیْنُ الْعَابِدِینَ ع مِنَ الْحَجِّ اسْتَقْبَلَهُ الشَّبْلِیُّ فَقَالَ ع لَهُ حَجَجْتَ یَا شَبْلِیُّ قَالَ نَعَمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ ع أَ نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ وَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِیطِ الثِّیَابِ وَ اغْتَسَلْتَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَحِینَ نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِیَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ قَالَ لَا قَالَ فَحِینَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِیطِ ثِیَابِکَ نَوَیْتَ أَنَّکَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّیَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِی الشُّبُهَاتِ قَالَ لَا قَالَ فَحِینَ اغْتَسَلْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبِ قَالَ لَا قَالَ فَمَا نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ وَ لَا تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِیطِ الثِّیَابِ وَ لَا اغْتَسَلْتَ این حدیث عرفانی است و

از امام سجاد علیه السلام هنگامی که از حج بازگشتند نقل شده اند هنگامی که شبلی (که فرد زاهدی بود) نزد امام آمد و امام علیه السلام از او سوالاتی کرد و در کنار برنامه های حج برنامه هایی عرفانی و اخلاقی پیشنهاد کرد. در این روایت سه بار تجرد از مخیط ذکر شده است. حال نمی دانیم چرا علماء گفته اند در هیچ حدیثی عنوان لباس مخیط ذکر نشده است.

حرمت لبس مخیط کتاب الحج

موضوع: حرمت لبس مخیط بحث در ششمین تروک احرام است که لباس مخیط می باشد. در جلسه ی قبل اقوال را نقل کردیم و گفتیم خاصه و عامه بر عدم جواز اجماع دارند. صاحب جواهر و جمع دیگری از فقهاء می گفتند در روایات به عنوان لبس مخیط اشاره نشده است. ما دیروز روایاتی پیدا کردیم که در آن این عنوان ذکر شده بود. امروز به روایت دیگری که حاوی این عنوان است اشاره می کنیم: مرحوم کشی در رجال در شرح حال ریان بن صلت نقل می کند (این روایت در جامع الرواة نیز در شرح حال راوی مزبور آمده است): عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقُتَیْبِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الشَّاذَانِیِّ قَالَ سَأَلْتُ الرَّیَّانَ بْنَ الصَّلْتِ فَقُلْتُ أَنَا مُحْرِمٌ وَ رُبَّمَا احْتَلَمْتُ فَاغْتَسَلْتُ وَ لَیْسَ مَعِی الثِّیَابُ مَا أَسْتَدْفِئُ بِهِ (خودم را با آن گرم کنم) إِلَّا الثِّیَابَ الْمُخَاطَةَ (مگر ثیاب مخیط) فَقَالَ لِی سَأَلْتَ هَذِهِ الْمَشِیخَةَ الَّذِینَ مَعَنَا فِی الْقَافِلَةِ عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْجُرْجَانِیَّ وَ یَحْیَی بْنَ حَمَّادٍ وَ غَیْرَهُمَا فَقُلْتُ بَلَی قَدْ سَأَلْتُ قَالَ فَمَا وَجَدْتَ عِنْدَهُمْ قُلْتُ لَا شَیْ ءَ ... فَالْبَسْ ثِیَابَ إِحْرَامِکَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَدْفِئْ بهُ

(اگر گرمت نشد) فَغَیِّرْ ثِیَابَکَ الْمَخِیطَةَ وَ تَدَثَّرْ فَقُلْتُ کَیْفَ أُغَیِّرُ قَالَ أَلْقِ ثِیَابَکَ عَلَی نَفْسِکَ وَ اجْعَلْ جِلْبَابَهُ مِنْ نَاحِیَةِ ذَیْلِکَ وَ ذَیْلَهُ مِنْ نَاحِیَةِ وَجْهِکَ (یعنی ذیلش را بالا و بالایش را پائین بیاور) در این روایت سؤال سائل نشان می دهد که عدم جواز استعمال لباس مخیط در ذهن سائل بوده است. همچنین در جواب آن عدم جواز ثیاب مخیط استفاده می شود. بله در این روایت اسمی از امام علیه السلام نیست ولی با توجه به اینکه در مورد ریان گفته شده است که ثقه و صدوق بوده و روایات امام رضا علیه السلام را در کتابی جمع آوری کرده است به نظر می رسد جواب سؤال را از طرف خود نداده است مخصوصا با توجه به اینکه مشایخی که همراه سائل بودند را ملامت کرد و گفت علم سؤالی که کردی نزد من است. یعنی علمی که من از ناحیه ی امام معصوم به دست آورده ام. تا اینجا چهار روایت که در آن از عنوان مخیط استفاده شده بود را خواندیم. دو روایت اول از دعائم الاسلام است که عبارات آن در کلمات بعضی از اصحاب دیده می شود ولی ظاهر کسی به دو روایت اخیر (روایت شبلی و روایت فوق) اشاره نکرده است. البته همه ی این روایات از لحاظ سند ضعیف هستند. بنابراین فتاوای مشهور و اجماعی که وجود دارد از دو حال خارج نیست یا به این روایات دست یافتند و بر اساس آن فتوا داده اند بنابراین عمل مشهور ضعف سند این روایات را جبران می کند. اگر هم فتاوای مشهور مستند به این روایات

نباشد این علامت آن است که اجماع مزبور مدرکی نیست. بنابراین، این اجماع از معصوم گرفته شده است و کاشف رأی معصوم است. صاحب جواهر و دیگران هم به اجماع تمسک کرده اند. بنابراین از جاهایی که اجماع کارساز است مسأله ی مورد بحث می باشد. ان قلت: در روایاتی که خواندیم عنوان ثیاب مخیط یا ثوب مخیط آمده است نه لبس مخیط اگر لبس مخیط بود همه نوع مخیط را شامل می شد ولی ثیاب معنایش محدودتر است زیرا مثلا به همیان و یا تکه که بند شلوار است و یا عرقچنین، ثیاب گفته نمی شود. بنابراین لبس مخیط فراتر از ثیاب مخیط است که در روایات فوق وجود دارد. قلت: معنای ثیاب در لغت عرب وسیع است و شامل دستکش، برقع و امثال آن می شود به چند نمونه از روایات در این مورد اشاره می کنیم: وسائل در ج 9 باب 33 از ابواب احرام حدیث 3: عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ عَنْ أَبِی عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ مَا یَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَنْ تَلْبَسَ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ فَقَالَ الثِّیَابُ کُلُّهَا مَا خَلَا الْقُفَّازَیْنِ (دستکش) وَ الْبُرْقُعَ (نقاب) وَ الْحَرِیرَ قُلْتُ أَ تَلْبَسُ الْخَزَّ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَإِنَّ سَدَاهُ إِبْرِیسَمٌ وَ هُوَ حَرِیرٌ قَالَ مَا لَمْ یَکُنْ حَرِیراً خَالِصاً فَلَا بَأْسَ ظاهر استثناء این است که متصل باشد نه منقطع بنابراین دستکش و نقاب هم جزء لباس است. حدیث 9: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ تَلْبَسُ مَا شَاءَتْ مِنَ الثِّیَابِ غَیْرَ الْحَرِیرِ وَ الْقُفَّازَیْنِ الْحَدِیثَ ولی در اینکه آیا ثیاب، همیان یا تکه را هم شامل می شود باید تأمل کرد. بررسی روایات دیگر: با بررسی آنها می بینیم در آنها عناوین دیگری مانند سراویل (شلوار) قمیص (پیراهن) درع (پیراهنی که محیط بر بدن است.) طیلسان (چیزی که مانند عبا و ردا و شنل بر دوش می اندازند که گاه آستین دارد و گاه ندارد البته پوشیدن طیلسان در روایات مجاز شمرده شده است.) وسائل ج 9 باب 35 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَلْبَسْ ثَوْباً لَهُ أَزْرَارٌ (دکمه ها) وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ (حتی اگر مخیط نباشد) إِلَّا أَنْ تَنْکُسَهُ (پائین را بالا و بالا را پائین آوری) وَ لَا ثَوْباً تَدَرَّعُهُ (لباس که احاطه بر بدن دارد حتی اگر مخیط نباشد) وَ لَا سَرَاوِیلَ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ إِزَارٌ (لنگ نداشته باشی) وَ لَا خُفَّیْنِ (کفش) إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ نَعْلٌ (مگر اینکه نعلین نداشته باشی). حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَلْبَسْ وَ أَنْتَ تُرِیدُ الْإِحْرَامَ ثَوْباً تَزُرُّهُ وَ لَا تَدَرَّعُهُ وَ لَا تَلْبَسْ سَرَاوِیلَ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ إِزَارٌ وَ لَا خُفَّیْنِ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ نَعْلَانِ. ظاهرا این روایت همان روایت قبلی است مخصوصا که راوی هر دو یکی است.

لبس مخیط کتاب الحج

موضوع: لبس مخیط بحث در لباس مخیط در

مورد محرم است. گفتیم حرمت آن بین شیعه و سنی مورد اتفاق است. آنچه ایشان عنوان کرده اند عنوان لبس مخیط است و حال آنکه ادعا شده است در روایات اثری از مخیط نیست. با این جود ما به چند روایت که در آن عنوان مخیط بود دست یافتیم که البته ضعیف السند بودند. بعد اضافه کردیم که بعید است آن روایات ضعیف علت برای اجماع باشد بنابراین اجماع مذکور مدرکی نیست و چون مدرک آشکاری ندارد برای ما حجت است. از طرفی اگر مدرک اجماع همان روایات چهار گانه باشد عمل اصحاب موجب رفع ضعف سند می شود. بعد روایات باب را مطرح کردیم. در دو روایت صحیحه از معاویة بن عمار چهار چیز ممنوع شده است از عبارت است از قمیص، سراویل، درع (لباس محیط بر بدن) و خف (کفش) است. این دو روایت هر نوع مخیط را شامل نمی شود بلکه مخیط هایی که از قبیل آنچه در این روایت ذکر شده است را شامل می شود نه غیر آن را از این رو گذاشتن پارچه ی دوخته شد بر روی زخم و یا تکه که کمربندی است که روی سراویل و یا روی احرامی می بندند اینها هیچ کدام مشمول روایت معاویة بن عمار نیست. همچنین همیانی که دوخته باشد که علماء استثناء کرده اند اصلا در روایت معاویة بن عمار داخل نیست تا لازم به استثناء باشد. همچنین کسانی که دست یا پایشان قطع شده است وقتی از دست یا پای مصنوعی استفاده می کنند آن عضو را با پارچه و یا چیزی بافته شده به بدن متصل می کنند.

اینها هیچ کدام داخل در مدول روایت فوق نیست. از این مهمتر روایات متعدد و صحیح السندی است که در مورد جواز لبس طیلسان وارد شده است. ولی نباید دکمه های آن را بست و یا اینکه دکمه نداشته باشد. طیلسان در لغت به معنای لباس گشادی است که بر دوش می اندازند، مانند رداء که گاهی آستین دارد و گاهی ندارد. (قدر متیقن در جواز جایی است که آستین نداشته باشد.) آنچه در این روایات مهم است این است که طیلسان پارچه ای ساده نیست بلکه دوخته شده می باشد با این وجود استنثناء شده است. باب 36 از ابواب تروک احرام حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَلْبَسُ الطَّیْلَسَانَ الْمَزْرُورَ (دکمه دار) فَقَالَ نَعَمْ وَ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ع لَا یَلْبَسُ طَیْلَسَاناً حَتَّی یَنْزِعَ أَزْرَارَهُ (دکمه هایش کنده شود) فَحَدَّثَنِی أَبِی (پدرم امام باقر علیه السلام فرمود:) أَنَّهُ (علی علیه السلام) إِنَّمَا کَرِهَ ذَلِکَ مَخَافَةَ أَنْ یَزُرَّهُ الْجَاهِلُ عَلَیْهِ (مبادا جاهل دکمه هایش را ببندد) این روایت حصیحه است. مطابق این روایات طیلسان بدون دکمه و طیلسانی که دکمه دارد و آن را نبندند اشکالی ندارد. حدیث 3: َ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَ ذَلِکَ وَ قَالَ إِنَّمَا کَرِهَ ذَلِکَ مَخَافَةَ أَنْ یَزُرَّهُ الْجَاهِلُ فَأَمَّا الْفَقِیهُ فَلَا بَأْسَ أَنْ یَلْبَسَهُ (زیرا حواسش جمع است و دکمه های را نمی بندد) این روایت صحیح السند است.

حدیث 4: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ إِنْ لَبِسَ الطَّیْلَسَانَ فَلَا یَزُرُّهُ عَلَیْهِ سند این روایت به علی بن ابی حمزة ضعیف است. این روایت به دلالت التزامی دلالت دارد که طیلسان پوشیدنش جایز است. حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَمَّا یُکْرَهُ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَلْبَسَهُ فَقَالَ یَلْبَسُ کُلَّ ثَوْبٍ إِلَّا ثَوْباً یَتَدَرَّعُهُ در این روایت هرچند عنوان طیلسان نیست ولی مؤید روایات قبلی است زیرا امام علیه السلام در این روایات می فرماید: لباس هایی که احاطه بر بدن دارد جایز نیست. مفهوم آن این است که تمام لباس هایی که محیط بر بدن نیست جایز می باشد. مشکلی که وجود دارد این است که اگر این روایات در مرعی و منظر فقهاء بوده است چگونه آنها لبس هر نوع مخیط را ممنوع دانسته اند. از این رو باید بین این روایات که باب 26 آمده است و بین اجماع جمع کنیم: جمع اول: اجماع را تخصیص بزنیم و بگوییم اجماع عام است و لباس مخیط مطلقا ممنوع است الا لباس هایی که بر بدن احاطه ندارد. (هکذا لباس های دوخته ای که روی زخم می گذارند و یا به شکل کمربند از آن استفاده می کنند و امثال آن اشکال ندارد.) (هر چند اجماع دلیل لبی است ولی معقد دارد به این معنا که اگر معقد و جمله ای داشته باشد که بر آن منعقد شود، اجماع در حکم دلیل

لفظی می شود در ما نحن فیه هم اجماع لفظ دارد و می گفت لا یجوز لبس المخیط. از این رو این اجماع دیگر دلیل لبی نمی شود و نباید گفت که باید در آن به قدر متیقن مراجعه کرد.) جمع دوم: بگوییم روایات طیلسان معرض عنها است و هر نوع مخیطی ممنوع می باشد. (ظاهر کلام امام قدس سره نیز همین است) جمع سوم: معقد اجماع منصرف به لباس های معمولی است. مراد از اجماع کمربند و امثال آن نیست بلکه مراد لباس، پیراهن، شلوار و امثال آن است. از این اجماع منطبق بر روایاتی می شود که خواندیم. بنابراین لازم نیست در مورد حجاج سخت گیری کنیم و از این رو گذاشتن پارچه ی مخیط بر روی زخم و امثال آن بلا اشکال است. (در فتاوایی که از حجاج به دست ما می رسد می پرسند که برای اتصال پای مصنوعی مجبور به استفاده از مخیط هستیم ما در جواب می گوییم استعمال آن اشکال ندارد ولی کفاره هم بدهند ولی اگر به این جمع سوم قائل شدیم کفاره هم از دوش آنها برداشته می شود.) بله فقهای فعلی مخیط را به معنای وسیع در نظر گرفته اند ولی از کلمات فقهای غیر معاصر چنین وسعتی از مخیط فهمیده نمی شود. و مما یؤید که خیاطت جزء موانع نیست بلکه احاطه به بدن جزء موانع است روایاتی است که می گوید: اگر محرم مضطر شد قبا را می تواند بر دوشش بیندازد به این گونه که آن را مغلوب کند و دست در آستینش نکند. این نشان می دهد مخیط بودن اشکال ندارد

و آنی که مهم است احاطه بر بدن است زیرا امام علیه السلام نمی فرماید که هنگام ضرورت آن را بپوش بلکه می فرماید هنگام ضرورت آن را بر دوش بینداز. لباس هایی که احاطه بر بدن دارد غالبا دوخته است. بنابراین امام قدس سره که می فرماید: لبس المخیط للرجال کالقمیص و السراویل و القباء و أشباهها. اگر مراد ایشان همین مخیط هایی است که احاطه بر بدن دارد، همان است که ما می گوییم ولی ظاهرا مراد ایشان اصل مخیط است زیرا در عبارت بعد تکه و امثال آن را اضافه می کند. ان قلت: در بعضی از روایاتی که بعدا می خوانیم آمده است که امام علیه السلام قلنسوه، تکه را جایز ندانسته است و یا اینکه همیان را استثناء کرده است که علامت آن است که همیان ذاتا جایز نبوده است و لمصلحة استثناء شده است. اینها دلیل بر عمومیت مخیط است که همه چیز را شامل می شود و فقط چند مورد استثناء شده است. قلت: ان شاء الله جواب آن را در فرع سوم که امام بحث قلنسوة و تکة را مطرح می کند جواب می دهیم.

لبس مخیط و شبه مخیط کتاب الحج

موضوع: لبس مخیط و شبه مخیط بحث در ششمین ترک از تروک احرام است که لباس دوخته شده می باشد. خلاصه ی بحث این بود که مخیط موضوعیت ندارد، آنی که حرام است لباسی است که بر بدن احاطه پیدا کند و بدن را بپوشاند مانند، پیراهن، سراویل، زیرپیراهین و امثال آن. همچنین گفتیم که در موارد ضرورت می توان از قمیص و قبا و امثال آن استفاده کرد ولی باید بالای

آن را پائین آورد و یا آن را روی شانه ها انداخت. از این دستور استفاده می شود پوشش معیار است و باید ترک شود نه مخیط. اگر مخیط مانع بود و عند الضرورة جایز بود هنگام ضرورت می شد لباس را به تمامه بر تن کنند. اینکه امام می فرماید: روی دوش بینداز برای این است که پوشش صدق نکند. با این بیان پوشش بدن مانع است نه لباس مخیط. فرع دوم: بل لا یجوز لبس ما یشبه بالمخیط کالقمیص المنسوج و المصنوع من اللبد، شبیه مخیط چیزی است که در آن نخ و سوزن به کار نرفته است مانند قمیص که لباس های بافتنی است و هکذا لبد که همان نمد می باشد که به آن معقود می گویند یعنی به هم فشرده شده است. امام قدس سره پوشیدن اینها را هم جایز نمی داند. بعضی شق ثالثی هم به آن اضافه کرده اند که عبارت است از (الملصق بعضه ببعض) یعنی بعضی از آن به بعضی دیگر چسبانده شده باشد. یعنی لباس ها و کفش هایی که درست می کنند و قطعات آن را به هم می چسبانند. (شاید در اذهان آنها این بوده که پوشش مانع است نه مخیط بودن) اقوال علماء: صاحب کاشف اللثام در ج 5 ص 375 می گوید: فیحرم لبس الثیاب المخیطة و غیرها إذا شابهها کالدرع المنسوج و المعقود کجبة اللبد و الملصق بعضه ببعض حملا علی المخیط لمشابهته إیاه فی المعنی من الترفّه و التنعم. (کأنه معیار نزد ایشان راحتی و آسایش و زندگی خوب است و شارع برای اینکه آن حالت تنعم در حاجی

وجود نداشته باشد حکم به حرمت مخیط کرده است و آن حکمت در شبیه مخیط هم وجود دارد.) صاحب مسالک در ج 2 ص 255 هم کلامی شبیه آن دارد ولی در مقام استدلال به روایات تمسک می کند که ما بعدا آنها را می خوانیم. علامه در تذکره همانند آن را دارد و همان سه چیز را حرام می داند. صاحب ریاض در ج 6 ص 272 کلام ایشان را نقل می کند. از این عبارات صریح تر کلام صاحب جواهر در ج 18 ص و فی المدارک: الحق الاصحاب بالمخیط ما اشبهه کالدرع المنسوج و جبة اللبد و الملصق بعضه ببعض و قال فی التذکرة قد الحق اهل العلم بما نص النبی ص (مراد همان مخیط است) ما فی معناه فالجبة و الدراعة و شبههما ملحق بالقمیص و التنبان (شوار کوتاه، شلوارک) و الران (کفش طویل، چکمه که پا را می پوشاند) و شبههما ملحق بالسراویل. دلیل مسألة: دلیل اول: الغاء خصوصیت. اگر به عرف بگویند که شارع مقدس پیراهن های دوخته شد و لباس و شلوارهای دوخته شده را ممنوع کرده است، عرف لباس بافته شده و لباسی را که با چسب به هم متصل شده است را نیز به آن ملحق می کند و می گوید در سوزن و نخ خصوصیتی وجود ندارد و لازم نیست اجزاء با سوزن و نخ به هم متصل شود بلکه اگر با چسب و امثال آن هم ملصق شود منع وجود دارد. (بله اگر مخیط مانع نباشد و فقط پوشش مانع باشد احتیاج به الغاء خصوصیت نداریم زیرا در همه ی موارد فوق پوشش وجود

دارد.) دلیل دوم: دلالت روایت وسائل ج 9 ص باب 35 از ابواب تروک احرام حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَلْبَسْ وَ أَنْتَ تُرِیدُ الْإِحْرَامَ ثَوْباً تَزُرُّهُ (لباسی که دکمه هایش را ببندی) وَ لَا تَدَرَّعُهُ وَ لَا تَلْبَسْ سَرَاوِیلَ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ إِزَارٌ وَ لَا خُفَّیْنِ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ نَعْلَانِ این روایت صحیحه است. تعبیر به (الْإِحْرَامَ ثَوْباً تَزُرُّهُ وَ لَا تَدَرَّعُهُ) نشان می دهد که معیار پوشش و احاطه بر بدن است. همچنین تعبیر به (وَ لَا تَلْبَسْ سَرَاوِیلَ) هم بر مدعا دلالت دارد با این بیان که در جایی که کلمه ی ثوب استفاده شده است گفته می شود که منظور پارچه است و بافتنی را شامل نمی شود ولی تعبیر اینکه شلوار نباید پوشید اعم از این است که شلوار از پارچه و ثوب باشد یا از بافتنی و معقود و شلواری و حتی از شلواری که اجزایش به هم چسبیده شده است. روایت 5 باب 36 هم مشابه این روایت است. دلیل چهارم: (البته این مؤید است نه دلیلی مستقل) همانطور که صاحب کاشف اللثام گفته است شارع می خواهد که محرم لباس راحتی را از تن بیرون کند و حالت ترفه و تنعم را از خود دور نماید. این چه حکمت باشد و چه علت در بافتنی و شبه مخیط هم وجود دارد. (از آنجا که دقیقا نمی دانیم تجنب از تنعم و ترفه حکمت است یا علت به همین سبب این دلیل را به

عنوان مؤید ذکر کرده ایم) با این بیان باید تکلیف هفت چیز را برای حاجیان روشن کنیم: مورد اول: قفازان (دستکش) چه دوختنی باشد یا بافتنی یا چسباندنی آیا این هم احاطه بر بدن دارد و پوشش این مقدار از بدن مانع است یا نه؟ بعید است این مقدار پوشش، مانع ایجاد کند. حکم دستکش با زیرپیراهن و شورت فرق دارد. این دو بر بخش مهمی از بدن احاطه دارند ولی دستکش و یا مخیطی که برای بستن زخم اندکی به کار برده می شود بلا مانع است و نمی توان از حرمت پوشش، حرمت این مقدار اندک را استفاده کرد. مورد دوم: ساعدان (آستینچه، مچ بند و امثال آن) ما قائل هستیم اینها حرام نیست. مورد سوم: منطقة (کمربند، شال) این مورد هم حرام نیست. مورد چهارم: ما یتوشح به (حاشیه دوزی) مثلا حاجی دسترسی به لنگ ساده ندارد بلکه فقط لنگی را می تواند استفاده کند که حاشیه دوزی شده است. به نظر ما از ادله ی قمیص و غیره حرمت حاشیه دوزی بلا اشکال است. مورد پنجم: استفاده از کیسه ی خواب گاه سؤال می کنند که در مشعر که هوا سرد است و خیمه در آن وجود ندارد آیا می توان از کیسه ی خواب استفاده کرد؟ کیسه ی خواب هم دوختنی است و هم احاطه بر بدن دارد. البته باید مواظب بود که سر و پشت پا پوشانده نشود زیرا پوشاندن این دو جزء تروک احرام است. به نظر ما به کیسه ی خواب لباس اطلاق نمی کنند. به آن کیسه ی خواب می گویند نه لباس خواب. مورد ششم:

استفاده از حوله ها یا پارچه هایی که لبه های آن را می دوزند تا پاره نشود. حاجیان گاه بر اثر گرمی هوا از پارچه هایی مانند تترون استفاده می کنند و لبه های آن را برای اینکه نخ نخ نشود می دوزند. به نظر ما استفاده از آن نه درع مخیط بر آن صدق می کند نه لبس مخیط و استعمال آن جایز است. مورد هفتم: استفاده از پتو یا لحاف به هنگام سرما حاشیه ی پتوها دوردوزی شده است و لحاف ها را می دوزند. اگر محرم از اینها استفاده کند (و سر و پشت پا را نپوشاند) از آنجا که به آن لبس مخیط صدق نمی کند استعمال آنها جایز است. خلاصه اینکه سخت گیری هایی که در این موارد در مورد حجاج اعمال می کنند بی مورد است و می توان در آنها در استعمال از این امور توسعه داد. بله احتیاط کردن و ترک نمودن آنها خوب و مناسب است.

لبس مخیط های کوچک کتاب الحج

بحث اخلاقی: در کتاب ذخائر العقبی که از کتب اهل سنت است ص 92 حدیثی آمده است که علامه ی امینی در ج سوم الغدیر آن را نقل می کند. قال انس بن مالک: صعد رسول الله (ص) المنبر فذکر قولا کثیرا ثم قال این علی بن ابی طالب فوثب الیه (ناگهان از جا بلند شد) فقال: هذا انا ذا یا رسول الله فضمه الی صدره و قبل بین عینیه و قال باعلی صوته معاشر المسلمین هذا اخی و ابن عمی و ختنی (داماد من) هذا لحمی و دمی و شعری هذا ابو السبطین الحسن و الحسین سیدی شباب اهل

الجنة هذا مفرج الکروب عنی (غمها را از دل من زائل می کند) هذا اسد الله و سیفه فی ارضه علی اعدائه (بر ضد دشمنان خدا) علی مبغضیه لعنة الله و لعنة اللاعنین و الله منه (مبغضین او) بریء و انا منه بریء در این روایت رسول خدا (ص) ده فضیلت برای علی علیه السلام نقل می کند. بحث فقهی: لبس مخیط های کوچک موضوع: بحث در لبس مخیط است. امام قدس سره در فرع سوم از مسأله ی ششم می فرماید: و الأحوط الاجتناب من المخیط و لو کان قلیلا کالقلنسوة (شب کلاه) و التکة (بند شلوار و کمربند) در این فرع از کلام امام این سؤال مطرح می شود که چرا ایشان برای مخیط قلیل به قلنسوة مثال زد زیرا پوشیدن سر بالاجماع برای محرم حرام است و کفاره ی آن شاة است. مناسب تر این بود که به مچ بند و امثال آن که محظور پوشش سر را ندارد مثال زده می شد. اللهم الا ان یقال که اگر قائل شویم قلنسوة اگر به خاطر مخیط محذور دارد فردی که آن را استفاده می کند دو خلاف را مرتکب شده و دو کفاره دارد یکی برای ستر رأس و دیگری برای لبس مخیط. (البته اگر قائل به تداخل نشویم زیرا اینکه فعل واحد دو کفاره داشته باشد خود محل بحث است.) به هر حال بحث در مخیط کوچک است. با استفاده از مطالبی که در جلسات قبل مطرح کردیم واضح می شود که مخیط های کوچک مشمول ادله ی حرمت نیست زیرا روایات ناظر به چیزهایی بود که بر بدن احاطه داشته

باشند مانند قمیص، قبا، سراویل و امثال آن. عمومات هم که معقد اجماعات بود را منصرف به چیزهایی دانستیم که لباس قابل توجهی باشد که تمام یا بخش مهمی از بدن را بپوشاند. حتی در ادله آمده است که طیلسان اشکالی ندارد (زیرا احاطه به بدن ندارد بلکه فقط آن را بر دوش می اندازند) به هر حال اینکه امام اصل لبس را حرام دانسته و در مخیط قلیل قائل به احتیاط شده به واسطه ی همین شبهه بوده است. ان شاء الله در جلسه ی بعد، بحث در این فرع را ادامه می دهیم.

استعمال مخیط قلیل کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، ج 2 باب حقیقة الایمان و الیقین (نشانه های ایمان و یقین) چند حدیث در این باب مشهور است از جمله حدیثی است که پیامبر اکرم (ص) جوانی را دید که (هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی بِرَأْسِهِ) سرش همچنان پائین می آید. پیامبر از او سؤال کرد: (کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ) او در جواب گفت: (قَالَ أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً) پیامبر اکرم (ص) از او پرسید هر چیزی علامتی دارد. علامت یقین تو چیست؟ (فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِکَ) از روایت سوم همین باب معلوم می شود که نام آن جوان حارثة بن مالک بوده است زیرا پیامبر اکرم (ص) او را در آن وضعیت دید و پرسید: (کَیْفَ أَنْتَ یَا حَارِثَةَ بْنَ مَالِکٍ) به هر حال او در بیان نشانه و علامت یقینش به مواردی اشاره کرد: (فَقَالَ إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی (شبها بیدارم) وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی

عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا (نفسم از دنیا و زخارف دنیا و مادیات کنده شده است و به آنها اعتنایی ندارم) حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَی الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَان) بعد در ذیل روایت آمده است که او از پیامبر اکرم (ص) تقاضا کرد که دعا کند شهادت رویش شود: (فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ) به هر حال او در بیان علامت یقینی که به دست آورده بود به مواردی اشاره کرد که از جمله عبادت در شب و روز، بی اعتنایی به دنیا است. در ذیل حدیث هم عشق او به شهادت علامت دیگری برای یقین اوست. نکته ی مهمی که در این حدیث است این است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: هر چیزی نشانه ای دارد و از او خواست که نشانه ی یقین خود را بگوید. ما هم مصداق همین هستیم وقتی ادعا می کنیم شیعه ی امیر مؤمنان علیه السلام هستیم باید نشانه های آن را در عمل خود پیگیری کنیم. اگر ما ادعا داریم ولایت ما قوی است نشانه ی آن چیست؟ آیا نشانه ی آن همین

جشن و سرورها است یا اینکه در مقام عمل هم از کارهای خلاف پرهیز می کنیم. وقتی در کشوری که دم از ولایت علی علیه السلام می زند اختلاس ها و خلاف های و فسادهایی به چشم می آید آیا این نشانه ها با ادعای ولایت سازگار است؟ آیا بی اعتنایی به زرق و برق دنیا در ما وجود دارد و حال آنکه همین علاقه عده ای را رسوا کرده است. بحث فقهی: موضوع: استعمال مخیط قلیل بحث در فرع سوم از مسأله ی ششم است. امام قدس سره در این فرع می فرماید: و الأحوط الاجتناب من المخیط و لو کان قلیلا کالقلنسوة و التکة، امام قدس سره در این فرع می فرماید: احوط این است که حتی از مخیط قلیل مانند شب کلاه و کمربند یا بندی که روی شلوار می بندند نیز اجتناب شود. ما گفتیم: شاید علت اینکه امام قدس سره قائل به احتیاط شده است همان مطلبی است که سابقا بیان کردیم که ممنوع چیزی است که احاطه به بدن دارد مانند لباس، قمیص و سراویل اما چیز کوچک چنین منعی ندارد. چه بسا امام نظر به این داشت که عمومات و معاقد اجماع هر نوع مخیطی را شامل شود و به همین جهت قائل به احتیاط شدند. بعضی از معاصرین نکته ی احتیاط امام را ناظر به چیزی دانستند که به نظر ما صحیح نیست. آنها گفته اند چه بسا احتیاط ایشان ناظر به روایات طیلسان باشد که در آن آمده بود که باید از دکمه هایی که روی طیلسان دوخته می شود احتیاط کرد. (لَا یَلْبَسُ طَیْلَسَاناً حَتَّی

یَنْزِعَ أَزْرَارَه) دکمه ها همان خیاطت قلیل می باشد بنابراین این نکته سبب شده است که امام مطلق خیاطت قلیل را مورد احتیاط قرار دهد. بعد خود به عدم صحت این تفسیر ایراد کرد که خیاطت چیزی است که به لباس شکل دهد و دوختن دکمه شکلی به آن نمی دهد و فقط صرف اتصال است. نقول: نظر امام قدس سره به روایات طیلسان نیست بلکه نظر ایشان به معاقد اجماعات و عمومات است. بقی هنا شیء: در مورد تکة روایتی از احتجاج طبرسی نقل شده است. طبرسی از عبد الله بن جعفر حمیری روایتی نقل می کند که او به امام عصر در زمان غیبت صغری نامه ای در این مورد نوشت و سؤالی پرسید. باب 53 از ابواب تروک احرام حدیث 4: عنه (أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الطَّبْرِسِیُّ فِی الْإِحْتِجَاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِی) أَنَّهُ سَأَلَهُ هَلْ یَجُوزُ أَنْ یَشُدَّ عَلَیْهِ مَکَانَ الْعَقْدِ تِکَّةً فَأَجَابَ لَا یَجُوزُ شَدُّ الْمِئْزَرِ بِشَیْ ءٍ سِوَاهُ مِنْ تِکَّةٍ أَوْ غَیْرِهَا حمیری در زمان غیبت صغری می زیسته و انسان معتبر و موثقی می باشد. طبرسی صاحب کتاب احتجاج (که غیر از طبرسی صاحب مجمع البیان است) در قرن ششم زندگی می کرده و وفات او نزدیک سال 600 است. بین او و حمیری فاصله زیاد است و او نمی تواند از او نقل کند از این رو این روایت مرسله است. طبرسی در اول احتجاج می گوید: اکثر روایاتی که نقل کرده است از کتب معتبره و یا موافق دلیل عقل بوده است. باید توجه داشت که او نمی گوید تمام روایات

بلکه اکثر روایات را به این سبک جمع آوری کرده است. از این رو چه بسا اجتهادی در متن و سند کرده و بر اساس آن روایاتی را ذکر کرده است و این سبب نمی شود که روایات مرسله ی او را به عنوان روایات معتبره و صحیحه بپذیریم. به هر حال سائل در این روایت از امام علیه السلام می پرسد وقتی نمی شود مئزر را گره زد آیا می تواند به جای آن بند شلواری روی آن بست و بر آن گره زد. امام علیه السلام در جواب آن می فرماید: نمی شود با چیزی چه تکه باشد و چه غیر آن مئزر را محکم کنند. از کلمه ی (غیرها) استفاده می شود که مخیط مراد امام علیه السلام نبوده است. (هر چند ممکن است تکه مخیط باشد ولی غیرها اعم از میخط است یعنی می شود تکه پارچه ای که مخیط نباشد را روی مئزر بست.) بنابراین این روایت نمی تواند شاهد بر کلام امام قدس سره باشد. زیرا هم در سند آن خدشه است و هم در دلالت. همچنین این روایت با روایت قبل معارض است که انشاء الله در جلسه ی بعد آن را توضیح می دهیم.

حکم قلنسوة و تِکة کتاب الحج

موضوع: حکم قلنسوة و تِکة بحث در فرع سوم از مسأله ی ششم است. امام قدس سره در این فرع می فرماید: و الأحوط الاجتناب من المخیط و لو کان قلیلا کالقلنسوة و التکة، امام قدس سره در این فرع می فرماید: احتیاط واجب این است که حتی از مخیط قلیل مانند شب کلاه و کمربند یا بندی که روی شلوار می بندند

نیز اجتناب شود. گفتیم: روایاتی در باب قلنسوة و تکه روایاتی وارد شده است که باید آنها ا بررسی کنیم. روایت تکه: در باب 53 از ابواب تروک احرام حدیث 4: عنه (أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الطَّبْرِسِیُّ فِی الْإِحْتِجَاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِی) أَنَّهُ سَأَلَهُ هَلْ یَجُوزُ أَنْ یَشُدَّ عَلَیْهِ مَکَانَ الْعَقْدِ تِکَّةً فَأَجَابَ لَا یَجُوزُ شَدُّ الْمِئْزَرِ بِشَیْ ءٍ سِوَاهُ مِنْ تِکَّةٍ أَوْ غَیْرِهَا حمیری سؤال مزبور را در مکاتبه ای از امام عصر (عج) پرسید و امام علیه السلام در جواب آن می فرماید: نمی شود با چیزی چه تکه باشد و چه غیر آن مئزر را محکم کنند. در این روایت سه اشکال وجود دارد: اشکال اول در سند آن است و آن اینکه طبرسی که در قرن ششم است نمی تواند از حمیری که در قرن سوم بوده روایت کند. اینکه طبرسی از کتاب حمیری نقل کرده یا نه و یا اینکه راویانی در این میان بودند یا نه مشخص نیست. اشکال دوم این است که امام می فرماید: (مِنْ تِکَّةٍ أَوْ غَیْرِهَا) در نتیجه مخیط بودن در حرمت دخالت ندارد بلکه آنچه ممنوع است این است که چیزی نباید روی لنگ احرام بست. اشکال سوم کسی به مضمون (غیرها) فتوا نداده است زیرا مفاد (غیرها) این است که حتی اگر پارچه ای مانند چفیه و غیره که مخیط نیست روی لنگ بسته شود آن هم ممنوع است اشکال چهارم: مضمون این روایت بر خلاف روایت قبلی است. حدیث 3: أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الطَّبْرِسِیُّ فِی الْإِحْتِجَاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ

الْحِمْیَرِیِّ عَنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ ع أَنَّهُ کَتَبَ إِلَیْهِ یَسْأَلُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَجُوزُ أَنْ یَشُدَّ الْمِئْزَرَ مِنْ خَلْفِهِ عَلَی عُنُقِهِ بِالطُّولِ وَ یَرْفَعَ طَرَفَیْهِ إِلَی حَقْوَیْهِ وَ یَجْمَعَهُمَا فِی خَاصِرَتِهِ وَ یَعْقِدَهُمَا وَ یُخْرِجَ الطَّرَفَیْنِ الْأَخِیرَیْنِ مِنْ بَیْنِ رِجْلَیْهِ وَ یَرْفَعَهُمَا إِلَی خَاصِرَتِهِ وَ یَشُدَّ طَرَفَیْهِ إِلَی وَرِکَیْهِ فَیَکُونَ مِثْلَ السَّرَاوِیلِ یَسْتُرُ مَا هُنَاکَ فَإِنَّ الْمِئْزَرَ الْأَوَّلَ کُنَّا نَتَّزِرُ بِهِ إِذَا رَکِبَ الرَّجُلُ جَمَلَهُ یُکْشَفُ مَا هُنَاکَ وَ هَذَا أَسْتَرُ فَأَجَابَ ع جَائِزٌ أَنْ یَتَّزِرَ الْإِنْسَانُ کَیْفَ شَاءَ إِذَا لَمْ یُحْدِثْ فِی الْمِئْزَرِ حَدَثاً بِمِقْرَاضٍ وَ لَا إِبْرَةٍ (سوزن) تُخْرِجُهُ بِهِ عَنْ حَدِّ الْمِئْزَرِ وَ غَرَزَهُ غَرْزاً وَ لَمْ یَعْقِدْهُ وَ لَمْ یَشُدَّ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ ... راوی این روایت طبرسی است که همانند روایت چهارم از حمیری در مکاتبه ای که به امام عصر داشت نقل می کند. در این روایت آمده است که راوی می پرسد وقتی محرم سوار بر شتر می شود بعضی از اندامش آشکار می شود آیا می تواند دو طرف لنگ را از وسط پا بیرون آورد و بر گردن انداخت و دو طرف آن را از زیر بغل عبور دهد امام فرمود: اگر به واسطه ی گره زدن یا استفاده از قیچی و یا دوختن، لنگ شکل شلوار به خود بگیرد جایز نیست و اگر چنین نشود جایز است. بنابراین آنی که اشکال دارد بستن کمربند و تکه نیست بلکه آنی که اشکال دارد این است که لنگ را از حالت لنگ در آورند و به شکل شلوار در آورند. بنابراین باید حرمت در روایت چهارم را حمل بر کراهت کنیم. حکم شب کلاه (قلنسوة): در احادیثی آن را ممنوع

دانسته اند که باید دید منع در آن آیا به سبب پوشاندن سر است یا به سبب مخیط بودن. باب 50 از ابواب تروک الاحرام حدیث 4: عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِی کِتَابِهِ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنِ الْمُحْرِمِ هَلْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَؤُمَّ فِی سَرَاوِیلَ وَ قَلَنْسُوَةٍ قَالَ لَا یَصْلُحُ روایت صحیحة است و از تعبیرات صاحب وسائل استفاده می شود که کتاب علی بن جعفر نزد صاحب وسائل بوده است و او مستقیما از کتاب او نقل می کند. در این روایت سؤال از امام جماعتی است که به سبب ضرورت به جای لنگ شلوار پوشیده و شب کلاهی هم بر سر گذاشته است آیا می تواند برای محرمین دیگر امام جماعت شود که امام علیه السلام می فرماید: جایز نیست. به هر حال این روایت مربوط به امامت جماعت است و همچنین فردی که از باب ضرورت چنین کرده است و از طرف دیگر عدم جواز معلوم نیست که به سبب پوشاندن سر بوده و یا به سبب مخیط بودن شب کلاه بنابراین نمی توانیم آن را حمل بر مضطر به استعمال مخیط کنیم و بگوییم مخیطی که به اندازه ی قلنسوة است اشکال دارد. مضافا بر آن اینکه عبارت (لا یصلح) دلالت بر حرمت داشته باشد اول کلام است. دو روایت دیگر در جلد دهم وسائل آمده است باب 18 از ابواب الحلق و التقصیر حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَعِیدٍ الْأَعْرَجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ رَمَی الْجِمَارَ وَ ذَبَحَ وَ حَلَقَ رَأْسَهُ أَ یَلْبَسُ

قَمِیصاً وَ قَلَنْسُوَةً قَبْلَ أَنْ یَزُورَ الْبَیْتَ فَقَالَ إِنْ کَانَ مُتَمَتِّعاً فَلَا وَ إِنْ کَانَ مُفْرِداً لِلْحَجِّ فَنَعَمْ حدیث 6: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَلْبَسُ قَلَنْسُوَةً إِذَا ذَبَحْتُ وَ حَلَقْتُ قَالَ أَمَّا الْمُتَمَتِّعُ فَلَا وَ أَمَّا مَنْ أَفْرَدَ الْحَجَّ فَنَعَمْ این روایت از قرب الاسناد است که سند آن خالی از اشکال نیست. این دو روایت در مورد متمتعی است که اعمال روز عید را که عبارت است از رمی جمره ی عقبی، قربانی و حلق رأس را انجام داده است و هنوز اعمال مکه را انجام نداده است. امام می فرماید: او نمی تواند تا وقتی که اعمال مکه را انجام نداده قلنسوة بر سر بگذارد. در این روایات دو اشکال مهم وجود دارد: اول اینکه این حکم خلاف یک امر مسلم است و آن اینکه وقتی حاجی اعمال سه گانه ی فوق را انجام داد از احرام در می آید و فقط نساء و طیب بر او حرام است. همه ی حاجیان در این حال لباس های خود رامی پوشند و برای اعمال مکه عازم می شوند. او بعد از آن که اعمال مکه را انجام می دهد در یک مرحله بوی خوش بر او حلال می شود و بعد از اتمام طواف نساء زن هم بر او حلال می گردد. بنابراین روایات فوق باید حمل بر کراهت شود. اشکال دیگر این است که اگر قلنسوة ممنوع باشد علت منع آن چیست؟ آیا به سبب پوشیدن سر است یا به سبب مخیط بودن؟ قدر

مسلم این است که اگر حرام باشد به سبب پوشانیدن سر است و مسأله ی خیاطت مطرح نیست. بنابراین از لحاظ روایات نه تِکه اشکال دارد و نه قلنسوة (البته از ناحیه ی مخیط بودن و نه پوشیدن سر) در مورد مخیط هم گفتیم آنی که حرام است لباسی است که بر بدن احاطه داشته باشد و غیر آن حرام نیست. حکم بستن عمامة بر دور کمر: در روایتی آمده است که عمامه را دور کمر نپیچید. باب 47 از ابواب تروک الاحرام حدیث 2: َ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الْمُحْرِمِ یَشُدُّ عَلَی بَطْنِهِ الْعِمَامَةَ (روی لنگ نمی بندد بلکه روی عمامه می بندد) قَالَ لَا ثُمَّ قَالَ کَانَ أَبِی یَقُولُ یَشُدُّ عَلَی بَطْنِهِ الْمِنْطَقَةَ الَّتِی فِیهَا نَفَقَتُهُ (کمربندی که در آن پول هایش را می گذارد) یَسْتَوْثِقُ مِنْهَا (می خواست از خرجی خود مطمئن باشد تا گم نشود) فَإِنَّهَا مِنْ تَمَامِ حَجِّهِ. (برای هزینه ی تکمیل حج به آن احتیاج داشت) سند حدیث معتبر است. صدر حدیث مربوط به عمامه است. عمامه معمولا مخیط نیست از این رو نهی از آن نباید به سبب منع از مخیط باشد. شاید مراد از نهی این باشد که اگر عمامه را به شکل پهن روی شکم بندند شبیه به لباس می شود و به مقدار معتد به احاطه بر بدن پیدا می کند و شبیه نوعی زیرپیراهن می شود. (گفتیم حتی اگر لباس غیر مخیط هم بر بدن احاطه پیدا کند اشکال

دارد.) اگر وجهی که گفتیم مورد قبول نباشد باید روایت را حمل بر کراهت کنیم. فرع چهارم در کلام امام قدس سره: این مسأله در مورد همیان است. امام و دیگران قائل به جواز شدند. ان شاء الله فردا این فرع را مطرح می کنیم.

جواز استعمال همیان و مِنطَقة کتاب الحج

موضوع: جواز استعمال همیان و مِنطَقة آخرین بحث در جلسه ی قبل مربوط به این بود که در روایتی از اینکه محرم، عمامه ای بر شکمش ببندد نهی شده است. گفتیم شاید منع در جایی است که مقدار زیادی از بدن را با عمامه بپوشاند (از شکم تا سینه) و در نتیجه داخل در ثوب محیط شود. دو شاهد برای این حمل پیدا کردیم: شاهد اول: باب 72 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ یَشُدُّ عَلَی بَطْنِهِ الْعِمَامَةَ وَ إِنْ شَاءَ یَعْصِبُهَا عَلَی مَوْضِعِ الْإِزَارِ وَ لَا یَرْفَعُهَا إِلَی صَدْرِهِ سند روایت صحیح است. صدر روایت اصل عمامه بستن را جایز می داند ولی در ذیل روایت آمده است که آن را تا سینه بالا نیاورد (زیرا در این صورت بر بدن محیط می شود.) شاهد دوم: صاحب وسائل در ذیل حدیث دوم از همان باب بعد از ذکر روایتی که دال بر نهی از بستن عمامه بر بطن است می فرماید: أَقُولُ هَذَا مَحْمُولٌ عَلَی الْکَرَاهَةِ أَوْ عَلَی کَوْنِهَا حَرِیراً أَوْ عَلَی رَفْعِهَا إِلَی الصَّدْرِ فرع چهارم از کلام امام: نعم یستثنی من المخیط شد الهمیان المخیط الذی فیه النقود. امام از مخیط یک مورد را استثناء می کند و آن همیانی است

که محرم بر کمر خود می بندد و در آن نقود و پول خود را حمل می کند. اقوال علماء: علامه در تذکرة ج 7 ص 396 می فرماید: یجوز للمحرم أن یلبس الهمیان، و هو قول جمهور العلماء. قال ابن عبد البرّ: أجمع فقهاء الأمصار متقدّموهم و متأخّروهم علی جواز ذلک و کرهه ابن عمر (عبد الله بن عمر) و مولاه نافع... و قول ابن عمر لا حجة فیه. صاحب مدارک در ج 7 ص 330، مستند ج 12 ص 13، صدوق در مقنع ص 237، مبسوط ج 1 ص 322، شهید در دروس، ج 1، ص 376 و غیرهم قائل به جواز استعمال همیان شده اند. دلیل مسألة: دلیل اول: تطبیق بر قواعد: ما قائل هستیم مخیط شامل این گونه مخیطها نمی شود و قلنسوة، کمربند هم اشکال ندارد. فقط لباسی که محیط بر بدن باشد ممنوع است. بنابراین مطابق مبنای ما همیان اشکال ندارد و حتی اگر روایتی بر آن دلالت نداشت باز قائل به جواز می شدیم. اما مطابق مبنای کسانی که هر نوع مخیطی را ممنوع می دانند آنها قائل به استثناء همیان شده اند (شاید به خاطر ضرورت و یا تعبد به سبب دلالت روایت) دلیل دوم: دلالت روایات: روایات بر چهار قسم است. قسم اول: بعضی هم همیان را متذکر شده است و هم مِنطَقَة (کمربند) را باب 47 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَصُرُّ الدَّرَاهِمَ فِی ثَوْبِهِ قَالَ نَعَمْ وَ یَلْبَسُ

الْمِنْطَقَةَ وَ الْهِمْیَانَ سند حدیث صحیح است. همیان از منطقة پهن تر می باشد. قسم دوم: روایتی است که منطقة را بیان می کند: حدیث 2: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الْمُحْرِمِ یَشُدُّ عَلَی بَطْنِهِ الْعِمَامَةَ قَالَ لَا (و گفتیم مراد عمامه ای است که تا سینه بالا بیاید و بر بدن محیط باشد) ثُمَّ قَالَ کَانَ أَبِی یَقُولُ یَشُدُّ عَلَی بَطْنِهِ الْمِنْطَقَةَ (کمربند) الَّتِی فِیهَا نَفَقَتُهُ یَسْتَوْثِقُ مِنْهَا (اطمینان به آن داشت) فَإِنَّهَا مِنْ تَمَامِ حَجِّهِ سند حدیث معتبر است. قسم سوم روایتی که فقط همیان را بیان می کند. حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع یَکُونُ مَعِیَ الدَّرَاهِمُ فِیهَا تَمَاثِیلُ وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَأَجْعَلُهَا فِی هِمْیَانِی وَ أَشُدُّهُ فِی وَسَطِی فَقَالَ لَا بَأْسَ أَ وَ لَیْسَ هِیَ نَفَقَتَکَ وَ عَلَیْهَا اعْتِمَادُکَ بَعْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (مگر این طور نیست که بعد از خدا به این دراهم احتیاج داری؟ از این رو به کمرت ببند تا خیالت راحت باشد.) در این روایت ظاهرا وجه سؤال سائل در این بود که وجود تمثال بر روی دراهم، هنگام احرام ممکن است ممنوع باشد.او به سبب مخیط بودن و یا نبودن سؤال نمی کند. حدیث 4: عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمُ یَشُدُّ الْهِمْیَانَ فِی وَسَطِهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ مَا خَیْرُهُ بَعْدَ نَفَقَتِهِ (اگر نفقه اش از

دست برود چه می خواهد کند؟) قسم چهارم: روایتی که می گوید شیئی بر بطنش می بندد. حدیث 5: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ أَبِی ع یَشُدُّ عَلَی بَطْنِهِ نَفَقَتَهُ یَسْتَوْثِقُ بِهَا فَإِنَّهَا تَمَامُ حَجِّهِ. آنی که بر شکم و کمر بسته می شود شاید حتی کیسه باشد و لازم نیست به شکل کمربند یا همیان باشد. آیا معنای این روایات این است که امام علیه السلام در مقام استثناء از مخیط است یا اینکه وجه دیگری در کار است؟ سه احتمال در این روایات وجود دارد: وجه اول: هدف امام علیه السلام این بوده است که بفرماید عکس دار بودن درهم و دیناری که در همیان است مشکل ندارد. (هر چند از این روایت جواز استعمال همیان استفاده می شود ولی سؤال راوی از همیان نبوده است.) وجه دوم: تصور بر این بود که همیان از نظر مخیط بودن مشکل ساز است که امام علیه السلام حکم به جواز و عدم اشکال داده است. وجه سوم: احتمال می رفت که محکم کردن لنگ با چیز دیگر مشکل ساز باشد. (از بعضی روایات استفاده می شود که شدّ المئزر با چیز دیگری مانند تکه و غیره اشکال دارد یا کراهت دارد. امام علیه السلام در این روایات حکم به عدم اشکال در انجام این کار با همیان می کند. بنابراین این روایات ناظر به مسأله ی شدّ است. خلاصه اینکه ما نمی توانیم مطمئن شویم این روایات از باب استثناء از مخیط است و استثناء هم متصل است در نتیجه کل مخیط ممنوع است. استثناء از مخیط یکی از سه

احتمال است. نکته ی مهم دیگر است که اگر همیان جزء مخیط بود و مخیط هم ممنوع بود ولی به سبب ضرورت اجازه داده شد که از همیان استفاده کنند در این حال می بایست برای استعمال همیان که مخیط است کفاره دهند. این در حالی است که در هیچ یک از این روایات حکم به کفاره نیامده است و این بیانگر آن است که جواز استعمال همیان مطابق قاعده است. هر چند امروزه بستن همیان برای نگهداری نقود امر مرسومی نیست.

استعمال فتق بند کتاب الحج

نکته ای پیرامون تبلیغ در ایام محرم: یکی از برکات حوزه ی علمیة اعزام مبلغین به مناطق مختلف داخل و خارج کشور. زمانی بود که تصور می شد اگر کسی به تبلیغ شود از شان و مقام و علمیتش کاسته می شود این در حالی بود که پیامبر اکرم (ص) و امیر مؤمنان و سایر معصومین خطبه های بسیاری را بیان کرده اند و اصولا کار آنها وعظ و خطابه بوده است. امروزه فرهنگ مزبور دیگر وجود ندارد و افراد به تبلیغ روی آورده اند. این نکته مخصوصا در زمانی که فعالیت دشمنان به اوج رسیده است برجسته تر می باشد. اگر ما از دین خداوند دفاع نکنیم در پیشگاه او مسئولیم. در این زمان وسائل خبررسانی بسیار گسترده شده است و به سرعت به سراسر دنیا منتشر می شود. دشمنان امروز از این ابزار استفاده می کنند و ما هم باید برای خنثی کردن کار آنها از همان ابزار استفاده کنیم. از آنجا که مکتب اهل بیت قوی و پویا است اگر بخواهیم می توانیم بر آنها غالب شویم. اینکه در روایات

آمده است که مقام عالم هزار و یا صد هزار برابر عابد است دلیلش این است که عابد فقط خودش را نجات می دهد ولی عالم گاه هزاران هزار نفر را با علمش نجات می دهد. باید سعی کرد مطالب مفیدی به مردم تحویل داد و چنین نباشد که بیش از حد لزوم به مسائل سیاسی پرداخته شود. باید به عقائد و اخلاق اهتمام بسیاری داشت و در این زمان به این دو مورد بیشتر از موارد دیگر احتیاج است. نصف قرآن بیان عقائد است. باید در برابر مفاسد اخلاقی که وجود پایه های اخلاقی افراد را تقویت کرد. باید توجه داشت که با زبان عمل بهتر از زبان سخن می توان تبلیغ کرد. مناعت طبع، خوش اخلاقی، تواضع، بی اعتنایی به زخارف مادی و مانند آن اثر بیشتر از زبان سخن دارد. خطری که امروزه کمی رواج یافته این است که لباس شخصی ها و افراد غیر روحانی در میان مردم نفوذ می کنند و کم کم جای خطبا را می گیرند. هر چند آنها ممکن است عالم باشند ولی باید توجه داشت که نقشه ی دشمن این است که رشته ی مجالس را از دست روحانیت بیرون آورد. آنها خود اعتراف دارند که روحانیت با مستکبران آشتی ناپذیر است و با روحانیت نمی توان معامله ی سیاسی کرد. بنابراین نباید گذاشت چهره ی مساجد و ائمه ی جماعات چهره ی غیر روحانی شود. راه آن این است که کسانی که قابلیت و شایستگی دارند به میدان بروند چرا که اگر میدان را خالی کنند به سراغ دیگران می روند. همان طور که گفتیم

اخلاق عملی بسیار کارساز تر است و نباید نظم در امور را فراموش کرد. حضور در جلسات در رأس ساعت معین و رعایت نظم در این موارد باید مد نظر قرار گیرد. موضوع: استعمال فتق بند بحث در مسأله ی شانزده از مسائل مربوط به احرام است. امام قدس سره می فرماید: و لو احتاج إلی شد فتقه بالمخیط جاز، لکن الأحوط الکفارة، و لو اضطر إلی لبس المخیط کالقباء و نحوه جاز و علیه الکفارة این مسأله دو فرع دارد: فرع اول در مورد باد فتق است. این حالت در واقع به این شکل است که پرده ای زیر روده ها قرار دارد که روده های بر آن قرار دارند که اگر پاره شود روده ها پائین می ریزد و فرد مبتلا به بادفتق می شود. این حالت با عمل جراحی قابل مداوا است. امام می فرماید: اگر کسی به سبب بستن فتق مجبور به استفاده از مخیط شود می تواند ولی احتیاط در این است که کفاره هم بدهد. فرع دوم این است که اگر محرم مضطر شود که مخیطی مانند قبا، سراویل، قمیص و امثال آن را استفاده کند می تواند و کفاره هم باید بدهد. (امام در فرع قبل در وجوب کفاره قائل به احتیاط وجوبی شدند به خلاف این فرع که فتوا به کفاره می دهند) اما فرع اول: در این فرع روایت خاصی وارد نشده است و بسیاری از علماء هم متذکر آن نشده اند. ما باید مطابق قواعد این فرع را بررسی کنیم. صاحب جواهر آن را در ج 18 ص 337 آن را مطرح می کند و

می فرماید: اقوی جواز استعمال آن است. محقق خوئی در معتمد شرح مناسک ج 4، ص 137 این بحث را مطرح می کند و قائل به جواز می شود و می فرماید: جائز لعدم المقتضی للمنع و عدم شمول الإجماع المدعی علی منع لبس المخیط له فان المتیقن منه هو لبس الألبسة المتعارفة، و لشمول التعلیل الوارد فی الهمیان له بالأولویة لأنه إذا جاز لبس الهمیان للتحفظ علی النفقة حتی یتمکن من أداء الحج فلبس الفتق بند اولی بالجواز لانه بدونه لا یتمکن من أداء الحج. ایشان به همیان قیاس می کند و می گوید اگر استعمال همیان مخیط برای حفظ مال جایز باشد تا فرد بتواند نفقه ی خود را برای اتمام اعمال حج حفظ کند به طریق اولی استعمال مخیط برای بستن فتق به منظور اینکه بتواند اعمال حج را انجام دهد باید جایز باشد و کفاره ای هم در آن نیست. ما در باب مخیط سه نظریة را مطرح کردیم: اول اینکه معیار مطلق مخیط است و هر نوع مخیطی چه کوچک باشد و چه بزرگ و وسیع ممنوع است و کفاره دارد. دوم نظر ما بود و آن اینکه مخیط معیار نیست. معیار لباسی که محیط بر بدن باشد ممنوع است حتی اگر مخیط هم نباشد به همین سبب اگر کسی پائین لنگ را گره بزند و به شک شلوار در آید این عمل ممنوع می باشد. نظر سوم مبنای امام قدس سره است که احتیاط می کرد و قائل بود لباس مطلقا ممنوع است ولی اجزاء کوچک بنا بر احتیاط واجب ممنوع می باشد. مطابق این سه مبنا فرع اول

واضح می شود آنهایی که مطلق مخیط را ممنوع می دانند در مورد فتق بند هم قائل به منع و کفاره هستند. مطابق نظر ما نه منعی در کار است و نه کفاره ای وجود دارد. مطابق نظر امام احتیاط وجوبی در این است که در اشیاء کوچک مخیط مانند فتق بند کفاره داده شود. ده موضوع دیگر وجود دارد که آنها ملحق به فتق بند می باشند:ماسک: بسیاری از ماسک ها مخیط است. در مورد زن ها از باب نقاب زدن مطرح می شود که به نظر ما ماسک نقاب نیست و استعمال آن اشکال ندارد در مورد مردها هم به نظر ما چون مخیط کوچک است مانعی در استعمال آن نیست. ماسک هر چند مخیط است ولی لباس نیست.پارچه ای مخیط که زخم را با آن می بندند: این پارچه هم کم است و هم به آن لباس نمی گویند.پارچه هایی که دست شکسته را با آن می بندند: و حمایل بر گردن می کنند. این هم لباس و محیط بر بدن نیست.پارچه هایی که کسانی که پا یا دست مصنوعی دارند برای اتصال آن به بدن از آن استفاده می کنند. البته گاه از بافتنی استفاده می کنند که در هر دو مورد استعمال آن بلا اشکال است.مچ بندی که مخیط باشد.بازو بند مخیطی که گاه محتوای دعا یا پول و امثال آن است.حمایل که چیزهایی که مخیط است و روی دوش می اندازند و آویزان می شود که گاه برای حرکت دادن پرچم است و یا حمایلی که افسران و پاسداران استفاده می کنند.چسب هایی که برای رفع درد کمر روی

کمر می زنند که گاه وسیع و مخیط و یا بافتنی است. اینها هم چون لباس نیست اشکال ندارد.لباس هایی که به عنوان نشانه به احرامی حجاج وصل می کنند و یا به احرامی می دوزند. البته نباید به شکل وسیع باشد و آنگونه که امروزه استفاده می کنند که بر گردن می آویزند و دو طرف بدن را تا نزدیک پائین سینه می پوشاند.فشار سنج که برای فشار خون روی بازو می بندند. هکذا پیشانی بندی که برای سینوزیت بر پیشانی می بندند. حکم در همه ی آنها و موارد دیگری که مشابه آن است یکی است و طبق سه مبنای خود حکم آن واضح است. البته آستین چه در حکم لباس محیط است و استعمال آن اشکال دارد.

قاعده ی اضطرار کتاب الحج

موضوع: قاعده ی اضطرار بحث در مسأله ی 16 از مسائل مربوط به تروک احرام است. امام قدس سره در این مسأله می فرماید: لو احتاج إلی شد فتقه بالمخیط جاز، لکن الأحوط الکفارة و لو اضطر إلی لبس المخیط کالقباء و نحوه جاز و علیه الکفارة امام قدس سره در فرع اول می فرماید: اگر محرم احتیاج پیدا کند که فتق خود را با مخیط ببندد، انجام این کار بر او جایز است ولی بنا بر احتیاط باید کفاره بدهد. ما در این فرع قائل شدید کفاره احتیاج نیست زیرا پارچه ی مزبور لباس محسوب نمی شود. مخیطی ممنوع است که بخش مهمی از بدن را بپوشاند. فرع دوم در این است که اگر محرم به واسطه ی گرما، سرما، مخفی بودن از دشمن و یا به سبب بیماری مجبور شود مخیطی مانند قباء

و امثال آن را بپوشد می تواند ولی کفاره هم بر او واجب می شود. (مشهور هم قائل به کفاره شدند.) بحث در فرع دوم در دو بخش است: اول جواز لبس مخیط هنگام اضطرار است دوم وجوب کفاره به سبب آن است. اما در مورد اینکه اضطرار موجب جواز لبس مخیط است امر مسلمی است و کسی در آن اختلاف نکرده است. ما به تناسب این حکم تصمیم گرفتیم در مورد قاعده ی اضطرار سخن بگوییم. ما این بحث را در قواعد سی گانه ای که در کتاب قواعد فقهیة آوردیم متعرض آن نشدیم و کسی را پیدا نکردیم که این قاعده را مستقلا بحث کرده باشد و حدود و صغور آن را بیان کرده باشد. با این حال قاعده ی اضطرار به شکل پراکنده در بسیاری از موارد در کتب فقهی مطرح شده است. در مواردی مانند بحث وضو، قیام نماز، اکل لحم حرام و موارد بسیار دیگر. صاحب جواهر هم بیش از بیست مورد به شکل موردی، اضطرار را بحث کرده است ولی به شکل قاعده آن را مطرح نکرده است. فنقول: المقام الاول: فی الادلة الدالة علی القاعدة علی نحو العموم برای این قاعده به ادله ی اربعه می توان استدلال کرد. الدلیل الاول: الکتاب در قرآن مجید در پنج آیه که همه مربوط به گوشت های حرام می باشد اضطرار را عنوان کرده است. آیه ی اول: بقره/ 173: إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (خداوند، تنها

(گوشت) مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را نام غیرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام کرده است. (ولی) آن کس که مجبور شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی بر او نیست؛ (و می تواند برای حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد؛) خداوند بخشنده و مهربان است.) در این آیه باغی و عادی استثناء شده است که تفسیر آن را ذکر خواهیم کرد. همچنین خواهیم گفت که آیا از اکل لحم می توان الغاء خصوصیت کرد یا نه. آیه ی دوم: مائده / 3: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ (حیوانی که آن را خفه کرده اند) وَ الْمَوْقُوذَةُ (حیوانی که آن را زجر کش کرده اند مثلا در عصر جاهلیت حیوانی را در مقام بت آنقدر می زدند تا بمیرد و بعد از گوشتش استفاده می کردند) وَ الْمُتَرَدِّیَةُ (حیوانی که از کوه پرت شده بود یا آن را پرت کرده بودند) وَ النَّطیحَةُ (حیوانی که دیگری را شاخ می زند و می کشد) وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ (گوشت باقیمانده از حیوانی که توسط درنده ای دریده شده است) إِلاَّ ما ذَکَّیْتُمْ (اگر هنوز زنده باشد و نمرده باشد و شما آن را تذکیه کنید) وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ (حیواناتی که قربانی بت ها بود. نصب قطعه سنگ هایی بود که آن را به عنوان بت می پرستیدند و حیوان را روی آن می گذاشتند و برای بت قربانی می کردند ) وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ (حیوانی که به صورت بخت آزمایی مورد قرعه کشی

قرار می گرفت که پولش را یکی می داد و گوشتش را تقسیم می کردند که اگر ذبح شرعی هم می شد باز گوشتش حرام بود.)... فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (کسی که مضطر باشد و در گرسنگی بیفتد و باغی و عادی نباشد خداوند بخشنده و مهربان است و او می توان این گوشت های یازده گانه ی حرام را بخورد) آیه ی سوم: انعام / 145: قُلْ لا أَجِدُ فی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً (خونی که از حیوان بیرون می ریزد نه خونی که لابه لای گوشت و در بعضی رگ ها باقی می ماند) أَوْ لَحْمَ خِنزیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ. در جاهلیت گوشت هایی را حرام شمرده بودند و بخشی را به بت ها اختصاص داده بودند و بخشی را به خود. قرآن می گوید همه چیز حلال است مگر آن مواردی که ذیل آیه ذکر شده است. که آنها هم بر مضطری که باغی و عادی نباشد حلال است. آیه ی چهارم: نحل / 115: إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ. آیه ی پنجم: انعام / 119: وَ ما لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْه. در آیه بر خلاف چهار آیه ی قبل باغی و عادی

از مورد مضطر استثناء نشده است. در مورد این آیات باید به چند نکته توجه شود: نکته ی اول: استثناء باغی و عادی برای آنها تفاسیر متفاوتی ارائه شده است: تفسیر اول این است که باغی کسی است که طالب این گوشت های حلال است و دنبال بهانه ای می گردد تا به سراغ این گوشت ها رود و واقعا دچار اضطرار نشده است. عادی هم کسی است که بیش از مقدار ضرورت از آن می خورد و وقتی مضطر شده است به مقدار اضطرار بسنده نمی کند. مطابق این تفسیر استثناء این دو از مضطر منفصل است زیرا او در واقع مضطر نیست. تفسیر دوم: باغی کسی است که ظالم است و به تعبیر دیگر کسی است که به سفر حرام می رود. مانند کسی که برای عیش و عیاشی به سراغ صید می رود که به فتوای ما این صید لهوی است و حرام می باشد نماز او هم در آن سفر تمام می باشد مانند صیدی که پادشاهان انجام می دادند در این سفرها هر چند تفریحش حرام نیست ولی صیدش حرام می باشد. حال اگر او چنین صیدی کرد و بعد مضطر شد نباید از گوشت حیوان مزبور بخورد. در مورد عادی هم گفته شده است که مراد از او سارق است به این معنا که اگر سارقی به قصد سرقت به جایی برود و در راه مضطر شود نمی تواند از گوشت حرام استفاده کند. مطابق این تفسیر استثناء متصل است زیرا باغی و عادی هر دو واقعا مضطر هستند. ان قلت: آیا او باید از گرسنگی بمیرد یا اینکه

باید گوشت را بخورد. قلت: به حکم عقل واجب است گوشت را بخورد ولی معصیت را به پای او می نویسند. مثلا کسی آب وضو را عمدا از بین می رود او باید تیمم کند ولی گناه آن هم به پایش نوشته می شود. همچنین کسی که غسل را به حدی تأخیر می اندازد که وقت ضیق می شود و بعد مجبور می شود تیمم کند و نماز بخواند. (این همانی است که می گویند: الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار) نکته ی دوم: آیا می شود از مورد آیات فوق الغاء خصوصیت کنیم و به هر نوع اضطراری تسری دهیم؟ بعید نیست زیرا تناسب حکم و موضوع چنین اقتضاء می کند به این معنا که تجویز اکل لحم حرام به سبب اضطرار بوده است. بنابراین اگر غذای نجسی که گوشت نیست وجود داشته باشد و فردی به اکل آن مضطر شده باشد باید حکم جواز در آن هم جاری شود. همچنین اگر کسی مضطر شود که لباسی غصبی را بپوشد. حکم اضطرار در آنجا هم جاری می شود (هر چند باید مال الاجاره ی آن را به صاحبش بدهد مانند اینکه کسی در قحطی مال دیگری را استفاده می کند که باید قیمت آن را نیز بعدا پرداخت کند) نکته ی سوم: آیا اضطرار فقط در جایی است که جان انسان در خطر باشد یا اینکه ما دون آن هم از مصادیق اضطرار است مثلا کسی مریض می شود یا به مشقت و حرج شدید می افتد. به نظر ما اضطرار هر سه مورد را شامل می شود و عرف همه را از مصادیق اضطرار

می داند.

قاعده ی اضطرار کتاب الحج

موضوع: قاعده ی اضطرار به مناسبت اینکه محرم هنگام اضطرار می تواند از مخیط استفاده کند، تصمیم گرفتیم که بحثی در مورد قاعده ی اضطرار مطرح کنیم. در جلسه ی قبل دلالت آیات قرآن را مطرح کردیم و گفتیم هر چند مورد آنها در خصوص گوشت های حرام بود ولی می توانیم با الغاء خصوصیت آن را به موارد دیگر هم سرایت دهیم. مضافا بر آن چند روایت وجود دارد که امام علیه السلام در مورد غیر گوشت های حرام به این آیات تمسک کرده است. این بیانگر این است که اضطرار در آین آیات منحصر به موارد مذکوره در آیات نیست. وسائل ج 14، باب 7 از ابواب قیام نماز حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ وَ الْمَرْأَةِ یَذْهَبُ بَصَرُهُ فَیَأْتِیهِ الْأَطِبَّاءُ فَیَقُولُونَ نُدَاوِیکَ شَهْراً أَوْ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً مُسْتَلْقِیاً کَذَلِکَ یُصَلِّی (ظاهرا آب مروارید داشته است در آن زمان مرسوم بود که کنار عدسی چشم را می شکافتند و آب را خارج می کردند و در نتیجه مریض می بایست حدود یک ماه به شک سربالا بخوابد و الا اگر بلند می شدد محل بخیه پاره می شد و یا خونریزی می کرد) فَرَخَّصَ فِی ذَلِکَ وَ قَالَ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ. سند روایت صحیح است. و اما در مورد بیماری چشم که فرد می بایست خوابیده نماز بخواند به آیه ی مذکور تمسک کرده است. وسائل ج 16 باب 56

از ابواب اطعمه ی محرمه حدیث 7: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی تَفْسِیرِهِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا حَفْصُ مَا مَنْزِلَةُ الدُّنْیَا مِنْ نَفْسِی إِلَّا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ إِذَا اضْطُرِرْتُ إِلَیْهَا أَکَلْتُ مِنْهَا الْحَدِیثَ بیان امام علیه السلام در این روایت عام است و علاوه بر گوشت های میته تمامی مسائل دنیا را شامل می شود که در هنگام اضطرار می توان از آن استفاده کرد. این حدیث متضمن حکم فقهی نیست ولی عمومیت آیه را ثابت می کند. وسائل ج 18 باب 18 از ابواب حد زنا حدیث 7: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ أَتَتِ امْرَأَةٌ إِلَی عُمَرَ فَقَالَتْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی فَجَرْتُ فَأَقِمْ فِیَّ حَدَّ اللَّهِ فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ ع حَاضِراً فَقَالَ لَهُ سَلْهَا کَیْفَ فَجَرْتِ (چه شد که این عمل را انجام دادی) قَالَتْ کُنْتُ فِی فَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ (در بیابان بودم) فَأَصَابَنِی عَطَشٌ شَدِیدٌ فَرُفِعَتْ لِی خَیْمَةٌ (چشمم از دور به خیمه ای افتاد) فَأَتَیْتُهَا فَأَصَبْتُ فِیهَا رَجُلًا أَعْرَابِیّاً فَسَأَلْتُهُ الْمَاءَ فَأَبَی عَلَیَّ أَنْ یَسْقِیَنِی إِلَّا أَنْ أُمَکِّنَهُ مِنْ نَفْسِی (مگر اینکه خودم را در اختیار او بگذارم) فَوَلَّیْتُ مِنْهُ هَارِبَةً (از دست او فرار کردم) فَاشْتَدَّ بِیَ الْعَطَشُ حَتَّی غَارَتْ عَیْنَایَ (تا آنجا که چشمانم گود شد) وَ ذَهَبَ لِسَانِی فَلَمَّا بَلَغَ مِنِّی أَتَیْتُهُ فَسَقَانِی وَ وَقَعَ عَلَیَّ (به من تجاوز کرد) فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع هَذِهِ الَّتِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ

وَ لا عادٍ هَذِهِ غَیْرُ بَاغِیَةٍ وَ لَا عَادِیَةٍ إِلَیْهِ فَخَلَّی سَبِیلَهَا فَقَالَ عُمَرُ لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ حدیث 8: مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُفِیدُ فِی الْإِرْشَادِ قَالَ رَوَی الْعَامَّةُ وَ الْخَاصَّةُ أَنَّ امْرَأَةً شَهِدَ عَلَیْهَا الشُّهُودُ أَنَّهُمْ وَجَدُوهَا فِی بَعْضِ مِیَاهِ الْعَرَبِ مَعَ رَجُلٍ یَطَؤُهَا ... فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اللَّهُ أَکْبَرُ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ فَلَمَّا سَمِعَ عُمَرُ ذَلِکَ خَلَّی سَبِیلَهَا با توجه به این روایات الغاء خصوصیت، قطعی می باشد. مضافا بر آن همان طور که گفتیم تناسب حکم و موضوع موجب می شود که اضطرار که در آیات مذکور ذکر شده است بسان علت باشد و هر جا علت وجود داشته باشد معلول آن هم وجود خواهد داشت. مضافا بر آیات فوق می توان به آیه ی عسر و حرج استناد کرد. خداوند در سوره ی حج آیه ی 78 می فرماید: وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ بسیاری از موارد حرج (و تمام موارد) از باب اضطرار می باشد. همچنین می توان به آیات ضرر و روایات لا ضرر استناد کرد. زیرا بسیاری از موارد اضطرار مصداق لا ضرر می باشد بنابراین در آن مصادیقی که داخل در عنوان لا حرج و یا ضرر می شود می توان به آنها استناد. سؤال: چه فرقی بین قاعده ی لا حرج، لا ضرر و اضطرار است. اگر همه ی آنها یک چیز است چرا همه را یک قاعده قرار نمی دهیم؟ پنج قاعده در فقه داریم که شبیه هم می باشند ولی عین هم نیستند و عبارتند از: اضطرار، لا حرج، لا ضرر، اکراه

و تقیه این قواعد در بسیاری موارد قدر مشترک دارند و گاه در مورد تقیه هر چهار قاعده ی دیگر هم وجود دارد و گاه اینها از هم جدا می شوند. اما قاعده ی اکراه: در جایی است که فردی کسی دیگر را بر انجام کاری تهدید کند، چه تهدید جانی باشد چه مالی و چه عرضی. مثلا بگویند باید روزه را بخوری و الا فلان کار را می کنیم. او مجبور است روزه را بگیرد و بعد آن را قضا کند. (این بر خلاف اجبار است که مثلا فرد را بخوابانند و آب در حلقش بریزند که در این صورت روزه اش باطل نمی شود.) اما قاعده ی لا ضرر: در جایی است که به فرد ضرری برسد. معروف این است که لا ضرر حکم را رفع می کند ولی نمی تواند حکمی را اثبات کند. به این معنا که احکام ضرری مانند وضوء ضرری و صوم ضرری برداشته می شود اما چیزی را نمی تواند با آن اثبات کرد. به عبارت دیگر قاعده ی لا ضرر نافی حکم است نه مثبت حکم. (البته ما این قول را قبول نداریم.) فرق دیگر آن با قاعده ی اکراه این است که اکراه از ناحیه ی دیگری است ولی در ضرر چه بسا چنین نباشد مانند وضوی ضرری. قاعده ی عسر و حرج: این قاعده به اکراه بیرونی کاری ندارد همچنین به ضرر هم کاری ندارد. بلکه مواردی مانند ذو العطاش را شامل می شود. چنین فردی که بیماری عطش دارد و یا کسی که پیر و ناتوان است اگر بخواهد روزه بگیرد نه مریض می

شود و نه ضرر خاصی بر او بار می شود ولی به عسر و حرج و مشقت شدید می افتد. همچنین کسی که اگر ایستاده نماز بخواند مریض نمی شود ولی به سختی زیاد می افتد. قاعده ی عسر و حرج مواردی که لا یتحمل عادة است را شامل می شود. قاعده ی تقیه: تقیة معمولا در مورد مسائل مذهبی است. حتی گاهی برای تحبیب صورت می گیرد مثلا ما اگر در نماز اهل سنت شرکت نکنیم این امر موجب اختلاف می شود و ما به سبب تحبیب و جذب آنها به مکتب اهل بیت با آنها مدارا می کنیم و تقیة نماز را مشابه آنها می خوانیم. قاعده ی اضطرار: اضطرار ممکن است مصداق ضرر، حرج، اکراه و تقیه باشد ولی ممکن است هیچ یک از آنها نباشد. مثلا کسی می خواهد سفری تجاری انجام دهد و در سفر ممکن است مجبور به اکل میتة شود. او می تواند سفر را ترک کند و فقط نفع و منفعتی را که از سفر تجاری به دست می آورد از دست بدهد ولی با این حال سفر مزبور بر او جایز است. به هر حال در قاعده ی اضطرار تقیید به اکراه، ضرر و ... وجود ندارد. مما یدل که اینها غیر هم هستند حدیث رفع است که در آن می خوانیم: رفع عن أمتی تسعة أشیاء:... و ما أکرهوا علیه ... و ما لا یطیقون و ما اضطروا إلیه. این نشان می دهد این سه چیز از هم جدا و متفاوت هستند زیرا رسول خدا (ص) می فرماید: نه چیز از امت من رفع شده

است و نمی تواند این سه مورد همه یک مورد باشند. در فقرات مزبور ما لا یطیقون همان عسر و حرج است. زیرا اگر ما لا یطیقون به معنای عدم قدرت باشد در این صورت تکلیف در حال عدم قدرت محال است و دیگر نمی تواند منتی از سوی خدا بر امت پیامبر اکرم (ص) باشد. زیرا مثلا خداوند نمی تواند منت بگذارد و بگوید من پرواز بر آسمان را از شما برداشتم. الدلیل الثانی: روایات حدیث رفع: پیامبر اکرم (ص) فرمود: نه چیز از امت من رفع شده است. بعضی از طرق حدیث رفع معتبر است مضافا بر آن حدیث رفع بسیار مشهور است. در این حدیث می خوانیم: رفع عن أمتی تسعة أشیاء: الخطأ و النسیان و ما أکرهوا علیه و ما لا یعلمون و ما لا یطیقون و ما اضطروا إلیه و الحسد و الطیرة (فال بد زدن) و التفکر فی الوسوسة فی الخلق ما لم ینطقوا بشفة. (مثلا بعضی می گویند: ما در ذهنمان نسبت به خدا و اولیاء الله نسبت های بدی خطور می کند که در جواب می گوییم اینها وسوسه است و اشکالی ندارد و علاج آن ذکر لا حول و لا قوة الا بالله می باشد.) ان شاء الله در جلسه ی بعد این بحث را ادامه می دهیم.

دلالت روایات بر قاعده ی اضطرار کتاب الحج

بحث اخلاقی: مرحوم کلینی در کتاب کافی در ج 2 در باب المکارم روایاتی بیان می کند که مربوط به صفات برجسته ی اخلاقی است. حدیث 3: عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبَّادٍ قَالَ بَکْرٌ وَ أَظُنُّنِی قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْ إِسْمَاعِیلَ

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ... إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَی ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَیْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ یکی از بهترین سلاح های انبیاء سلاح اخلاق بود که به آن مجهز بودند. بعد امام علیه السلام اضافه می کند اگر کسی این صفات را دارد باید به سبب این نعمت بزرگ خدا را شکر کند و کسی که همه یا بعضی از این صفات را ندارد باید به درگاه خداوند تضرع کند و از او بخواهد که آن صفات را به او بدهد. این نشان می دهد که این صفات اکتسابی است و انسان باید توفیق کسب آن را پیدا کند و از خدا آنها را درخواست کند. بعد امام علیه السلام دوازده صفت را بیان می فرماید و این صفات به گونه ای است که تمام کتاب های اخلاقی در این روایت خلاصه می شود. این صفات از این قرار اند: ورع: ورع مقام عالی تقوا است به این معنا که انسان علاوه بر پرهیز از گناه از شبهات نیز پرهیز کند. مثلا از مال مشتبه به حرام، مجلسی که شاید آلوده به گناه باشد و امثال آن پرهیز کند. قناعت: انسان به اندازه ی ما یحتاج خود به دنبال فعالیت و کار باشد ولی در

جمع مال حرص نداشته باشد. اختلاس هایی که وجود دارد همه از باب عدم وجود این صفت در انسان است. اگر قناعت وجود داشته باشد همه در جامعه از ثروت ها بهره مند می شوند ولی اگر قناعت نباشد ثروت در یک جا متمرکز می شود همان طور که در غرب چنین است که یک درصد مردم عمده ی ثروت ها را در اختیار دارند و نود و نه درصد مردم اقلیت ثروت ها را در اختیار دارند. صبر: یعنی در برابر حوادث ناگوار، مشکلات اطاعت و در برابر هوای نفس و وسوسه های شیطان صبور باشد. شکر: یعنی نعمت های خدا را در همان مسیری که خدا تعیین کرده است مصرف کنیم. زبان، چشم و سایر نعمت ها را در همان مسیر که برایش مشخص شده است مصرف کنیم تا خدا این نعمت را برای ما باقی نگه دارد. حلم: انسان در زندگی گاه به افرادی برخورد می کند که شخصیتشان پائین است و بدبرخورد و یا بد زبان می باشند. انسان نباید با آنها مثل خودشان برخورد کند بلکه باید با حلم و بزرگواری از کنار آنها بگذرد. (وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً) شاعر می گوید: و لقد امر علی الئیم یسبنی فمضیت قلت لا یعنینی یعنی از کنار لئیمی رد شدم که فحش می داد و من گفت: شاید من منظور او نبودم. حلم در مورد کسانی که مدیریت کوچک و یا بزرگی دارند بسیار مهم است و چنین کسی نمی تواند بدون صفت حلم کارهای خود را انجام دهد. زیرا در هر مجموعه تخلفاتی وجود دارد و مدیر باید با

حلم آنها را مدیریت کند. حتی اگر در محیط خانواده حلم نباشد اعضاء خانواده همواره به هم درگیرند و نمی توانند با هم زندگی کنند. حیاء: علمای اخلاق می گویند حیاء عبارت است از: انقباض النفس فی مقابل المعاصی. یعنی وقتی انسان به بعضی از صحنه های گناه می رسد حالت تنفر و انقباض نفس به او دست می دهد. زن با حیا کسی است که اگر به صحنه ی نا مشروعی می رسد خودش را جمع می کند. حیاء سدی در مقابل انجام گناه است که اگر شکسته شود انسان ممکن است هر گناهی را انجام دهد. باید توجه داشت که حیاء به معنای ضعف نفس نیست بلکه به معنای قوت نفس است. سخاء: سخاوت یعنی هر چه انسان دارد آن را به خودش اختصاص ندهد بلکه اجازه دهد مردم هم از قوت و قدرت، موقعیت، مال و علم و دانش او استفاده کنند. انسان نباید محتکر باشد و همه ی سرمایه هایش را برای خودش نگه دارد. شجاعت: هر چند انسان نباید بی گدار به آب بزند ولی باید در برابر دشمن شجاع بود. اگر شجاعت نبود، هرگز انقلاب به ثمر نمی رسید. یکی از صفات امام قدس سره شجاعت است. غیرت: غیرت یعنی انسان اجازه ندهد غیر وارد مطلبی شود که تعلق شخصی به انسان دارد. مثلا خانواده متعلق به انسان است و نباید اجازه داد غیر به آن وارد شود. همچنین است کشور که نباید اجازه دهیم غیر وارد آن شود. برّ: بر غیر از سخاوت است هر چند گاه با هم همراه هستند. راستگویی: دروغ بر زبان انسان جاری نشود.

ادای امانت: انسان امانت را به صاحبش پرداخت کند. موضوع: دلالت روایات بر قاعده ی اضطرار در بحث قاعده ی اضطرار به دلیل دوم رسیده ایم که بررسی روایات است. روایات بسیاری در این مورد وارد شده است و این روایات بر دو دسته است. طائفه ای عام است و صرف اضطرار را شامل می شود ولی بخشی از آن مربوط به موارد خاصی است که اگر آنها را استقراء کنیم و در کنار هم قرار دهیم می توانیم از آنها عموم استفاده کنیم. اما روایات عامه: یکی از این روایات حدیث رفع است که در جلد 11 وسائل الشیعه ابواب جهاد النفس باب 56 حدیث 1 و 3 آمده است. ما آن را در جلسه ی قبل مطرح کردیم. درباره ی حدیث رفع بحث مفصلی وجود دارد که در کتب اصولیة آمده است از جمله گفته شده است آیا حدیث رفع فقط مربوط به رفع مواخذه است یا علاوه بر آن آثار وضعیه را هم بر می دارد. ما معتقد هستیم آثار وضعیه هم مانند تکلیفیة رفع می شود (الا ما خرج بالدلیل) وسائل ج 4 باب 1 از ابواب قیام ج 5: عن سماعة عن ابی جعفر علیه السلام: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَکُونُ فِی عَیْنَیْهِ الْمَاءُ فَیُنْتَزَعُ الْمَاءُ مِنْهَا فَیَسْتَلْقِی عَلَی ظَهْرِهِ الْأَیَّامَ الْکَثِیرَةَ أَرْبَعِینَ یَوْماً أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ فَیَمْتَنِعُ مِنَ الصَّلَاةِ الْأَیَّامَ وَ هُوَ عَلَی حَالِهِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ ذیل روایت حاوی بیان قاعده ی کلی است. این حدیث صحیحه است. حدیث 6: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ

عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَیْنٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع) عَنِ الْمَرِیضِ هَلْ تُمْسِکُ لَهُ الْمَرْأَةُ شَیْئاً فَیَسْجُدَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَا إِلَّا أَنْ یَکُونَ مُضْطَرّاً لَیْسَ عِنْدَهُ غَیْرُهَا وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ وسائل ج 16 باب جواز الحلف بالیمین الکاذبة حدیث 18: سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِیَّةً لَمْ یَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُکْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَیْهِ وَ قَالَ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْه مستدرک ج 12 ص 259 حدیث 5: زَیْدٌ النَّرْسِیُّ فِی أَصْلِهِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ فِی حَدِیثٍ وَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ حَرَاماً فَأَحَلَّهُ إِلَّا لِلْمُضْطَرِّ... مستدرک ج 16 ص 166 حدیث 8: کِتَابُ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَّهُ قَالَ فِی حَدِیثٍ وَ لَوْ لَا عَهِدَ إِلَیَّ خَلِیلِی ص وَ تَقَدَّمَ إِلَیَّ فِیهِ لَفَعَلْتُ وَ لَکِنْ قَالَ لِی یَا أَخِی کُلَّمَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ الْعَبْدُ فَقَدْ أَبَاحَهُ اللَّهُ لَهُ وَ أَحَلَّهُ الْخَبَرَ

ادل? قاعده ی اضطرار کتاب الحج

موضوع: ادلۀ قاعده ی اضطرار در بیان ادله ی قاعده ی اضطرار به دلالت روایات رسیدیم و گفتیم روایات مربوطه به دو دسته تقسیم می شوند. یک دسته روایات عام است که در جلسه ی قبل به آنها پرداختیم دسته ی دیگر روایات خاصه است که از مجموع آنها می توان قانون عامی را استخراج کرد. در موارد مشابه هم گاه قانون عامی در یک مورد نیست ولی وقتی موارد خاصه را استقراء می کنیم به قانونی کلی دست می یابیم. در مورد قاعده ی اضطرار روایات

خاصه ی بسیاری وارد شده است که ما به ده نمونه از آنها می پردازیم: مورد اول: نماز خواندن در لباس نجس وسائل ج 2 ابواب نجاسات باب 45 حدیث 7: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یُجْنِبُ فِی الثَّوْبِ أَوْ یُصِیبُهُ بَوْلٌ وَ لَیْسَ مَعَهُ ثَوْبٌ غَیْرُهُ قَالَ یُصَلِّی فِیهِ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ. این روایت صحیحه است. این روایات علاوه بر اینکه نماز در لباس نجس را جایز می داند، دلالت بر صحت نماز هم دارد. مورد دوم: عدم امکان سجده وسائل ج 4 باب 1 از ابواب قیام حدیث 5: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَیْنٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع) عَنِ الْمَرِیضِ هَلْ تُمْسِکُ لَهُ الْمَرْأَةُ شَیْئاً فَیَسْجُدَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَا إِلَّا أَنْ یَکُونَ مُضْطَرّاً لَیْسَ عِنْدَهُ غَیْرُهَا وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ مورد سوم: نماز خواندن بر پشت مرکب وسائل ج 3 باب 14 از ابواب قبله حدیث 4: ِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَ یُصَلِّی الرَّجُلُ شَیْئاً مِنَ الْمَفْرُوضِ رَاکِباً قَالَ لَا إِلَّا مِنْ ضَرُورَةٍ. از این حدیث علاوه بر حکم تکلیفی، حکم وضعی که همان صحت نماز است نیز استفاده می شود. البته در این حدیث این بحث مطرح می شود که آیا بدار برای کسانی که معذور هستند جایز است یا اینکه اگر

احتمال می دهند عذر رفع شود باید صبر کنند. مورد چهارم: وسائل باب 14 از ابواب قبله حدیث 2: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ فِی حَدِیثٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ یَکُونُ فِی وَقْتِ الْفَرِیضَةِ لَا تُمَکِّنُهُ الْأَرْضُ مِنَ الْقِیَامِ عَلَیْهَا وَ لَا السُّجُودِ عَلَیْهَا مِنْ کَثْرَةِ الثَّلْجِ وَ الْمَاءِ وَ الْمَطَرِ وَ الْوَحَلِ أَ یَجُوزُ لَهُ أَنْ یُصَلِّیَ الْفَرِیضَةَ فِی الْمَحْمِلِ قَالَ نَعَمْ هُوَ بِمَنْزِلَةِ السَّفِینَةِ إِنْ أَمْکَنَهُ قَائِماً وَ إِلَّا قَاعِداً وَ کُلُّ مَا کَانَ مِنْ ذَلِکَ فَاللَّهُ أَوْلَی بِالْعُذْرِ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ در کشتی گاه می شود ایستاد و نماز را خواند ولی گاه در کشتی هایی که تکان می خورد نمی شود نماز خواند از این رو می شود نشسته خواند. بعد امام علیه السلام در ذیل حدیث به چیزی اشاره می کند که هرچند قاعده ی کلی عذر نیست ولی شبیه آن می باشد. می فرماید: (وَ کُلُّ مَا کَانَ مِنْ ذَلِکَ فَاللَّهُ أَوْلَی بِالْعُذْرِ) مورد پنجم: اخذ والد از مال ولد وسائل ج 12 باب 78 از ابواب ما یکتسب به حدیث 8: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا یَحِلُّ لِلرَّجُلِ مِنْ مَالِ وَلَدِهِ قَالَ قُوتُهُ بِغَیْرِ سَرَفٍ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ... هنگامی نفقه ی پدر بر فرزند واجب است که پدر درآمدی نداشته باشد و در نتیجه مضطر باشد ولی اگر پدر، درآمد دارد نمی تواند در مال فرزند تصرف کند. از این روایت

و امثال آن استفاده می شود که روایاتی که می گوید: (انت و مالک لابیک) یک درس اخلاقی است نه حکم فقهی. یعنی فرزند و مالش همه از ناحیه ی پدر است. در واقع روایت مزبور و امثال آن، آن روایات را تفسیر می کنند. مورد ششم: اخذ والد از مال ولد وسائل ج 12 باب 78 از ابواب ما یکتسب به حدیث 6: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَأْکُلُ مِنْ مَالِ وَلَدِهِ قَالَ لَا إِلَّا أَنْ یُضْطَرَّ إِلَیْهِ فَیَأْکُلَ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ... مورد هفتم: ازدواج با کنیز وسائل ج 15 باب 8 از ابواب الْقَسْمِ وَ النُّشُوزِ وَ الشِّقَاقِ حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ ... سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَتَزَوَّجُ الْمَمْلُوکَةَ فَقَالَ لَا بَأْسَ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ در مورد اینکه آیا ازدواج با کنیز جایز است یا نه اختلاف است. ظاهر قرآن حرمت است. در سوره ی نساء آیه ی 25 می خوانیم: (وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُم) یعنی کسی که نمی تواند با زنان حره ازدواج کند می توان با کنیزان ازدواج کند. ظاهر این آیه این است که جواز با کنیز مشروط است. در علت عدم جواز علل مختلفی بیان شده است که از جمله این است که در آن زمان در میان کنیزان آلودگی کم نبود تا آنجا که بعضی از ارباب کنیزان آنها را وادار به عمل

خلاف می کردند تا از این راه درآمدی داشته باشند و به اربابشان بدهند. البته باید توجه داشت که بحث ازدواج با امه با بحث ملک یمین فرق دارد. ملک یمین جایز است و تمتعات از کنیز جایز است. و ازدواج محل بحث است به این معنا که کنیز زید، با عمرو ازدواج کند. به هر حال حدیث مزبور دال بر این است که هنگام اضطرار حکم وضعی بار می شود یعنی ازدواج جایز می شود. مورد هشتم: ازدواج با کنیز وسائل ج 14 باب 45 ابواب ما یحرم بالمصاهرة حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَتَزَوَّجُ الْأَمَةَ قَالَ لَا إِلَّا أَنْ یُضْطَرَّ إِلَی ذَلِکَ مورد نهم: جواز قسم دروغ وسائل ج 16 باب 12 از ابواب جواز الحلف بالیمین الکاذبة حدیث 18: سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ تَقِیَّةً لَمْ یَضُرَّهُ إِذَا هُوَ أُکْرِهَ وَ اضْطُرَّ إِلَیْهِ وَ قَالَ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْه مورد دهم: جواز قسم دروغ وسائل ج 11 باب 25 از ابواب الامر و النهی حدیث 2: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ وَ مَعْمَرِ بْنِ یَحْیَی بْنِ سَامٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ شَیْ ءٍ یُضْطَرُّ إِلَیْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ این بحث در خصوص تقیه است یعنی در تمام مواردی که فرد مضطر شود

می تواند تقیه کند. دلیل سوم: دلیل عقل این دلیل در واقع دلیل عقلائی است. دلیل عقلی چیزی است که پایانش به اجتماع و یا ارتفاع نقیضین بر می گردد. اما دلائل عقلائیه به حسن و قبح بر می گردد. مثلا در مسائل عقلیة با ادله ای ثابت می کنیم خداوند وجود دارد. زیرا در جای جای نظام آفرینش دلیلی برای وجود خدا هست. در اینجا اگر کسی بگوید هر چند خداوند هست ولی چه مانعی دارد که هم باشد و هم نباشد. در جواب می گوییم اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است. (اجتماع ضدین هم به اجتماع نقیضین بر می گردد از این رو یک عدد نمی تواند هم چهار باشد و هم پنج) دلائلی که در فقه اقامه می شود غالبا از این قبیل نیست بلکه در اکثر موارد به حسن و قبح بر می گردد. مثلا برائت عقلیة می گوید: قبیح است مولی چیزی را بیان نکند و بعد عبد را به سبب مخالفت با آن مجازات کند. همچنین تکلیف ما لا یطاق قبیح است این دلیل ها هر چند مشهور است که دلیل عقلی می باشد ولی در واقع دلیل عقلائی می باشد. دلیل عقلی را از چند راه می توان ثابت کرد: یکی از آنها دلیل اهم و مهم است یعنی وظیفه ی اهم ایجاب می کند که از وظیفه ی مهم اجتناب کنیم. مثلا حفظ جان اهم است و اجتناب از گوشت میتة مهم می باشد. عقل می گوید قبیح است کسی اهم را رها کند و به مهم عمل نماید. مثالی دیگر: وجوب حفظ نظام می گوید: نظام

جامعه و امنیت جامعه باید برقرار باشد. حال اگر چیزی از باب ضرورت جمعی شد مثلا ما در نظام طاغوتی زندگی می کنیم و بانک ها ربوی هستند. در اینجا کسی نمی تواند بدون بانک زندگی کند زیرا اموال خود را نمی تواند در مکان امنی ذخیره کند و یا نمی تواند به جایی حواله ای بفرستد در اینجا برای حفظ نظام، عقلاء می گویند می توان با این بانکهای ربوی کار کرد (هر چند نباید از ربایی که می دهند استفاده کرد)

ادله ی قاعده ی اضطرار و بیانی مصادیقی از آن کتاب الحج

موضوع: ادله ی قاعده ی اضطرار و بیانی مصادیقی از آن در بحث قاعده ی اضطرار به دلیل سوم رسیدیم که دلیل عقل است. گفتیم دلیل عقل از دو جهت قاعده ی اضطرار را شامل می شود. اول اینکه موارد اضطرار تحت قاعده ی اهم و مهم است که خود یک قاعده ی عقلائیه ی مستقل می باشد و دوم قاعده ی حفظ نظام است که موارد متعددی از اضطرار مندرج تحت آن است. بنای عقلاء هم بر این است که در موارد معین قاعده ی اضطرار حاکم بر ادله ی اولیة است. اجماع نیز فی الجمله بر آن اقامه شده است زیرا احدی را نیافتیم که قاعده ی اضطرار را مطلقا نفی کند. (هر چند ممکن است در مصادیقی در اجرای قاعده ی اضطرار اختلاف باشد.) البته اجماع مزبور مدرکی است. بقی هنا امور: الامر الاول: مصادیق این قاعده در تمام فقه گسترده است و کمتر قاعده ای در شمول، مانند آن وجود دارد. حتی بسیاری از مسائل مستحدثه دلیلی جز قاعده ی اضطرار ندارد برای نمونه به مواردی اشاره می

کنیم: نمونه هایی از ابواب عبادات:ترک وضو و غسل و انجام تیمم (مواردی که آب در دسترس نباشد و یا استعمال آب موجب بیماری شود و یا به دلیل سردی هوا نتوان از آن استفاده کرد.)ترک بعضی از اجزاء نماز مانند سوره و یا تبدیل قیام به جلوس و همچنین تبدیل رکوع و سجود به ایماء و اشارهترک صیام به دلیل بیماری، باردار بودن، مرضعه بودن و امثال آنترک اعتکاف به سبب بروز ضرورت. (فرد معتکف واجب است روز سوم را در حال اعتکاف بماند حال اگر خانه اش آتش گرفت و یا فرزندش مریض شد و امثال آن می تواند اعتکاف را رها کند.)ضرورت های حاصله در حج که از مصادیق بارز آن مصدود و محصور شدن است (مصدود در موردی که کسی مانع انجام حج شود و محصور در موردی است که فرد بیمار شود و به سبب وقوع تصادفی از انجام حج عاجز شود.) بله وظیفه ی مصدود و محصور در جای خود بیان شده است و اینکه آیا باید قربانی کند و یا نائب بگیرد یا نه محل بحث است ولی اصل جواز ترک حج مسلم می باشد. از موارد دیگر ترک وقوف اختیاری و درک وقوف اضطراری است و یا کسانی که قائلند طواف حتما باید بین مقام ابراهیم و کعبه باشد در هنگام شلوغی و اضطرار می توانند ما وراء آن طواف کنند (البته ما در حال اختیار نیز قائل به طواف در ماوراء مقام هستیم) هکذا نماز طواف باید خلف مقام باشد که هنگام شلوغی و جمعیت می توان در فاصله ی دورتر خواند. نمونه هایی از معاملات

بالمعنی الاعم: (تمام اموری که قصد قربت در آن شرط نیست هر چند از باب قرارداد بین الاثنینی نباشد مانند نکاح و یا اکل فی المخمصة)الاکل فی المخمصة که انسان هنگام ضرورت مال دیگری را تملک می کند و می خورد (و یا تصوف در مال غیر برای او مباح می شود). البته بعد باید هزینه ی آن را پرداخت کند.تعینن السئر عند اضطرار الحکومة الیها: حکومت هنگامی که می بیند قیمت ها متعین نیست و این امر به هرج و مرج می انجامد در این حال حکومت نرخی را تعیین می کند.نمونه هایی از ابواب جهاد: اگر کسی جلد 21 جواهر، کتاب جهاد را ملاحظه کند مسائل بسیاری را می بیند که دلیلی جز ضرورت ندارد. مواردی چون قطع اشجار، رمی نار، مسلط ساختن میاة بر دشمن و امثال آن یا حرام است و یا مکروه می باشد ولی هنگام ضرورت جایز است. هکذا قتل مجانین، صبیان و نساء حرام است ولی هنگام اضطرار جایز می باشد. (مثلا مجانین و بچه ها و زن ها چنان با جنگجویان مخلوط شده اند که نمی شود فقط جنگجویان را هدف قرار داد مثلا افراد تروریست در خانه ها پنهان شده اند و هیچ راهی وجود ندارد مگر اینکه کل خانه را خراب کنیم و به گونه ای است که اگر تروریست ها را از بین نبریم آنها بر کشور اسلام مسلط می شوند.) مسأله ی دیگر بحث تترس است به این معنا دشمن اسیران اسلام را در خط مقدم قرار می دهد و از آنها سپر انسانی درست می کند و از پشت آن به ما

صدمه می رسانند اگر کسی به سمت دشمن تیر بیندازد، آن تیر به اسیران مسلمان و افراد بی گناه اصابت می کند. در این حال اگر چاره ای نباشد و دشمن هم به واسطه ی این کار غلبه پیدا می کند در این حال می توان آن سپر را نادیده گرفت (البته نباید سپر انسانی را هدف قرار داد بلکه باید دشمن را نشانه گرفت که اگر تیر به دیگران هم خورد بلا اشکال است.) نمونه هایی از معاملات بالمعنی الاخص:کسی مضطر شده است گوشت خنزیر و یا شراب را به منظور داروی منحصر به فرد، از اهل کتاب خریداری کند.اجزای محرم از حیوان مذکی. این اجزاء حدود چهارده عضو است. اگر این اجزاء داروی منحصر به فرد باشد می توان آن را خرید و استفاده کرد. اگر سحری واقع شد برای دفع آن می توان ساحری را استیجار کرد. (سحر واقعیت دارد ولی نه به آن حد که مردم به آن اعتقاد دارند که انواع بیکاری ها و مشکلات را به سحر ساحران منتسب می کنند) نمونه هایی از ابواب سیاسات: (حدود، قصاص، دیات، قضاوت، امر به معروف و نهی از منکر، حکومت و موارد دیگر)اجرای حد در حال مرض جایز نیست و مریض بودن ضرورتی است که موجب تأخیر در اجرای این واجب الهی می شود. بر این اساس مرضعه و حامل را نمی توان حد زد. در روایت است که زنی چهار بار به گناه اقرار کرده بود ولی چون حامله بود امیر مؤمنان علیه السلام حد را تأخیر انداخت و بعد از وضع حم هم تا ایام ارتضاع حد را عقب

انداخت. نمونه هایی از مسائل مستحدثه:مراجعه به بنوک غیر اسلامی هنگام اضطرار (مراجع قبل از انقلاب پول هایشان را در بانک ها می گذاشتند)تشریح اجساد آدمیین برای حفظ جان دیگران (در عدم وجود ضرورت، حتی تشریح اجساد غیر مسلمان هم جایز نیست) البته باید توجه داشت که سه شرط در تشریح وجود دارد: اول اینکه باید به مقدار لازم بسنده شود دوم اینکه جسد غیر مسلمان در دسترس نباشد و سوم اینکه از آن برای حفظ جان دیگران استفاده شود و صرفا برای تحصیل علم و عدم استفاده از آن نباشد.اضطرار به رفع حجاب در بعضی از بلاد (در ممالک اسلامی باید مقاومت کرد و اجازه نداد که حکومت غیر اسلامی رفع حجاب را بر افراد تحمیل کند ولی در کشورهای غیر اسلامی چون مسلمانان در اقلیت هستند این بحث مطرح می شود. در این موارد نمی توان به وجوب مهاجرت به کشورهای اسلامی فتوا داد زیرا مسلمانان باید در کشورهای دیگر باشند تا موجب گسترش اسلام شوند. وجود مسلمانان در کشورهای غیر اسلام عامل بازدارنده ای برای حکومت های غیر مسلمان است.)اضطرار به معاشرت با اهل کتاب و غیر اهل کتاب (بنا بر قول کسانی که اهل کتاب را نجس می دانند در این صورت اگر نمی شود از آنها اجتناب کرد و این نجاسات برای آنها پاک می باشد.)کمک کردن به معتادها برای دفع ابتلاء به بیماری. (معتادها گاه از سوزن مشترک استفاده می کنند و این امر عامل توسعه ی بیماری ایدز می شود در این صورت می توان سوزن های یک بار مصرف بین آنها توزیع کرد چرا که در غیر

این صورت آنها آلوده به ایدز می شوند و در نتیجه جامعه هم آلوده می گردد.) ان شاء الله در جلسه ی بعد به موارد دیگری اشاره می کنیم.

مصادیقی از قاعده ی اضطرار و مطالبی پیرامون آن کتاب الحج

موضوع: مصادیقی از قاعده ی اضطرار و مطالبی پیرامون آن بحث در قاعده ی اضطرار است و به بیان چند امور که در ذیل قاعده مطرح است رسیده ایم. امر اول این بود که دایره ی قاعده ی اضطرار بسیار وسیع و گسترده است و ما موارد متعددی از آن را ذکر کردیم و گفتیم قاعده ی اضطرار در مسائل مستحدثه کاربد بسیاری دارد. در جلسه ی قبل پنج نمونه از کابرد آن در مسائل مستحدثه را بیان کردیم و اینک به بیان موارد دیگر می پردازیم.اضطرار به شرکت در بعضی از مجالس گناه: گاه مجالس عروسی و مجالسی همانند آن آن برگزار می شو د که آلوده به انواع گناهان است. گاه افرادی مذهبی هستند که می گویند اگر در این مجالس که گاه مربوطه به عروسی نزدیکان آنها است حضور پیدا نکنند در میان خویشاوندان عداوت و دشمنی ایجاد می شود. در اینجا می گوییم: اگر مشکل مهمی ایجاد نمی شود نباید به این مجالس رفت ولی اگر مشکل مهمی به وجود می آید می توان رفت و باید به مقدار ضرورت بسنده کرد.پیوند زدن عضوی به عضو دیگر: بر اساس حکم اولی مثله کردن و آسیب زدن به بدن میت جایز نیست ولی در حالت اضطرار و برای رفع مشکل انسان حی و یا نجات او از مرگ می توان عضوی از میت را درآورد و به او پیوند زد. باید توجه داشت

که رضایت در این مورد نقشی ندارد به این معنا که هنگام ضرورت حتی اگر رضایتی هم نباشد می توان این کار را انجام داد. (البته در مورد مرگ مغزی با شرایطی و آن هم در بعضی از موارد برداشتن عضو جایز است.)تلقیح مصنوعی در باب زوجیت: زن و شوهری هستند که به واسطه ی نداشتن فرزند فوق العاده ناراحت هستند در این مورد گاه نطفه ی زن و مرد قوت لازم برای بقاء و تبدیل به فرزند را ندارند در اینجا با شرایطی اجازه می دهیم که نطفه های آنها بیرون آورده شود و تقویت شود و بعد در رحم زن تزریق شود در این موارد نگاه به محل از باب نظر حرام است و گاه لمس حرام هم وجود دارد (حتی در مورد هم جنس) با این حال ضرورت ایجاب می کند که این عمل مجاز باشد. مراجعه به غیر همجنس در درمان: گاه برای درمان، غیر هم جنس پیدا نمی شود و یا اگر پیدا شود توانایی درمان را ندارد. اضطرار موجب می شود که این عمل با غیر همجنس انجام شود. (مخصوصا در مورد زایمان و یا سزارین که گاه برای حفظ جان مادر و فرزند مضطر می شویم به سراغ دکتر مرد برویم.)اعمال مأموران اطلاعاتی: اگر مأموران اطلاعاتی در جامعه نباشند دشمن به کشور نفوذ می کند. از این رو باید مأمورانی مراقب اوضاع باشند. برای انجام این مأموریت گاه افراد مضطر به انجام کارهایی می شوند مثلا گاه باید در مجالس دشمن که مجالس گناه است شرکت کنند و از غذای آنها بخورند و یا گاه برای تشابه به

آنها ریش خود را از ته بزنند و امثال آن. همه ی این امور به مقدار ضرورت و برای غرضی اهم جایز می باشد. باید توجه داشت که حکم را شارع بیان می کند ولی عرف مصداق را تعیین می کند. شارع می فرماید: (لَیْسَ شَیْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ) ولی تشخیص اینکه ضرورت هست یا نه به دست عرف است. الامر الثانی: الضرورة تتقدر بقدرها در تمامی موارد ضرورت باید به اندازه ی رفع ضرورت اکتفاء کرد زیرا: اولا: زائد بر ضرورت تخصصا خارج است زیرا زائد بر آن مصداق ضرورت نمی باشد. کسی که مضطر به اکل حرام شده است نمی تواند تا سیر شدن کامل از غذای حرام تناول کند بلکه باید به مقدار سد رمق اکتفاء کند. ثانیا: در آیات متعدد خواندیم: (فمن اضطر غیر باغ و لا عاد) که یکی از تفسیرهای آن این بود که از حد نگذرد بلکه به مقدار ضرورت اکتفاء کند. الامر الثالث: هل الضرورة شخصیة او نوعیة مثلا گاه در محیط و یا کشوری بانک ها ربوی است و مردم نیز مضطر هستند به آن مراجعه کنند. در این حال نوع مردم جامعه مضطر به رجوع به این بانک ها هستند ولی آیا این موجب شود که شخصی هر چند به این وام های ربوی اضطرار ندارد بتواند به آنها مراجعه کند؟ اگر بگوییم ضرورت نوعی ملاک است همه ی اشخاص حتی اگر مضطر نباشند می توانند شرکت کنند ولی اگر ملاک اضطرار شخصی باشد باید فقط هر کس که مضطر است مراجعه کند. نقول: ظاهر ادله، ضرورت شخصی

است زیرا در ضرورت نوعی شخصی که مضطر نیست مصداق (لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ) نمی باشد. البته باید به این نکته توجه داشت که گاهی ضرورت نوعی حکمت حکمی است که شارع تشریع کرده است. به این معنا که شارع حکمی صادر کرده است و فلسفه ی آن ضرورت نوعی بوده است. مثلا خون هایی که آمیخته با گوشت است و نمی توان آن خونها و رگها را از گوشت جدا کرد. شارع مقدس خوردن آن خون را دفعا للاضطرار و الضرورة حلال کرده است. حال فردی پیدا می شود که نیازی به گوشت ندارد او نیز در این حال می توان از آن استفاده کند زیرا حکم توسط شارع صادر شده است و حکمت حکم توسط خود او اجرا می شود نه توسط مکلف. فرق حکمت با علت این است که در حکمت لازم نیست در همه ی مصادیق وجود داشته باشد و اجرای آن هم به دست ما نیست بر خلاف علت که باید در همه ی موارد باشد تا حکم صادر شود (اضطرار نیز علت است و توسط ما انجام می شود)

اموری در قاعده ی اضطرار کتاب الحج

موضوع: اموری در قاعده ی اضطرار بحث در قاعده ی اضطرار است و به بیان اموری پرداختیم و این بحث را مطرح کردیم که آیا اضطرار نوعی است یا شخصی. به مناسبت این بحث مطلبی در مورد حکمت و علت حکم بیان کردیم و امروز توضیح بیشتری در مورد آن بیان می کنیم. علت آن است که حکم دائر مدار آن می باشد هر جا آن علت وجود داشته باشد حکم هم هست و هر جا نباشد حکم نیست مثلا شارع

می فرماید: (لا تشرب الخمر لانه مسکر) در این حال استعداد اسکار هر جا که باشد حرمت هم وجود دارد و هر جا نباشد حرمت هم از بین می رود. بنابراین اگر خمر تبدیل به سرکه شود حرمت از بین می رود (باید توجه داشت که همانطور که گفتیم طبیعت و استعداد اسکار هر جا باشد حرمت است به همین منظور حتی خوردن یک قطره خمر هم حرام است. این مقدار هر چند مسکر نیست ولی استعداد اسکار را دارد) اما حکمت دائمی نیست بلکه غالبی است و موردی است که شارع باید به ما بگوید مثلا شارع می فرماید: (العدة واجبة علی النساء بعد الطلاق لئلا تتداخل المیاة) گاه پیش می آید که زوج چند سال از همسر جدا است در این هنگام نیز زوجه بعد از طلاق، باید عده نگاه داشته باشد هر چند تداخل میاة منتفی است. در عرف هم چنین چیزی وجود دارد مثلا در مسائل رانندگی یک حکم صادر می شود که ماشین های دودزا نباید در خیابان تردد کنند. این از باب علت می باشد که هر وقت ماشین دودزا شد نباید تردد کرد و هر وقت تعمیر شد می شود. ولی گاه حکم صادره از باب حکمت است مثلا می گویند از چراغ قرمز نباید عبور کرد چون موجب تصادف می شد. در این حال حتی اگر احتمال تصادفی در کار نباشد و فرد تنها در چهارراه باشد باز هم نباید از چراغ قرمز عبور کند. شناخت حکمت و علت از طریق قرائن حاصل می شود. الامر الرابع: بعض الاستثنائات لهذا الحکم اگر اضطرار موجب ریختن خون مسلمانی

شود. مثلا کسی مضطر شود که اگر کسی را نکشد خودش کشته می شود مثلا حیوان درنده ای حمله کرده است که اگر او انسانی را جلوی او نیفکند حیوان به خود او حمله ور می شود. در این حال او نمی تواند چنین کند. دلیل آن دو چیز است: دلالت روایات: وسائل ج 11، باب 23 از ابواب الامر بالمعروف حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ شُعَیْبٍ الْحَدَّادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّمَا جُعِلَتِ التَّقِیَّةُ لِیُحْقَنَ بِهَا الدَّمُ فَإِذَا بَلَغَ الدَّمَ فَلَیْسَ تَقِیَّةٌ. این حدیث هر چند در مورد تقیه است ولی بحث اضطرار را هم شامل می شود. حدیث دوم از همان باب که از امام صادق علیه السلام نقل شده است به همین مضمون می باشد. دلالت عقل: اضطرار حکمی امتنانی است و نمی شود که خداوند منتی بر من بگذارد و در عین حال اجازه دهد کسی به دست من کشته شود. همه در برابر امتنان الهی مساوی هستند. بر این اساس اگر به کسی بگویند یا یک انگشت از فرد دیگر قطع می کنم و یا پنج انگشت از خودش او نمی تواند برای دفع آن بگذارد انگشت دیگری قطع شود. این کار خلاف امتنان است. بله اگر در موردی ضرری کلی به کسی وارد می شود و ضرر جزئی به فرد دیگر در اینجا می توان ضرر جزئی را متوجه به غیر کرد البته بعد باید خسارت او را بدهد. البته همانطور که سابقا گفتیم مسأله ی تترس استثناء شده است. به این

گونه که اگر دشمن سپر انسانی درست کند در اینجا اگر ضرورت باشد می توان به سمت دشمن تیر انداخت حتی اگر به مسمانان برخورد کند. الامر الخامس: حکم الاضطرار بسوء الاختیار اگر کسی با سوء اختیار مضطر شود آیا احکام اضطرار او را شامل می شود یا نه؟ مثلا فردی عمدا به جایی می رود که می داند گوشت حلال در آنجا یافت نمی شود و مجبور به اکل لحم حرام می شود به گونه ای که اگر نخورد می میرد و یا به سختی شدید می افتد. او مضطر شده است ولی می توانست به آنجا نرود و به این اضطرار مبتلا نشود. در این حال اگر به امتنانی بود حکم نظر بیفکنیم باید بگوییم کسی که به سوء اختیار خودش را به حرام انداخته است نباید مشمول امتنان از ناحیه ی خداوند باشد. زیرا او عمدا می خواست شراب را بر خودش حرام کند از این رو غذایی خورد که درمانش فقط با شراب می باشد. به هر حال آیا او نباید از گوشت حرام استفاده کند تا بمیرد یا اینکه می تواند بخورد؟ او باید از گوشت حرام تناول کند و در این حال از یک طرف اکل گوشت بر او حرام است زیرا ادله ی اضطرار شامل حال او نمی شود و از طرف دیگر واجب است آن را بخورد زیرا حفظ نفس واجب است. نظیر این عمل در مورد کسی که وارد ارض مغصوبه شده است نیز مطرح است او به سوء اختیارش تا وسط زمین رفته است در این حال هم واجب است خارج شود و هم تا

مادامی که در آن زمین برای خروج گام بر می دارد فعل حرام مرتکب می شود. برای جمع بین وجوب و حرمت دو راه وجود دارد: این دو راه در تمامی موارد مشابه وجود دارد: راه اول این است که خارج شدن فقط واجب است و دیگر حرام نمی باشد و مجازات در این حال در مورد او به دلیل تفویت غرض شارع است. زیرا غرض شارع بر این تعلق گرفته بود که کسی وارد ارض غصبی نشود که او این غرض را نادیده گرفت. به عبارت دیگر ما باید دو چیز را نسبت به شارع رعایت کنیم: رعایت اوامر و نواهی شارع و رعایت اهداف شارع. راه دوم این است که در این حال فقط حرمت وجود دارد ولی عقل به ما می گوید: باید از ارض مغصوب خارج شد زیرا ماندن در زمین غصبی موجب گناه و معصیت بیشتری می شود. حکم عقل هم به معنای درک حسن و قبح است. با این بیان حکم مسأله ی دیگری هم روشن می شود و آن اینکه در جایی که واجب موسع است آیا می شود به شیء که به آن مضطر شده ایم مبادرت کنیم. مثلا الآن فرد مضطر به اکل لحم حرام شده است ولی احتمال می دهد و یا یقین دارد که اگر کمی صبر کند قافله ای می رسد و به او غذا می دهند. همچنین فردی در اول وقت آب در اختیار ندارد ولی احتمال می دهد که اگر صبر کند می تواند در آخر وقت به آب دسترسی پیدا کند. همچنین کسی در اول وقت به دلیل درد زانو

نمی تواند قائما نماز بخواند ولی اگر صبر کند ممکن است درد کمتر شود و قادر به نماز قائم باشد. در عروة و در جاهای دیگر بیان کرده اند: لا یجوز البدار لذوی الاعذار. البته بعضی هم اجازه داده اند ولی به نظر ما باید احتیاط کرد و بدار جایز نیست. (البته ممکن است در مورد نماز به سبب دلیل خاصی قائل به بدار شویم ولی در اکل حرام و موارد دیگر نه) علت آن این است که این مورد در واقع مصداق اضطرار نمی باشد و کسی که فقط در اول وقت مضطر است ولی اگر صبر کند تا آخر وقت اضطرار او برطرف می شود او در واقع مضطر نیست. توکل توکل توکل

مطالبی پیرامون قاعده ی اضطرار کتاب الحج

موضوع: مطالبی پیرامون قاعده ی اضطرار بحث در قاعده ی اضطرار است. بعد از بیان ادله ی آن اموری را مطرح کردیم و امروز به امر ششم می پردازیم: الامر السادس: هل یعتبر فیها عدم المندوحة؟ آیا در قاعده ی اضطرار عدم مندوحة شرط است؟ مندوحة به زبان ساده به معنای راه فرار است و اصل از ماده ی ندح می باشد یعنی وسعت پیدا کردن. یعنی راه فراری باشد که انسان مجبور به انجام کاری نباشد. در مختصر الصحاح نوشته ی محمد بن ابی بکر رازی از علمای قرن هفتم که خلاصه ی صحاح اللغة جوهی در ماده ی ندح حدیثی ذکر شده است و آن اینکه ام سلمه به عایشه هنگامی که می خواست به جنگ جمل برود گفت: ان القرآن جمع ذیلک فلا تندحیه یعنی قرآن دامن تو را جمع و جور کرده است و گفته است

(و قرن بی بیوتهن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی) تو آن را باز نکن و این طرف و آن طرف راه نیفت و جنگ به راه نینداز. منظور از مسأله ی مندوحة این است که فرد مثلا می تواند به جای اینکه گوشت حرام را بخورد به نان و پنیر قناعت کند و یا مثلا در بعضی از مواردی که انسان گرفتار اضطرار می شود تحمل کند. واضح است که اگر مندوحه در کار باشد اضطرار صدق نمی کند زیرا اضطرار به معنای این است که تمام درها به روی انسان بسته باشد. در باب ارض مغصوبه هم آمده است که اگر کسی مندوحة داشته باشد و بتواند از آن راه عبور کند نباید وارد زمین غصبی شود. این موارد تخصصا و موضوعا از اضطرار خارج است. مسأله ی بدار هم که قبلا به آن پرداختیم از همین باب است. بنابراین اگر کسی در اول وقت به سبب درد کمر مجبور باشد نماز را نشسته بخواند ولی به سبب دارویی که مصرف کرده است در آخر وقت کمرش خوب می شود او نباید در اول وقت نماز بخواند تا مجبور شود آن را نشسته بخواند. بله اگر دلیل خاصی بر خلاف آن بود مطابق آن عمل می شود مثلا اگر روایتی بگوید فضیلت اول وقت ایجاب می کند نماز هر چند نشسته و یا با تیمم باشد اتیان شود. اگر سؤال شود که ما اگر به مندوحة علم نداشته باشیم مثلا به گوشت حرام مضطر شدیم ولی احتمال می دهیم قافله ای برسد و غذایی هم با آنها باشد. آیا در این حال هم

باید صبر کرد یا اینکه این مورد همچنان از مصادیق اضطرار است؟ نقول: این از باب شبهه ی موضوعیه ی عام است. یعنی من نمی دانم آیا مصداق (ما من شیء حرمه الله الا و قد احله لمن اضطر الیه) هستم یا نه. گفته اند نمی شود در شبهات مصداقیة به عمومات عام تمسک کرد از این رو در تمام مواردی که احتمال مندوحة وجود داشته باشد باید صبر کرد. حال اگر کسی با احتمال وجود مندوحة، گوشت حرام را بخورد و تا آخر هم چیز دیگری گیرش نیاید در این حال هر چند فی علم الله او واقعا مضطر بود ولی اقدام او به اکل لحم حرام در این حال نوعی تجری محسوب می شود هر چند عمل حرامی مرتکب نشده است زیرا واقعا مضطر بوده است. او مانند کسی است که مایع مشکوکی را به گمان اینکه شراب است بخورد و بعد بفهمد آب انار بوده است. او تجری کرده است و تجری حرام نیست. الامر السابع: هل الاضطرار یرفع الاحکام الوضعیة ام لا چهار حکم وضعی را مورد بحث قرار می دهیم که عبارتند از قضا، کفاره، دیه و ضمان. جواب این است که در میان اینها تفصیل وجود دارد: اما قضاء: قضاء دو قسما است گاه بدل های اضطراری دارد مثلا جلوس بدل قیام است. در اصول خواندیم ابدال اضطراریة مجزی هستند. در نتیجه لازم نیست فرد قضای نماز را به جا آورد. بعضی می پرسند ما در بیمارستان هستیم و بدن و لباس و محل نماز همه نجس است. در این حال آیا باید نماز را قضاء کنیم؟ در جواب

می گوییم آن موقع می بایست نماز را می خواندند زیرا نماز به هیچ وجه ساقط نمی شود و عمل مطابق وظیفه اتیان شد و مجزی است. بحث اجزاء در اصول در مباحث اوامر ذکر شده است و دلیل آن هم روشن است گاه قضاء برای این است که فرد مریض شد و به سبب اضطرار نتوانست روزه بگیرد و یا اینکه فرد به سبب حمل و یا رضاع مضطر به افطار شد و یا اینکه فرد در جایی مضطر می شود و نمی تواند نماز بخواند در این حال باید قضا را به جا آورد. حتی اگر کسی که خواب بماند و نماز از او فوت شود باید آن را قضاء کند. ادله ی قضاء عبارت است از (من فاتته فریضة فلیقضها) (البته اگر حدیثی به این مضمون وارد شده باشد ولی به هر حال مضمون این حدیث از ادله قابل استفاده است) و در موارد فوق، فوت صدق می کند حتی اگر فوت عمدا نباشد و باید قضاء را به جا آورد. بلکه کسی که بیهوش است چون مکلف نیست نمازش قضا ندارد مانند کسی که دیوانه است که وقتی به هشیار شد لازم نیست نمازهایش را قضاء کند. اما کفارة: از ادلة استفاده می شود که کفارة نوعی عقوبت است. حال اگر کسی مضطر شود و خداوند تکلیف را از او بر دارد کفارة که عقوبت است نیز از او برداشته می شود. در قرآن مجید هم در مورد مضطر آمده است که او گناهی در ارتکاب حرام ندارد: (فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم) (بقرة / 173) بنابراین اگر زنی

به سبب حمل یا رضاع روزه را افطار کند هرچند قضای آن بر عهده ی اوست ولی کفاره ندارد. بله در بعضی موارد به سبب دلیل خاص قائل به کفاره می شویم. مثلا محرم اگر مضطر به لبس مخیط شود در عین حال باید کفاره بدهد. شاید به سبب این بوده است که حکم به تحریم لبس مخیط نزد مردم سست نشود. اما دیة: اگر جان مادر در خطر باشد و مضطر به سقط کردن حمل باشد حتی اگر حمل کامل باشد و یا اینکه قبل از آن در حالی که بچه علقه و مضغه است اگر در این حال مادر دچار بیماری شود و یا اینکه خبر دهند بچه ناقص است و این موجب می شود که مادر دچار ناراحتی عصبی شود آیا در این موارد ساقط کردن فرزند موجب دیه می شود یا نه؟ ادله ی اضطرار فقط می گوید (لا اثم علیه) و یا در سوره ی مائدة / 3 می خوانیم (ان الله غفور رحیم) در احادیث هم می خوانیم: (و قد احله لمن اضطر الیه) که ظاهرش حلیت تکلیفی است اینها همه نشان می دهد که قدر متیقن از قاعده ی اضطرار رفع حکم تکلیفی است. بنابراین به چه دلیل باید حکم دیه را منتفی دانست؟ بنابراین اطلاق ادله ی دیه آن را لازم می داند. از این رو اگر کسی در حال خواب ضربه ای به شک زن باردار وارد کند و در نتیجه جنین او ساقط شود و یا اگر کسی در حالت خواب کسی را مجروح کند و یا اگر کسی با فردی تصادف کند هر چند

سهل انگاری نکرده باشد در همه ی این موارد دیه لازم است و اگر فرد آن را نتواند پرداخت کند به ذمه اش باقی می ماند: (فنظرة الی میسرة) حتی اگر بمیرد همچنان بر ذمه ی او باقی ست. در این مورد چون پدر و مادر در قتل جنین دخالت داشتند و قاتل محسوب می شوند از دیه به عنوان سهمی نمی برند و در نتیجه دیه به صورت ارث به طبقه ی دوم که عبارتند از برادران و جد و جده می رسد. (مگر اینکه آنها رضایت دهند و دیه را نگیرند.) اگر وارثی هم وجود نداشته امام از او ارث می برد. اگر پزشک هم دخالت داشته باشد به این گونه که اگر زن و پزشک هر دو با هم در این امر دخالت داشته باشند پرداخت دیه پنجاه پنجاه بین آنها تقسیم می شود حتی اگر هم به انجام این کار امر کرده باشد او هم از دیه ارث نمی برد و دیه را باید زن و پزشک پرداخت کنند. اما ضمان: اگر کسی مرتکب کاری شود که ضمان آور است مثلا در زمان قحطی مجبور شود اموال دیگری را مصرف کند. او در این حال باید هزینه ی آن مال را پرداخت کند. زیرا: اولا: ادله ی ضمان شامل این مورد می شود. حتی اگر کسی در خواب مال کسی را نابود کند ضامن آن است. ادله ی ضمان می گوید: (من اتلف مال الغیر فهو له ضامن) ثانیا: ضمان امتنانی است و دلیل امتنان نمی گوید فردی مال دیگری را بخورد و هزینه ی آن را پرداخت نکند. اگر کسی

مضطر به استفاده از مال دیگر شد باید بین دو امر جمع کند هم مال او را مصرف کند چون مضطر است و هم هزینه ی آن را بپردازد. در مورد ادله ی لا ضرر هم می گوییم کسی نمی تواند برای رفع ضرر از خودش به دیگری ضرر بزند زیرا ادله ی لا ضرر امتنانی است. الامر الثامن: ادله ی اضطرار از قبیل رخصت است یا عزیمت؟ یعنی وقتی فرد مضطر شده است آیا واجب است گوشت حرام را بخورد یا اینکه این از باب رخصت است؟ ان شاء الله این بحث را فردا مطرح می کنیم.

مطالبی پیرامون قاعده ی اضطرار کتاب الحج

موضوع: مطالبی پیرامون قاعده ی اضطرار بحث در تنبیهات قاعده ی اضطرار است و امروز به امر هستم می پردازیم: الامر الثامن: قاعده ی اضطرار از باب رخصت است یا عزیمت؟ تعبیر به رخصت و عزیمت در بسیاری از ابواب فقه مطرح است. رخصت به معنای این است که اجازه ای داده شده است و آن اجازه در حد اباحه می باشد. مثلا به ما اجازه داده شده است به جای اینکه نماز را در پنج وقت بخوانیم آن را در سه وقت به جا آوریم. (عجیب است اهل سنت اصرار دارند نماز در پنج وقت خوانده شود و حال آنکه روایات متعددی از طرق خودشان از رسول خدا (ص) نقل شده است که ایشان گاهی بدون اینکه ضرورتی مانند مطر و سفر در کار باشد نماز را در سه وقت می خواند ترخیصا لامته. این در حالی است که خواندن نماز در پنج وقت برای بسیاری امر مشکلی است و این امر موجب ترک نماز شده

است) حال اگر کسی بخواهد نماز را در پنج وقت بخواند می تواند و حتی فضیلت هم دارند از این رو جواز خواندن نماز در سه وقت رخصت است. اما عزیمت به این معنا است که وقتی اجازه ی چیزی صادر شد حتما باید مطابق آن عمل شود (اجازه در حکم وجوب است). مثلا رخصت داده اند مسافر روزه نگیرد و نماز را قصر بخواند. در این حال اگر کسی نماز را تمام بخواند باطل است و اگر روزه بگیرد روزه اش نیز باطل است. با این مقدمه باید بحث کرد که قاعده ی اضطرار رخصت است یعنی می توان مطابق آن عمل کرد و می توان عمل نکرد یا اینکه عزیمت است به این معنا که باید مطابق آن عمل شود (مثلا گوشت حرام حتما خورده شود) ظاهر ادلة رخصت است زیرا تعبیر در ادله ی اضطرار این بود که وقتی فرد مضطر شده است (فلا اثم علیه) یا (فان الله غفور رحیم) یا در تعبیر دیگر آمده است (ما من شیء حرمه الله الا و قد احله لمن اضطر الیه) معنای این تعابیر این نیست که حتما باید گوشت های محرم خورده شود. بله اگر عنوان اهمی پیش آید به گونه ای که اگر گوشت حرام را نخورد می میرد در این صورت حتما باید مطابق قاعده عمل کند. (باید توجه داشت که اضطرار فقط در صورتی نیست که اگر حرام را مرتکب نشود جانش به خطر بیفتد. اضطرار حتی با سختی شدید هم سازگار است در سختی شدید می توان مطابق اضطرار عمل نکرد و جان انسان هم به خطر نمی افتد.)

ثمره ی این بحث در جایی ظاهر می شود که اگر کسی نماز ایستاده بخواند کمر و زانوهایش درد شدید می گیرد. او در این حال می تواند نشسته نماز بخواند. حال اگر او با این حال نماز را ایستاده بخواند و درد شدید را تحمل کند. در این حال اگر قائل به رخصت شویم نمازش صحیح است و الا نمازش باطل می باشد. الامر التاسع: موارد وجوب تحمل اضطرار بعضی از موارد لازم است اضطرار را تحمل کنیم. یک مورد را قبلا بحث کردیم که در مورد دماء می باشد. یکی از این موارد مهاجرت از منطقه ای است که انسان نمی تواند در آن مکان دین خود را حفظ کند. اصل هجرتی که در زمان پیامبر اکرم (ص) واقع شد به همین سبب بود. هجرت کار آسانی نبود زیرا انسان می بایست مکان موقعیت و حتی زن و فرزند و بستگان خود را ترک کند و به مکان دیگری برود و انسان باید تمام زندگی خود را رها کند و به شهری برود که چیزی در آنجا ندارد. هر چند در این هجرت مشقت و اضطرار شدید وجود داشته باشد انسان باید این مشقت را تحمل کند. بسیاری از کسانی که در عهد رسول خدا (ص) هجرت کردند جزء اصحاب صفة شدند و در مشقت بسیاری زندگی می کردند. در عصر ما هم اگر کسی در جایی زندگی کند که نه اجازه دهند نماز بخوانند و یا روزه بگیرند و موارد دیگر باید هجرت کنند. هکذا گاه بر اثر فشار دول خارجه مجبور به تحمل محاصره ی اقتصادی، تحریم ها و امثال آن

شویم. در این حال باید این فشارها را تحمل کرد و قاعده ی اضطرار جاری نمی شود به دو دلیل: دلیل اول: قاعده ی اضطرار از باب اهم و مهم جاری می شود در مورد فوق مصلحت اهمی وجود دارد که از قاعده ی اهم و مهم بالاتر است و آن حفظ دین، حفظ نظام اسلام و حفظ عزت اسلام است. (به بیان دیگر قاعده ی اهم و مهم که موجب اجرای قاعده ی اضطرار می شود در اینجا به ما می گوید نباید قاعده ی اضطرار جاری شود.) دلیل دوم: قاعده ی اضطرار امتنانی است و در مورد فوق که موجب می شود انسان تن به ذلت دهد منتی وجود ندارد زیرا معنای آن این می شود که تن به ذلت بدهید و دینتان را به خطر بیندازید تا آب و نان شما فراهم شود. واضح است که این نمی تواند منت باشد. الامر العاشر: اگر در مصادیق اضطرار شک کنیم مثلا فردی در بیابان قرار گرفت و گرسنه شد ولی نمی داند که آیا این همان اضطراری است که لا یتحمل عادة است تا قاعده ی اضطرار در مورد او جاری شود یا نه. مثلا زن حامل است و نمی داند آیا واقعا مضطر است و حملش با روزه گرفتن او به زحمت می افتد یا نه. آیا در این حال می تواند به قاعده ی اضطرار عمل کند؟ تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیه جایز نیست و فرد نمی تواند به (الا و قد احله لمن اضطر الیه) و امثال آن مراجعه کند و در شبهه ی مشکوک قاعده ی اضطرار

را جاری کند. عموم عام مصادیق مسلم را شامل می شود و مصادیق مشکوک در تحت عموم عام جاری نیست. در این حال باید به سراغ اصول عملیة رفت. در این حال اگر حالت سابقه داشته باشد به سراغ آن می رویم مثلا اگر زنی سابقا مضطر بود و الآن احتمال دهیم مضطر نباشد در این حال اضطرار سابق را استصحاب می کنیم. اما اگر حالت سابقه نداشته باشد در آنجا باید به سراغ برائت رویم. زیرا نمی دانیم حرام است یا حلال و حالت سابقه هم ندارد در این حال (کل شیء لک حلال حتی تعرف انه حرام) شامل حال ما می شود. در این مورد اصالة الاحتیاط جاری نمی شود زیرا اصالة الاحتیاط مربوط به شبهات علم اجمالی است. در اینجا نکته ی مهمی وجود دارد و آن اینکه اگر خوف خطر باشد و یقین به خطر وجود نداشته باشد. مثلا من اگر نماز را ایستاده بخوانم و یا اگر کمی بیشتر تحمل کنم و از گوشت حرام نخورم ممکن است به خطر بیفتم. (این بحث در خوف ضرر، خوف خطر، تقیه و غیره جاری می شود.) آیا این خوف معیار برای اجرای حکم ثانوی هست یا نه؟ جواب این است که الخوف امارة عقلائیة و عقلا با خوف همانند علم معامله می کنند. مثلا به کسی می گویند جاده ی قم و تهران خطرناک شده است و جاده لغزنده می باشد. همین مقدار خوف برای عقلاء کافی است که از آن مسیر تردد نکنند و اگر کسی از آن مسیر برود او را مذمت می کنند. هکذا اگر احتمال برود غذایی سمی

باشد، عقلاء از آن غذا اجتناب می کنند. شارع هم از این عمل ردع نکرده است. بنابراین وجود خوف خطر برای اجرای قاعده ی اضطرار کافی است. بنابراین اگر کسی چشمش را جراحی کرده باشد و بترسد که اگر سجده کند چشمش خونریزی کند در این حال می تواند سجده نکند. اضافه بر این نصوص شرعیه هم وارد شده است که خوف را مدرک و اماره قرار می دهد. مثلا در آیه ی 239 سوره ی بقره می خوانیم: (حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا (در حال پیاده) أَوْ رُکْبانا)در این آیه خوف معیار قرار داده شده است (فان خفتم) هکذا در آیه ی 3 سوره ی نساء می خوانیم: (فان خفتم الا تعدلوا فواحدة) در آیه ی 35 سوره ی نساء آمده است: (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها) یعنی اگر می ترسید بین زن و شوهر مشکلی پیش آید به سراغ حکم بروید. در این آیات معیار علم نیست بلکه خوف معیار می باشد. در روایات هم موارد متعددی از این مورد وجود دارد. تم الکلام فی قاعدة الاضطرار

اضطرار به لبس مخیط کتاب الحج

موضوع: اضطرار به لبس مخیط بعد از اتمام بحث در قاعده ی اضطرار به سراغ مسأله ی 16 از تروک احرام می رویم: امام قدس سره در این مسأله می فرماید: لو احتاج إلی شد فتقه بالمخیط جاز، لکن الأحوط الکفارة، و لو اضطر إلی لبس المخیط کالقباء و نحوه جاز و علیه الکفارة فرع اول را بحث کردیم و بر خلاف امام قائل به احتیاط استحبابی در کفاره شدیم

و اما فرع دوم: اگر کسی مضطر به لبس مخیط شود جایز است مخیط بپوشد ولی در این حال کفاره هم باید بدهد. از مواردی که اضطرار حاصل می شود موردی است که حرارت یا برودت و مرض امثال آن فرد را مضطر به لبس مخیط کند ولی مورد دیگری هم از مصادیق اضطرار وجود دارد که مسأله ی تقیه است. مثلا کسانی که از طرف عراق به مکه می آیند به ذات عرق می رسند. ذات عرق محل میقات شیعیان است ولی میقات جمعی از اهل تسنن نیست بنابراین گاه به سبب تقیه شیعیان نمی توانند در ذات عرق محرم شوند و لباس احرام را بپوشند و باید در لباس مخیط باقی بمانند و کفاره هم باید بدهند. اقوال در مسألة: مسأله از نظر اقوال مسلم است و کسی در حکم مسأله شک نکرده است. صاحب جواهر درج 20 ص 404 می فرماید: لو اضطر الی لبس ثوب یتقی به الحر أو البرد جاز و علیه دم شاة أیضا بلا خلاف فیه، بل الإجماع بقسمیه علیه، و هو الحجة بعد النصوص أیضا (یعنی ایشان در اجماع مدرکی اشکال نمی کرده است و با اینکه قائل است نصوص وجود دارد با این حال اجماع را نیز حجت می داند.) آیة الله خوئی در شرح معتمد ج 28 ص 420 می فرماید: المعروف و المشهور الحاقه (المضطر) بالعالم بل ادعی علیه الاجماع بعد ایشان اجماع را مدرکی می داند و قابل مستقلا قابل استدلال نمی داند. از شیخ در خلاف و علامه در تذکرة و منتهی نقل کرده اند که سراویل را استثناء کرده اند و

گفته اند اگر کسی بر لبس سراویل مضطر شود کفاره ندارد (با این حال آنها در اصل مسأله اختلاف ندارند و فقط در فرعی از مسأله قائل به قول خلاف شده اند) دلیل مسألة: بعضی برای این مسأله به آیه ی 196 سوره ی بقره استدلال کرده اند: (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ) مستدلین به این آیه می گویند لفظ مریض اطلاق دارد یعنی مریض است خلاف کرده و لباس مخیط پوشیده و یا دوای معطری خورده و یا سرش را پوشانده. بنابراین این آیه در مورد محرمی است که مریض است و در نتیجه کار خلافی مرتکب شده است. مریض مطلق است و حذف متعلق (که کدام ترک از تروک احرام را مرتکب شده است بیان نشده است) دلیل بر عموم می باشد. همچنین در بخش بعدی آیه می خوانیم: یا سرش مشکلی دارد مثلا سرش محل حشرات موذی شده و مجبور است حلق رأس کند در هر دو مورد باید کفاره بدهد. نقول: این آیه دلالتی بر مدعی ندارد و صدر آیه هم بر این امر دلالت دارد آنجا که می خوانیم: (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ) یعنی تا وقتی که قربانی را انجام ندادید سرتان را نتراشید. بعد می گوید اگر کسی مریض باشد (یعنی به سبب مرض مجبور شود سرش را بتراشد مثلا می گویند اگر کسی خون دماغ شود باید سرش را بتراشند تا سرش هوا بخورد و خون بینی اش بند بیاید و یا اینکه کسی تب

شدیدی کرده است که باید سرش را بتراشند و پارچه ای خنک روی سرش بگذارند) یا در سرش مشکلی باشد (مانند وجود حشرات در موی سر) می تواند موی سر را بتراشد. بنابراین ابتدا خداوند می فرماید: سر را نتراشید و بعد دو مورد را استثناء می کند که البته هر چند می تواند سرش را بتراشد ولی کفاره هم باید بدهد ولی دلالتی بر لبس مخیط ندارد. اشکال دوم در استدلال به این آیه این است که کفاره ی حلق رأس این است که فرد بین سه چیز مخیر می باشد. (فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ (سه روز روزه) أَوْ صَدَقَةٍ (شش مسکین هر کدام نصف صاع) أَوْ نُسُکٍ (قربانی) بنابراین اگر مسأله ی لبس مخیط هم در این آیه داخل باشد کفاره ی لبس مخیط هم باید تخییر باشد و حال آنکه حکم به آن خلاف اجماع است و همه قائل به دم شاة شده اند. بنابراین استدلال به آیه برای مدعی صحیح نیست. دلالت روایات: وسائل ج 9 باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ (موی زیر بغلش را زائل کند) أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ (ناخنش را بگیرد) أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ در این حدیث تصریح شده است که نسیان و جهل موجب کفاره

نمی شود ولی عمدا موجب کفاره می شود. شخص مضطر هم متعمد است و هر چند اضطرار دارد ولی تعمد هم وجود دارد. بعضی به این استدلال اشکال کرده اند که هر چند در حال اضطرار هم عمد وجود دارد ولی عمد منصرف به حالت اختیار است نه اضطرار. مثلا وقتی می گویند فلانی عمدا فلان ظرف را شکست یعنی عمدا و اختیارا نه عمدا و اضطرارا. حدیث 2: وَ عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ الْعِیصِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَلْبَسُ الْقَمِیصَ مُتَعَمِّداً قَالَ عَلَیْهِ دَمٌ سند این روایت خالی از اشکال نیست. اشکال در حدیث قبلی در این روایت هم جاری است. حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمٌ این حدیث ظاهرا همان حدیث اول است و هر دو از امام ابی جعفر نقل شده است. حدیث 5: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ فَعَلَیْهِ فِیهِ دَمٌ تُهَرِیقُهُ حَیْثُ شِئْتَ. این حدیث عام است و می گوید هر چیزی که از منافیات حج است باید در آن شاتی را کفاره دهد. آیا (خرجت) شامل کسی می شود که از روی اضطرار لبس مخیط

کرده است یا اینکه مربوط به جایی است که ارکانی را ترک کرده باشد. آیا کسی که ناخنش را گرفته است و یا سرش را تراشیده است باز عبارت (خرجت من حجک) بر آن صدق می کند؟ حق این است که این حدیث ابهام دارد و نمی توانیم به آن استدلال کنیم.

اضطرار به لبس مخیط و وجوب کفاره کتاب الحج

موضوع: اضطرار به لبس مخیط و وجوب کفاره بحث در مورد کسی است که در حال احرام مضطر به پوشیدن لباس مخیط شده است. فرد مزبور چون مضطر است می تواند مخیط را بپوشد ولی در عین حال باید کفاره نیز بدهد. در جلسه ی قبل چهار روایت که به آن استدلال شده بود را خواندیم. مشکل این روایات این بود که که روی کلمه ی تعمد تکیه کرده بودند و نمی توان مطمئن شد که تعمد صورت اضطرار را هم شامل شود. به عبارت دیگر تعمد بر دو گونه است. گاه تعمد در مقابل نسیان است یعنی می گویند چرا عمدا چنین کردی و او در جواب می گوید: عمدی در کار نبود و فراموش کرده بودم. این نوع تعمد مضطر را هم شامل می شود زیرا او هر چند مضطر است ولی عمدا لباس را می پوشد. نوع دیگر تعمدی است که در مقابل بی اختیاری و اضطرار و اکراه می باشد و به کسی می گویند چرا چنین کردی؟ می گوید عمدا نبود و چون مضطر و ناچار بودم به این کار تن در دادم. این نوع تعمد اضطرار را شامل نمی شود. از آنجا که در این روایات نمی دانیم کدام قسم از تعمد اراده شده است بنابراین روایات

از این لحاظ مبهم است و نمی توان به آن عمل کرد. مخصوصا که تناسب حکم و موضوع ایجاب می کند که فرد مضطر را مجازات نمی کنند و در نتیجه کفاره به گردن او نباید باشد. (کسی که روزه را از روی اضطرار افطار می کند فقط باید آن روز را قضا کند و کفاره ای بر گردن او نیست.) باب 9 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُحْرِمِ إِذَا احْتَاجَ إِلَی ضُرُوبٍ مِنَ الثِّیَابِ یَلْبَسُهَا قَالَ عَلَیْهِ لِکُلِّ صِنْفٍ مِنْهَا فِدَاءٌ این روایت صحیحه است. کلمه ی (احتاج) به معنای اضطرار است. به عبارت دیگر محتاجی که در پوشیدن لباس مجاز است همان مضطر می باشد و اگر مضطر نباشد صرف احتیاج نمی تواند مجوز باشد بنابراین احتیاج به معنای اضطرار است. در این روایت از کلمه ی تعمد سخن به میان نیامده است یا اشکال سابق بر آن بار شود. امام در این روایت می فرماید: هرچند اگر کسی مضطر باشد باید برای هر صنف از لباس هایی که پوشیده است به تنهایی یک کفاره بدهد و معمولا (فداء) در روایات مربوط به کفاره ی حج ظهور در دم شاة دارد و مجمعین هم در بیان کفاره دم شاة را ذکر کرده اند. آیة الله خوئی در کتاب المعتمد به این روایت اشکال کرده است و خلاصه ی آن این است که حدیث لا ضرر و احادیث اضطرار با این روایت معارض است. روایت فوق می گوید

مضطر باید کفاره دهد ولی حدیث رفع هم عقوبت را بر طرف می کند و هم احکام وضعیه مانند کفاره را. حدیث رفع هم اضطرار به تروک احرام را شامل می شود هم اضطرار به موارد دیگر را و حدیث محمد بن مسلم صرف اضطرار به لبس مخیط را متذکر می شود از این رو حدیث مزبور عموم حدیث لا ضرر و اضطرار را تخصیص می زند. اما نسبت به چهار حدیث دیروز نسبت عموم و خصوص من وجه است زیرا حدیث رفع هم اضطرار در مخیط را شامل می شود و هم و سایر اضطرارها را. در آن چهار حدیث، تعمد عام است و هم اضطرار را شامل می شود و هم اختیار را. در اصول خواندیم که هر دو عام در محل تعارض تساقط می کنند. (در عموم و خصوص مطلق قائل به تخصیص می شویم ولی در عموم و خصوص من وجه و تباین قائل به تساقط هستیم) وقتی هر دو دسته از احادیث در محل تعارض تساقط کرد باید به اصول عملیة مراجعه کنیم که همان برائت می باشد زیرا شک داریم آیا کفاره بر ما واجب است یا نه برائت جاری می شود. خلاصه اینکه بر اساس چهار حدیث اول که با احادیث اضطرار معارض هستند باید قائل به برائت شویم ولی بر اساس حدیث محمد بن مسلم قائل به وجوب کفاره بر این اساس ما هم مطابق فتوای مشهور عمل می کنیم و علی الاقوی به آن وجوب کفاره در لبس مخیط عند الاضطرار فتوا می دهیم و قائل به احتیاط هم نمی شویم زیرا یک روایت صحیح السند

به ضمیمه ی اجماع برای ما کافی است مخصوصا که در باب ابواب حج در بسیاری از موارد عامد و مضطر هر دو حکم واحد دارند. بقی هنا شیء: سابقا گفتیم شیخ در خلاف علامه در تذکره و منتهی قائل بودند که پوشیدن سراویل عند الاضطرار کفاره ندارد. نقول: دلیلی بر این فتوا وجود ندارد. مخصوصا که ایشان بر این فتوا ادعای اجماع هم کرده اند این در حالی است که کسی را نیافتیم موافق ایشان باشد. شیخ انصاری در بحث اجماعات منقول می گوید: این گونه اجماعات زیاد قابل اعتماد نیست.

لبس مخیط هنگام اضطرار کتاب الحج

بحث اخلاقی: اصول کافی، ج 2، ص 57. حدیث 1- الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثَنَّی بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَیْسَ شَیْ ءٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَا حَدُّ التَّوَکُّلِ قَالَ الْیَقِینُ قُلْتُ فَمَا حَدُّ الْیَقِینِ قَالَ أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَیْئاً به قرینه ی ذیل روایت، مراد از (حد) حد کمالیة است. کسی که به خدا توکل می کند می داند همه چیز تحت قدرت خداوند است از این رو به او یقین پیدا می کند. بعد سائل از حد یقین می پرسد و امام علیه السلام می فرماید: حد یقین این است که وقتی تکیه گاه تو خداوند است از هیچ چیز نترسی زیرا تمام قدرت ها در برابر اراده ی او ناچیز و ضعیف هستند. قدرت های مخالف با قدرت خدا در برابر او همانند تار عنکبوت اند همان گونه که خداوند می فرماید: (مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ

الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ) (عنکبوت / 41)امروزه می بینیم که ابرقدرت ها گاه به چه ذلتی گرفتار شده اند. کسی که خدا دارد همه چیز دارد و با داشتن آن نباید از چیزی بترسد. اگر خداوند تکیه گاه ما باشد و ما هم به وظیفه ی خود عمل کنیم نباید از چیزی بترسیم. بعد امام صادق علیه السلام در ذیل حدیث دوم جمله ی جالبی می فرماید که درس بزرگی برای گرفتاران است: إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ فِی الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِی الشَّکِّ وَ السَّخَطِ خداوند با عدل و قسط خود راحتی و آرامش را یقین و رضا به قضایش قرار داده است و غم و اندوه را در بی ایمانی و شک و خشمگین بودن در برابر مقدرات الهی قرار داده است. یکی از مسائلی که دنیای امروز از آن رنج می برد مسأله ی ناراحتی ها و بیماری های عصبی است. گفته شده است بیشتری بیماران دنیا بیماران عصبی هستند و بیشتری کتابی که نوشته شده است مربوط به راه مبارزه با آن است. افسردگی ها، ناراحتی ها، پشیمانی ها، خودکشی ها همه زائیده ی ناراحتی های عصبی است. بخش مهمی از این بیماری به سبب نداشتن ایمان قوی است. یکی از دانشمندانی که چه بسا به خدا عقیده ندارد می گوید: اگر می خواهید سالم باشد لا اقل یک دینی داشته باشید. اگر انسان به خدا اعتقاد داشته باشد ناامید نمی شود و اگر هم به بیماری ای مبتلا باشد و همه ی اطباء

او او را جواب کرده باشند می داند که اگر خدا بخواهد خوب می شود. اگر همه بر علیه او بسیج شده باشند او یار و یاوری دارد که ما فوق همه ی آنها است. وقتی پیامبر اکرم (ص) می خواست هجرت کند به جای اینکه به شمال و به طرف مدینه رود تا دشمنان نتوانند او را پیدا کنند از طرف جنوب اقدام کرد و به غار ثور پناهنده شد. خداوند هم عنکبوتی را مأمور کرد تا او را حفظ کند. اگر خداوند بخواهد کسی را حفظ کند لشکر آسمان و زمین را بسیج نمی کند بلکه با چیز ناچیز مانند تار عنکبوت این کار را انجام می دهد و با همان وسیله قدرت نمایی می کند. خداوند به آن طریق پیامبر اکرم (ص) را حفظ کرد و الآن یک میلیارد و چندین میلیون نفر پیرو آئین او هستند. سران قدرت دنیا وقتی از قدرت کنار کشیده می شوند بعد از مدتی به بسیاری از بیماری های گرفتار می شوند ولی امیر مؤمنان علی بیست و پنج سال خانه نشین بود و خم به ابرو نیاورد. امروز از طرف امام قدس سره در سال 58 به عنوان روز مبارزه با بیسوادی است. در این مدت آمار بی سوادی بسیار کم شده است ولی هنوز مقداری بی سوادی وجود دارد که برای رفع آن باید همت کرد. فرزند بر پدر حقوق مختلفی دارد که شاید به هشت، نه حق می رسد. یکی از آن حقوق این است که : (ان یعلمه الکتابة) اسلام این سخن را موقعی فرمود که در دنیا خبری از مبارزه با

بی سوادی در دنیا وجود نداشت. در اسلام مقام معلم و متعلم بسیار مهم است. امیر مؤمنان علی می فرماید: (النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح) بحار الانوار، ج 1، ص 187، حدیث 4. بنابراین اگر کسی عالم و یا متعلم نباشد او همج الرعاع است و با هر بادی حرکت می کند و جایگاه محکمی ندارد. در حدیث دیگری آمده است: (إِذَا قَالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبِیِّ قُلْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فَقَالَ الصَّبِیُّ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ کَتَبَ اللَّهُ بَرَاءَةً لِلصَّبِیِّ وَ بَرَاءَةً لِأَبَوَیْهِ وَ بَرَاءَةً لِلْمُعَلِّمِ) (بحار الانوار، ج 89، ص 257، حدیث 53.) در این روایت به صرف اینکه کودک از معلمش بسم الله را یاد می گیرد سه برات آزادی صادر می شود. همین سواد اگر توأم با تعهد و ایمان نباشد بلا می باشد. بلایی که در دنیا است مانند بمب های اتمی و میکروبی و شیمیایی همه توسط باسوادهای بی ایمان و مادی ساخته می شود. در دنیای غرب 99 درصد جمعیت گرفتار فقر هستند و یک درصد دارای همه چیزند و غالب باسوادها نیز در خدمت همان یک درصد هستند. از این رو باید مراقب بود که علومی که در دانشگاه ها خوانده می شود تصفیه شود و فرهنگ های غلط از آن جدا شود. دانشجویی که برای تحصیل به خارج فرستاده می شود باید چنان ساخته شده باشد که نه تنها تحت تأثیر فرهنگ غرب نباشد بلکه بتواند بر آنها تأثیر گذار باشد. حتی علومی که از خارج آورده می شود باید تصفیه شود و

مطابق فرهنگ اسلامی شود. اهمیت این نکته در بخش علوم اسلامی که با مسائل مذهبی سر و کار دارد بیشتر است. موضوع: لبس مخیط هنگام اضطرار گفته شده است که روایتی وجود دارد که مطابق آن کفاره بر کسی که مضطر به لبس مخیط شده است واجب نیست وسائل ج 8، ابواب المواقیت، باب 2 حدیث 10: أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الطَّبْرِسِیُّ فِی الْإِحْتِجَاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ أَنَّهُ کَتَبَ إِلَی صَاحِبِ الزَّمَانِ ع یَسْأَلُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَکُونُ مَعَ بَعْضِ هَؤُلَاءِ (اهل تسنن) وَ یَکُونُ مُتَّصِلًا بِهِمْ یَحُجُّ وَ یَأْخُذُ عَنِ الْجَادَّةِ (گاه با آنها از سر جاده فاصله پیدا می کند) وَ لَا یُحْرِمُ هَؤُلَاءِ مِنَ الْمَسْلَخِ (آنهایی که از طرف عراق می آیند به مسلخ می رسند. این محل از نظر ما میقات است و باید در آن محرم شد ولی اهل سنت کمی آن ور تر در ذات عرق محرم می شوند) فَهَلْ یَجُوزُ لِهَذَا الرَّجُلِ أَنْ یُؤَخِّرَ إِحْرَامَهُ إِلَی ذَاتِ عِرْقٍ فَیُحْرِمَ مَعَهُمْ لِمَا یَخَافُ الشُّهْرَةَ (بقیه بفهمند شیعه است) أَمْ لَا یَجُوزُ إِلَّا أَنْ یُحْرِمَ مِنَ الْمَسْلَخِ فَکَتَبَ إِلَیْهِ فِی الْجَوَابِ یُحْرِمُ مِنْ مِیقَاتِهِ ثُمَّ یَلْبَسُ الثِّیَابَ وَ یُلَبِّی فِی نَفْسِهِ (آهسته لبیک را بگوید) فَإِذَا بَلَغَ إِلَی مِیقَاتِهِمْ أَظْهَرَهُ. حمیری در زمان غیبت صغری بود و نامه هایی به امام زمان علیه السلام نوشته و جواب هایی دریافت کرده است که در کتب موجود است و روایت فوق یکی از آن مکاتبات می باشد. استدلال شده است که امام علیه السلام از بیان کفاره سکوت کرد و حال آنکه فرد مزبور به سبب

اضطرار لباس پوشیده بود بنابراین این روایت دلالت بر عدم کفاره دارد. نقول: از این روایت می توان دو جواب داد: اولا: این روایت از لحاظ سند مرسله است زیرا طبرسی که صاحب احتجاج است نمی توانست حمیری را درک کند و حدود سه قرن بین آنها فاصله است. ثانیا: سکوت امام علیه السلام اگر هم دلالت ضعیفی بر عدم کفاره داشته باشد نمی تواند با دلالت صریح روایت محمد بن مسلم مقابله کند.

لبس مخیط در مورد نساء کتاب الحج

موضوع: لبس مخیط در مورد نساء در مورد مسأله ی شانزدهم که مربوط به اضطرار به لبس مخیط بود یک اشکال باقی مانده است و آن اینکه بعضی به آیه ی 196 سوره ی بقره برای مسأله ی کفاره ی اضطرار استدلال کرده اند. این آیه می فرماید: (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُک)استدلال به این گونه بوده است که مرض مطلق است و هر نوع اضطرار و تروک احرام را شامل می شود چه فرد به سبب مرض مجبور و مضطر شود سرش را بتراشد و چه طعام خوشبویی را بخورد و یا لباس مخیطی را بپوشد. سابقا این آیه را مطرح کردیم و گفتیم مراد از آن خصوص حلق رأس است. فرد به سبب خون دماغ را وجود حشرات مزاحم در سر و امثال آن مجبور می شود سرش را بتراشد. صدر آیه در مورد حلق رأس است و بعد که از مرض سخن می گوید به این معنا است که آن مرض در خصوص حلق رأس می باشد. اشکال شده

است که در روایتی مرض به معنای عام تفسیر شده است. بنابراین دلالت آیه عمومیت می یابد. وسائل الشیعة ج 9 باب 14 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 2: ُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَمَنْ عَرَضَ لَهُ أَذًی أَوْ وَجَعٌ فَتَعَاطَی (برود به سراغ) مَا لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ إِذَا کَانَ صَحِیحاً فَالصِّیَامُ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ وَ الصَّدَقَةُ عَلَی عَشَرَةِ مَسَاکِینَ یُشْبِعُهُمْ مِنَ الطَّعَامِ وَ النُّسُکُ شَاةٌ یَذْبَحُهَا فَیَأْکُلُ وَ یُطْعِمُ وَ إِنَّمَا عَلَیْهِ وَاحِدٌ مِنْ ذَلِکَ عمر بن یزید ثقه است اما راوی اول که محمد بن عمر بن یزید باشد مجهول الحال می باشد. نکتة: بعضی از وهابیون اشکال می کنند که اگر شما خلفاء و دشمنان اهل بیت را لعن می کنید پس چرا اهل بیت اسامی آنها را روی فرزندان خود می گذاشتند و اصحاب ائمه هم نامهایی همانند آنها داشتند؟ این دلیل بر آن است که اهل بیت و اصحاب او خلفاء را قبول داشتند. در جواب می گوییم: این کلام مغلطه است. این اسامی در سرتاسر طوائف عرب اسامی معمول و رایجی بودند. مثلا اسم شاه محمد رضا و اسم پدر او رضا خان بود اما همان زمان افراد بسیاری اسم فرزندان خود را محمد رضا و یا رضا می گذاشتند. به هر حال استدلال به روایت به این گونه است که عبارت (فَتَعَاطَی مَا لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ إِذَا کَانَ صَحِیحاً) عام است

و هر نوع مرضی را شامل می شود. نقول: با توجه به اینکه کفاره مخیر بین سه چیز است و قول به آن در لباس مخیط مخالف اجماع است (زیرا کفاره در لبس مخیط شاة است) از این رو روایت معرض عنها می باشد. بنابراین، این قرینه می شود که ما لا ینبغی به خصوص حلق رأس بر گردد و الا اگر عام باشد ناچاریم روایت را طرد کنیم. مسأله ی 17: یجوز للنساء لبس المخیط بأیّ نحو کان نعم لا یجوز لهن لبس القفازین. این مسأله در مورد لباسی است که زن ها هنگام احرام می پوشند. امام فتوا می دهد زن ها هر نوع لباس مخیطی را می توانند بپوشند بجز دستکش. باید صورت و دست های آنها باز باشد. بنابراین این مسأله دو فرع دارد. اما در مورد فرع اول: مسأله معروف و مشهور است و تنها یک مخالف برای آن وجود دارد. اینکه امام قدس سره از عبارت یجوز استفاده می کنند به معنای جواز بالمعنی الاعم است که وجوب را هم شامل می شود. اقوال علماء: مرحوم نراقی در مستند ج 12 ص 111 می فرماید: أمّا النساء فیجوز لهن جمیع ما ذکر (از البسه ی مختلف) وفاقا للأکثر بل غیر الشاذ النادر (یعنی علی المشهور) بل للمجمع علیه کما عن السرائر و المنتهی و التذکرة و التنقیح علامه ی حلی در منتهی ج 2 ص 783 می فرماید: یجوز للمرأة لبس المخیط إجماعا، لأنّها عورة و لیست کالرجل و لا نعلم فیه خلافا إلّا قول شاذ للشیخ لا اعتداد به. (البته خواهیم گفت مخالفت او ثابت نیست.) صاحب جواهر

در ج 18 ص 340 این بحث را مفصل بیان کرده است و بعد می فرماید: و اما فی النساء ففیه خلاف (این عبارت شرایع است نه نظر صاحب جواهر) و لکن الأظهر و الأشهر الجواز اضطرارا و اختیارا بل هو المشهور شهرة عظیمة بل لا یبعد دعوی الإجماع معها (با وجود شهرت عظیمة) لندرة المخالف الذی هو الشیخ فی النهایة التی هی متون أخبار، و معروفیة نسبه، علی أنه قد رجع عنه فی ظاهر محکی المبسوط فی القمیص، بل عن موضع آخر منه مطلق المخیط، بل عبارته فیها غیر صریحة، قال: و یحرم علی المرأة فی حال الإحرام من لبس الثیاب جمیع ما یحرم علی الرجل و یحل لها جمیع ما یحل له ثم قال بعد ذلک: و قد وردت روایة بجواز لبس القمیص للنساء، و الأفضل ما قدمناه، و أما السراویل فلا بأس بلبسه لهن علی کل حال. دلالت روایات: وسائل باب 33 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ وَ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَرْأَةُ تَلْبَسُ الْقَمِیصَ تَزُرُّهُ عَلَیْهَا (دکمه هایش را ببندد) وَ تَلْبَسُ الْحَرِیرَ (ابریشم نازک) وَ الْخَزَّ (حیواناتی که موی پرپشت داشتند) وَ الدِّیبَاجَ (ابریشم ضخیم) فَقَالَ نَعَمْ لَا بَأْسَ بِهِ وَ تَلْبَسُ الْخَلْخَالَیْنِ وَ الْمَسَکَ در میان روایات این باب صحیح السند هم وجود دارد و در کل متضافر هستند و حجت می باشند. در این حدیث مراد از حریر

و دیباج چیزی است که خالص نباشد زیرا در بعضی از روایات به آن تصریح شده است. به هر حال آنچه در مقام استفاده از این روایت هستیم اصل لبس مخیط است. حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع (امام کاظم علیه السلام) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمَةِ أَیَّ شَیْ ءٍ تَلْبَسُ مِنَ الثِّیَابِ قَالَ تَلْبَسُ الثِّیَابَ کُلَّهَا إِلَّا الْمَصْبُوغَةَ بِالزَّعْفَرَانِ وَ الْوَرْسِ (نوعی گیاه است که رنگ آن رنگ زینتی به حساب می آید) وَ لَا تَلْبَسُ الْقُفَّازَیْنِ الْحَدِیثَ حدیث 3: عَنْهُمْ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ عَنْ أَبِی عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ مَا یَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَنْ تَلْبَسَ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ فَقَالَ الثِّیَابُ کُلُّهَا مَا خَلَا الْقُفَّازَیْنِ وَ الْبُرْقُعَ وَ الْحَرِیر... در سند این روایت ابی عیینة مجهول الحال است بنابراین سند این روایت ضعیف است. حدیث 9: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ تَلْبَسُ مَا شَاءَتْ مِنَ الثِّیَابِ غَیْرَ الْحَرِیرِ وَ الْقُفَّازَیْنِ الْحَدِیثَ این حدیث صحیح است.

جواز مخیط برای زنان کتاب الحج

موضوع: جواز مخیط برای زنان بحث در پوشیدن لباس مخیط برای زنان در حال احرام است. گفتیم آنها بر خلاف مردان می توانند انواع لباس مخیط را بپوشند. گفتیم این مسأله اجماعی است و فقط از شیخ در نهایه نقل شده است که ایشان قائل به عدم جواز آن برای زنان

شده است. صاحب جواهر در مورد کلام ایشان می فرماید: مخالف ایشان در کتاب نهایه است و حال آنکه کتاب نهایه متون اخبار است. بعضی از معاصرین در جواب گفته اند آنچه صاحب جواهر می فرماید نمی تواند اشکالی به شیخ باشد. ما می گوییم: نکته ای در نظر صاحب جواهر بوده است و آن اینکه کتاب نهایه حاوی متون اخبار است از این رو مخالفت شیخ در نهایه، از باب فتوای ایشان نیست بلکه برداشتی از روایت است. از این رو ایشان هم مخالف نمی باشد. به هر حال او آنچه از اخبار استفاده می شد را جمع کرده است حال بعضی از موارد خبر حاوی شرایط لازم است و مطابق آن هم می تواند فتوا داد و در بعضی موارد نمی شود. دلالت روایات: در جلسه ی قبل تعدادی از این روایات را بررسی کردیم. باب 50 از ابواب تروک الاحرام حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ إِذَا أَحْرَمَتْ أَ تَلْبَسُ السَّرَاوِیلَ قَالَ نَعَمْ إِنَّمَا تُرِیدُ بِذَلِکَ السَّتْرَ این روایت صحیحه است. صدر روایت در خصوص سؤال از سراویل است ولی از ذیل آن جواز تمامی انواع مخیط استفاده می شود زیرا هر چیزی که برای مرأة ستر ایجاد می کند استعمالش جایز است و واضح است ستر فقط با سراویل به تنهایی حاصل نمی شود. مستدرک ج 9 باب 21 از ابواب احرام (البته این دو روایت را از باب تأیید ذکر می کنیم و الا سند این دو صحیح نیست.) حدیث 1: الْجَعْفَرِیَّاتُ، أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی

مُوسَی حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع أَنَّ أَزْوَاجَ رَسُولِ اللَّهِ ص کُنَّ إِذَا خَرَجْنَ حَاجَّاتٍ خَرَجْنَ بِعَبِیدِهِنَّ مَعَهُنَّ عَلَیْهِنَّ الثِّیَابَیْنِ وَ السَّرَاوِیلَاتُ در این حدیث (ثیابان) صحیح است زیرا از باب مبتدا و خبر است. از آنجا که زنان پیامبر اکرم (ص) در احکام با سایر مکلفین مشترک هستند اگر پوشیدن لباس مخیط برای آنها جایز بود بر سایر زنان هم جایز می باشد. حدیث 2: دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ نَهَی أَنْ یَتَطَیَّبَ مَنْ أَرَادَ الْإِحْرَامَ إِلَی أَنْ قَالَ... وَ المَرْأَةُ تَلْبَسُ الثِّیَابَ وَ تُغَطِّی رَأْسَهَا إلخ یعنی زن بر خلاف مرد که نه می تواند لباس مخیط بپوشد و نه سرش را بپوشاند او هر دو را می تواند مرتکب شود. اضف الی ذلک: برای این حکم می توان مویداتی نیز پیدا کرد. مؤید اول: در روایاتی است که زن می تواند لباس حریر و خز را در حال احرام بپوشد. غالبا اینها دوخته شده بودند زیرا پارچه ی حریر را خز را به شکل لنگ و ازار استفاده نمی کردند. مؤید دوم: ستری که برای مرأة لازم است به گونه ای است که بدون لباس دوخته نمی تواند به آن برسد. زن نمی تواند با لنگ و رداء خودش را مستور کند و اعمال متعدد حج را در این ایام انجام دهد. البته شیخ سراویل (شلوار) را جایز می داند ولی حتی با این حال هم نمی تواند با یک لنگ که بر سرش انداخته است خودش را حفظ کند. انسان در این ایام می خوابد، سوار

مرکب می شود و حتی مردها هم نمی توانند خودشان را به خوبی حفظ کنند به همین دلیل در مورد مردان بعضی از امام علیه السلام سؤال می کردند که لنگ را از وسط پا رد کنند و به کمر ببندند تا مستور بمانند. مؤید سوم: به سیره ی مستمرة تمسک شده است که زنان همه در حالی که مخیط بر تن دارند به اعمال حج می پردازند. این سیره در زمان اهل بیت هم بوده است. نقول: این سیره در زمان ما هم بوده است و امتداد آن به زمان معصومین شفاف نیست و به هر حال این را جزء مویدات ذکر کرده اند. نکتة ینبغی الاشارة الیها: از بعضی از روایات استفاده می شود که زن لباس احرام خاصی داشته است. بنابراین اگر او می توانست هر رقم لباس مخیطی را بپوشد پس چه لزومی داشته که از لباس احرام مخصوص استفاده کند؟ وسائل ج 9 باب 48 ابواب احرام حدیث 2: َ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحَائِضِ تُرِیدُ الْإِحْرَامَ قَالَ تَغْتَسِلُ وَ تَسْتَثْفِرُ (خودش را می بندد) وَ تَحْتَشِی بِالْکُرْسُفِ (با تکه پارچه و غیره خودش را حفظ می کند) وَ تَلْبَسُ ثَوْباً دُونَ ثِیَابِ إِحْرَامِهَا وَ تَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ وَ لَا تَدْخُلُ الْمَسْجِدَ وَ تُهِلُّ بِالْحَجِّ بِغَیْرِ الصَّلَاةِ سند حدیث خوب است. (دُونَ ثِیَابِ إِحْرَامِهَا) اشاره بر این است که آنها یک نوع لباس احرامی داشته اند. حدیث 3: عَنْهُ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ

بْنِ مَرْوَانَ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ (زید بن یونس الشحام از ثقات و بزرگان بوده است.) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سُئِلَ عَنِ امْرَأَةٍ حَاضَتْ وَ هِیَ تُرِیدُ الْإِحْرَامَ فَتَطْمَثُ (تأکید بر حائض شدن است) قَالَ تَغْتَسِلُ وَ تَحْتَشِی بِکُرْسُفٍ وَ تَلْبَسُ ثِیَابَ الْإِحْرَامِ وَ تُحْرِمُ فَإِذَا کَانَ اللَّیْلُ خَلَعَتْهَا (لباس احرام را در می آورد) وَ لَبِسَتْ ثِیَابَهَا الْأُخَرَ حَتَّی تَطْهُرَ در این روایت هم سخن از لباس احرام برای زنان است که ظاهرا غیر از مخیط بوده است. جواب این است که از قرینه ای هر دو روایت بر می آید که مراد از لباس احرام یعنی لباس پاکی که به خون آلوده نشده است. حتی در بعضی از روایات آمده است که زن ها از غلاله استفاده می کردند که مانند زیرپوش بوده که زیر لباس احرام می پوشیدند که اگر آلوده شود آن را عوض کنند و نجاست به لباس احرام که پاک و پاکیزه بوده است سرایت نکنند. عبارت (تطهر) که در ذیل روایت دوم بود هم دلالت دارد که آن لباسی که برای احرام استفاده می کردند می بایست پاک بماند. نکته ی دیگر این است که از آیة الله گلپایگانی احتیاطی نقل شده است که می فرمود: زنان هنگام احرام در میقات گاه باید ردا و ازاری روی لباس ها بپوشند و بعد از لبیک گفتن و محرم شدن آن را بر دارند. نقول: این دستور از چه روایتی استفاده می شود. اگر قرار بود احتیاط در اینجا جاری شود می بایست در جایی روند که مردی نباشد و فقط لباس احرام را بپوشند و محرم شوند و

بعد لباس مخیط را بپوشند. ولی آنگونه که ایشان می گوید که روی لباس مخیط ردائین را بپوشند و بعد از احرام در آورند نه مطابق احتیاط است و نه دلیلی بر آن اقامه شده است. مضافا بر اینکه این نوع عمل کردن مطابق سیره ی مستمره هم نیست. اما حکم قفازان: قفازان همان دستکش است. ارباب لغت در بیان معنای آن به دست و پا افتاده اند بعضی گفته اند: چیزی بوده است که انگشتان و کف تا مچ دست را می پوشانده است. از بعضی از کتب لغت استفاده می شود که بلند بوده و مقداری از ساعد را می پوشانده و حتی دکمه هم داشته است گاه پنبه ای داخل دو پارچه قرار می دادند تا دست را از سرما و گرما حفظ کند. حتی گفته شده است که گاه جنبه ی زینت هم داشته است. (امروزه هم هر دو نوع دستکش وجود دارد بعضی برای حفظ سرما و گرما و یا حفظ دست از خطرات در بعضی از مشاغل است و گاه جنبه ی زینتی دارد که زن ها استفاده می کنند. گاه بعضی برای تکمیل حجاب و پوشش کفین از آن استفاده می کنند.) اقوال علماء: برای عدم جواز ادعای اجماع شده است صاحب کشف اللثام در ج ، ص: 377 می گوید: و أمّا حرمة القفازین فللأخبار و الإجماع کما فی الخلاف و الغنیة. صاحب جواهر در ج 18 ص 341 می فرماید: نعم فی جملة منها فیها الصحیح و غیره النهی لهن عن القفازین الذی حقیقته الحرمة المحکی علیها الاجماع فی صریح الخلاف و الغنیة و ظاهر المنتهی

و التذکرة ثم قال صاحب الجواهر: فاختلاف بعض المتاخرین ارادة الکراهة من النهی المزبور واضح الضعف.

لبس قفازین و کفاره ی لبس مخیط کتاب الحج

موضوع: لبس قفازین و کفاره ی لبس مخیط بحث در مسأله ی هفدهم از مسائل مربوط به تروک احرام است. به مسأله ی پوشیدن قفازین (دستکش) برای زنان رسیدیم. این دستکش ها بر دو نوع بوده است گاه ضخیم بوده که برای محافظت دست از سرما و یا گرما استفاده می شود و گاه زینتی بوده است. گفته شده است پوشیدن هر نوع دستکشی برای زن در حال احرام ممنوع است. این مسأله اجماعی است و فقط یک نفر که نام او هم مشخص نیست احتمال داده است که این حکم کراهتی باشد. دلالت روایات: وسائل ج 9 باب 33 از ابواب احرام حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع (امام کاظم علیه السلام) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمَةِ أَیَّ شَیْ ءٍ تَلْبَسُ مِنَ الثِّیَابِ قَالَ تَلْبَسُ الثِّیَابَ کُلَّهَا إِلَّا الْمَصْبُوغَةَ بِالزَّعْفَرَانِ وَ الْوَرْسِ وَ لَا تَلْبَسُ الْقُفَّازَیْنِ الْحَدِیثَ نضر بن سوید موثق است ولی در سند مجاهیلی وجود دارند. حدیث 3: عَنْهُمْ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ عَنْ أَبِی عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ مَا یَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَنْ تَلْبَسَ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ فَقَالَ الثِّیَابُ کُلُّهَا مَا خَلَا الْقُفَّازَیْنِ وَ الْبُرْقُعَ وَ الْحَرِیرَ (مراد حریر خالص است) ابن عیینة مجهول الحال است. بعد اشاره می کنیم که قفازین و برقع غالبا در کنار هم ذکر شده است

و این معنای خاصی دارد. حدیث 6: ِ عَنْ یَحْیَی بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّهُ کَرِهَ (لِلْمَرْأَةِ الْمُحْرِمَةِ) الْبُرْقُعَ وَ الْقُفَّازَیْنِ یحیی بن ابی العلاء دو نفر هستند که هر دو مجهول الحال می باشند. در این حدیث از کراهت تعبیر شده است. واژه ی کره در اصطلاح فقهاء یکی از احکام خمسه در مقابل وجوب و حرمت و غیره می باشد. ولی این اصطلاح ظاهرا در عصر فقهاء و بعد از غیبت به وجود آمده است ولی در عصر شارع این واژه مقابل حرمت نبوده است. در قرآن هم بعد از آنکه خداوند چندین گناه کبیره مانند قتل و زنا را نام می برد و بعد می فرماید: (کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوها) (اسراء / 38) بنابراین کره به قرینه ی سایر روایات به معنای حرمت است مخصوصا که قفازین در این روایت در کنار برقع است که آن یقینا حرام می باشد. حدیث 9: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ تَلْبَسُ مَا شَاءَتْ مِنَ الثِّیَابِ غَیْرَ الْحَرِیرِ وَ الْقُفَّازَیْنِ الْحَدِیثَ این حدیث از نظر سند بهترین روایت باب است. به هر حال این روایات متضافر است و در آن صحیحه هم وجود دارد و عمل اصحاب هم مطابق آن می باشد بنابراین می توان مطابق آن فتوا داد. صاحب جواهر می فرماید: بعضی از متأخرین احتمال کراهت داده اند و گفته اند: دلیل حرمت قفازان یا باید به سبب پوشش مخیط باشد

و یا به سبب زینت. اما پوشش مخیط که یقینا برای زن جایز است و اگر هم بخواهد به سبب زینت باشد می گوییم: زن می تواند زینت هایی که قبل از احرام داشته است را همراه خودش داشته باشد مثلا گوشواره ای در گوش داشته است و هنگام احرام می تواند همان را بر گوشش باقی بگذارد و فقط نباید زینت جدیدی به آن اضافه کند. بنابراین اگر دستکش زینتی قبلا در دستش بوده است الآن هم می تواند در دستش باشد. نقول: ممکن است تحریم به سبب علت سومی باشد و آن اینکه شارع برقع را هم ممنوع کرده است برای اینکه صورتش در آفتاب باشد همچنین شاید قفازین ممنوع باشد تا دستش در آفتاب باشد. در روایات است که محرم باشد حر شمس را در روز تحمل کند. شاهد این کلام دو روایت از روایات فوق است که قفازین در کنار برقع ذکر شده است. (به هر حال حر شمس از باب حکمت است نه علت) مضافا بر اینکه ظاهر روایات و معقد اجماعات در هر صورت دلالت بر حرمت می کند. مسأله ی 18: کفارة لبس المخیط شاة، فلو لبس المتعدد ففی کل. واحد شاة، و لو جعل بعض الألبسة فی بعض و لبس الجمیع دفعة واحدة فالأحوط الکفارة لکل واحد منها، و لو اضطر إلی لبس المتعدد جاز و لم تسقط الکفارة امام قدس سره در این مسأله چهار فرع را مطرح می کند. اول اینکه کفاره ی لبس مخیط یک گوسفند می باشد. دوم اینکه اگر کسی چند لباس متعدد مانند زیرپیراهن، لباده، شلوار و غیره را پوشید باید

برای هر کدام یک کفاره ی مستقل بدهد. کأنه شارع می گوید حال که می خواهی از مخیط استفاده کنی باید به حد اقل اکتفاء کنی. سوم اینکه اگر بعضی از لباس ها را در دیگری داخل کند (مانند زیرپیراهن و پیراهن) و همه را یک جا بپوشد احوط این است که برای هر کدام باید یک کفاره ی جداگانه بدهد. بنابراین لبس متعدد معیار است نه به تعداد پوشیدن. چهار اینکه اگر مضطر شود لباس های متعدد را بپوشد هر چند جایز است ولی برای هر کدام از آنها باید یک کفاره ی جداگانه بدهد. اقوال علماء در فرع اول: علامه در تذکره، ج 8، ص 5 می فرماید: من لبس ثوبا لا یحلّ له لبسه وجب علیه دم شاة، و هو قول العلماء (ظاهر تعبیر به قول العلماء این است که علماء اهل سنت هم با ما همراه هستند بعد ایشان در بیان اقوال اهل سنت می گوید:) و به قال الشافعی و أحمد ... و قال أبو حنیفة: إنّما یجب الدم بلباس یوم و لیلة، و لا یجب فیما دون ذلک مرحوم نراقی در مستند ج 13 ص 275 می فرماید: فی لبس المخیط عمدا دم شاة بالإجماع، کما عن المنتهی و غیره صاحب جواهر ج 20 ص 404 می فرماید: لو لبس عالما عامدا مختارا کان علیه دم شاة بلا خلاف أجده فیه، بل الإجماع بقسمیه علیه. بنابراین این مسأله اجماعی است. دلالت روایات: وسائل باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ

بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ وسائل باب 9 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُحْرِمِ إِذَا احْتَاجَ إِلَی ضُرُوبٍ مِنَ الثِّیَابِ یَلْبَسُهَا قَالَ عَلَیْهِ لِکُلِّ صِنْفٍ مِنْهَا فِدَاءٌ این حدیث بهترین روایات باب است. این روایات دلالت دارد که اگر کسی لباس های متعددی بپوشد و بر پوشیدن مضطر باشد برای هر صنفی باید کفاره بدهد. بنابراین به طریق اولی اگر مضطر نباشد و یک صنف لباس بپوشد باید کفاره دهد. البته آیة الله خوئی در بعضی از کلمات می گوید: مراد از احتاج در حدیث دو چیز می تواند باشد یا احتیاجی که به حد اضطرار است و یا احتیاجی که به این حد نمی رسد. نقول: به قرینه ی سایر روایات مراد احتیاجی است که به حد اضطرار رسیده باشد. وسائل باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 2: عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ الْعِیصِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَلْبَسُ الْقَمِیصَ مُتَعَمِّداً قَالَ عَلَیْهِ دَمٌ سابقا گفتیم (متعمد) هم مختار را شامل می شود و هم مضطر را زیرا مضطر هر چند اضطرار دارد ولی اختیار از او سلب نشده است. حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ

عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمٌ ظاهرا این روایت همان روایت اول باشد. در این روایت مراد از دم، دم شاة است و اگر مراد شتر بود بیان می شد. حدیث 5: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ فَعَلَیْهِ فِیهِ دَمٌ تُهَرِیقُهُ حَیْثُ شِئْتَ سابقا هم گفتیم در این روایت که مرسله است دو اشکال دلالی وجود دارد یکی تعبیر به (خرجت) است زیرا انسان با انجام یک خلاف در حج، از حج خارج نمی شود. دوم اینکه بسیاری از کفارات تروک احرام دم شاة نمی باشد بنابراین در صورت قبول این حدیث باید قائل به تخصیص اکثر شویم.

کفاره ی لبس متعدد مخیط کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، ج 2، ص 57. حدیث 3: ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ الْعَمَلَ الدَّائِمَ الْقَلِیلَ عَلَی الْیَقِینِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْکَثِیرِ عَلَی غَیْرِ یَقِینٍ عملی که دارای دو وصف باشد یعنی هم دائم باشد و هم قلیل، افضل از عملی است که زیاد باشد ولی بدون یقین باشد. در این حدیث دو نکته ی مهم بیان شده است: اول اینکه کارهای زیادی که انسان انجام می دهد ولی توأم با ایمان و یقین قطعی نباشد مفید

نیست. در این کارها دو عیب بزرگ پدید می آید: یکی اینکه فرد مغرور می شود زیرا او که دارای ایمان و یقین نیست ممکن است به عمل خود که کثیر است مغرور شود. دوم اینکه عمل کثیر بدون یقین موجب دلزدگی می شود و فرد چه بسا اصل عمل را رها کند ولی عملی که کمتر ولی دائمی و مستمر باشد و در عین حال آمیخته با یقین باشد بسیار مؤثر واقع می شود. چنین فردی مغرور نمی شود و از طرفی عمل مزبور در نهادش اثر می گذارد. زیرا هنگام استمرار، فعل به عادت تبدیل می شود و بعد عادت به ملکه تبدیل می شود و در جان و دل نفوذ می کند. برای این کار می توان به آبیاری قطره ای مثال زد. اگر کسی تانکری از آب را روی زمین زراعتی رها کند هر چند ممکن است زمین را سیراب کند ولی چه بسا خاک زراعت را بشوید و با خود ببرد. اگر خاک روی زراعت شسته شود خاک زیرین کارآئی زیادی ندارد و این موجب می شود که زراعت بعدی هم دچار مخاطره شود. ولی اگر به شکل قطره ای (کم و مدام) به زمین وارد شود اثر آن بیشتر است. در حدیث معروفی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به فرد مسلمانی مثال می زند که همسایه ای نصرانی داشت به او اسلام را معرفی کرد و آنقدر عبادات مسلمانان را به او معرفی و تحمیل کرد که او از اصل دین برگشت. مخصوصا کسانی که نسبت به مسائل دینی تازه وارد هستند آنها نباید در انجام

اعمال دینی به خود فشار آورند. ما حتی برای کسانی که برای اولین بار تصمیم به پرداخت وجوهات می گیرند مهلت و تخفیف می دهیم تا مبادا از اصل پرداخت خودداری کنند. موضوع: کفاره ی لبس متعدد مخیط بحث در مسأله ی 18 از مسائل مربوط به تروک احرام در حج است. این مسأله چهار فرع دارد. فرع اول مربوط به این بود که کفاره ی لبس مخیط شاة می باشد. این بحث را مطرح کردیم. اما قدس سره در فرع دوم و سوم می فرماید: فلو لبس المتعدد ففی کل. واحد شاة، و لو جعل بعض الألبسة فی بعض و لبس الجمیع دفعة واحدة فالأحوط الکفارة لکل واحد منها امام قدس سره در فرع دوم می فرماید: اگر کسی چند لباس متعدد مانند زیرپیراهن، لباده، شلوار و غیره را پوشید باید برای هر کدام یک کفاره ی مستقل بدهد. فرع سوم این است که اگر بعضی از لباس ها را در دیگری داخل کند (مانند زیرپیراهن و پیراهن) و همه را یک جا بپوشد احوط این است که برای هر کدام باید یک کفاره ی جداگانه بدهد. ما در مسأله ی 15 که مربوط به طیب بود بحث تکرار کفاره را مطرح کردیم. اگر کسی چند عطریات را با هم مخلوط کند و استعمال کند و یا در مجلس واحد به چند جای بدنش عطر بمالد. اگر در مجالس متعدد چنین کند و یا اگر دو نوع عطر مختلف را استعمال کند حکمش چیست. بعضی از معاصرین تصور کرده اند که چون بحث تعدد کفاره در مورد طیب مطرح شده است باید بحث تعدد

کفاره در مورد لبس مخیط را مختصر بیان کنیم. این در حالی است که لبس مخیط نص خاص دارد و بحث در مورد آن مستقل و متفاوت است مسأله صورت های مختلفی دارد:گاه فردی یک لباس در یک مجلس می پوشد گاه یک لباس را در در چند مجلس می پوشد مثلا پیراهنش را در می آورد و در مجلسی دیگر دوباره می پوشد.گاه دو نوع لباس مختلف می پوشد (پیراهن دوخته و شلوار دوخته) حال این دو را گاه در دو مجلس می پوشد یعنی در یک ساعت پیراهن و در ساعت بعد شلوار و گاه هر دو را در هم می کند و با یک بار پوشیدن هر دو را می پوشد. (گاه وحدت لباس است و گاه وحدت ملبوس و گاه وحدت زمان و گاه وحدت مکان)گاه بین دو ارتکاب کفاره می دهد و گاه نمی دهد. بعضی از علماء مانند محقق در شرایع دو صورت را ذکر کرده اند. مثلا محقق در شرایع می فرماید: بالفرق بین اللبس فی مجلس واحد ففیه کفارة واحدة و فی المتعدد کفارات متعددة. (ایشان وحدت تعدد مجلس را معیار قرار داده است) صاحب جواهر ج 20 435 بعد از کلام ایشان می فرماید: و وافقة النهایة و الوسیلة و المهذب و الغنیة و السرائر بل فی المسالک: هکذا اطلق الاصحاب بعضی بین تخلل کفاره و عدم آن فرق گذاشته اند یعنی اگر پوشید و کفاره داد و بعد بار دیگر پوشید کفاره ی دیگری باید بپردازد ولی اگر کفاره ندهد هر چند بار که بپوشد همان یک کفاره کافی است. مرحوم نراقی در مستند ج

13 ص 275 در این زمینه بهترین تقسیم را ارائه کرده است و می فرماید: و لو لبس متعدّدا فإمّا یتّحد اللبس و یتعدّد الملبوس شخصا مع وحدة الصنف، أو صنفا، أو یتّحد الملبوس و یتعدّد اللبس، أو یتعدّدان. فعلی الأول: (لبس واحد و لباس متعدد از یک جنس) کأن یلبس قمیصین بلبس واحد-: لیس إلّا کفارة واحدة، بلا خلاف فیه یعرف، للأصل. و علی الثانی: (لبس واحد و لباس متعدد از چند جنس) کأن یلبس قمیصا و قباء بلبس واحد-: فالظاهر تعدّد الفداء، لصحیحة محمّد المتقدّمة، و حملها علی صورة تعدّد اللبس لا وجه له، و أغلبیّته لو سلّمت لیست بحدّ یوجب الانصراف إلیه. و علی الثالث: (لبس متعدد و لباس واحد) کأن یلبس قمیصا واحدا مرّتین-: فإن تخلّل التکفیر بینهما تتعدّد الکفّارة، لاقتضاء وجود السبب وجود المسبب. و إن لم یتخلّل لم تجب إلّا کفّارة واحدة، سواء اختلف مجلس اللبسین أو اتّحد، لأصالة تداخل الأسباب علی ما هو التحقیق عندنا. و علی الرابع: (هم لبس متعدد است هم لباس) فمع تعدّد الملبوس صنفا أو تخلّل التکفیر تتعدّد الکفّارة، و إلّا فلا، و یظهر وجهه ممّا سبق ایشان در فرع اول قائل به عدم خلاف شده است و حال آنکه کلام امام قدس سره در این فرع با ایشان مخالف است. ما ابتدا باید مسأله را علی القاعدة و بدون روایات خاصه بررسی کنیم و بعد به بررسی روایات بپردازیم. از این رو اگر مواردی تحت روایت قرار نگرفت، آن قاعده ی اصولی بر آن جاری می شود. به همین دلیل در جلسه ی بعد مسأله ی تداخل اسباب و مسببات و عدم آن

را مطرح می کنیم.

تداخل اسباب و مسببات کتاب الحج

موضوع: تداخل اسباب و مسببات بحث در این است که اگر شخص محرمی به صورت متعدد مرتکب بعضی از تروک احرام شود آیا کفاره هم متعدد می شود یا اینکه کفاره یکی است. مثلا اگر کسی دو بار لباس مخیط بپوشد و یا دو لباس مخیط را یکباره بر تن کند آیا دو کفاره بر اوست یا یکی کافی است. مناسب دیدیم مسأله ی تداخل اسباب و مسببات را به صورت فشرده مطرح کنیم و از آن در این مسأله و سایر مسائلی که مربوط به تعدد اسباب است استفاده کنیم. تاریخچه ی مسألة: از کلمات بزرگان استفاده می شود که این مسأله از همان صدر اول میان ایشان مطرح بوده است. بله تحت عنوان تداخل اسباب مطرح نبوده است. به عنوان نمونه شیخ طوسی (از علماء قرن 5) در کتاب خلاف ج 5 ص 75 می فرماید: کل موضع تجتمع علی المرأة عدتان (مانند عده ی طلاق و عده ی وطیء بالشبهة) فإنهما لا تتداخلان، بل تأتی بکل واحدة منهما علی الکمال. بعد به زمان محقق در معتبر می رسیم. ایشان در معتبر ج 2 ص 403 وقتی مسأله ی سجده ی سهو را مطرح می کند و قائل می شود که به تعدد سهو سجده ی سهو هم متعدد می شود و می فرماید: ان تداخل الأسباب خلاف الظاهر ایشان به کلمه ی تداخل اسباب تصریح می کند و بعد اضافه می کند که شارع می فرماید: کل سهو سجدتان و ظاهر آن این است که هر سهوی موجب یک سجده ی سهو می شود. صاحب جواهر هم در

ج 35 ص 392 در مباحث نذر می فرماید: اگر کسی نذر کرده است حج به جا آورد. بعد می خواهد در همان سال حج نیابتی هم به جا آورد آیا می تواند هر دو را با هم در یک سال انجام دهد و در یک حج از عهده ی هر دو بر آید؟ ایشان می فرماید: جایز علی تردد بعد در بیان وجه عدم جواز می فرماید: ان الاصل عدم تداخل الاسباب علمای اهل سنت هم این مسأله را مطرح کرده اند و از کلمات مغنی ابن قدامه استفاده می شود آنها هم در بحث تداخل اسباب بحث دارند. در اینکه این مسأله جزء قواعد فقهیة است یا جزء مسائل اصولیة اختلاف نظر است. بعضی آن را در قواعد فقهیة متذکر شده اند از جمله علامه ی بجنوردی در کتاب القواعد الفقهیة ج 3 ص 207 این مسأله را به عنوان قاعده مطرح کرده است اما اصولیون این را به عنوان یک مسأله ی اصولیة ذکر کرده اند و در کتاب اصول در بحث مفهوم شرط به مناسبت این بحث که آیا تعدد شرط موجب تعدد جزاء می شود یا نه به این مسأله پرداخته اند. به نظر ما این مسأله جزء مسائل اصولیة است نه قواعد فقهیة. در قاعده ی فقهیة حتما باید یک حکم شرعی از وجوب و حرمت و غیره باشد ولی در این مسأله هیچ حکمی شرعی وجود ندارد و فقط در طریق استنباط احکام شرعیه قرار می گیرد. (ما در مقدمه ی کتاب قواعد فقهیه فرق قاعده ی فقهیة و مسألة اصولیة را بیان کرده ایم. در بسیاری از

موارد علماء بین این دو خلط کرده اند.) قبل از بیان بحث چند مقدمة ذکر می کنیم: المقدمة الاولی: فرق بین تداخل اسباب و تداخل مسببات چیست؟ در کلمات اصحاب بیشتر سخن از تداخل اسباب است ولی در کلمای متأخرین، علاوه بر آن تداخل مسببات هم وجود دارد. منظور از تداخل اسباب این است که آیا اسباب و شرایط مختلف (در جملات شرطیة یا شبه شرطیة) موجب جزای متعدد می شود یا اینکه جزاء یکی است. مثلا شارع فرمود: من لبس المخیط فعلیه الکفارة حال اگر کسی شرط که لبس مخیط است را تکرار کند آیا کفاره هم تکرار می شود یا نه. همچنین در مسأله ی افطار ماه رمضان آمده است: من افطر فی شهر رمضان فعلیه الکفارة حال اگر کسی در طول روز دو بار افطار کند آیا یک کفاره بر او بار است یا چند کفاره. اگر یک کفاره بار باشد این همان تداخل اسباب است و اگر هر شرطی که افطار باشد یک کفاره ی جدا گانه به دنبال داشته باشد عدم تداخل است. اما تداخل مسببات: به این معنا است که با قبول اینکه هر شرطی یک جزاء جداگانه احتیاج دارد (عدم تداخل اسباب) آیا در مقام امتثال می توان همه را با نیت واحد انجام داد. مثلا کسی غسل جنابت، حیض و غسل میت بر گردن دارد آیا می تواند این اغسال متعدده را با انجام یک غسل و یک امتثال به جا آورد. بنابراین تداخل اسباب مربوط به بحث تکالیف است ولی بحث تداخل مسببات مربوط به بحث امتثال می باشد. ان شاء الله ادله ی هر کدام

را ذکر می کنیم. مسأله ی تداخل مسببات و عدم آن از مسأله ی تداخل اسباب و عدمش آسان تر است. المقدمة الثانیة: محل کلام در جایی است که نص خاص نباشد، قرینه ای هم در کار نباشد و محل هم قابل تعدد باشد. اگر نص و یا قرینه دلالت بر تعدد داشت، قائل به تعدد می شویم. همچنین اگر محل قابل تعدد نباشد قائل به عدد تعدد می شویم مثلا اگر از نص خاصی یقین پیدا کردیم که اگر فرد محدث شد دیگر حدث قابل تعدد نیست مثلا اگر فرد جنب شود و مبتلا به حدث اگر شود اگر ده بار دیگر هم محدث شود فرقی ندارد یا اگر اسباب وضو حاصل شد و فرد مبتلا به حدث اصغر شد دیگر دوباره محدث نمی شود. همچنین در باب قتل اگر زنای محصنه ای انجام دهد و محکوم به قتل شود بعد همان شخص مرتد شود و با شرایط ارتداد محکوم به قتل شود واضح است که نمی شود یک فرد را دو بار به قتل رساند و بحث تداخل و عدم تداخل در مورد او مطرح نیست. همچنین در مورد قصاص اگر کسی ده نفر را بکشد و همه ی ارباب دم تقاضای قصاص کنند در اینجا فقط او را یک بار می توان کشت و دیه ی ما بقی را از اموال او برداشت و بین ما بقی تقسیم کرد. اینکه در بعضی از احکامی که از قضات صادر می شود می بینیم می گویند فلان فرد ده بار به اعدام محکوم شده است به همین معنا است که یک مورد قصاص می

شود و ما بقی را باید به وسیله ی اموال و دیه و امثال آن جبران کرد. از این مورد مسأله ی افطار ماه رمضان معلوم می شود. اگر کسی در روز واحد افطار کند و روزه ی خود را باطل کند یک کفاره بر گردن او بار می شود حال اگر بار دیگر افطار کند او دیگر روزه نیست تا افطار روزه صدق کند و کفاره ی دیگری بر او بار شود. بنابراین اگر دلیل خاصی بر تعدد کفاره در این مورد نباشد مسأله ی تداخل اسباب جاری نیست زیرا افطار فقط در مرتبه ی اول حاصل می شود. المقدمة الثالثة: آیا محل بحث در جایی است که مورد از باب قضیه ی شرطیه باشد یا اینکه عام است و غیر آن را هم شامل می شود؟ بعضی گفته اند این بحث مربوط به قضیه ی شرطیه است (اذا طلق زوجته، اذا قتل انسانا و امثال آن). این کلام صحیح نیست و هر چند اصولیین آن را در باب مفهوم شرط مطرح کرده اند ولی مورد مختص به آن نیست. حتی اگر به صورت جمله ی خبریه هم باشد (یجب علی من لبس المخیط دم شاة) این بحث مطرح می شود. علت آن این است که تمام قضایای شرطیة را می توان به قضایای خبریة برگرداند و تمام جملات خبریة هم می تواند به شکل جملات شرطیة در آورد. هر موضوعی در قضیه ی به منزله ی شرط است و هر حکمی به منزله ی جزاء می باشد. بین (یجب علی من افطر فی شهر رمضان الکفارة) و بین (اذا افطر فی شهر رمضان

وجب علیه الکفارة) فرقی نیست.

تداخل اسباب و مسببات کتاب الحج

موضوع: تداخل اسباب و مسببات بحث در تروک احرام است. سخن در این بود که اگر کسی مخیط متعدد بپوشد آیا کفاره متعدد می شود یا نه. به همین مناسب بحث اصولی تداخل اسباب و مسببات را مطرح کردیم یعنی عند تعدد السبب آیا حکم متعدد می شود یا نه. در جلسۀ قبل تاریخچۀ بحث و سه مقدمه را بیان کردیم فنقول: المقدمة الرابعة: این مقدمه مهم است و در ابواب مختلف فقه و اصول جاری است و آن اینکه سبب و مسببی که از آن سخن می گوییم به معنای سبب و مسبب فلسفی نیست. سبب و مسببی که در در عالم تکوین وجود دارد سبب و مسبب حقیقی است مثلا ضربۀ شمشیر موجب قتل می شود. اما بحث ما سبب و مسببی است که در امور اعتباریة وجود دارد. مراد از سبب و مسبب در اینجا تأثیر عینیۀ تکوینیة نیست بلکه اعتباری است مثلا اگر کسی بگوید: لله علی حج البیت، در واقع در عالم اعتبار حجی را بر دوش خود گذاشته است (مانند اینکه در عالم تکوین باری واقعی را بر دوش گذاشته باشد.) این اعتبارات همه اعتبارات عقلائیة هستند و آثار متعددی بر آنها بار می شود. مثالی از احکام وضعیه مانند زوجیت: در عالم تکوین یک کتاب، فرد است و دو کتاب، زوج می باشد. به همین مناسبت وقتی در عالم اعتبار بین دو نفر عقد خوانده می شود آن دو نفر کنار هم می آیند و احکام عقد بر آنها بار می شود به این عمل تزویج می گویند. چه بسا این دو نفر

فاصلۀ زیادی از هم داشته باشند ولی در عین حال در عالم اعتبار زوج محسوب می شوند. هکذا طلاق به معنای آزاد ساختن و جدا ساختن است و حال آنکه ممکن است بعد از طلاق هم باز نزدیک یکدگر زندگی کنند. در همۀ این موارد بعد از اعتبار، چیزی در خارج عوض نمی شود (در عالم خارج قبل از خواندن عقد ازدواج و بعد از آن و یا بعد از نذر و قبل از آن چیزی عوض نمی شود فقط در عالم اعتبار احکامی بر آن بار می شود.) بنابراین ما در فقه و اصول با عناوین اعتباریة که عقلائیة است و احکام متعددی بر آن بار می شود سر و کار داریم. زندگی بشر با همین امور اعتباریة می چرخد. مثلا بخش عظیمی از جهان روی محور دلار می چرخد و حال آنکه دلار یک تکه کاغذ است و فقط در اعتبار عقلاء ارزش و بهاء دارد. اعتبار هر چند ذهنی است ولی وهم نیست و جنبۀ عقلائی دارد و بخش عظیمی از امورات مردم با همین اعتباریات می چرخد. بنابراین وقتی در مسألۀ کفاره می گوییم: پوشیدن مخیط سبب کفاره است، سخن از سبب اعتباری است نه تکوینی. از اینجا مشخص می شود کسانی که این بحث را با اسباب و مسببات تکوینیة خلط کرده اند مسیر اشتباه پیموده اند مثلا می گویند: محال است دو سبب بر مسبب واحد وارد شود. در جواب می گوییم: هر چند در عالم تکوین چنین چیزی محال است (امکان ندارد زید علت تامة برای قتل عمرو باشد و بکر هم علت تامة برای قتل بکر باشد)

ولی در عالم اعتبار هیچ اشکالی ندارد. در عالم اعتبار به جای محال و امکان عقلی مسألۀ حسن و قبح مطرح می باشد. (حسن و قبح امری عقلائی است نه عقلی). مثلا اگر شارع بعد از اینکه روزۀ ماه رمضان را واجب کرده است دوباره آن را واجب کند، امر قبیحی مرتکب شده است (مگر اینکه از باب تأکید باشد) نه اینکه امر غیر ممکنی تحقق یافته باشد. خلاصه اینکه با ادلۀ عقلیة نمی توان مسألۀ تداخل اسباب و مسببات را حل کرد. در امور اعتباریة علتی وجود ندارد بلکه فقط حکم است و موضوع. اقوال مسألة: در مسأله سه قول وجود دارد: قول اول: قول به تداخل این قول، قول مشهور است یعنی هر سببی یک مسبب جداگانه می خواهد. شیخ طوسی در ج 5 ص 75 می فرماید: کل موضع تجتمع علی المرأة عدتان، فإنهما لا تتداخلان، بل تأتی بکل واحدة منهما علی الکمال محقق در معتبر ج 2 ص 403 در بحث سجدۀ سهو می فرماید: ان تداخل الأسباب خلاف الظاهر صاحب جواهر هم این بحث را در موارد متعددی مطرح کرده است و از کلمات ایشان تمایل به عدم تداخل استفاده می شود. قول دوم: قول به عدم تداخل بسیاری از متأخرین قائل به تداخل اسباب شده اند از جمله محقق نراقی در مستند ج 2 ص 370 می فرماید: أصل عدم التداخل کما اشتهر بین جماعة أصل غیر أصیل، خال عن التحقیق و التحصیل. مرحوم سبزواری در ذخیره ج 1 ص 8 قائل به عدم تداخل است. قول سوم: اگر از جنس واحد باشد (مثلا کسی در نماز دو بار

تکلم کند) قائل به تداخل می شویم ولی اگر از دو جنس مختلف باشد (مانند کسی در نماز تکلم کرد و قیام سهوی انجام داد) قائل به عدم تداخل می شویم. ابن ادریس در سرائر ج 1 ص 258 می فرماید: فإن سها المصلی فی صلاته بما یوجب سجدتی السهو مرات کثیرة، فی صلاة واحدة... إن کانت المرات من جنس واحد، فمرّة واحدة یجب سجدتا السهو، مثلا تکلم ساهیا فی الرکعة الأوّلة، و کذلک فی باقی الرکعات، ... فأمّا إذا اختلف الجنس، فالأولی عندی بل الواجب، الإتیان عن کلّ جنس بسجدتی السهو، لأنّه لا دلیل علی تداخل الأجناس. این بحث در کلمات عامه نیز مطرح است و آنها غالبا قائل به تداخل هستند. ابن قدامة در مغنی در چند جا این مسأله را مطرح کرده است: در ج 1 ص 692 مسألۀ تداخل سجدۀ سهو را مطرح می کند. همچنین در ج 9 ص 127 مسألۀ تداخل عده ها را مطرح می کند. دلیل قائلین به تداخل: ما در انوار الاصول برای قائلین به تداخل بیانات متعددی نقل کرده ایم ولی غالبا روح آنها یکی است. ما در اینجا عصارۀ آن را نقل می کنیم. اصل بحث به ظواهر الفاظ بر می گردد به این معنا که وقتی شارع می گوید: اذا لبست المخیط فکفر ظاهر آن چیست؟ در این گونه موارد ظاهر این است که هر موقع لبس مخیط تحقق یابد کفاره هم محقق می شود و هکذا در موارد و مثال های دیگر. به عبارت دیگر هر موضوعی حکمی و هر سببی مسببی می خواهد. بنابراین باید قائل به عدم تداخل شویم. دلیل

قائلین به عدم تداخل: کسانی که قائل به تداخل هستند می گویند: این کلام صحیح نیست زیرا کفارة ماهیتی واحدة و صرف الوجود است و ماهیت واحدة را نمی توان دو بار واجب کرد مگر اینکه شارع بگوید: اذا لبست فعلیک کفارة و اذا لبست ثانیا فعلیک کفارة اخری. و بعبارة اخری: اطلاق شرط در قضیۀ شرطیة می گوید هر وقت شرط محقق شد باید جزایی برای آن آورده شود. از طرف دیگر اطلاق جزاء می گوید: آیا اطلاق شرط مقدم است و بنابراین به جزاء قیدی اضافه می کنیم و می گوییم: کفارة اخری، یا کفارة ثانیة و یا اینکه اطلاق جزاء را مقدم می کنیم و قائل به تداخل در اسباب شرط می شویم. ان شاء الله فردا این بحث را بیشتر توضیح می دهیم.

دلیل قول به عدم تداخل اسباب کتاب الحج

موضوع: دلیل قول به عدم تداخل اسباب به مناسبت مباحث مربوط به تروک احرام به بحث تداخل اسباب پرداختیم. گفتیم در قضیه ی شرطیه (و آنچه به معنای آن از قضایای حملیة است) ظهوری وجود دارد که عبارت است از الحدوث عند الحدوث یعنی وقتی شرط حاصل شد جزاء هم حاصل می شود. این مانند شرط و جزاء هایی است که در عالم تکوین موجود است مثلا می گویند: اذا طلعت الشمس فالنهار موجود. این قضایا به معنای ثبوت عند الثبوت نیست یعنی به این معنا نیست که وقتی شرط ثابت شد جزاء هم ثابت بوده است بلکه به معنای حدوث است. با این حساب نباید قائل به تداخل شویم به این معنا که امروز اذا افطرت فعلیک الکفارة، فردا هم اذا افطرت فعلیک الکفارة و هکذا. از

سویی دیگر جزاء ماهیتی مطلقة و صرف الوجود است و تعدد بر نمی دارد. مثلا وجود ماء تعدد بر دارد نیست. ماء به معنای صرف الوجود تعدد ندارد ولی هنگامی که مقید شود و به ظرف و زمان و غیره متصف گردد (مثلا آب در این ظرف و یا در ظرف دیگر) در این هنگام متعدد می شود. با این حساب، کفارة، صرف الوجود است و قابل تعدد و تکرار نیست. بنابراین قاعده ی حدوث عند الحدوث به مانع بر می خورد. این مشکل هنگامی حل می شود که جزاء مقید شود مثلا بگویند: اذا افطرت فعلیک الکفارة و بعد بگوید: اذا افطرت فعلیک الکفارة مرة اخری. با این بیان، در واقع بین دو ظهور تعارض رخ می دهد. ظهور قضیه ی شرطیة در حدوث عند الحدوث است و ظهور جزاء در ماهیت صرف الوجود (و در نتیجه عدم تکرار.) باید دید کدام ظهور اقوی است. اگر ظهور شرطیة اقوی باشد ناچاریم جزاء را مقید کنیم و قائل به عدم تداخل شویم و بگوییم هر بار که شرط حادث شد جزاء هم حادث می شود. اما اگر ظهور جزاء اقوی باشد باید قائل به تداخل شویم و از حدوث عند الحدوث در قضیه ی شرطیة دست برداریم. اما اگر گفتیم این دو ظهور در یک سطح هستند و بر یکدیگر ترجیح ندارند هر دو ساقط می شوند و باید به سراغ اصول عملیة رویم. اصول عملیة می گوید: از تکلیف مازاد بر یک بار معاف هستیم و در آن برائت جاری می شود در نتیجه قائل به تداخل می شویم. ما عقیده داریم: ظهور در

قضیه ی شرطیة اقوی است و بر ظهور جزاء غلبه دارد زیرا عرف از قضیه ی شرطیه حدوث عند الحدوث را متوجه می شود. اگر به عرف بگوییم: اذا افطرت فکفر و یا من سهی فعلیه سجدة السهو او می فهمد که اگر در یک رکعت سه بار دچار سهو شد باید سه سجده ی سهو به جا آورد. بنابراین ما مطابق مشهور قائل به عدم تداخل اسباب می شویم. اما کلام ابن ادریس که بین وحدت جنس و تعدد جنس فرق می گذاشت و در اولی قائل به تداخل و در دومی قائل به عدم تداخل بود می گوییم: مطابق آنچه گفتیم هیچ تفاوتی بین وحدت جنس و عدم آن نیست. در هر حال باید قائل به حدوث عند الحدوث شد. (عدم تداخل) بله عدم تداخل در جایی که جنس ها وحدت نداشته باشند شفاف تر می باشد. بقی هنا امران: الامر الاول: در بعضی موارد قرائنی ضمیمه می شود که قول به عدم تداخل را شفاف تر می کند. از جمله این قرائن مسأله ی عقوبت است. کسی که ده بار عملی را مرتکب شده است کفاره اش نمی تواند با کسی که یک بار آن را انجام داده است مساوی باشد. قرینه ی دوم باب خسارات و ضمانات است. مثلا کسی که یک جای بدن کسی را مجروح کرد آیا با کسی که چندین جای فردی را مجروح کرده است یکی است؟ آیا می توان در این مورد قائل به تداخل شد و همه ی جراحات را با یک جراحت یکی دانست؟ حتی قائلین به تداخل هم نمی توانند در این موارد

قائل به تداخل شوند زیرا طبیعت حکم و موضوع در این موارد تکرار و عدم تداخل را اقتضاء می کند. الامر الثانی: در باب حدود می بینیم تکراری وجود ندارد. مثلا کسی که سال ها مرتکب عمل منافی عفت بوده است با کسی که یک بار این عمل را مرتکب شده است از نظر حد یکسان است و کسی قائل نیست که فردی که صد بار این عمل را انجام داده است باید متحل صد حد کامل شود. (البته مراد تکرار یک جنس عمل خلاف است مانند تکرار سرقت فقط و الا برای هر عمل خلاف حد خاص خودش جاری می شود.) دلیل آن سیره ی زمان شارع و ظاهر روایات است. کسی که نزد پیامبر اکرم (ص) می آوردند از او سؤال نمی شد که یک بار مثلا سرقت کرده است یا ده بار و فقط یک حد بر او جاری می شد. بله اگر عمل خلاف را مرتکب شود و بر او حد اجرا شود و بار دیگر مرتکب شود حد دیگری بر او جاری می شود زیرا سبب جدید مسبب جدید می خواهد. البته مخفی نماند که اگر ما در باب اغسال قائل به این هستیم که یک غسل از اغسال متعدده کفایت می کند این به سبب دلیل خاص است. حتی ما قائل هستیم که انجام غسل جمعه به تنهایی از تمامی غسل های دیگر کفایت می کند حتی اگر فرد آن اغسال را نیت نکرده باشد. از این رو گاه از ما می پرسند که ما مس میت کرده و غسل نکردیم و بعد به حج رفتیم، تکلیف اعمال ما

چیست؟ در جواب می گوییم اگر در این میان غسل جمعه، جنابت و غیره انجام دادند غسل مس میت هم مرتفع می شود. هذا تمام الکلام فی تداخل الاسباب و عدمه ان شاء الله در جلسه ی بعد به بحث تداخل مسببات می پردازیم.

تداخل مسببات کتاب الحج

موضوع: تداخل مسببات بحث در تداخل اسباب و مسببات است. بحث تداخل اسباب به پایان رسید و ما قائل به عدم تداخل شدیم (الا ما خرج بالدلیل) اما تداخل مسببات: گفتیم تداخل مسببات به این معنا است که دو امر از دو قضیه ی شرطیة متوجه مکلف شده است و بحث در این است که آیا می توانیم با یک امتثال هر دو امر را امتثال کنیم؟ مثلا یک امر به غسل جنابت و امر دیگری به غسل نفاس متوجه شده است آیا می توان با یک غسل هر دو را انجام داد؟ در این مقام مطابق قاعده بحث می کنیم و کاری به دلیل خاص نداریم. البته قائلین به تداخل اسباب نیازی به بحث تداخل مسببات ندارند زیرا آن در اسباب قائل به تداخل هستند و می گویند فقط یک امر باقی است و یک امتثال هم احتیاج دارد. بنابراین نزاع در تداخل مسببات و عدم آن در صورتی است که قائل به عدم تداخل اسباب شویم. گفته شده است چهار صورت برای تداخل مسببات متصور است که دو صورت از آن محل نزاع خارج است و فقط دو صورت محل بحث است. اما صورت اول که خارج از نزاع است این است که نسبت بین دو مأمور به تباین باشد. مثلا کسی نذر کند که اگر مریض خوب شود

روز پنج شنبه روزه بگیرد و بعد نذر می کند که اگر مسافرش سالم به وطن برسد روز جمعه روزه بگیرد. نسبت بین پنج شنبه و جمعه تباین است و فرد باید هر دو روز را روزه بگیرد و نزاعی در آن نیست. (عدم تداخل) اما صورت دوم که خارج از نزاع می باشد این است که بین دو مسبب تساوی باشد. مثلا کسی نذر می کند که اگر مریضش خوب شود روز غدیر روزه بگیرد و همچنین اگر مسافرش از سفر برگشت روز اول سال (نوروز) روزه بگیرد و اتفاقا در آن سال عید غدیر با نوروز در یک روز قرار گرفت. واضح است که فقط باید یک روز را روزه بگیرد (تداخل) اما دو صورتی که محل نزاع است جایی است که بین مسببین عموم و خصوص مطلق و من وجه باشد. مثال عموم و خصوص مطلق: نذر می کند که اگر مریضش خوب شد عالمی را اکرام کند و بعد نذر می کند که اگر مسافرش سالم از سفر برگشت فقیهی را اکرام کند. نسبت به عالم و فقیه عموم و خصوص مطلق است. در این مثال بحث مزبور مطرح می شود که آیا می توان با اکرام یک فرد که هم عالم است و هم فقیه از عهده ی هر دو امر بر آید. مثال عموم و خصوص من وجه: نذر می کند که اگر مریضش خوب شد سیدی را اکرام کند و بعد نذر می کند که اگر مسافرش سالم از سفر برگشت عالمی را اکرام کند. نسبت به عالم و سید عموم و خصوص من وجه است. حال آیا

می توان با اکرام یک عالم سید هر دو امر را امتثال کند. بعضی گفته اند در تداخل مسببات قائل به تداخل می شویم زیرا قدر جامع واجد هر دو مصلحت است و اگر چنین است چرا امتثال حاصل نشود. مثلا طبیب به مریض سفارش می کند که برای خوب شدن بیماری معده باید میوه مصرف کنی و بعد گفته است برای خوب شدن درد پا باید سیب بخورد. واضح است که فرد با خوردن سیب هر به مصلحت هر دو توصیه دست یافته است. همچنین در عموم و خصوص من وجه مثال می زنند که طبیب به بیمار گفته است برای فلان بیماری غذای مقوی بخورد. بعد گفته است برای مرض دیگرش میوه بخورد. واضح است که فرد با خوردن یک میوه ی مقوی می تواند به هر دو توصیه عمل کند. قائلین به تداخل مسببات به این مثال تمسک و امثال آن تمسک می کنند تا ثابت کنند قدر جامع واجد هر دو مصلحت می باشد. نقول: ما با مصالح کاری نداریم بلکه با ظواهر ادله کار داریم. اگر ظاهر ادله ی شرعیة حدوث عند الحدوث باشد به این معنا که هر شرطی جزای مستقلی می خواهد بنابراین نمی توان به قدر جامع و یک امتثال کفایت کرد و ما در بحث اسباب گفتیم که ظهور قضیه ی شرطیة بر اطلاق جزاء مقدم است. بر این اساس می گوییم: بحث تداخل مسببات بحث بی موردی است. فقط باید در تداخل اسباب بحث کرد و بس. بحث تداخل مسببات در کلمات قدماء دیده نمی شود و فقط بین متأخرین رایج شده است. علت آن

این است که اگر قائل به تداخل اسباب شویم دیگر نوبت به تداخل مسببات نمی رسد و اگر قائل به عدم تداخل اسباب شویم یعنی باید دو مأمور به را اتیان کنیم و باز بحث تداخل مسببات بی معنا می شود. خلاصه اینکه ما قائل به عدم تداخل اسباب هستیم و به طریق اولی قائل به عدم تداخل مسببات می باشیم. بقی هنا امور: الامر الاول: آنچه گفتیم مقتضای قاعده بود ولی کثیرا ما به سبب دلیل خاص از این قاعده عدول می کنیم. یک مورد جایی است که محل قابلیت تکرار ندارد در این حال قائل به تداخل می شویم. مانند حدث اصغر و اکبر در مورد حدث اکبر در کلمات امام قدس سره و دیگران آمده است که اغسال را جزء عناوین قصدیة می دانند و می گویند: غسل جنابت باید با نیت جنابت باشد و هکذا غسل نفاس و امثال آن. اگر ما اغسال را ماهیات قصدیة دانستیم این دو، دو ماهیت جداگاه می باشند. مانند ماهیت نماز قضاء و نماز ادا که از نظر شکل ظاهری شبیه هم هستند و یا مانند نماز ظهر و عصر که تفاوت در آنها فقط در عنوان آنها است. اصل در این موارد عدم تداخل می باشد زیرا آنها از هم جدا هستند و مورد اجتماعی بین آنها نیست و این مورد از باب متباینین می شود که گفتیم شکی در عدم تداخل در آنها نیست. اما اگر قائل شویم جنابت سبب حدث اکبر است و نفاس سبب دیگری برای حدث است و جزء عناوین قصدیة نمی باشند. (کما هو ظاهر الادلة) بنابراین این بحث

مطرح می شود که اگر قائل به عدم تداخل باشیم باید دو غسل به جا آورد و اگر قائل به تداخل شویم یک غسل. بله اگر دلیل خاص بر کفایت یک غسل اقامه شود مطابق آن عمل می کنیم. همچنین اگر دلیلی قائم شود که مصلحتی که در نظر شارع بوده است اتیان شده است در این حال به یک عمل اکتفاء می کنیم مثلا از قرینه یا دلیل خاصی متوجه شویم که شارع می خواهد نهی از منکر انجام شود و فردی است که دو منکر را مرتکب شده است و ما با یک مجازات نهی از منکر را در مورد او اعمال کنیم همین مقدار کافی است و دلیلی بر تعدد مجازات وجود ندارد. همچنین مانند منزوحات بئر اگر دو کلب در بئر بیفتد و یا دو نوع مختلف حیوان در بئر بیفتد آیا باید به اندازه ی نصاب هر کدام جداگانه از چاه آب بکشیم یا اینکه می توانیم بگوییم معیار رفع قذارتی است که در آب چاه ایجاد شده است و این کار با نزح به مقدار نصاب اکثر محقق می شود. مثلا اگر برای کلب باید پنجاه دلو آب بکشیم و برای حیوان دیگر بیست دلو در این حال لازم نیست هفتاد دلو آب بکشیم بلکه می توانیم به همان پنجاه دلو کفایت کنیم. (این در حالی است که از روایات استفاده کنیم معیار در منزوحات بئر رفع قذارت است نه تعبد) هکذا اگر دانستیم که حتما باید عمل تکرار شود مانند کفارات، ضمانات و خسارات در این حال حتی اگر قائل به تداخل شویم باید مطابق عدم تداخل عمل

کنیم. مثلا کسی دو بار زخم بر بدن کسی وارد کرده است و یا دو عمل مختلف که مسلتزم حد است را انجام داده باشد (هم عمل زنا را مرتکب شود و هم قذف را) در اینجا به عدم تداخل عمل می کنیم.

تداخل مسببات کتاب الحج

درس اخلاقی: به مناسبت ایام تبلیغ در دهه ی آخر ماه صفر نکاتی را متذکر می شویم: اول اینکه از دعایی که در سجده ی آخر زیارت عاشور است باید الهام بگیریم: (اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ، لَکَ عَلَی مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی عَظِیمِ رَزِیَّتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ ع یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام) باید علاوه بر مراسم سوگواری اهداف امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا و وظیفه ی ما در برابر آن اهداف ذکر شود. آنها در تاریک ترین ادوار تاریخ اسلام و زمانی که دوران حاکمیت بنی امیه بود قیام کردند و پرچم اسلام را برافراشتند و جلوی بازگشت به عصر جاهلیت را گرفتند. بنی امیة به ارزش های جاهلی وفادار بودند و عملا این را نشان می دادند. امام علیه السلام و یارانش جلوی این حرکت را گرفتند و با خون خودشان درخت پژمرده ی اسلام را آبیاری کردند. این اهداف را باید در جای جای تاریخ کربلا برجسته کرد و به مستمعین معرفی نمود. در کنار عزاداری باید علت عزاداری را هم بیان کرد. اما وظیفه ای که در بر عهده ی ماست چیست؟ ما در دعای سجده ی زیارت از امام حسین علیه السلام انتظار شفاعت داریم ولی این شفاعت

در نتیجه ی ثبات قدم در مسیر امام علیه السلام و اصحابش است (وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ) یعنی وقتی لفظا ادعا داریم حسینی هستیم باید در افکار، اخلاق، بازار، خانواده و غیر حسینی باشیم آن هم به گونه ای که ثبات قدم باشد نه اینکه یک روز حسینی باشیم و روز دیگر نباشیم. عزاداری به تنهایی هر چند خوب است ولی کافی نیست. در کنار آن باید ثبات قدم و همراهی با آنها وجود داشته باشد. حتی ثبات قدم با آنها در روز قیامت منوط به وجود ثبات قدم با آنها در دنیا است. نکته ی دیگر این است که باید مسأله ی اتحاد را به مردم تذکر دارد. غالبا همه دم از وحدت می زنند ولی در مقام عمل مخالف آن عمل می کنند. وحدت به این معنا نیست که آنها هر چه ما می گوییم را قبول کنند. سلیقه ها متفاوت است و فقط باید سعی کنیم در یک مسیر حرکت کنیم. امیر مؤمنان علیه السلام از همه آگاه تر به این گونه مسائل است و می فرماید: (أَغْضِ عَلَی الْقَذَی وَ الْأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً) (نهج البلاغه کلمات قصار، 213) یعنی نباید لغزش های کوچک را بزرگ کرد و الا هرگز به رضایت نخواهیم رسید. وقتی اصول و اهداف بین ما مشترک است و همه به نظام و رهبری و به اسلام و قرآن علاقه مند هستیم و مرجعیت را باید به عنوان پناهگاهی در جهان اسلام بپذیریم. نکته ی دیگر این است که مفاسد اخلاقی روز به روز در حال افزایش است. ماهواره ها، سایت

ها، رسانه های آلوده و اصرار دشمن برای ترویج بی بند و باری و موارد دیگر این امر را تشدید می کنند. باید مسائل اخلاقی را ترویج دهیم. مسائل اخلاقی مخصوص روز قیامت نیست حتی اگر در دنیا بخواهیم زندگی آرام داشته باشیم باید به مسائل اخلاقی پایبند باشیم. بی حجابی، بی بند و باری، متلاشی شدن خانواده ها، بی سرپرست شدن بچه ها، آلوده شدن افراد به مواد مخدر، به فحشاء و غیره همه مرهون عمل به مسائل اخلاقی است. تصور نشود رعایت حجاب مثلا چیزی است که اثرش فقط در قیامت ظاهر می شود. اثر آن علاوه بر قیامت در همین دنیا هم ظاهر می شود همچنین روی نیاوردن به ربا به سبب عدم ایجاد فاصله ی طبقاتی در همین دنیا است و نهی از کم فروشی به سبب این است که ظلم و ستم فراگیر نشود. نکته ی دیگر این است که باید احکام را به مردم یاد داد. گاه یک کوتاهی در فراگیری مسأله ای ساده باید چهل سال نماز را قضا کند. نکته ی دیگر تذکر به مسائل اعتقادی است. تا پایه های اعتقادی محکم نشود مسائل دیگر حل نمی شود. باید باور کرد که خداوند ناظر و حاضر است و باید باور کرد که (ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ) و اینکه هر چه بگوییم وارد نامه ی اعمال ما می شود. باید باور کرد که خداوند از رگ گردن به انسان نزدیک تر است. نباید مسائلی که مورد ابتلاء نیست یا مسائلی که فقط موجب دلخوشی مردم می شود را بیان کرد. باید توجه داشت که

نباید بدون مطالعه سخنرانی کرد همچنین اشکالی ندارد که روایت را از روی یادداشت و یا کتاب بخوانیم. بحث فقهی: موضوع: تداخل مسببات در این بحث دو نکته ی دیگر باقی مانده است: اول اینکه فخر المحققین می گوید: مسأله ی تداخل اسباب مبتنی بر این است که اسباب شرعیة معرفات باشند یا مؤثرات. اگر اسباب شرعیة مؤثرات باشند یعنی تأثیر می کنند این سبب می شود قائل به عدم تداخل شویم زیرا تأثیر به معنای حدوث عند الحدوث است و هر سببی اثر خاصی دارد ولی اگر اسباب شرعیة معرفات باشند یعنی به معنای ثبوت عند الثبوت باشند قائل به تداخل می شویم. معرف به معنای نشان دهنده است یعنی وقتی شرط آمد جزاء ثابت است حال یا الآن ثابت می شود و یا از قبل ثابت بوده است و معرف فقط از وجود آن خبر می دهد. مثلا سببی حاصل می شود و می گوید کفاره ای باید بر ذمه ی شما باشد. این با موردی که کفاره از قبل به سبب شرط دیگری حاصل شده باشد هم می سازد و شرط دوم فقط از وجود کفاره خبر می دهد و بس. نقول: قبلا گفتیم علل و شرایط همه به معنای حدوث عند الحدوث است و هر شرطی جزاء مستقلی می خواهد. سبب جدید از مسبب جدید خبر می دهد نه اینکه از وجود مسببی خبر دهد. نکته ی دیگر این است که امام قدس سره در تهذیب الاصول کلام مفصلی دارد و خلاصه ی آن این است که حدوث دو رقم است. گاه به معنای حدوث تکلیف جدید است و گاه ب

به معنای حدوث تأکید می باشد. حدوث تأکید به این معنا است که همان کفاره ای که دیروز به گردن تو آمد را باید انجام دهی. هرچند تأکید، خود به معنای حدوث است ولی تکلیف جدیدی بر گردن فرد بار نمی کند. بنابراین اگر نتوانیم اثبات کنیم که حدوث عند الحدوث به معنای تأسیس است با این کار عدم تداخل حاصل نمی شود (زیرا ممکن است تأکید باشد و تداخل حاصل شود.) به بیان دیگر امام قدس سره قائل است که در ما نحن فیه دو اطلاق وجود دارد: ظهور شرط در تأسیس و ظهور جزاء در تأکید است زیرا جزاء ظهور در صرف الوجود و عدم تکرار دارد. این دو ظهور با هم مقابله می کنند و ظهور جزاء مقدم می شود. در نتیجه باید قائل به تداخل شد. (زیرا ظهور جزاء در صرف الوجود و تأکید است) نقول: ظهور قضیه ی شرطیه در تأسیس مقدم است زیرا ظهور آن لفظی است ولی ظهور جزاء در تأکید مطابق مقدمات حکمت است.

کفاره ی لبس کتاب الحج

موضوع: کفاره ی لبس بحث در کفاره ی لبس مخیط برای محرم است و به مسأله ی هجدهم رسیده ایم. این مسألة و مسأله ی بعدی، دو صورت از یک مسأله می باشد. امام قدس سره در مسأله ی هجده می فرماید: کفارة لبس المخیط شاة، فلو لبس المتعدد ففی کل واحد شاة، و لو جعل بعض الألبسة فی بعض و لبس الجمیع دفعة واحدة فالأحوط الکفارة لکل واحد منها، و لو اضطر إلی لبس المتعدد جاز و لم تسقط الکفارة مسأله ی 19: لو لبس المخیط کالقمیص و کفر ثم تجرد عنه

و لبسه ثانیا او لبس قمیصا فعلیه الکفارة ثانیا و لو لبس المتعدد من نوع واحد کالقمیص او القبا (مثلا یک قبا بپوشد و بعد یک قبای دیگر روی آن بپوشد) فالاحوط (احتیاط وجوبی) تعدد الکفارة و ان کان فی مجلس واحد. امام قدس سره در مسأله ی 19 می فرماید: اگر یک بار مخیط را بپوشد و کفاره بدهد و بعد لباس را در آورد و دوباره مخیطی را بپوشد باید کفاره ی دیگری را بدهد. اما اصل مسأله و آن اینکه برای لبس مخیط باید گوسفندی قربانی شود اجماعی است و ما سابقا این مسأله را مشروحا بحث کردیم. پنج روایت که بعضی از آنها صحیح السند بود بر این امر دلالت داشت. اما در صور مسأله و جزئیات آن باید بحث کرد. در این دو مسأله چهار صورت ذکر شده است: صورت اول: بعضی از لباس ها را در لباس دیگر قرار دهد و همه را یک جا بپوشد. (امام قدس سره در این صورت علی الاحوط قائل به تعدد کفاره است.) صورت دوم: مخیطی را بپوشد و کفاره دهد و از بدنش در آورد و دوباره بپوشد. (امام قدس سره به تعدد کفارة فتوا می دهد.) صورت سوم: مخیطی را بپوشد و کفاره دهد و بعد از تنش در آورد و مخیط دیگری را بپوشد. (امام قدس سره قائل به تعدد کفاره است.) صورت چهارم: چند پیراهن از نوع واحد مانند چند قبا را در یک مجلس یا مجالس متعدد بپوشد. سابقا کلامی از محقق نراقی نقل کردیم و اکنون همان کلام را به صورت دیگری نقل می کنیم: ایشان در

مستند ج 13 ص 257 می فرماید: گاه لُبس و لباس هر دو متحد است یعنی یک پیراهن و یک بار پوشیدن اتفاق می افتد. گاه لُبس یکی است ولی لباس متعدد است. مثلا دو لباس را در هم می کند و یک بار هر دو را با هم می پوشد. گاه لباس واحد است ولی لُبس متعدد است یعنی یک پیراهن را دو بار می پوشد. گاه هم لباس متعدد است و هم لُبس. برای حل این فروع باید به سراغ ادله رویم. گاه به سراغ ادله ی عامة می رویم که می گوید برای لُبس مخیط باید گوسفندی را کفاره داد. گاه به سراغ احادیث خاصه می رویم که در مورد خصوص تعدد لُبس است. با شناخت این دو طائفه از روایات تمامی فروع و حتی فروع دیگر را می توانیم حل کنیم. اما مفاد احادیث عامة: باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ ... وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ این روایت صحیحة است. بحث در این است که آیا این روایات اطلاق دارد و تعدد لبس و لباس را شامل می شود یا نه به این معنا که جمله ی (لَبِسَ ثَوْباً) آیا موردی که فرد دو لباس را در هم کرده و با هم پوشیده

را هم شامل می شود به این گونه که هر لباس جداگانه یک لبس ثوب باشد و کفاره ی جداگانه ای داشته باشد؟ همچنین آیا این روایت اطلاق زمانی دارد یعنی اگر کسی یک لباس بپوشد و بعد در مجلس بعد در حالی که کفاره نداده است لباس دیگری را بپوشد مصداق دیگری را مرتکب شده است و باید کفاره ی دیگری بدهد؟ اگر چنین بگوییم همه ی فروعات حل می شود زیرا هر لباسی جداگانه و در هر زمانی که باشد کفاره ی مستقلی دارد. (خلاصه اینکه اگر قائل به اطلاق زمانی و مکانی شویم کفاره متعدد می شود.) ولی اگر بگوییم این روایت فقط اجمالا اصل مسأله را مطرح می کند که لبس مخیط موجب کفاره است ولی تعدد لبس را شامل نمی شود. حتی اگر شک کنیم روایت اطلاق دارد یا نه نمی توانیم به اطلاق آن عمل کنیم و برائت از کفاره جاری می شود. به نظر ما این روایت فقط اصل حکم را به صورت مجمل بیان می کند و در مقام بیان جزئیات نیست و اطلاق زمانی و مکانی از آن استفاده نمی شود. سایر فقرات روایت هم همین گونه است مثلا در استعمال بوی خوش و یا قلم اظفار این مطلب برداشت نمی شود که آیا تعدد زمانی و مکانی موجب تعدد کفاره می شود یا نه. بنابراین روایات مطلقة نمی توانند مشکل ما را حل کنند. اما روایت خاصه که صورت تعدد را متذکر می شود: باب 9 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ

حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُحْرِمِ إِذَا احْتَاجَ إِلَی ضُرُوبٍ مِنَ الثِّیَابِ یَلْبَسُهَا قَالَ عَلَیْهِ لِکُلِّ صِنْفٍ مِنْهَا فِدَاءٌ. این روایت صحیحة است و فقط صورت ضرورت را شامل می شود و اگر در صورت ضرورت قائل به تعدد کفاره شویم در عدم ضرورت باید به طریق اولی قائل به کفارة شویم. در این روایت باید معنای (صِنْفٍ) را مشخص کنیم. آیا مراد از آن نوع های مختلف لباس است مانند قمیص، قبا، عبا و غیره یا اینکه مراد از صنف مصداق و تعداد لباس است یعنی برای هر یک از لباس ها باید کفاره ی جداگانه ای پرداخت شود. با روشن شدن معنای صنف مفاد روایت واضح می شود. ان شاء الله در جلسه ی بعد این مطلب را بیان می کنیم.

کفاره ی لبس مخیط کتاب الحج

موضوع: کفاره ی لبس مخیط بحث در مسأله ی لبس مخیط برای محرم است. گفتیم اصل مسأله مسلم است اما در فروعات آن بحث است. در جلسه ی قبل فروعاتی برای مسأله بیان کردیم و آن اینکه گاه لُبس و لباس واحد است و گاه متعدد و گاه لُبس متعدد است و لباس واحد و گاه بر عکس. در همه ی این موارد گاه تخلل کفاره هست و گاه نیست و گاه اضطرار است و گاه نیست. کسانی که قائل به تداخل اسباب هستند در تمامی این فروع قائل به وحدت کفاره می باشند مگر اینکه فرد در این میان کفاره بدهد و بعد دوباره مرتکب شود. اما ما که قائل به عدم تداخل اسباب هستیم نمی توانیم از منظر این قاعده، قائل به وحدت کفاره

شویم. همچنین گفتیم برای حل مشکل باید به سراغ روایات عامة و خاصة رویم و گفتیم از روایات عامه نمی توانیم این جزئیات را استفاده کنیم و از آنها تعدد کفاره به تعدد افراد یا ازمان استفاده نمی شود. در جلسه ی قبل صحیحة زراره را خواندیم (ابواب بقیة الکفارات باب 8 حدیث 1) در همان باب حدیث 4 روایت دیگری از زراره است که با روایت قبلی متحد المضمون می باشد: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمٌ در سند این روایت هرچند سهل بن زیاد است که ما در او اشکال داریم ولی چون هم عرض او احمد بن محمد است سند ضعیف نمی باشد. همچنین است حدیث 2: عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ الْعِیصِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَلْبَسُ الْقَمِیصَ مُتَعَمِّداً قَالَ عَلَیْهِ دَمٌ. این روایات در مقام بیان تعدد زمانی و تعدد نوع لباس نیست هر چند ممکن است کسی ادعا کند که این روایات از نظر زمان اطلاق دارد به این معنا که هر وقت که فرد لباس بپوشد مصداق کسی است که مخیط را پوشیده است و در نتیجه ی کفاره ی جداگانه ای دارد. خصوصا اینکه کفاره ی جنبه ی مجازات دارد و مجازات باید با تکرار عمل تکرار شود. (اگر در مورد

زنا، قذف و سرقت و امثال آن در صورت تکرار و عدم اجرای حد مجازات تکرار نمی شود به سبب دلیل خاص است.) و اما در روایات خاصه، صحیحه ی محمد بن مسلم را بیان کردیم: باب 9 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُحْرِمِ إِذَا احْتَاجَ إِلَی ضُرُوبٍ مِنَ الثِّیَابِ یَلْبَسُهَا قَالَ عَلَیْهِ لِکُلِّ صِنْفٍ مِنْهَا فِدَاءٌ. این روایت صحیحة است و فقط صورت ضرورت را شامل می شود و اگر در صورت ضرورت قائل به تعدد کفاره شویم در عدم ضرورت باید به طریق اولی قائل به کفارة شویم. در این روایت باید معنای (ضروب) و (صِنْفٍ) را مشخص کنیم. آیا مراد از آن نوع های مختلف لباس است مانند قمیص، قبا، عبا و غیره یا اینکه مراد از صنف مصداق و تعداد لباس است یعنی برای هر یک از لباس ها باید کفاره ی جداگانه ای پرداخت شود. به نظر می آید که مراد اقسام و انواع مختلف است. مطابق آن اگر کسی یک دو پیراهن بپوشد یک کفاره دارد ولی اگر یک پیراهن و یک قبا بپوشد دو کفاره دارد. حتی اگر شک کنیم که مراد از صنوف چیست و آیا مراد از افراد هم جنس است یا غیر هم جنس در این حال می گوییم: قدر متیقن غیر هم جنس است. بنابراین این روایت مخصوص تعدد انواع است و الا دو لباس از یک نوع باشد این روایت دیگر ناظر به آن نیست نه تعدد کفاره

را اثبات می کند و نه نفی می نماید بنابراین باید در این مورد به قواعد مراجعه کنیم. خلاصه اینکه اگر لباس ها مختلف باشد مثلا یک پیراهن بپوشد و یک شلوار در این حال باید دو کفاره بدهد حتی اگر در مجلس واحد باشد. اگر مخیط از صنف واحد باشد ولی در جلسات متعدد انجام شود به این معنا که امروز مخیط را بپوشد و سپس در آورد و در زمان دیگری دوباره مخیط بپوشد. در این حال قائل به تعدد کفاره می شویم زیرا: اولا اطلاق زمانی را می توان از روایات عامه استفاده کرد. ثانیا تعدد اسباب موجب تعدد مسببات می شود و ثالثا تعدد جرم موجب تعدد مجازات است. اگر در میان لبس مخیط متعدد، تخلل کفاره صورت گیرد یقینا کفاره متعدد می شود زیرا عمل قبلی را انجام داد و کفاره هم دارد و سبب بعدی موجب کفاره ی بعدی می شود. انما الکلام در اینکه اگر در مجلس واحد از یک نوع لباس دو عدد استفاده کند مثلا دو پیراهن بپوشد و یا در لبس واحد دو شلوار را داخل هم کند و بپوشد. در این حال می توانیم قائل به وحدت کفارة شویم. بقی هنا امور: الامر الاول: صاحب جواهر می فرماید: صاحب جواهر در ج 20 ص 436 می فرماید: لم نجد له و تعدده اثرا فیما وصل الینا من النصوص یعنی در احادیث از مجلس واحد و متعدد عین و اثری وجود ندارد. از این رو چرا وحدت و تعدد مجلس در کلمات علماء وجود دارد؟ بعضی در توجیه آن گفته اند که در باب گرفتن

ناخن، در روایتی تعدد مجلس و عدم آن مطرح شده است که اگر ناخن دست را در یک مجلس و ناخن پا را در مجلس دیگر بگیرد باید و گوسفند کفاره دهد ولی اگر ناخن دست و پا را در یک مجلس بگیرد یک گوسفند کافی است. ان شاء الله در جلسه ی بعد روایت آن را می خوانیم و می گوییم که آیا می توان از آن مورد به ما نحن فیه تعدی کرد یا نه.

کفاره ی لبس مخیط کتاب الحج

موضوع: کفاره ی لبس مخیط بحث در کفاره ی لبس مخیط در حال احرام است. مسأله ی هجده و نوزده را بیان کردیم و به بیان چند امر رسیده ایم. الامر الاول: بعضی از علماء بین تعدد مجلس و وحدت فرق گذاشته اند و گفته اند اگر کسی در مجلس واحد لباس های متعددی بپوشد پرداخت یک کفاره کافی است ولی اگر در مجالس متعدد باشد کفاره نیز متعدد می شود. این در حالی است که صاحب جواهر ادعا می کند در هیچ روایتی اثری از تعدد و وحدت مجلس نیست. بعضی در مقابل کلام صاحب جواهر، گفته اند که در مسأله ی گرفتن ناخن می توان به ما نحن فیه تعدی کرد زیرا در مسأله ی گرفتن ناخن بین تعدد مجلس و عدم آن فرق گذاشته شده است: وسائل ج 9 باب 12 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ قَصَّ ظُفُراً مِنْ أَظَافِیرِهِ (یکی از ناخن هایش را گرفت) وَ

هُوَ مُحْرِمٌ قَالَ عَلَیْهِ فِی کُلِّ ظُفُرٍ قِیمَةُ مُدٍّ مِنْ طَعَامٍ (هر مد طعام حدود هفتصد و پنجاه گرم است) حَتَّی یَبْلُغَ عَشَرَةً فَإِنْ قَلَّمَ أَصَابِعَ یَدَیْهِ کُلَّهَا فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ (سپس سائل می پرسد:) فَإِنْ قَلَّمَ أَظَافِیرَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ جَمِیعاً فَقَالَ إِنْ کَانَ فَعَلَ ذَلِکَ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ فَعَلَیْهِ دَمٌ وَ إِنْ کَانَ فَعَلَهُ مُتَفَرِّقاً فِی مَجْلِسَیْنِ فَعَلَیْهِ دَمَانِ این روایت صحیحة است. حدیث 6: عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ هَاشِمِ بْنِ الْمُثَنَّی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا قَلَّمَ الْمُحْرِمُ أَظْفَارَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ فِی مَکَانٍ وَاحِدٍ فَعَلَیْهِ دَمٌ وَاحِدٌ وَ إِنْ کَانَتَا مُتَفَرِّقَتَیْنِ فَعَلَیْهِ دَمَانِ آیا می توان از این مسأله به مسأله ی لبس مخیط تعدی کرد؟ انصاف این است که این قیاس از قبیل قیاس ظنی است که حجت نیست. (قیاس منصوص الحجة و قیاس اولویت حجت است و قیاسی که در آن علت قطعیة را استنباط کنیم حجت می باشد.) مضافا بر اینکه قیاس مع الفارق است زیرا تقلیم اظفار فقط در دو مجلس می تواند انجام شود نه بیشتر (زیرا اگر کمتر از ده انگشت را بگیرد فقط مد طعام بر او واجب می شود و اگر تمام ده تا را بگیرد یک گوسفند بار می شود و فقط فقط در دو مجلس می تواند ده انگشت دست و ده انگشت پا را بگیرد) ولی لبس مخیط می تواند در بیش از دو مجلس هم اتفاق بیفتد. الامر الثانی: تا به حال بحث در لبس عمدی بود و اما مورد اضطرار

روایت محمد بن مسلم در خصوص حال اضطرار بود و در این حال امام قائل به تعدد کفاره شده بود. به عبارت دیگر در ابواب کفارات احرام در بسیاری موارد سه حالت بیشتر وجود ندارد، نسیان، جهل و عمد. نسیان و جهل (چه قاصر باشد و چه مقصر) کفاره ندارد ولی صورت عمد چه اضطراری باشد و چه اختیاری در هر صورت کفاره وجود دارد. مثلا در باب هشت از ابواب بقیة الکفارات به همین سه صورت اشاره شده است: حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ ان قلت: این حکم با آنچه در حدیث رفع است که می فرماید: (رفع عن امتی ما اضطروا الیه) سازگار نیست و ما در حدیث رفع گفتیم که هم احکام تکلیفیة را شامل می شود هم احکام اضطراریة را بنابراین در ما نحن فیه در صورت اضطرار نه حرمتی در کار است نه کفارة. قلنا: حدیث رفع استثنائاتی دارد مثلا کسی که بر اثر مرض روزه ی ماه رمضان را افطار کند باید به حکم وضعی که قضا و کفاره است عمل کند هم قضای آن را به جا آورد و در بعضی موارد کفاره بدهد که مدی از طعام است. در قرآن آمده است: (فَمَنْ

کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَی الَّذینَ یُطیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکینٍ) (بقره / 184) مورد دیگر اکل فی المخمصة است که اگر قحطی شود و افراد مضطر شود می توانند طعام را از کسی که مالک است بگیرند و مصرف کنند ولی با این حال حکم وضعی که ضمان است بر داشته نمی شود. بله در ما نحن فیه مشکل دیگری وجود دارد و آن اینکه کفاره یک نوع مجازات است. شارع چگونه فرد مضطر را مجازات می کند؟ در جواب می گوییم: در فقه در بعضی موارد کفاره ی مجازات بر فرد غافل، جاهل و ناسی هم بار می شود. مثلا کسی که قتل خطا کند هم باید دیه بدهد و هم کفاره را که شصت روز روزه گرفتن است انجام دهد. (البته در قتل عمد کفاره ی جمع بر فرد بار می شود.) کفاره این موارد برای این است که شارع می خواهد مردم بیشتر احتیاط کنند و حواسشان را بیشتر جمع کنند. در بحث حج هم شارع می خواهد که افراد تحفظ کنند و به راحتی به لبس مخیط تن در ندهند و به صرف اضطراری جزئی این عمل را مرتکب نشوند زیرا می دانند که حتی در صورت اضطرار هم باید کفاره دهند. الامر الثالث: اگر کسی در حالت اضطرار لباس را به صورت عادی نپوشد بلکه مثلا قبا را وارونه بپوشد و یا قمیص را بر دوشش بیندازد آیا این مورد هم کفاره دارد. در باب 44 از ابواب تروک احرام روایاتی است داله بر اینکه هنگام اضطرار باید قبا را مقلوبا بپوشد. حدیث

1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا اضْطُرَّ الْمُحْرِمُ إِلَی الْقَبَاءِ وَ لَمْ یَجِدْ ثَوْباً غَیْرَهُ فَلْیَلْبَسْهُ مَقْلُوباً وَ لَا یُدْخِلْ یَدَیْهِ فِی یَدَیِ الْقَبَاءِ. این روایت صحیحة است. در این باب هشت روایت وارد شده است و در هیچ کدام سخنی از کفاره نیست. از این روایات استفاده می شود که در این صورت کفاره ای بر فرد بار نیست. هر چند فرد لباس را به خودش می پیچد و تدرع صدق می کند ولی با این حال با اینکه امام علیه السلام در مقام بیان است ولی حکم کفاره را بیان نمی کند. همچنین روایاتی که کفاره را لازم می داند انصراف به صورتی دارد که فرد لباس را به صورت طبیعی بپوشد. در مستدرک روایاتی است داله بر اینکه حتی اگر لباس را به شکل طبیعی بپوشد یک کفاره بیشتر بر فرد بار نمی شود. مستدرک الوسائل ج 9 باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: الْجَعْفَرِیَّاتُ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَی قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ الْمَرِیضُ إِذَا أَرَادَ الْإِحْرَامَ وَ هُوَ مُتَخَوِّفٌ عَلَی نَفْسِهِ مِنَ الْبَرْدِ فَلْیُحْرِمْ وَ عَلَیْهِ ثِیَابُهُ مِنَ الثِّیَابِ وَ لْیُکَفِّرْ بِمَا سَمَّاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ (تخییر بین دم شاة و صدقة و صیام) واضح است که شخص مریض چند نوع از لباس را بر تن دارد هم پیراهن

و هم شلوار و هم انواع دیگری از لباس با این حال سخن از یک کفاره است. روایت دوم هم که از دعائم الاسلام است دلالت مشابهی دارد. هیچ یک از دو حدیث سند قابل قبولی ندارند از این رو نمی توان مطابق آنها عمل کرد. الامر الرابع: شخصی سهوا یا جهلا لباس مخیط می پوشد تا مادامی که در حال سهو یا جهل است کفاره ندارد. حال اگر بعد از متوجه شدن لباس را در نیاورد آیا ادامه دادن هم مانند لبس ابتدایی است و تعدد کفاره و سایر احکام در این صورت هم بار می شود؟ نقول: ظاهر ادله اقتضا می کند که فرقی بین لبس ابتدایی و لبس استدامه ای وجود ندارد. سابقا هم در روایتی خواندیم که فردی جاهل بود و با لباس عادی مشغول طواف شد. مردم به او تذکر دادند و گفتند هم حجت باطل است و هم باید بدنه ای کفاره دهی و هم لباست را چاک بدهی و از پائین در آوری. امام صادق علیه السلام فرمود هیچ یک از این سه مورد لازم نیست. هم حج صحیح است و هم کفاره ندارد و هم می تواند از سر بیرون آورد. با این حال امام علیه السلام فرمود که بعد از متوجه شدن نباید به لبس مخیط ادامه دهد. الامر الخامس: گاه فرد مضطر می شود که با لباس عادی که متعدد است محرم شود و یا در چند مجلس لباس را بپوشد و بعد در آورد و یا لباس را بپوشد و به حمام رود و دوباره بر تن کند. گاه ممکن است بیش از ده

کفاره بر او بار شود و پرداخت آنها موجب عسر و حرج می شود. نقول: هر گاه امر به عسر و حرج کشیده شود باید به اندازه ای که عسر و حرج حاصل نشود کفاره داد و ما زاد بر آن لازم نیست. ادله ی عسر و حرج بر ادله ی وجوب کفاره حاکم است. (مثلا گاه می پرسند که فردی چهل سال وضویش را اشتباه گرفته است آیا باید نمازهایش را قضا کند ما در جواب می گوییم نمازها را باید قضا کرد ولی تا مادامی که موجب عسر و حرج نشود و الا بعد از تحقق عسر و حرج قضا کردن لازم نیست و خداوند هم ان شاء الله از او می گذرد. شریعت اسلام شریعت سهلة و سمحة است.)

لبس مخیط و اکتحال کتاب الحج

موضوع: لبس مخیط و اکتحال بحث در پوشیدن لباس مخیط برای محرم است و به مسائلی پیرامون این بحث رسیدیم. تا به حال به پنج امر اشاره کردیم. امر پنجم این بود که اگر کسی بر اثر بیماری و علت دیگری مجبور شود که لباس های متعدد بپوشد و قائل شویم که هر لباس کفاره ی جداگانه ای دارد چه بسا لازم باشد کفاره های بسیاری بدهد و این امر برای او به عسر و حرج منجر شود که گفتیم در این صورت تا جایی که به عسر و حرج کشیده نشود کفاره را پرداخت کند و بعد از آن نه. این قانون در ابواب مختلف فقهی کارآیی دارد. ان قلت: ذات بعضی از تکالیف حرج است و در این صورت ادله ی عسر و حرج نمی تواند آن را مرتفع کند. بر

این اساس ذات کفاره ی حج، زکات، کفاره ی صوم و موارد دیگر حرجی است و طبیعت لا حرج این است که نمی تواند حکمی که ذاتش حرجی است را بر دارد زیرا در این صورت باید کل حکم برداشته شود زیرا ذاتش حرجی است. همچنین ذات بعضی از احکام ضرری است مانند جهاد و غیره. قلت: حرج و ضرر درجاتی دارد طبیعت کفاره حرجی است ولی گاه همین کفاره بالاتر از درجه ی طبیعی خودش می رود مثلا کفاره بسیار متعدد می شود. در این حال می توانیم در آن درجات بالاتر به قاعده ی لا حرج تمسک کنیم. همچنین است جهاد ولی با این حال در مواردی که حرج ما زاد بر حد طبیعی است با قاعده ی لا حرج رفع می شود. به عنوان نمونه در قرآن آمده است (لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج) الامر السادس: آیا لُبس قفازین و یا لُبس کفش دوخته داخل در لُبس لباس مخیط است و کفاره ی آن هم مشابه همان می باشد. به این معنا که آیا ادله ی لباس این موارد را شامل می شود یا اینکه لباس چیزی است که محیط بر بدن باشد و احاطه بر بدن در این موارد صدق نمی کند. به عبارت دیگر گاه از لُبس سخن می گوییم این واژه عام است و حتی انگشتر بر دست کردن و امثال آن را شامل می شود (لبس الخاتم) ولی گاه از ثوب تعبیر می کنند و ثیاب چیزی است که بر بدن و یا بخش مهمی از بدن محیط باشد. واضح است که دستکش و

یا کفش داخل در عنوان ثوب محیط نیست. آنچه حرام است ثوب است نه صرف لُبس. در مورد خفاف (کفش هایی که محیط بر پا می شود که یا پشت پا را می پوشاند و یا مخیط بوده است) و یا شُمِشک (نوعی کفش بغدادی) نیز می گوییم که اگر دوخته باشند باز به آنها لباس محیط بر بدن نمی گویند هر چند در عرف عرب به آن لبس گفته شود. کلام محقق در جواهر الکلام ج 20 ص 438 عام است و می فرماید: کل محرم لبس او اکل ما لا یحل له اکله او لُبسه. لُبس عام است و حتی ممکن است شامل کفش مخیطی که پشت پا را نمی پوشاند بشود ولی به نظر ما به این موارد لباس گفته نمی شود و کفاره ی آن هم دم شاة نمی باشد. نکته ی دیگر این است که اگر قائل به کفاره در قفازین شویم آیا قفازین یک لباس محسوب می شود یا دو لباس. اگر قائل شویم که نوع واحد هر چند متعدد باشد یک کفاره دارد در مورد قفازین یک کفاره کافی است ولی اگر چنین نگوییم دو کفاره بار می شود. البته ما گفتیم معیار صنوف و انواع متعدد است و قفازین دو چیز از صنف واحد هستند مضافا بر اینکه در لبس قفازین قائل به کفاره نیستیم زیرا لباس محیط به حساب نمی آید. امام قدس سره در بیان هفتم تروک احرام می فرماید: الاکتحال بالسواد إن کان فیه الزینة و إن لم یقصدها، و لا یترک الاحتیاط بالاجتناب عن مطلق الکحل الذی فیه الزینة و لو کان فیه

الطیب فالأقوی حرمته. امام قدس سره در فرع اول می فرماید: سرمه ی با دو شرط ممنوع است یکی اینکه سیاه باشد و دوم اینکه موجب زینت شود (حتی اگر فرد قصد زینت نداشته باشد) سپس امام قدس سره در فرع دوم می فرماید: بنا بر احتیاط واجب معیار در سرمه کشیدن زینت باشد به این گونه که حتی اگر سیاه هم نباشد ممنوع باشد. سپس در فرع سوم می فرماید: سرمه اگر خوشبو و معطر باشد حتی اگر سیاه نباشد و یا موجب زینت هم نباشد علی الاقوی حرام است. خلاصه ی اینکه سرمه گاه سیاه است و گاه غیر سیاه و گاه جنبه ی زینت دارد گاه نه و گاه معطر است و گاه نیست. اگر هم سیاه باشد و هم زینت این دو با هم موجب حرمت می شود. اگر معطر باشد در هر صورت حرام است. اما اگر سیاه و معطر نباشد و فقط موجب زینت شود بنا بر احتیاط وجوبی حرام است. فرع چهارمی که از کلام امام قدس سره برداشت می شود این است که اگر سرمه نه سیاه باشد و نه موجب زینت شود و نه معطر باشد، استعمال آن اشکالی ندارد. اقوال علماء: مطابق این قیود اقوال علماء هم متفاوت است و سر چشمه ی آنها اختلاف روایات می باشد. علامه در مختلف ج 4 ص 74 می فرماید: للشیخ فی تحریم الاکتحال بالسواد قولان: أحدهما: انّه محرّمzwnj; ذکرهzwnj; فی النهایة و المبسوط و به قال المفید، و سلار، و ابن إدریس، و جعله فی الخلاف و الاقتصاد مکروها. صاحب جواهر در ج 20 ص 346 به

قول به حرمت اضافه می کند: للمفید و الشیخ و سلار و بنی حمزة و ادریس و سعید و غیرهم و لکن فی الخلاف و الغنیة و النافع انه مکروه بل عن الشیخ دعوی اجماع الفرقة علیه. این مسأله بین علماء عامه هم محل اختلاف است: ابن قدامه در مغنی ج 3 ص 306 و 307 می گوید: و لا تکتحل (زن) بکحل اسود. الکحل بالاثمد (به فتح الف و ثاء و کسر هر دو و ضم هر دو که یک نوع سرمه است) مکروه للمرأة والرجل وإنما خص المرأة بالذکر لأنها محل الزینة و هو فی حقها اکثر من الرجل و یروی هذا عن عطاء و الحسن و مجاهد ... و قال مالک لا بأس ان یکتحل المحرم من حر یجده فی عینیه (چشمانش می سوزد) بالاثمد و غیره و روی عن احمد انه قال: یکتحل المحرم ما لم یرد به الزینة له الرجال و النساء روایات: عمده ی این روایات در وسائل ج 9 باب 33 از ابواب تروک احرام است ما روایات باب را که چهار روایت است به پنج طائفه تقسیم کرده ایم.

سرمه کشیدن در حال احرام کتاب الحج

موضوع: سرمه کشیدن در حال احرام بحث در هفتمین تروک احرام است. امام قدس سره در این مورد فرموده است سرمه کشیدن سه حالت دارد. ایشان در دو حالت فتوا به حرمت داده است و آن جایی است که اکتحال به سرمه ی سیاه باشد و موجب زینت شود. همچنین اگر سرمه معطر باشد. اما در حالت سوم که سرمه زینت باشد ولی سیاه نباشد. امام قدس سره در این مورد احتیاط واجب را در ترک می دانند.

ما اضافه کردیم که از کلام امام شق چهارمی هم فهمیده می شود و آن اینکه اگر هیچ یک از صفات فوق در سرمه نباشد استعمال آن حلال است. اقوال عامه و خاصه در این مورد متفاوت است و منشأ اختلاف، روایاتی است که در این باب وارد شده و عمدة در وسائل ج 9 باب 33 از ابواب تروک احرام آمده است. در این باب 14 روایات است که ما آن را بر پنج گروه تقسیم می کنیم که بعضی از آنها قرینه بر بعض دیگر می باشد. دلالت روایات: طائفه ی اولی: اگر طیب و زینت وجود داشته باشد استعمال آن حرام است. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ وَ صَفْوَانَ جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ یَکْتَحِلَ وَ هُوَ مُحْرِمٌ بِمَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ طِیبٌ یُوجَدُ رِیحُهُ فَأَمَّا لِلزِّینَةِ فَلَا در این روایت سخنی از سیاهی و غیر آن نیست بلکه فقط از طیب و زینت سخن به میان آمده است. البته در این روایت این احتمال وجود دارد که هر یک از طیب و زینت به تنهایی مانع باشد و ممکن است که اگر هر دو با هم اگر وجود داشته باشد مانع ایجاد شود. حدیث 8: ِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ لَا یَکْتَحِلُ إِلَّا مِنْ وَجَعٍ (درد چشم) وَ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ تَکْتَحِلَ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ بِمَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ طِیبٌ یُوجَدُ رِیحُهُ فَأَمَّا لِلزِّینَةِ فَلَا در این روایت هم همان دو احتمال که در روایت

قبلی مطرح کردیم وجود دارد. طائفه ی ثانیة: منع از استعمال سرمه ی سیاه حدیث 2: عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَکْتَحِلُ الرَّجُلُ وَ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَانِ بِالْکُحْلِ الْأَسْوَدِ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ حدیث 4: ْ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَکْتَحِلُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِینَةٌ حریز از ثقات است. در این روایت امام علیه السلام تصریح کرده است که سرمه ی سیاه موجب زینت می شود. (این روایت می تواند روایات دیگر را تفسیر کند که حرمت سرمه ی سیاه بر اثر زینت بودن آن است.) حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَال: سَأَلْتُهُ عَنِ الْکُحْلِ لِلْمُحْرِمِ فَقَالَ أَمَّا بِالسَّوَادِ فَلَا وَ لَکِنْ بِالصَّبِرِ (صبر زرد که معروف است) وَ الْحُضَضِ (از نوعی مواد غیر سیاه بوده است.) سند این روایت صحیح است. طائفه ی ثالثة: اگر سواد و زینت وجود داشته باشد نباید آن را استعمال کرد حدیث 3: عَنْ صَفْوَانَ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْهُ ع قَالَ تَکْتَحِلُ الْمَرْأَةُ بِالْکُحْلِ کُلِّهِ إِلَّا الْکُحْلَ الْأَسْوَدَ لِلزِّینَةِ سند این حدیث معتبر است. در این روایت اسم امام علیه السلام نیامده است ولی زراره غالبا از امام باقر علیه السلام و در مواردی از امام صادق علیه السلام روایت نقل می کند. لام در (للزینة) ممکن است قید باشد یعنی سرمه ی سیاهی که به قصد زینت استعمال شود جایز نیست و ممکن است لام برای علت باشد یعنی سرمه ی سیاه به سبب اینکه موجب زینت

است ممنوع می باشد. حدیث 13: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ... وَ تَکْتَحِلَ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالْکُحْلِ کُلِّهِ إِلَّا کُحْلٍ أَسْوَدَ لِزِینَةٍ این روایت معتبر است. در این روایت هم همان دو احتمال جاری است. طائفه ی رابعة: سرمه ای که در آن طیب وجود دارد حدیث 5: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ یَکْتَحِلُ الْمُحْرِمُ إِنْ هُوَ رَمِدَ (در چشمش بیماری رَمَد بود) بِکُحْلٍ لَیْسَ فِیهِ زَعْفَرَانٌ سند این حدیث معتبر است. زعفران در میان عرب ها به عنوان بوی خوش و عطریات تلقی می شد. در این روایت لفظ محرم استعمال شده است که مطلق است و هم زن را شامل می شود و هم مرد را. حدیث 6: ُ عَنْ یَزِیدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَکْحُلُ الْمُحْرِمُ عَیْنَیْهِ بِکُحْلٍ فِیهِ زَعْفَرَانٌ وَ لْیَکْحُلْ بِکُحْلٍ فَارِسِیٍّ (ظاهرا کحل فارسی معطر نبوده و در آن زعفران نبوده است.) در کتب رجال دو فرد به نام هارون بن حمزة وجود دارند ولی آنی که معروف تر است و احادیث بیشتری دارد هارون بن حمزة الغنوی است که ثقه می باشد. حدیث 9: ِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا اشْتَکَی الْمُحْرِمُ عَیْنَیْهِ فَلْیَکْتَحِلْ بِکُحْلٍ لَیْسَ فِیهِ مِسْکٌ وَ لَا طِیبٌ این روایت مرسله است ولی ابان از اصحاب اجماع می باشد. حدیث 12: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ

أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ یَکْتَحِلُ الْمُحْرِمُ عَیْنَیْهِ إِنْ شَاءَ بِصَبِرٍ (سرمه ای که سیاه نیست) لَیْسَ فِیهِ زَعْفَرَانٌ وَ لَا وَرْسٌ (نوعی گیاه خوشبو است که از عطریاتی که برای محرم ممنوع است.) محمد بن مسلم هم امام باقر علیه السلام را درک کرده است و هم امام صادق علیه السلام را. طائفه ی خامسة: روایاتی که مطلقا کحل را ممنوع می داند. حدیث 10: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلَهُ رَجُلٌ ضَرِیرٌ (نابینا) وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ أَکْتَحِلُ إِذَا أَحْرَمْتُ قَالَ لَا وَ لِمَ تَکْتَحِلُ قَالَ إِنِّی ضَرِیرُ الْبَصَرِ وَ إِذَا أَنَا اکْتَحَلْتُ نَفَعَنِی وَ إِنْ لَمْ أَکْتَحِلْ ضَرَّنِی قَالَ فَاکْتَحِلْ ... عبد الله بن یحیی الکاهلی را صریحا توثیق نکرده اند ولی دو قرینه بر قابل قبول بودن او وجود دارد: اول اینکه: در روایتی آمده است که امام موسی بن جعفر علیه السلام به علی بن یقطین وزیر هارون فرمود: اضمن لی الکاهلی و عیاله أضمن لک الجنة یعنی تو زندگی او را (که فقیر بوده است) اداره کن و من بهشت را برای تو تضمین می کنم. این توصیه نشان می دهد که او انسان خوبی بوده است که امام علیه السلام سفارش او را کرده است. دوم اینکه روزی امام صادق علیه السلام به او گفت که امسال سال وفات توست تا می توانی کار خیر انجام بده. عبد الله ناراحت شد و به گریه افتاد. حضرت فرمود: گریه نکن انت من شیعتنا.همچنین در کتاب رجال در مورد او آمده است:

کان وجها عند ابی الحسن. به هر حال در این روایت امام علیه السلام فقط در صورت ضرورت سرمه کشیدن را مجاز دانسته است. حدیث 11: عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع فِی حَدِیثٍ أَنَّ الْمَرْأَةَ الْمُحْرِمَةَ لَا تَکْتَحِلُ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ نضر بن سوید از ثقات است. حدیث 14: فِی الْعِلَلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ تَکْتَحِلُ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ قَالَ لَا تَکْتَحِلُ قُلْتُ بِسَوَادٍ لَیْسَ فِیهِ طِیبٌ قَالَ فَکَرِهَهُ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ زِینَةٌ وَ قَالَ إِذَا اضْطُرَّتْ إِلَیْهِ فَلْتَکْتَحِلْ عبارت (فکرهه) ممکن است دلالت بر حرمت داشته باشد و شاهد آن ذیل روایت است که امام علیه السلام فرمود: اگر مضطر شدی سرمه بکش. جمع بندی: این روایات همدیگر را تقیید را تفسیر می کند. از مجموع آنها متوجه می شویم دو گروه از سرمه ها جایز نیست یکی آنهایی که زینتی هستند دوم آنهایی که خوشبو هستند. در بعضی فقط (زینة) یا (لانّهُ زینة) آمده است این از باب قیاس منصوص العلة است و نشان می دهد سیاه بودن سرمه خصوصیتی ندارد بلکه غالبا موجب زینت می شود با این بیان ما در هر سه فرع از کلام امام قائل به حرمت می شویم. حتی اگر سرمه سیاه نباشد و زینت باشد باز هم حرام است. زیرا سیاه بودن به تنهایی خصوصیت ندارد و چون موجب زینت می شود حرام

است. سرمه ی سیاه موجب زینت می شود حتی اگر فرد قصد زینت نداشته باشد. اصولا در بعضی موارد قصد همراه عمل وجود دارد مثلا اگر کسی قرآن را به زمین بکوبد و قصد اهانت نداشته باشد به او می گویند صرف این عمل حتما با قصد اهانت همراه است. در مورد سرمه کشیدن با سرمه ی سیاه هم حتی اگر قصد زینت نباشد زینت حاصل می شود و همین در حرمت کافی است.

حکم اکتحال در حال احرام کتاب الحج

موضوع: حکم اکتحال در حال احرام بحث در هفتمین تروک احرام است که مربوط به اکتحال می باشد. روایات متعددی در این باب وارد شده بود که آنها را با جمع دلالی جمع کردیم و گفتیم تعارضی در میان روایات نیست. حاصل بحث این شد که سرمه در سه حالت حرام است: جایی که هم زینت باشد و هم بوی خوش، جایی که به تنهایی زینت باشد و جایی که به تنهایی بوی خوش داشته باشد. نتیجه اینکه نباید کحل را به عنوان یک تَرک مستقل از تروک احرام به حساب آورد، کحل یا به سبب زینت حرام است و یا به سبب بوی خوش بنابراین یا به حرمت زینت بر می گردد یا به حرمت استعمال بوی خوش. به بیان دیگر، کحل مصداقی از مصادیق بوی خوش یا زینت است و عنوان مستقلی ندارد و نباید آن را جزء تروک بیست و پنج گانه ی احرام به حساب آورد. مسأله ی 20: امام قدس سره در این مسأله می فرماید: لا تختص حرمة الاکتحال بالنساء، فیحرم علی الرجال أیضا. سرمه کشیدن علاوه بر زنان بر مردان هم حرام می باشد.

(البته با وجود شرایطی که در بحث اکتحال ذکر شده است.) اقوال علماء: علماء غالبا این مسأله را به طور مطلق بیان کرده اند و سخنی از حرمت آن بر مرد یا زن بیان نکرده اند و یا گفته اند اکتحال بر محرم حرام است. می دانیم محرم در اینجا به معنای جنس است نه صرف مرد محرم مخصوصا با توجه به اینکه اکثر موارد اکتحال مربوط به نساء است یدل علیه امور: اولا در بعضی از روایات به رجل و مرأة تصریح می شود. باب 33: حدیث 2: عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَکْتَحِلُ الرَّجُلُ وَ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَانِ بِالْکُحْلِ الْأَسْوَدِ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ ثانیا: در روایاتی فقط از رجل سخن به میان آمده است و در بعضی از روایات از مرأة بدون اینکه این روایات مفهوم داشته باشند. حدیث 14: فِی الْعِلَلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ تَکْتَحِلُ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ قَالَ لَا تَکْتَحِلُ ... این روایت صحیحة است و فقط در خصوص مرأة می باشد. حدیث 10: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلَهُ رَجُلٌ ضَرِیرٌ (نابینا) وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ أَکْتَحِلُ إِذَا أَحْرَمْتُ قَالَ لَا ... این روایت در خصوص رجل است. ثالثا: روایاتی که در آن از عنوان محرم استفاده شده است و گفتیم مراد جنس محرم است به

قرینه ی اینکه بیشترین نیاز سرمه کشیدن مربوط به نساء است نه رجال. حدیث 1، 5، 6 و 7 از باب 33. نکتة: ضمیر ، موصول و اسم اشاره ی مذکر به سه گونه استعمال می شودبرای مذکر چه حقیقی باشد و چه مجازیبرای جنس که هم رجل را شامل می شود و هم مرأة را مانند: کتب علیکم الصیام، یا ایها الذین آمنوا، اقیموا الصلاةبرای ماوراء مذکر و مؤنث مانند مواردی که به خداوند ضمیر مذکر و امثال آن بگردانده می شود. رابعا: اکتحال امر مستقلی نیست و به زینت یا طیب بر می گردد و در بحث زینت و طیب گفتیم که این دو برای رجل و مرأة هر دو حرام می باشد. مسأله ی 21: لیس فی الاکتحال کفارة، لکن لو کان فیه الطیب فالأحوط التکفیر. امام قدس سره می فرماید: در اکتحال کفاره ای نیست ولی اگر در آن طیب باشد احتیاط در کفاره دادن است. اقوال علماء: علماء کمتر متعرض این مسألة شده اند. صاحب جواهر در دو جا به این مطلب اشاره می کند. در ج 18 ص 347 می فرماید: و علی کل حال ففی المسالک لا فدیة فیه (الاکتحال) علی القولین (قول به حرمت و قول به کراهت) و لعله للأصل، (برائت از کفاره). سپس در ص 348 می فرماید: لو کان الاکتحال بما فیه طیب ان فدیته فدیة الطیب. (بنابراین در خود اکتحال کفاره ای وجود ندارد بلکه کفاره مربوط به طیب است.) مرحوم علامه در منتهی ج 12، ص 56 می فرماید: لا نعلم أحدا أوجب الفدیة بالکحل عملا بالأصل و عدم ورود النصّ. در

کتاب الفقه علی المذاهب الاربعة و مذهب اهل البیت ج 1 ص 839 در مورد فتوای عامه می خوانیم: المالکیة- قالوا: إذا اکتحل بما فیه طیب فعلیه الفدیة و ان اکتحل بغیره لضرورة، فلا فدیة علیه. کتاب الفقه علی المذاهب الاربعة تألیف عبد الرحمان جزیری است. بعد دو نفر از علمای شیعه به نام محمد الغروی و یاسر مازح، مذهب اهل بیت را به آن کتاب اضافه کرده اند. ابن قدامة در مغنی ج 3 ص 307 می گوید: قال الشافعی ان فعلا فلا أعلم علیهما فیه فدیة بشئ دلیل اول: اصل برائت فقط یک روایت کلی وارد شده است که ممکن است برای لزوم کفارة مورد تمسک قرار بگیرد. دلالت روایت: باب 8 از ابواب بقیة تروک الاحرام حدیث 5: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ فَعَلَیْهِ فِیهِ دَمٌ تُهَرِیقُهُ حَیْثُ شِئْتَ. اولا: سند آن مربوط به قرب الاسناد می باشد که محل تأمل است. ثانیا: در بعضی از نسخ به جای (خرجت)، (حرجت) آمده است. که هر دو در این مورد معنای درستی ندارد. زیرا انسان با چیزی از حج خارج می شود و حتی حج اگر فاسد هم بشود باید آن را ادامه داد. همچنین اگر مراد خروج باشد، انسان با انجام تروک از حج خارج نمی شود مگر اینکه مراد خروج از دستورات حج باشد نه اصل حج. بنابراین دلالت حدیث مشوش است. ثالثا: اگر لازم باشد برای هر چیزی که موجب خروج از حج می شود گوسفندی

قربانی کرد این امر موجب تخصیص اکثر می شود. اما درباره ی طیب قبلا گفتیم که گاه سخن از بوی خوش است و گاه سخن از عطر می باشد. پرتقال هرچند بوی خوش دارد ولی به آن عطر نمی گویند و مضر به احرام هم نمی باشد. در روایاتی که سخن از ممنوعیت زعفران است به دلیل آن است که زعفران نزد عرب ها نوعی طیب محسوب می شده است ولی امروزه برای ما جزء عطریات محسوب نیست. بنابراین اگر سرمه ای معطر باشد ما در آن قائل به کفاره نیستیم. حتی اگر در پرداخت کفاره شک کنیم اصل برائت جاری می شود.

اکتحال در حال احرام کتاب الحج

موضوع: اکتحال در حال احرام قبل از ورود به بحث در مورد مسأله ای که چند روز قبل مطرح کردیم توضیحی ارائه می کنیم. قبلا گفتیم که اگر کسی مثلا چهل سال وضویش را اشتباه گرفته باشد (مثلا دست چپ را قبل از دست راست شسته باشد) او باید نمازهایی که با این وضوی اشتباه خوانده قضا کند. بعد گفتیم اگر در قضای نماز به عسر و حرج بیفتد بعد از حصول عسر و حرج می تواند خواندن نماز را قطع نماید. اکنون این توضیح را اضافه می کنیم که گاه اگر ایستاده بخواند به زحمت می افتد او باید نشسته بخواند و اگر نمی شود خوابیده بخواند و اگر به هیچ وجه نمی تواند و مالی دارد باید وصیت کند که برای او به جا آورند. اگر مالی ندارد ولی می تواند از کسی بدون منت تقاضا کند که کسی را برای او استیجار کنند باید چنین کند و اگر هیچ

یک از این موارد امکان نداشت می تواند خواندن نماز قضا را رها کند. اما بحث امروز: در مساله ی 21 گفتیم که اکتحال به تنهایی موضوعیت ندارد بلکه یا به زینت بر می گردد و یا به طیب. اگر هیچ یک از این دو مورد نباشد استعمال آن در حال احرام جایز است. در اینجا اشکال شده است و آن اینکه امام قدس سره و سایر علماء در بحث زینت موارد خاصی را ذکر کرده اند و جایی دیده نشده است که مطلق زینت حرام باشد. از مصادیق زینت فقط به خاتم زینتی برای مرد، تزیین به طلا برای زن، خضاب کردن و حنا کردن مو برای مردان و امثال آن اشاره کرده اند. در جواب این سؤال می گوییم: در مناسک فارسی مختصر مسأله ی 112 و در مناسک جامع مسأله ی 402 نوشته ایم: احتیاط واجب این است که محرم خواه زن باشد یا مرد از پوشیدن هر گونه زینت آلات دیگر نیز اجتناب کند حتی احرامی زینتی یا نعلین زینتی و از هر گونه آرایش سر و صورت و سایر اعضاء بدن پرهیز نماید. ما برای حرمت زینت علی الاطلاق می توانیم دو دلیل اقامه کنیم (البته مواردی استثناء شده است) و حتی بالاتر از احتیاط واجب رویم و فتوا بدهیم. دلیل اول: روایات کثیره ای وارد شده است که بعضی در باب 33 و بعضی باب 34 و تعدادی در باب 46 و باب 49 از ابواب تروک الاحرام وارد شده است. این روایات بر دو گونه است: یکی به صورت قیاس منصوص العلة است مانند (انه زینة) که با

صغری و کبری می گوییم: انه زینة و کل زینة حرام فهذا حرام. در بعضی از روایات عنوان (للزینة) به کار برده شده است که در آن دو احتمال است یکی اینکه لام تعلیلة باشد به معنای لانه زینة در این صورت مانند طائفه ی قبلی می باشد و دیگر اینکه لام قید یا وصف باشد یعنی سرمه را برای زینت کردن استفاده نکند. ان شاء الله در بحث زینت بحث فرش فاخر، مرکب فاخر و امثال آن را ذکر می کنیم ولی در اینجا قدر متیقن که زینت هایی است که بر بدن پوشیده می شود را مد نظر قرار می دهیم مانند عینک زینتی، همیان زینتی، و موارد دیگر. او حتی اگر قصد زینت هم نداشته باشد ولی واضح است که قصد با آن همراه است و این از مواردی است که از قصد منفک نمی شود. به هر حال روایات مزبور متضافر است و ما به مواردی از آنها اشاره می کنیم: باب 33 از ابواب تروک الاحرام: حدیث 3: عَنْ زُرَارَةَ عَنْهُ ع قَالَ تَکْتَحِلُ الْمَرْأَةُ بِالْکُحْلِ کُلِّهِ إِلَّا الْکُحْلَ الْأَسْوَدَ لِلزِّینَة حدیث 1: عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ یَکْتَحِلَ وَ هُوَ مُحْرِمٌ بِمَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ طِیبٌ یُوجَدُ رِیحُهُ فَأَمَّا لِلزِّینَةِ فَلَا حدیث 14: عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ تَکْتَحِلُ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ قَالَ لَا تَکْتَحِلُ قُلْتُ بِسَوَادٍ لَیْسَ فِیهِ طِیبٌ قَالَ فَکَرِهَهُ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ زِینَةٌ گفتیم کرهه به معنای حرام است. حدیث 13: ِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ...وَ تَکْتَحِلَ

الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالْکُحْلِ کُلِّهِ إِلَّا کُحْلٍ أَسْوَدَ لِزِینَةٍ حدیث 8: ٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ تَکْتَحِلَ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ بِمَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ طِیبٌ یُوجَدُ رِیحُهُ فَأَمَّا لِلزِّینَةِ فَلَا حدیث 4: عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَکْتَحِلُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِینَةٌ باب 34 از ابواب تروک احرام این روایات در مورد نگاه کردن در آئینه است: حدیث 1: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ فَإِنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ در باب مرآة می گوییم که نگاه کردن به آئینه بر چند وجه است گاه نگاه می کند که خودش را تمیز و زینت کند گاه برای اینکه ببیند صورتش خون آمده یا نه و گاه در ماشین به آئینه نگاه می کند تا ببیند وسیله در پشت سر او هست یا نه. ان شاء الله این بحث را در جای خودش مطرح می کنیم. حدیث 2: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ فِی الْمِرْآةِ لِلزِّینَةِ حدیث 3: عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ لِأَنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ الْحَدِیثَ حدیث 4: عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْظُرُ الْمُحْرِمُ فِی الْمِرْآةِ لِزِینَةٍ باب 46 از ابواب تروک احرام که در مورد لبس خاتم است. حدیث 2: قَالَ الْکُلَیْنِیُّ وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی لَا یَلْبَسُهُ لِلزِّینَةِ این روایت مرسله است. حدیث 4: عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ أَ یَلْبَسُ الْمُحْرِمُ الْخَاتَمَ قَالَ لَا یَلْبَسُهُ لِلزِّینَةِ

باب 49 از ابواب تروک احرام حدیث 4: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمَةُ تَلْبَسُ الْحُلِیَّ کُلَّهُ إِلَّا حُلِیّاً مَشْهُوراً لِلزِّینَةِ این روایت صحیحة است. یعنی زن می تواند جواهراتش را بپوشد ولی باید زیر لباس و مخفی باشد. این روایات متضافر و متکاثر است و روایات صحیح السند متعددی در میان آنها است و از آنها استفاده می شود که مطلق زینت حرام است و قیاس منصوص العلة در میان آنها متعدد است. دلیل دوم استقراء: حتی اگر تعلیل های مزبور نبود باز هم می توانستیم به حکم مزبور پی ببریم. مثلا شارع مقدس می فرماید: محرم که شدی لباس قبلی خود را نپوش در آئینه نگاه نکن، ناخن و موی خود را نگیر، زن باید زیورآلات خود را مخفی کند، مرد انگشتر زینتی بر دست نکند و برای مرتب کردن سر و صورت به آئینه نگاه نکند. از مجموع اینها فهمیده می شود که شارع نمی خواهد محرم به زینت متزین شود و از دنیای مادی منفک شود و به عالمی ساده پناه آورد که همه با هم در آن مساوی هستند. اگر به عرف بگویند که شارع این موارد را حرام کرده است آیا برای او قابل قبول است که حتی مثلا نگاه در آئینه جایز نباشد ولی کفش زینتی و بسیار فاخر جایز باشد و یا انگشتر زینتی جایز نباشد ولی عینک زینتی جایز باشد و یا شالی بسیار فاخر بر گردن بیندازد هر چند مخیط نباشد؟ در این موارد اگر شارع به صورت کلی سخنی می گفت شاید مردم نمی توانستند بر مصادیق تطبیق کنند

از این رو شارع روی مصادیق تکیه کرده است و تعلیل هم آورده است و جایی برای شک وجود ندارد. مسأله ی 22: امام قدس سره در این مسأله می فرماید: لو اضطر الی الاکتحال جاز. در صورت اضطرار حتی اگر سرمه سیاه، زینتی و خوشبو باشد استعمال آن جایز است. دلیل اول: قاعده ی اضطرار در اینجا جاری می شود. (لَیْسَ شَیْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَیْهِ) همچنین در اکتحال کفاره ای نیست تا بحث کنیم هنگام اضطرار کفاره وجود دارد یا نه. دلیل دوم: روایات متعددی که سابقا آنها را خواندیم: حدیث 2، 9، 10، 11، 13 و 14 از باب 33 از تروک احرام بر این امر دلالت دارد. مثلا اگر کسی درد چشم دارد، یا علتی دارد و امثال آن می توان استفاده کرد.

نظر به آئینه در حال احرام کتاب الحج

موضوع: نظر به آئینه در حال احرام امام قدس سره در مسأله ی هشتم می فرماید: الثامن النظر فی المرآة من غیر فرق بین الرجل و المرأة و لیس فیه الکفارة، لکن یستحب بعد النظر إن یلبی، و الأحوط الاجتناب عن النظر فی المرآة و لو لم یکن للتزیین. امام ابتدا اصل مسأله را بیان می کند و آن اینکه محرم نباید در آئینه نگاه کند. بعد به چهار فرع اشاره می کند. اول اینکه: بین مرد و زن در این این حکم فرقی نیست. دوم اینکه: نگاه در آئینه کفاره ندارد و فقط حرمت تعبدی دارد. سوم اینکه: مستحب است بعد از نظر بر آئینه تلبیه بگوید و لبیک را تکرار کند. چهارم اینکه: نگاه در آئینه به هر عنوان که

باشد حتی اگر برای تزیین و مرتب کردن سر و وضع ظاهری نباشد علی الاحوط جایز نیست. (اگر نظر به آئینه منصرف به موردی باشد که فرد برای آراستن وضع ظاهری اش به آن نگاه می کند، احتیاط مزبور استحبابی می شود و الا اگر نظر انصرافی در کار نباشد احتیاط مزبور وجوبی است.) اما اصل مسأله: اقوال علماء: این مسأله در میان فقهاء محل اختلاف است. گروهی آن را حرام دانسته اند و گروهی مکروه. این اختلاف علاوه بر متأخرین، در میان قدماء هم وجود داشته است. در میان متأخرین، مرحوم محقق در شرایع به حرمت و در نافع به کراهت قائل شده است. فاضل اصفهانی در کشف اللثام ج 5 ص 355 هنگامی که محرمات احرام را ذکر می کند در ترک پنجم می گوید: النظر فی المرآة علی رأی وفاقا للتهذیب و المبسوط و النهایة و المقنع و الکافی و السرائر و الاقتصاد و الجامع... و فی الجمل و العقود و الوسیلة و المهذب و الغنیة و النافع: إنّه مکروه و کذا الخلاف (شیخ در خلاف) و لکنه یحتمل إرادة الحرمة. مرحوم نراقی در مستند ج 12 ص 44 می گوید: و منها: النظر فی المرآة. فإنّه یکره علی الأقوی، وفاقا للخلاف و الغنیة و المهذّب و الوسیلة و النافع خلافا للمشهور فحرّموه. مرحوم نراقی با آنکه در اکثر موارد ادله ای قوی ارائه می کند ولی در این مسأله قائل به کراهت شده است و دلیل او هم سست است. البته ایشان قائل است که مشهور به حرمت فتوا داده اند. این در حالی است که جمعی دیگر می گویند قول

به حرمت مشهور نیست. صاحب جواهر در ج 18 ص 348 قائل به حرمت است و از جمعی از علماء قول به حرمت را نقل می کند و بعد می گوید: بل نسبه غیر واحد الی الاکثر در هر حال قول به حرمت و کراهت بسیار است و هر دو قول قائل بسیاری دارد و منشأ اختلاف برداشتی است که از چهار روایت که صحیحه می باشند شده است. باب 34 از ابواب تروک الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادٍ یَعْنِی ابْنَ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ فَإِنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ سابقا گفتیم هر زینتی الا ما خرج بالدلیل در حال احرام حرام است. (لَا تَنْظُرْ) نهی است و جمله ی خبریة نمی باشد زیرا بعد از آن فاعل ذکر نشده است. حدیث 2: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ فِی الْمِرْآةِ لِلزِّینَةِ عبارت (لَا تَنْظُرُ) جمله ی خبریه است. همچنین در (لِلزِّینَةِ) دو احتمال وارد است: لام شاید برای تعلیل باشد یعنی لانه زینة و شاید قید باشد یعنی برای زینت به آئینه نگاه نکند. حدیث 4: محمد بن یعقوب عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْظُرُ الْمُحْرِمُ فِی الْمِرْآةِ لِزِینَةٍ فَإِنْ نَظَرَ فَلْیُلَبِّ حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی

عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ لِأَنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ الْحَدِیثَ عبارت (لِأَنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ) موجب تشکیل صغری و کبری می شود یعنی این از مصادیق زینت است و کل زینة حرام فهذا حرام. مطابق این روایات که صحیحه اند باید قائل به حرمت شویم هم نهی در این روایات است و هم جمله ی خبریه ای که به معنای نهی است. از این مستند قائلین به کراهت چیست؟ دلیل اول: اما در مورد قدماء ممکن است گفته شود که شاید آنها به همه ی این روایات دسترسی نداشتند و یا به سبب اصالة الاباحة قائل به عدم حرمت شدند و روایات را به کراهت حمل کرده باشند. البته در آن زمان اصول منقح نبوده است ولی اکنون که اصول منقح شده است می دانیم که در مقابل چهار روایت صحیحة نمی توان به سراغ اصل رفت. از این رو چرا بعضی از متأخرین قائل به کراهت شده اند؟ دلیل دوم: بعضی برای کراهت نکته ای گفته اند و آن اینکه علتی که در روایت ذکر شده است: (لانه زینة) بوی کراهت می دهد. به این بیان که مطابق این تعلیل، علت عدم نگاه کردن در آئینه به سبب آن است که آئینه از اشیاء زینتی است و نباید به آن نگاه کرد. بعد گفته اند: واضح است که نگاه کردن به اجناس زینتی بلا اشکال است مثلا نگاه کردن به حلی مرأة در حالی که بر بدنش نیست، نگاه به لباس زینتی، فرش و ظرف زینتی و امثال آن حرام نمی باشد. بنابراین نهی را حمل بر کراهت می کنیم.

نقول: واضح است که مراد نظر به زینت نیست همچنین مراد این نیست که این نظر به مرآة زینت می باشد بلکه مراد نظر برای زینت کردن می باشد. دلیل سوم: دلیل دیگری که قائلین به کراهت اقامه کرده اند این است که جمله ی خبریة ظهور در وجوب ندارد: نقول: اولا در بعضی از روایات از صیغه ی نهی استفاده شده بود. ثانیا: جمله ی خبریة آکد در حرمت (یا وجوب) است. زیرا عمل را انجام شده فرض می کند و شارع در این حال فرد را انسان ممتثل کننده ای در نظر گرفته است. این جملات خبریة متضمن نهی می باشد. تا اینجا اصل مسأله واضح شد. بقی هنا امور: نگاه در آئینه اقسامی دارد. گاه برای زینت است، گاه برای رفع عیب است گاه در آئینه می نگرد تا فرد دیگری را در آن ببیند (خودش را نمی بیند) یا آئینه ی ماشین که موجب نشان دادن ماشین پشت سر است. یا آئینه هایی که سر پیچ های خطرناک گذاشته اند که عکس ماشین مقابل را نشان دهد. یا نظر به آئینه برای دیدن کیفیت خود آئینه که آیا موج دارد یا نه و با نظر به سبب اینکه بداند بر صورتش خون است یا نه و موارد دیگر. آیا همه ی این موارد حرام است یا فقط موردی که نظر به سبب زینت کردن است حرام می باشد؟ ظاهر روایات این است فقط نظر برای آراستن و تجمیل خودش حرام است نه برای اهداف دیگر.

نظر در آئینه در حال احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، ج 2، باب فضل الیقین، حدیث 6: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ

مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ مَا کَانَ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً وَ إِنَّمَا کَانَ أَرْبَعَ کَلِمَاتٍ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا مَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ لَمْ یَضْحَکْ سِنُّهُ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِالْحِسَابِ لَمْ یَفْرَحْ قَلْبُهُ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ صفوان از اصحاب امام کاظم علیه السلام نیز هست او در دوران جوانی در زمان امام صادق علیه السلام بود و در وقت کهنسالی در عصر امام کاظم علیه السلام می زیست. او از امام صادق علیه السلام جریان داستان موسی و خضر را می پرسد و از واقعه ای که خضر علیه السلام خواست دیوار در حال فرو ریختن را تعمیر کند سؤال کرد. در این جریان اهل شهر با موسی و خضر برخورد مناسبی نداشتند و وقتی خضر دیوار را تعمیر می کرد موسی علیه السلام سؤال کرد که چرا چنین می کند و خضر در جواب گفت زیر این دیوار گنجی است که خداوند برای دو پسر یتیم نگه داشته است و خداوند می خواهد تا وقتی آن دو بالغ شوند گنج ظاهر نشود. حال صفوان سؤال می کند که آن گنج چه چیزی بود. امام علیه السلام در پاسخ می فرماید: در زیر دیوار طلا و نقره ای پنهان نبود بلکه حدیثی قدسی در زیر آن بود که عبارت بود از چهار کلمه: جمله ی اول توحید بود که همان لا اله الا الله

است. اگر توحید باشد همه چیز درست می شود و الا همه چیز خراب و نابود می شود. توحید در ذات، افعال، مذهب، دین و اجتماع و در تمامی مراحل. جمله ی دوم: کسی که یقین به مرگ داشته باشد خنده های مستانه سر نمی دهد. اگر مقدر باشد کسی به عمر طبیعی از دنیا رود واضح است که مقداری که عمر می کند خیلی زیاد نیست و اگر به عمر طبیعی از دنیا نرود که هر لحظه ممکن است خطری او را به کام مرگ بکشاند. جمله ی سوم: کسی که بداند در روز قیامت حساب و کتابی در کار است و او نه می تواند عمل زشتی را پنهان کند و نه عمل خیری را زیاد کند در این حال مستی و فرح به او دست نمی دهد. جمله ی چهارم اینکه کسی که بداند: لا مؤثر فی الوجود الا الله و اینکه همه چیز به دست اوست: تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر در این حال فقط از خدا می ترسد و از غیر خدا هرگز نخواهد ترسید. این چهار جمله از توحید شروع می شود و به مسأله ی مرگ و حساب و کتاب و مسأله ی مقدرات و قدرت پروردگار می رسد. اگر کسی به این چهار جمله توجه کند دیگر ظلم و ستم نمی کند، غیبت و دزدی نمی کند و رشوه نمی گیرد. این مطالب واقعا گنج گرانبهایی است. مخصوصا که (کنز) به صورت نکره آمده است و دلالت بر عظمت می کند. این گنج چنان قیمتی بوده است که

دو پیغمبر مأمور حفظ آن بودند. کلامی به مناسبت بیست و دوم بهمن: این روز بسیار مهم است. سی و دو سال است که از انقلاب می گذرد و در آستانه ی سال سی و سوم هستیم. در این مدت تمام قدرتهای جهنمی دنیا دست به دست همه داده اند که این انقلاب را از بین ببرند. ما امروز از گذشته قوی تر هستیم زیرا در گذشته تصمیم می گرفتند حمله کنند و ما را از بین ببرند ولی الآن نمی توانند چنین کنند و می گویند اگر در منطقه جنگ رخ دهد همه چیز به هم می ریزد. دو چیز عامل این قدرت برای ما شده است: عامل اول اتحاد و همبستگی است و حتی کسانی که با اداره ی حکومت و دولت مخالف هستند اگر ببینند برای اصل نظام خطری پیش آمده است آنها هم وارد عرصه می شوند و همکاری می کنند. دشمنان هم سعی دارند این اتحاد را بشکنند. عامل دوم: انگیزه ی ما دینی و مذهبی بوده است. آمریکایی ها با پول هنگفت و دلار سربازها را به میدان می فرستند و سربازهای آنها هم دائما در فکر فرار هستند. این بر خلاف بسیجی و سپاهی و ارتشی ماست که مکتبی هستند و با انگیزه وارد میدان می شوند. مخصوصا که همه تحت یک فرماندهی و یک پرچم جمع شده اند. دنیای استکبار متشکل از افرادی بسیار بی منطق است. موضوع: نظر در آئینه در حال احرام بحث در نظر در آئینه است و به قرار است به اموری بپردازیم که امر اول را ذکر کردیم: الامر الثانی: لا فرق

بین الرجل و المرأة فی ذلک علماء کم و بیش به این مطلب تصریح کرده اند. دلیل مسألة: دلیل اول: وسائل ج 9 باب 34 از ابواب تروک احرام حدیث 2 در صحیحه ی معاویة بن عمار از عبارت (لا تنظر المرأة) استفاده شده بود و در سه روایت دیگر لفظ (المحرم) به کار برده شده بود که عام است و زن و مرد هر دو را شامل می شود. مخصوصا با توجه به اینکه زن ها بیشتر از مردها به آئینه نگاه می کنند. دلیل دوم: قاعده ای اصولیة وجود دارد که در سرتاسر فقه کاربرد دارد و آن قاعده ی اشتراک در تکلیف است به این معنا که همه در تکالیف اسلامی مشترک هستند حتی امام و پیامبر در تکالیف با افراد عادی مشترک هستند (مگر در موارد استثنایی) بنابراین اگر امام علیه السلام به زید بگوید روز جمعه غسل کند و این غسل مستحب است این برای همه ی افراد، زن و مرد در طول تاریخ قابل اجرا است. اینکه اگر معصوم عملی انجام دهد، فعل او برای ما حجت است است به سبب همین قاعده ی اشتراک در تکلیف می باشد. مدرک قاعده ی اشتراک در تکلیف: یک دلیل برای آن اجماع عملی است زیرا همه ی فقهاء وقتی یک حکم را در روایتی برای کسی ثابت دیدند آن را به همه تعمیم می دهند و هیچ کس اعتراض نمی کند که مخاطب در آن روایت مرد یا خصوص زن و یا عرب و یا عجم بوده است. همگان بر این امر تسالم دارند. دلیل دوم: استقراء است. وقتی احکام را

استقراء می کنیم می بینیم که این احکام همه جا یکسان است. احکام ناهمگون بسیار کم است. این استقراء عرفی است نه عقلی) استقراء گاه عقلی است و آن این است که تمام افراد عام را بررسی کنیم ولی استقراء عرفی آن است که به اندازه ای افراد کثیره را ببینیم که اطمینان پیدا کنیم همه داخل عام می باشند.

نگاه کردن به آئینه در حال احرام کتاب الحج

موضوع: نگاه کردن به آئینه در حال احرام بحث در هشتمین ترک از تروک احرام است که نظر کردن در آئینه می باشد. اصل مسأله را مطرح کردیم و به بیان اموری رسیدیم و اکنون به امر سوم می پردازیم: الامر الثالث: لا کفارة فی النظر الی المرآة حتی فی صورة العمد نگاه عمدی به آئینه برای زینت حرام است ولی اثر وضعی که کفاره است ندارد. اقوال علماء: جمعی از فقهاء این مسأله را متذکر شده اند و آن را جزء مسلمات گرفته اند: شهید ثانی در مسالک ج 2 ص 256 می فرماید: و علی کل حال فلا فدیة فیه دلیلی هم برای آن ذکر نمی کند و این حکم را از مسلمات می داند. دلیل مسألة: دلیل اول: اصل برائت اگر شک کنیم که آیا فلان ترک از تروک احرام دارای کفاره هست یا نه اصل برائت از کفاره جاری می شود. دلیل دوم: در احادیث چهارگانه ی صحیحه ای که درباره ی مرآة آمده است سخنی از کفاره به میان نیامده است و حال آنکه در مقام بیان هستند. جالب اینکه در این روایات بعضی از مستحبات بیان شده است مانند اینکه مستحب است بعد از نگاه در آئینه تلبیه بگوید

ولی در عین حال سخنی از کفاره به میان نیامده است و این قرینه بر این است که کفاره ای در کار نیست. امروزه مربوط به این مسأله حساسیت خاصی به خرج می دهند و در هتل ها روی آسانسورها روزنامه چسبانده شده است تا نگاه غیر عمد هم به آن نیفتد. بله در حدیث قرب الاسناد که حدیث پنجم از باب هشتم از ابواب بقیة الکفارات است که می گوید: لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ فَعَلَیْهِ فِیهِ دَمٌ تُهَرِیقُهُ حَیْثُ شِئْتَ سابقا گفتیم این حدیث هم اشکال سندی دارد و هم اشکال دلالی و هم متنا مضطرب است. چیزی نمی تواند حج را باطل کند (مگر چیزهای بسیار معدودی) بعضی گفته اند که در نسخه ی دیگری از این روایت (جرحت) آمده است یعنی حج تو را مجروح می کند. ظاهرا این تعبیر هم نامفهوم است و در جایی نشنیده ایم که فلان عمل، حج را مجروح کند. الامر الرابع: همانطور که گفتیم بعد از نگاه به آئینه مستحب است تلبیه را تجدید کرد. دلیل آن حدیث 4 از باب 34 از ابواب تروک حرام است. ظاهر این حدیث وجوب است زیرا امام به تلبیة امر می کند ولی کسی به این ظهور عمل نکرده است بنابراین روایت را به استحباب حمل می کنیم. مضافا بر اینکه لبیک مربوط به اول احرام است. کسی به سبب ارتکاب تروک از احرام خارج نمی شود تا لازم باشد لبیک را تکرار کرد. فلسفه ی تکرار تلبیة این است که چون به سبب نگاه کردن در آئینه خدشه ای در احرام وارد شده است بهتر است تلبیة

تکرار شود تا این ضعف برطرف شود. الامر الخامس: امام قدس سره در آخر مسأله فرمود: اما النظر بدون قصد الزینة فالاحوط ترکه گفتیم ظاهر آن احتیاط وجوبی است. نقول: مطابق ادله ای که اقامه کردیم این احتیاط واجب نیست زیرا نظر، در روایات مقید به زینت بود. بنابراین نگاه به آئینه برای خریدن و یا نگاه به صورت برای اینکه ببیند آیا خونی که در صورتش بود برطرف شد یا نه و امثال آن هیچ کدام حرام نمی باشد. گفته نشود که تعلیل ممکن است برای حکمت باشد زیرا می گوییم: لام در اصل برای تعلیل است و حکمت بودن قرینه می خواهد اگر بگویند: لا تشرب الخمر لانه مسکر لام در لانه مسکر ظهور در علت دارد. یعنی تا اسکار هست حرمت هم هست و الا نه. در ما نحن فیه هم تزیین علت حکم است و قرینه ای برای حمل بر حکمت نیست که حتی اگر زینت هم نباشد حکم بر حرمت همچنان باقی باشد. (فرق علت با حکمت این است که علت گاه هست و گاه نیست ولی حکمت همیشه وجود دارد) امام قدس سره در مسأله ی 23 می فرماید: لا بأس بالنظر إلی الأجسام الصیقیلة و الماء الصافی مما یری فیه الأشیاء، و لا بأس بالمنظرة إن لم تکن زینة و إلا فلا تجوز. امام قدس سره در این مسأله دو فرع را بیان می کند: اول اینکه: می توان به اجسام صیقلی و آب صاف که تصویر را نشان می دهد نگاه کرد. دوم اینکه: عینک اگر زینت و یا به قصد زینت نباشد اشکال ندارد و الا

جایز نیست. اقوال علماء: این مسأله را کمتر کسی متذکر شده است. صاحب جواهر اشاره ی کوتاهی به مسأله دارد و در ج 18، ص 349 می فرماید: و لا بأس بما یحاکی الوجه مثلا من ماء و غیره من الأجسام الصقیلة بل لا بأس بالنظر الی المرآة فی غیر المعتاد فعله للزینة صاحب جواهر در ذیل کلام می فرماید: حتی اگر کسی به آئینه ای که برای زینت قرار داده نشده است نگاه کند آن هم اشکال ندارد. شاید مراد ایشان آئینه کاری مانند حرم و امثال آن است که برای زینت حرم به کار برده می شود نه برای نگاه کردن مردم به آن. همچنین است آئینه ی ماشین و یا آئینه های موجود در سر پیچ های خطرناک و امثال. آیة الله خوئی در معتمد در شرح مناسک ج 4 ص 151 می فرماید: لا دلیل علی التعمیم لکل جسم غیر معد للنظر إلیه للزینة فما یستعمله الإنسان للنظر فیه أحیانا للزینة یجوز النظر لأصالة الجواز. دلیل مسألة: اصالة البرائة حکم نگاه به اجسام صیقلی را اگر ندانیم اصالة البرائة جاری می شود. نقول: اگر جسمی غیر از آئینه باشد که همانند آئینه صاف و صیقلی باشد و محرم به سبب زینت و خودآرایی به آن نگاه کند عرف الغاء خصوصیت می کند و حکم را از آئینه به آن تسری می دهد. حتی در روایت است که پیامبر اکرم (ص) هنگام خروج از منزل در آب صاف نگاه می کرد تا خود را مرتب کند. اما مسأله ی عینک: مسلم است که عینک داخل در آئینه نیست زیرا در آئینه نگاه

می کنند تا خودشان را ببیند ولی در آئینه نگاه می کنند تا اجسام دیگر را ببینند و عینک بر خلاف آئینه چیزی را منعکس نمی کند. بنابراین نظر به دوربین، ذره بین و تلسکوپ و امثال آن هیچ کدام ممنوع نیست. نکته ای که در کلام امام قدس سره قابل تأمل است این است که ایشان قائل است که اگر عینک زینتی باشد استعمال آن جایز نیست و حال آنکه ایشان کل زینت را به عنوان یک حکم کلی حرام نمی داند از این رو چرا ایشان عینک زینتی را حرام می داند؟ این کلام ایشان مؤید فتوای ماست که کل زینت را حرام می دانیم ولی امام در جای خود به حرمت کل زینت قائل نیست.

پوشیدن کفش و جوراب در حال احرام کتاب الحج

موضوع: پوشیدن کفش و جوراب در حال احرام بحث در تروک احرام است و امروز به نهمین ترک می پردازیم. امام قدس سره در تحریر می فرماید: لبس ما یستر جمیع ظهر القدم کالخف و الجورب و غیرهما و یختص ذلک بالرجال و لا یحرم علی النساء، و لیس فی لبس ما ذکر کفارة و لو احتاج إلی لبسه فالأحوط شق ظهره فرع اول این است که چیزی که تمام پشت پا را بپوشاند مانند کفش، جوراب و امثال آن (مانند چکمه و پوتین) ممنوع است. این حرمت مخصوص مردان است نه زنان. بعد در فرع دوم می فرماید: اگر کسی چنین کرد کفاره ندارد. در فرع سوم حالت اضطرار را بیان می کند و می فرماید: جایز است ولی احوط این است که پشتش را شکاف دهد و بعد بپوشد. به هر حال پوشاندن پشت پا

گاه به شکل پوشیدن کفش و جوراب و امثال آن است و گاه فرد پشت پا را با نواری می پوشاند و یا گاه حوله ی احرامی او هنگامی که نشسته است روی پایش می افتد و پشت پا را می پوشاند. آیا این موارد هم ممنوع است یا نه؟ اقوال مسألة: اصل مسأله مسلم است و فقط در شاخ و برگ آن اختلاف است. بعضی فقط کفش را ذکر کرده اند، بعضی کفش و جوراب را متذکر شده اند و بعضی کل ما یستر ظهر القدم باللبس را ذکر کرده اند. مرحوم نراقی هر سه قول را با قائلینش نقل کرده است. ایشان در مستند ج 12 ص 13 می فرماید: الثانی لُبس ما یستر ظهر القدم بالخف خاصة کما هو ظاهر النهایة و السرائر حیث اقتصر علی ما ذکره أو هو مع الجورب، کما هو ظاهر المقنع و التهذیب حیث ضمّه معه و کذا المفاتیح و صرّح فی شرحه بالاختصاص بهما و هو ظاهر الذخیرة بل المدارک أیضا أو هو مع الشُمِشک (نوعی کفش بغدادی که شاید همان چکمه باشد) کما هو ظاهر المبسوط و الخلاف و الجامع أو بکلّ ما یستره باللُبس (مانند نواری که انسان ممکن است بر پا و پشت پایش ببندد البته لبس باید صدق کند) کالفاضلین و عامّة المتأخّرین، کما صرّح به جماعة بل فی المدارک: أنّه مقطوع به فی کلام الأصحاب بل عن الغنیة نفی الخلاف عنه. صاحب حدائق ج 15 ص 442 می فرماید: الثالث عدم جواز لبس الخفین و الساتر لظهر القدم للمحرم اختیارا... و هو مما لا خلاف فیه بینهم کما ذکره العلامة فی

الکتابین المذکورین قال: لا نعلم فیه خلافا صاحب جواهر در ج 18 ص 349 همین مطالب را گفته اند و اضافه ای را ذکر می کند: بل فی الذخیرة نسبته الی قطع المتاخرین بل فی المدارک الی الاصحاب بل فی الغنیة نفی الخلاف بل ظاهره نفیه بین المسلمین. در میان فقهای عامة هم ظاهرا در اصل مسألة تسالم دارند و آن اینکه اگر مجبور شود کفش بپوشد آیا لازم است پشت کفش را شکاف دهد یا نه از این عبارت برداشت می شود که اصل مسأله را قبول دارند. صاحب کشف اللثام در ج 15 ص 381 می فرماید: اختلفوا فی وجوب شق الخف عند الاضطرار قال العلامة فی المنتهی فی تروک الاحرام و هل یجب علیه شقهما ذهب الشیخ الی شقهما و به قال عروة بن زبیر و مالک و الثوری و الشافعی و اسحاق و ابن منذر و اصحاب الرأی (اصحاب ابو حنیفة) و قال ابن ادریس لا یشقهما و رواه الجمهور عن علی علیه السلام و به قال عطاء و عکرمة و سعید بن سالم، و عن أحمد روایتان به هر حال عامه و خاصه اصل مسأله را قبول دارند و اختلاف فقط در فروعات مسأله است. اما اصل مسألة: اصل مسألة مستند به روایاتی است که عمدة در باب 51 از ابواب تروک احرام ذکر شده است. در این باب 5 روایت ذکر شده است که در سه تا آن فقط خف ذکر شده است و در دو مورد علاوه بر آن جوراب هم ذکر شده است. به هر حال در این روایات بجز کفش و جوراب چیز دیگری ذکر نشده

است. حال باید دید چرا بعضی از این دو مورد به کل ما یستر القدم تعدی کرده اند. اما روایاتی که در خصوص کفش است. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ لَا تَلْبَسْ سَرَاوِیلَ (شلوار) إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ إِزَارٌ وَ لَا خُفَّیْنِ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ نَعْلَانِ البته اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند از این رو در این روایت اگر فقط کفش ذکر شده است دلیل نمی شود که غیر آن پوشیدنش جایز است. حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی رَجُلٍ هَلَکَتْ نَعْلَاهُ وَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی نَعْلَیْنِ قَالَ لَهُ أَنْ یَلْبَسَ الْخُفَّیْنِ إِنِ اضْطُرَّ إِلَی ذَلِکَ وَ لْیَشُقَّهُ عَنْ ظَهْرِ الْقَدَمِ الْحَدِیثَ سند این روایت به ابن ابی حمزة ضعیف است. مفهوم این جمله این است که اگر ضرورتی در کار نباشد لُبس خفین حرام است. همچنین امام علیه السلام اضافه می کند که در صورت اضطرار باید پشت نعل را شکاف داد. حدیث 5: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی الْمُحْرِمِ یَلْبَسُ الْخُفَّ إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهُ نَعْلٌ قَالَ نَعَمْ لَکِنْ یَشُقُّ ظَهْرَ الْقَدَمِ این روایت صحیح السند است. سؤال راوی نشان می دهد که در ارتکاز او وجود داشت که لبس خوف در حال اختیار جایز نیست. اما روایاتی که هم به کفش اشاره می کند و هم جوراب: حدیث

2: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ وَ أَیُّ مُحْرِمٍ هَلَکَتْ نَعْلَاهُ فَلَمْ یَکُنْ لَهُ نَعْلَانِ فَلَهُ أَنْ یَلْبَسَ الْخُفَّیْنِ إِذَا اضْطُرَّ إِلَی ذَلِکَ وَ الْجَوْرَبَیْنِ یَلْبَسُهُمَا إِذَا اضْطُرَّ إِلَی لُبْسِهِمَا این روایت صحیحة است. در این روایت پوشدین کفش و جوراب فقط در صورت اضطرار مجاز شمرده شده است بنابراین در حال اختیار جایز نیست. حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ مُوسَی أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَلْبَسُ الْجَوْرَبَیْنِ قَالَ نَعَمْ وَ الْخُفَّیْنِ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِمَا در این روایت ظاهرا اضطرار به خفین می خورد نه جوربین زیرا اگر قیدی بعد از جمل متعدد بیاید قدر متیقن آن است که به اخیر راجع باشد. همچنین در اصول آمده است که گاه بعد از مطلق عبارتی می آید که یحتمل مطلق را مقید کند. در این صورت تقیید ثابت نمی شود ولی اطلاق هم از کار می افتد لانه محفوفا بما یحتمل القرینیة. بنابراین اگر حتی اگر بگوییم (الیهما) در روایت فوق به خفین بر می گردد ولی چون (الجوربین) بما یحتمل القرینیة محفوف است دیگر اطلاق در جوربین که هم در صورت اضطرار جایز باشد و هم در صورت اختیار از کار می افتد.

پوشیدن کفش و جوراب برای محرم کتاب الحج

موضوع: پوشیدن کفش و جوراب برای محرم بحث در نهمین ترک از تروک احرام است و آن اینکه شخص محرم نباید کفش و جوراب بپوشد. او باید از نعلین استفاده کند. این حکم مربوط به مردان است هر چند تخلف از این حکم کفاره ندارد. انجام این عمل هنگام اضطرار جایز است اما باید دید که

آیا باید کفش یا جوراب را شکاف دهد یا نه. بحث در فرع اول است که مربوط به اصل حرمت می باشد. اصل مسأله بین مسلمین اجماعی است ولی در فروعات مسأله اختلاف است که آیا فقط کفش حرام است یا کفش و جوراب و یا هر چیزی که روی پا را می پوشاند اگر به آن لبس صدق کند جایز نیست. در عبارات فقهاء و روایات از واژه ی (ظهر) استفاده شده است که در عربی به معنای روی پا می باشد نه پشت پا. دیروز روایات را خواندیم و امروز به روایت دیگری اشاره می کنیم که فقط کفش را متذکر می شود. وسائل ج 9 باب 44 از ابواب تروک احرام 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ یَلْبَسُ الْمُحْرِمُ الْخُفَّیْنِ إِذَا لَمْ یَجِدْ نَعْلَیْنِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ رِدَاءٌ طَرَحَ قَمِیصَهُ عَلَی عُنُقِهِ أَوْ قَبَاءَهُ بَعْدَ أَنْ یَنْکُسَهُ در این روایت مفهوم جمله ی شرطیه این است که اگر اضطراری در کار نباشد و بتواند نعلین پیدا کرد نباید کفش پوشید. ذیل روایت که مسأله ی لبس مخیط بیان می شود علامت این است که این مسألة مربوط به رجال است نه زن ها (زیرا لبس مخیط برای زنان بدون اشکال جایز است.) گفتیم در روایات گاه سخن از کفش است و گاه سخن از کفش و جوراب و این دو با هم منافاتی ندارند زیرا اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. بنابراین کفش و جوراب یقینا ممنوع است. حال باید دید که چرا مشهور بین فقهاء این است که کل

ما یستر ظهر القدم فهو ممنوع. مثلا فردی نواری روی پایش می کشد و موارد دیگر. ممکن است بتوان دو دلیل برای این فتوا اقامه کرد که هر دو ضعیف است: دلیل اول: اجماع واضح است که این مسأله اجماعی نیست و بسیاری از فقهاء فقط کفش و جوراب را ذکر کرده اند. علی الخصوص که این اجماع مدرکی است و مستند مجمعین همان روایاتی است که خواندیم دلیل دوم: الغاء خصوصیت مراد شارع از ذکر کفش و جوراب این است که باید روی پا هنگام احرام باز باشد از این رو هر چیز که روی پا را بپوشاند ممنوع است. نقول: الغاء خصوصیت باید یقینی باشد و وقتی به دست عرف می دهیم یقین کند که خصوصیت وجود ندارد. مثلا وقتی گفتیم اگر مردی در نماز شک کرد حکمش فلان چیز است عرف می گوید مرد خصوصیت ندارد و این حکم در مورد زن هم جاری است. در مسأله ی مورد نظر الغاء خصوصیت قطعی نیست. باید به این نکته نیز توجه داشت که آیا مراد شارع از باز بودن روی پا تعبد محض است یا اینکه به قرینه ی سایر تروک احرام، شارع می خواهد فرد محرم از زندگی عادی معمولی بیرون بیاید بنابراین باید لباسش فقط دو تکه پارچه باشد، سرش باز باشد، عطر استعمال نکند، در آئینه نگاه نکند همچنین کفش و جوراب نپوشد. با این بیان دیگر الغاء خصوصیت معنا ندارد زیرا زندگی عادی این است که من کفش و جوراب بپوشم ولی اگر مثلا نواری روی پا بگذارم یا با پارچه ای روی آن را بپوشانم تا دیگران مثلا

اگر روی پای من گام گذاشتند زخمی نشود این اشکالی ندارد. بنابراین نپوشاندن روی پا توسط کفش و جوراب یک تعبد محض نیست بلکه برای این است که محرم از زندگی عادی خارج شود بنابراین فقط کفش و جوراب ممنوع است نه چیز دیگر. سلمنا که مراد شارع این نبوده است که من را از زندگی عادی خارج کند ولی وقتی این احتمال راه پیدا می کند دیگر نمی توان الغاء خصوصیت کرد. بنابراین ما غیر از کفش و جوراب چیز دیگری را ممنوع نمی دانیم اما دنباله ی فرع اول: این حکم مخصوص مردان است اقوال علماء: این مسأله محل اختلاف است و بعضی گفته اند که این حکم زن ها را هم شامل می شود. ظاهر نهایه و مبسوط شیخ عموم است. همچنین است ابن حمزه در وسیله ولی مرحوم شهید اول و جماعتی از متأخرین و اکثر معاصرین زن را استثناء کرده اند. دلیل قائلین به عموم: ظاهر اخبار عموم است و در آن جنس محرم به شکل عام استعمال شده بود. فقط در یک روایت سخن از رجال است و آن به دلیل اینکه سؤال از خصوص رجل بوده است همچنین اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. همچنین اشتراک فی التکلیف موجب می شود که بین زن و مرد فرقی نباشد. دلیل قائلین به اختصاص به رجل: دلیل اول: صحیحه ی عیص بن قاسم: باب 33 از ابواب احرام، حدیث 9: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ تَلْبَسُ

مَا شَاءَتْ مِنَ الثِّیَابِ غَیْرَ الْحَرِیرِ وَ الْقُفَّازَیْن مطابق این روایت اگر کفش جزء ثیاب نباشد ولی جوراب یقینا جزء ثیاب است. حال که جوراب جایز است به سبب عدم قول به فصل کفش را هم به آن ملحق می کنیم یعنی هر کس که جوراب را جایز دانست کفش را هم جایز دانسته است. حال نسبت این روایت و روایات باب که از لفظ محرم استفاده شده بود عموم و خصوص من وجه است. به این بیان که (تَلْبَسُ مَا شَاءَتْ مِنَ الثِّیَابِ) عام است و هر نوع لباسی را شامل می شود و از طرفی خاص است چون مخصوص به مراءة می باشد و احادیث باب که از لفظ (المحرم) استفاده شده بود عام است چون زن و مرد را شامل می شود و از یک جهت خاص است چون در خصوص کفش و جوراب است. در اصول گفتیم تخییر و مرجحات مربوط به تعارض به تباین است ولی در عموم و خصوص من وجه هر دو در ماده ی اجتماع تساقط می کنند. بنابراین باید به سراغ اصل برویم که برائت است که همان جواز استعمال کفش و جوراب برای زن می باشد. دلیل دوم: روایاتی که مسأله ی لباس مخیط را به کفش و جوراب عطف می کند. این عطف نشان می دهد که این حکم مربوط به مردان است. در اول بحث حدیث 2 باب 44 را خواندیم. همچنین در روایت 1 باب 51 که صحیحه ی معاویة بن عمار است می خوانیم: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ لَا تَلْبَسْ سَرَاوِیلَ إِلَّا أَنْ لَا یَکُونَ لَکَ إِزَارٌ

وَ لَا خُفَّیْنِ اضف الی ذلک که پوشیدن نعلین و درآوردن جوراب برای زن ها مشکل است. بسیار بعید است که شارع که پوشیدن تمام لباس را برای او جایز شمرده است پوشیدن کفش و جوراب را برای او ممنوع کرده باشد. شارع فقط از زن می خواهد که هنگام احرام صورتش باز باشد و بس.

پوشیدن کفش و جوراب هنگام احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، ج 2، باب فضل الیقین حدیث 4: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص عَلَی الْمِنْبَرِ لَا یَجِدُ أَحَدُکُمْ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّی یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ وَ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ این حدیث از احادیث پیچیده است و مفهوم آن این است که کسی به حقیقت ایمان نمی رسد مگر اینکه بداند آنچه به او رسیده ممکن نبوده است نرسد و آنچه نرسیده ممکن نبوده است برسد. از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که ما دو نوع قضا و قدر داریم. قضا و قدری که مربوط به لوح محفوظ است و قضا و قدری که مربوط به لوح محو اثبات می باشد. منظور از لوح محفوظ همان علت تامه ای است که در علم خدا پیشبینی شده است. علت تامه از معلول هرگز منفک نمی شود و آن همان اراده ی قطعیة الهیة است و هرگز تغییر پذیر نیست. مراد از لوح محو اثبات قضا و قدر مشروط است یعنی علت تامه نیست بلکه شرایط و موانعی دارد اگر شرایط حاصل شد آن هم حاصل می شود و اگر موانع به وجود آمد حاصل نمی شود. مثلا حضرت مسیح خبر داده بود که عروسی که می خواست به خانه ی بخت برود همان

شب می میرد. بعد دیدند نمرد علت را از حضرت مسیح پرسیدند او گفت محل او را بررسی کنید. بعد از بررسی دیدند ماری در آنجا وجود داشت. حضرت مسیح فرمود قرار بود آن مار او را بگزد ولی اهل عروس صدقه دادند و آن صدقه موجب رفع بلا شده است. آنچه امام علیه السلام می فرماید: اشاره به مسأله ی لوح محفوظ دارد یعنی قضا و قدر قطعی الهی امکان ندارد تخلف پیدا کند اگر انسان می خواهد به حقیقت ایمان دست یابد باید به این مطلب اذعان داشته باشد. البته ما نمی دانیم چه چیزهایی در لوح محفوظ است یعنی چه چیزهایی به گونه ای است که تمامی شرایطش موجود و موانعش مفقود است از این رو باید به مقدرات راضی باشیم. اذعان به این مطلب موجب حقیقت ایمان است زیرا این به توحید افعالی بر می گردد یعنی اگر ما معتقدیم که لا مؤثر فی الوجود الا الله بنابراین خداوند این تقدیر را اراده کرده است و همان هم شده است و اراده ی خداوند تخلف ناپذیر است. توجه به این نکته چهار اثر دارد: اثر اول: آرامش فکر و روح انسان و زوال غم و اندوه است. کسی که فرزندش در پیش آمدی که کسی مقصر نبوده است از دنیا رفته است اگر بداند این اراده ی الهی است و بر اساس مصالحی رخ داده است و حکم حتمی بوده و باید اتفاق می افتاد این امر موجب آرامش می شود. همچنین اگر من تلاش لازم را بکنم ولی به هدفم نرسم نباید غصه بخورم زیرا مقدر نبوده است. اگر عالم

جمع می شدند نمی توانستند آن را تغییر دهند. باید توجه داشت که هر چند جبر در افعال انسان وجود ندارد و انسان مختار است ولی در حوادث طبیعی جبر وجود دارد و ما محکوم به تحمل آن هستیم مانند زلزله و سایر واقع ناگوار. در این موارد اگر ما سعی خود را کردیم و از چیزی فروگذار نکردیم و بعد به هدف نرسیدیم و یا نتوانستیم جلوی اتفاقی را بگیریم باید بدانیم که تقدیر الهی بر این واقع شده بود. اثر دوم: انسان انتقام جویی نمی کند. هستند کسانی که وقتی برایشان در محیط بازار گرفتاری ای پیش می آید وقتی خانه آمدند سر خانواده ی خود خالی می کنند. ولی اگر بدانند اگر آن معامله ی پر سود شکل نگرفت به سبب این بود که مصلحت بود و خدا اراده نکرده بود اتفاق بیفتد در این حال نه ناراحتی می کند و نه از کسی انتقام می گیرد. در این حال هم فرد آرامش دارد و هم اطرافیان او اثر سوم: انسان حرص نمی زند. اگر کسی کوشش کند و تنبلی را کنار بگذارد ولی با این وجود مثلا در زندگی به چیز بیشتری دست پیدا نکند نباید حرص بزند. او باید به همان راضی باشد. اثر چهارم: انسان کس دیگری را متهم نمی کند. گاه انسان به سبب اینکه به مرادش نرسیده است دیگران را متهم می کند و علت را به گردن دیگران می اندازد و می گوید: فلانی پشت صحنه بوده و اهمال کرده است. اگر به مفهوم این حدیث ایمان بیاوریم زندگی بسیار راحتی خواهیم داشت. موضوع: پوشیدن کفش

و جوراب هنگام احرام گفتیم پوشیدن کفش و جوراب بر محرم حرام است. فرع دوم این است که آیا انجام این کار کفاره دارد یا نه؟ صاحب ریاض در ج 6 ص 279 می فرماید: و هل یجب الفدیة؟ قیل: نعم و فی المسالک لا عند علمائنا قال نص علیه فی التذکرة. بنابراین عدم کفاره اجماعی است. دلیل مسألة: دلیل عمده ی آن عدم وجود دلیل بر لزوم کفاره است. اخبار در مقام بیان هستند ولی در هیچ مسأله ای سخنی از کفاره نیست. بنابراین اصل برائت جاری می شود. خصوصا که بر عدم کفاره ادعای اجماع شده است. فرع سوم: هل یجب عند الاضطرار شق ظهر الخف؟ اینکه هنگام اضطرار می شود کفش پوشید امری است مسلم. اخبار هم هنگام ضرورت بر جواز دلالت دارد. اما این نکته محل بحث است که آیا واجب است روی کفش را شکاف دهند تا روی پا پوشیده نماند و بعد بر پا کنند یا اینکه لازم نیست. اقوال علماء: در این مورد چهار قول است: بعضی گفتند واجب است، و بعض گفتند واجب نیست و بعضی گفتند مستحب است و بعضی هم قائل به حرمت شدند. نراقی در مستند ج 12 ص 13 می فرماید: لو اضطر الی اللُبس جاز بلا خلاف فیه یعلم کما عن المنتهی بل بالاجماع کما عن السرائر و المختلف و هل یجب حینئذ شق ظهر القدم کما عن الشیخ و اتباعه او لا یجب کما عن الحلی و المحقق و الشهید او یستحب کما فی الذخیرة او یحرم کما قیل. از کشف اللثام ج 5 ص 381 در مورد قول عامه می

خوانیم که عامه نیز در این مورد اختلاف دارند به این گونه که شافعی و مالک و اصحاب الرای قائل به وجوب شق هستند. بعضی از ایشان قائل هستند واجب نیست و روایتی از علی علیه السلام مبنی بر عدم وجوب نقل می کنند. احمد حنبل هم در این مورد دو روایت دارد یکی وجوب شق و دیگری عدم وجوب شق. ان شاء الله در جلسه ی بعد ادله ی این اقوال را می خوانیم.

حرمت استعمال کفش و جوراب برای محرم کتاب الحج

موضوع: حرمت استعمال کفش و جوراب برای محرم بحث در نهمین تروک احرام است. یعنی محرم نباید کفش و جوراب بپوشد و باید به نعلین قناعت کند. به فرع سوم رسیده ایم که مربوط به حالت اضطرار است. واضح است که در این حال می توان از کفش و جوراب استفاده کرد ولی بحث در این است که آیا واجب است روی کفش را بشکافد یا نه. اقوال علماء را مطرح کردیم و گفتیم در این مورد چهار قول وجود دارد. ادله ی اقوال: دلیل قول به وجوب: باب 51 از ابواب تروک احرام. حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی رَجُلٍ هَلَکَتْ نَعْلَاهُ وَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی نَعْلَیْنِ قَالَ لَهُ أَنْ یَلْبَسَ الْخُفَّیْنِ إِنِ اضْطُرَّ إِلَی ذَلِکَ وَ لْیَشُقَّهُ عَنْ ظَهْرِ الْقَدَمِ الْحَدِیثَ سند این حدیث به ابن ابی حمزة ضعیف است. هر چند دلالت حدیث خوب است. در بعضی از نسخ به جای (وَ لْیَشُقَّهُ) که صیغه ی امر است (فیَشُقَّهُ) حدیث 5: ِ

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی الْمُحْرِمِ یَلْبَسُ الْخُفَّ إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهُ نَعْلٌ؟ قَالَ نَعَمْ لَکِنْ یَشُقُّ ظَهْرَ الْقَدَمِ. این حدیث صحیح است. البته هر دو حدیث در خف است ولی با الغاء خصوصیت جوراب را هم به آن عطف کرده اند. به هر حال هر دو حدیث معمول به اصحاب است. بنابراین ما هم قائل به وجوب می شویم. دلیل قول به عدم وجوب: اصالة الاباحة قائلین به این قول بعد از تمسک به اصل، دو روایت فوق را حمل بر تقیه می کنند زیرا جمعی از اهل سنت به وجوب شکافتن فتوا داده اند. نقول: این استدلال صحیح نیست زیرا فقط در صورت تعارض به سراغ حمل بر تقیه می رویم. در این صورت است که تقیه یکی از مرجحات است نه در حالت عدم آن. دیگر اینکه اگر قرار باشد هر چیز که عامه قائل شده اند و در روایت ما هم مطابق آن است حمل بر تقیه شود پس باید اصل مسأله را هم بر تقیه حمل کنیم زیرا عامه در اصل خف و جوراب قائل به حرمت شده اند. مضافا بر اینکه همه ی اهل سنت قائل به وجوب شق نیستند هر چند وجوب شق در میان آنها مشهور است و سه نفر از ائمه ی ثلاثه ی اهل سنت قائل به وجوب شده اند. دلیل قائلین به استحباب شق: در میان روایات باب، چندین روایت با آنکه در مقام بیان بودند ولی سخنی از لزوم شق در میان آنها نیست. این قید فقط در دو روایت آمده است بنابراین باید آن را حمل بر استحباب

کرد تا تأخیر بیان از وقت حاجت لازم نیاید. نقول: در فقه در بسیاری از موارد مشابه این وجود دارد که در این موارد باید مطلقات را حمل بر مقیدات کنیم و الا باید تمامی قیوداتی و روایت خاصه را حمل بر استحباب کرد و حال آنکه کسی چنین نمی کند. دلیل قائل به حرمت شق: قائل به این قول معلوم نیست و دلیل آن را اضاعه ی مال و از بین بردن آن دانسته اند. ضایع کردن مال شرعا حرام می باشد. نقول: وقتی شارع دستور به انجام این کار دهد لابد مصلحت اعمی درکار بوده است. مشابه آن هم در بعضی از روایات است مثلا بعضی از روایات می گوید که اگر محرم جهلا و یا نسیانا لباس احرام را کنار بگذارد و پیراهن بپوشد. باید لباس را پاره کند و از طرف پا در آورد. همچنین در مورد عصیر عنبی که می جوشد، بعضی قائل به نجاست می شوند (هرچند ما قائل به حرمت اکل هستیم نه نجاست) در صورت نجاست می گویند باید همه را دور ریخت و حال آنکه این اضاعه ی مال است ولی باید این کار را کرد. این نکته را نیز باید مد نظر داشت که سائلی که مسأله ی فوق را از امام علیه السلام پرسید و ایشان به شکل مطلق قائل به جواز لبس کفش شد حکمش چیست؟ در جواب می گوییم: مصلحت در این بوده که احکام تدریجا بیان شود در نتیجه تمامی قید و شرطها یک جا بیان نمی شد. در مورد شکافتن کفش و جوراب (عند الاضطرار) به مقداری که صدق کند

روی کفش شکافته شده است کافی است بنابراین پاره کردن مقدار کمی از آن کافی نیست. بقی هنا امور: الامر الاول: آیا اگر روی پا به وسیله ی حوله ی احرامی پوشیده شود مثلا هنگام نشستن روی پایش پوشیده شود و یا پتو رو روی پایش بیندازد و یا هنگامی که دو زانو می نشیند سطح پایش روی زمین قرار می گیرد و امثال آن. غالب اصحاب به این حکم به شکل یک حکم تعبدی نگاه کرده اند و حال آنکه در روایات فقط سخن از کفش و جوراب است. بنابراین موارد مزبور کلا جایز است. اما مطابق مبنای مشهور که تعبدا پوشیدن سطح پا را جایز نمی دانند می گوییم: اگر حوله روی پا بیفتد و موارد مشابه دیگر اینها عرفا لُبس محسوب نمی شود و اشکال ندارد. الامر الثانی: چه مقدار از سطح پا باید پوشیده باشد؟ آیا نعلین هایی که تسمه اش پهن است مشکل دارد؟ نقول: صرف اینکه آنی که پوشیده می شود عرفا نعلین باشد استعمال آن بلا اشکال است. زیرا نعلین حتی اگر تسمه اش پهن باشد ولی عرفا به آن کفش نمی گویند. کفش ها هم مختلف است بعضی مانند چکمه است و بعضی به سبکی است که بخشی از پا را می پوشاند. الامر الثالث: آیا بین اینکه خف مخیط باشد یا غیر مخیط فرق است؟ بعضی از فقهاء تصور کرده اند که اشکال کفش و جوراب به سبب مخیط بودن آن است و حرمت مستقلی ندارد. این تصور باطل است. خف و جوراب موضوعیت دارد و حتی اگر مخیط هم نباشد اشکال دارد. شارع فقط می

خواهد فرد از لباس های عادی خارج شود و لباسی ساده و روحانی بپوشد و از زندگی مادی عادی فاصله بگیرد. اما دهمین تروک احرام العاشر: الفسوق و لا یختص بالکذب، بل یشمل السباب و المفاخرة أیضا، و لیس فی الفسوق کفارة، بل یجب التوبة عنه، و یستحب الکفارة بشی ء، و الأحسن ذبح بقرة. امام قدس سره در مورد معنای فسوق سه چیز را ذکر می کند که عبارت است از دروغ گفتن، فحش دادن و مفاخره کردن. بعد می فرماید: در انجام این کار کفاره نیست بلکه واجب است از آن توبه کرد. بله مستحب است کفاره بدهد و بهتر است گاوی ذبح شود.

ترک فسوق در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ترک فسوق در حال احرام بحث در دهمین تروک احرام است که حرمت فسوق می باشد. امام قدس سره در تحریر می فرماید: العاشر- الفسوق، و لا یختص بالکذب، بل یشمل السباب و المفاخرة أیضا، و لیس فی الفسوق کفارة، بل یجب التوبة عنه، و یستحب الکفارة بشی ء، و الأحسن ذبح بقرة. امام قدس سره در مورد معنای فسوق سه چیز را ذکر می کند که عبارت است از دروغ گفتن، فحش دادن و مفاخره کردن. دروغ گفتن و فحش دادن حتی در حال غیر احرام نیز حرام است و در حال احرام گناه مضاعف دارد ولی مفاخره فی نفسه عمل بدی است و گاه حرام است و گاه حرام نیست اگر ایذاء فرد مقابل و اهانت به آن باشد حرام است و الا اگر صرف خودستایی باشد هر چند جزء صفات رذیله است ولی حرام نمی باشد. بعد در فرع دوم می فرماید: در انجام این کار کفاره

نیست بلکه واجب است از آن توبه کرد. بله مستحب است کفاره بدهد و بهتر است گاوی ذبح شود. حرمت فسوق: اصل حرمت فسوق جزء مسلمات است و بر آن اجماع اقامه شده است و اهل سنت هم قائل به حرمت هستند زیرا آیه ی 198 قرآن بر آن دلالت دارد از این رو همه ی مسلمین بر آن اتفاق دارند. اقوال علماء: مرحوم نراقی در مستند ج 11 ص 380 می فرماید: الرابع: الفسوق و هو محرّم علی المحرم و المحرمة من حیث هو (من حیث هو فی الاحرام) و إن کان حراما بنفسه مطلقا أیضا بالکتاب و السنّة و الإجماع المحکیّ و المحقّق. فاضل اصفهانی در کشف اللثام ج 5 ص 367 همین مطلب را به شکل مختصرتر ذکر می کن و می گوید: بالنصوص و الاجماع. صاحب جواهر در ج 18 ص 355 می فرماید: بلا خلاف اجده فیه بل الاجماع بقسمیه علیه بل المحکی منها مستفیض کالنصوص آیه ی قرآن: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ (بقره / 197)در این آیه از سه جهت بحث است. اول اینکه آیه می فرماید: حج اشهر معلومات است و مراد از آنها شوال، ذی القعدة و ذی الحجة است. واضح است که حج عبارت از این سه ماه نیست از این رو طبرسی در مجمع البیان می گوید چیزی در تقدیر است و آن این است: اشهر الحج اشهر معلومات ما می گوییم: می توان گفت: الحج فی اشهر معلومات بعضی گفته اند که چیزی در تقدیر نیست و آیه از باب مبالغه

سخن می گویند یعنی حج به حدی مهم است که گویا عبارت از همین ماه ها است. بحث دوم این است که فاعل در عبارت (فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ) کیست. فاعل (من) می باشد یعنی: من فرض فیهن الحج علی نفسه بالاحرام یعنی کسی که حج را به سبب محرم شدن بر خود واجب کرده است. این وجوب غیر از وجوب بالاستطاعة می باشد. این وجوب به این معنا است که فرد مادامی که محرم نشده باشد لازم نیست حج را به پایان برساند ولی وقتی محرم می شود ناچار است که اعمال حج را به پایان برساند. حتی اگر کسی حج مستحبی به جا می آورد و محرم می شود واجب است تا آخر آن را ادامه دهد. نکته ی سوم این است که آیا این آیه مخصوص است و یا اینکه عمره را نیز شامل می شود؟ (آیا عمره را با الغاء خصوصیت شامل می شود.) این آیه به طریق اولی عمره ی تمتع را شامل می شود زیرا حج فقط در یک ماه انجام می شود نه در اشهر معلومات. واضح است که عمره در چند ماه انجام می شود. باقی می ماند عمره ی مفرده که آن را با الغاء خصوصیت در آیه داخل می کنیم. در این آیه رفث و فسوق و جدال ممنوع شده است و نفث همان جماع است و فسوق و جدال را به زودی توضیح می دهیم. عبارت (لا رفث) به معنای حرمت است مانند کسی که می گوید: در خانه ی ما دروغ و خیانت نیست یعی نه دروغ بگویید و نه خیانت کنید. معنای

فسوق: در معنای فسوق نه قول بیان شده است که مرحوم نراقی در مستند ج 11 ص 380 آن را نقل می کند: المراد بالفسوق هو: الکذب مطلقا (نه خصوص کذب به خدا و پیغمبر) خاصّة عند الأکثر، بل عن التبیان و مجمع البیان و روض الجنان: أنّه روایة الأصحاب مشعرین بدعوی الإجماع.و مقیّدا بالکذب علی اللّٰه تعالی و رسوله أو أحد الأئمّة (مانند روزه) فی المحکیّ عن الغنیة و المهذّب و المصباح و الإشارةو بالکذب علی اللّٰه خاصّة، فی المنقول عن الجمل و العقود.و الکذب المطلق مع السباب (دشنام) عند السیّد (سید مرتضی) و الإسکافی و الشهیدین ، و جمع آخر من المتأخّرین.و مع المفاخرة عند بعض آخر، کما یظهر من الذخیرة. (امام هم به این قول قائل است.)و مع البذاء (آدم بد زبان که حرف های رکیک می زند) علی قول محکیّ. و قیل: هو المفاخرة و قیل: هو کلّ لفظ قبیح.و عن التبیان و الراوندی: حمله علی جمیع المعاصی التی نهی المحرم عنها. (همه ی معاصی در حال غیر احرام حرام است ولی در حال احرام حرمت مضاعف دارد) عامه فسوق را بیشتر به کذب تفسیر می کنند. ما ابتدا فسوق را از نظر لغت معنا می کنیم و بعد به سراغ روایات می رویم. فسق در لغت به معنای خروج از طاعت است. از فسقت التمر گرفته شده یعنی وقتی خرمای تازه را فشار دهند هسته ی آن بیرون می آید و عرب به این کار فسق می گوید. فسقت التمر ای خرجت نواته منه. بعد در خروج از طاعة الله استعمال شده است. بنابراین مطابق معنای لغوی همان قول نهم

ثابت می شود.

ترک فسوق در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ترک فسوق در حال احرام بحث در دهمین تروک احرام است که فسوق می باشد امام قدس سره در بیان این مسأله می فرماید: العاشر- الفسوق، و لا یختص بالکذب، بل یشمل السباب و المفاخرة أیضا، و لیس فی الفسوق کفارة، بل یجب التوبة عنه، و یستحب الکفارة بشی ء، و الأحسن ذبح بقرة. فسوق در حال احرام صریحا در قرآن مورد نهی قرار گرفته است. اصل حرمت فسوق در حال احرام مسلم است و شکی در آن نیست. در معنای فسوق بحث بود و ما نه قول در مورد آن ذکر کردیم که عبارتند از: کذب مطلق (هر نوع کذبی)، کذب بر خدا و پیامبر اکرم (ص) و ائمه، کذب علی الله، کذب و دشنام دادن، کذب و دشنام دادن و مفاخره (همان طور که امام قدس سره فرموده است) هر سه مورد قبلی با بذاء (سخنان رکیک و ناموزون گفتن)، مفاخره، تمام قبائح، جمیع معاصی در این میان مشهور و معروف هم اول است. منشاء این تفاسیر: در آیه ی شریفه ی (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَج) (بقره / 197) واژه ی فسوق استعمال شده است و در لغت آن را به معنای خروج عن طاعة الله معنا کرده اند. از جمله فیروزآبادی در قاموس به این معنا تصریح می کند. بعد اضافه می کند: خروج التمر عن بشرها (یعنی خرمای تازه را اگر فشار دهند پوست آن جدا می شود.) و می گوید: بعضی هم به خروج النواة عن التمر معنا کرده اند که صحیح نیست. بنابراین

مطابق این آیه واژه ی فسوق جمیع معاصی را شامل می شود. (قول اخیر) به این معنا که در حال احرام هیچ گناهی را نباید مرتکب شد و این گناهان را هر چند در غیر حال احرام را هم نباید مرتکب شد ولی در حال احرام گناه مضاعفی پیدا می کند. گفته نشود که اگر چنین باشد رفث و جدال (مفاخره) هم داخل در عنوان فسوق می شود و از باب ذکر خاص بعد از عام یا قبل از عام است. زیرا می گوییم: رفث که به معنای مواقعة النساء است در حال عادی حرام نمی باشد. رفث فقط هنگام روزه و حج و موارد خاص حرام می باشد. همچنین مفاخره در حال عادی حرام نیست. با این بیان باید به سراغ روایات رویم تا بررسی کنیم آیا مفاد آیه را قید می زنند یا نه روایات به چهار گروه تقسیم می شود: گروه اول روایاتی که فقط کذب را متذکر می شود.گروه دوم روایاتی است که کذب و سباب را ذکر می کند.گروه سوم روایاتی است که کذب و مفاخره را ذکر می کند.گروه چهارم فقط مفاخره را ذکر می کند. گروه اول از روایات: وسائل ج 9 باب 32 از ابواب تروک احرام (این روایات غالبا ضعیف السند هستند ولی مشهور به آنها عمل کرده اند.) حدیث 8: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی مَعَانِی الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّفَثِ وَ الْفُسُوقِ وَ الْجِدَالِ قَالَ أَمَّا

الرَّفَثُ فَالْجِمَاعُ وَ أَمَّا الْفُسُوقُ فَهُوَ الْکَذِبُ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالَی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ وَ الْجِدَالُ هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ سِبَابُ الرَّجُلِ الرَّجُلَ در این روایت بعد از آن که امام علیه السلام فسوق را به کذب تفسیر می کند به آیه ی نبا استدلال می کند زیرا ولید برای گرفتن زکوات طائفه ی بنی المصطلق رفته بود و آنها به استقبال او رفتند و او چون خرده حساب با آنها داشت خبر داد که آنها مرتد شدند و در مقام جنگ با من برآمدند. مسلمانان آمده می شدند که به طائفه ی بنی المصطلق حمله کنند زیرا بر علیه نماینده ی رسول خدا (ص) قیام کرده بودند که آیه ی مزبور نازل شد. بعد از تحقیق معلوم شد که ولید دروغ گفته بود. البته استدلال به این آیه نشان می دهد که فسق در این آیه در مورد کذب به کار برده شده است و همین دروغ موجب فسق شده بود ولی نشان نمی دهد که معنای فسق منحصر در کذب می باشد. وسائل، ج 9 باب 1 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 10: الْعَیَّاشِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی ع قَالَ: ... وَ الرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ الْمُفَاخَرَةُ روایات تفسیر عیاشی غالبا مرسله است. صاحب کتاب برای تلخیص اسناد را حذف کرده است و ضایعه ای در کتاب به وجود آمده است. امام علیه السلام در این

آیه مفاخره را داخل در جدال می داند نه فسوق. (این نکته در جمع بین روایات مشکل آفرین است. مستدرک الوسائل ج 9 باب 2 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: الصَّدُوقُ فِی الْمُقْنِعِ، وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ فَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ مِنْهُ این روایت مرسله است ولی ظاهرا صدوق این روایت را از معصوم گرفته است. حدیث 2: فِقْهُ الرِّضَا، ع وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ فَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَصَدَّقْ بِکَفِّ طُعَیْمٍ این روایت مرسله است و در فقه الرضا بحث که آیا روایات امام رضا علیه السلام و یا فتاوای صدوق می باشد. گروه دوم: کذب و سباب وسائل ج 9 باب 32 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ وَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی کُلِّهِمْ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَیْکَ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ ذِکْرِ اللَّهِ وَ قِلَّةِ الْکَلَامِ إِلَّا بِخَیْرٍ فَإِنَّ تَمَامَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ یَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ فَالرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ السِّبَابُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ این روایت صحیحة است. گروه سوم: کذب و مفاخره وسائل ج 9 باب 32 از ابواب تروک احرام حدیث 4: عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَخِی مُوسَی ع عَنِ الرَّفَثِ وَ الْفُسُوقِ وَ الْجِدَالِ مَا هُوَ وَ مَا عَلَی

مَنْ فَعَلَهُ فَقَالَ الرَّفَثُ جِمَاعُ النِّسَاءِ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ الْمُفَاخَرَةُ ... وسائل ج 9 باب 3 از ابواب کفارات الاستمتاع حدیث 16: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّفَثِ وَ الْفُسُوقِ وَ الْجِدَالِ مَا هُوَ وَ مَا عَلَی مَنْ فَعَلَهُ قَالَ الرَّفَثُ جِمَاعُ النِّسَاءِ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ الْمُفَاخَرَةُ... البته مخفی نماند که در سند قرب الاسناد بحث است. گروه چهارم: روایاتی که فقط مفاخره را ذکر می کند وسائل ج 9 باب 32 از ابواب تروک احرام حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ... اتَّقِ الْمُفَاخَرَةَ وَ عَلَیْکَ بِوَرَعٍ یَحْجُزُکَ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ... در این روایت فقط از مفاخره نهی شده است نه اینکه فسوق در آیه به مفاخره تفسیر شده باشد. وجه جمع: روایاتی که فقط کذب را ذکر می کند به راحتی با روایاتی که کذب و سباب و یا کذب و مفاخره را ذکر می کند قابل جمع است (از باب حمل مطلق بر مقید) و نتجیه همان کلام امام قدس سره سره می شود که هم کذب حرام است و هم سباب و مفاخره. گفته نشود که این روایات از باب مثبتین هستند و یکدیگر را تقیید نمی کنند زیرا حتی اطلاق و تقیید گاه در مثبتین هم اجرا می شود مانند:

ان افطرت اعتق رقبة و بعد بگوید: ان افطرت اعتق رقبة مؤمنة. در اینجا فقط یک وظیفه وجود دارد و آن عتق رقبه ی مؤمنه است. این بر خلاف اکرم العالم و اکرم العالم العادل است که دو وظیفه در آن می باشد که هم می شود عالم غیر عادل را اکرام کرد و هم عادل عالم را. در ما نحن فیه هم روایات در مقام تفسیر آیه هستند و یک روایت می گوید: فسوق به معنای کذب است و دیگری می گوید کذب و مفاخره و سباب بنابراین همه ی این موارد در معنای آیه جمع می شود. گفته نشود ما نحن فیه از باب اطلاق و تقیید نیست زیرا مفاخره و سباب موجب تقیید کذب نمی شود. در جواب می گوییم: اطلاق بر دو قسم است اطلاق لفظی و اطلاق مقامی. اطلاق لفظی این است که لفظ کذب مطلق است و هر نوع کذبی را چه به خدا باشد و چه به پیغمبر و دیگران را شامل می شود. اطلاق مقامی این است که امام علیه السلام در مقام بیان بود و فقط کذب را متذکر شد و سباب و مفاخره را ذکر نکرد در نتیجه کلام اطلاق دارد و معنای آن این است که فقط کذب جزء معنای فسوق است نه چیز دیگر. با این بیان روایاتی که مفاخره و سباب را ذکر می کند این اطلاق را مقید می کنند. مرحوم صاحب مدارک جمع عجیبی انجام می دهد که موجب تعجب صاحب جواهر می شود و ان شاء الله فردا آن را ذکر می کنیم.

ترک فسوق در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ترک فسوق در حال احرام

بحث در دهمین ترک از تروک احرام است که مسأله ی فسوق می باشد. روایات را بررسی کردیم و گفتیم بر چهار گروه است. بعضی گروه پنجمی را تصور کرده اند و آن اینکه فسوق فقط به معنای سباب و دشنام دادن باشد. وسائل ج 8 باب 152 از ابواب احکام العشرة حدیث 12: عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفْرٌ وَ أَکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِیَةٌ لِلَّهِ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ حدیث 9 هم به این مضمون است. ابن قدامة در مغنی ج 3 ص 265 می گوید: اما الفسوق فهو السباب لقول النبی (ص) سباب المسلم فسوق این تصور اشتباه است زیرا رسول خدا (ص) خدا نمی فرماید: الفسوق هو السباب بلکه می فرماید: السباب فسوق. السباب فسوق به این معنا است که یکی از مصادیق سباب فسوق است. اگر می فرمود: الفسوق هو السباب یعنی معنای فسوق منحصر در سباب است. همچنین سخن پیامبر اکرم (ص) ناظر به فسوق در حج نیست بلکه فسوق به معنای فسق است از این رو در ذیل آن می گوید: و قتاله کفر. واضح است که کفر منحصر در قتال مؤمن نیست بلکه قتال مؤمن یکی از مصادیق کفر است. مرحوم علامه در تذکره ج 7 ص 392 متوجه این نکته شده است و به آن اشاره کرده است و می فرماید: و روی العامّة قول النبی (ص): (سباب المسلم فسوق) فجعلوا الفسوق هو السباب لهذا الخبر و هو غیر دالّ و سبب الغلط إیهام العکس. به هر حال

ما امروز چهار وجه جمع بین این چهار طائفه از روایات بیان می کنیم. طریق اول: صاحب جواهر قائل است که روایات طائفه ی اولی که فقط کذب را ذکر می کند مفهوم دارد و مفهوم آنها را با منطوق روایات دیگر تقیید می کنیم. این روایات می گفت فقط کذب و مفهوم آن این است که غیر آن نیست ولی روایات سباب و تفاخر مفهوم این روایات را محدود می کند. روایت سباب و روایت مفاخره هر دو صحیح هستند. نتیجه ی این جمع این است که هم کذب حرام است و هم سباب و هم مفاخره طریق دوم: هر چند ظاهر این روایات انحصار است ولی به قرینه ی یکدگر می گوییم: این روایات از باب بیان مصداق است نه بیان انحصار مطابق این جمع هر سه مورد جزء فسوق می شود. طریق سوم: استفاده از اطلاق مقامی. اگر کسی سؤال کند چه کسانی در خانه هستند و در جواب گفته شود: زید و بکر. در این حال جواب دهنده در مقام بیان است و سخنی از خالد نبرد در نتیجه متوجه می شویم که خالد در خانه نیست. (بله اگر گویند می گفت: فقط زید و بکر در خانه است در این حال دلالت لفظی می شد) مطابق این وجه هر سه مورد جزء فسوق می باشد. طریق چهارم: صاحب جواهر این وجه را از صاحب مدارک نقل می کند و تعجب می کند. صاحب مدارک می فرماید: صحیحه ای که کذب و سباب را ذکر می کند، با روایت مفاخره تعارض می کند و روایت مفاخره هم با سباب تعارض پیدا

می کند و هر دو تساقط می کنند و در نتیجه فقط کذب باقی می ماند. واضح است که روایات سباب و مفاخره در مقام اثبات است و با هم تعارضی ندارند و بودن سباب با بودن مفاخره منافات ندارد و هر دو می توانند باشند. مرحوم نراقی نکته ی جالبی ذکر می کند و می گوید: این دعوا اثری ندارد زیرا ما برای فسوق کفاره ای قائل نیستیم و حرام بودن کذب و سباب و همچنین مفاخره ای که مشتمل بر دروغ و آزار باشد از مسلمات است. بنابراین چه اینها داخل در معنای فسوق باشد یا نباشد و چه در حال احرام باشد یا نه در هر حال باید آنها را ترک کرد. این کلام خوب است ولی دو نکته را می توان در مورد این قول ذکر کرد یکی اینکه اگر استحباب کفاره را قائل شویم، باید بحث کنیم که این استحباب آیا فقط در کذب است نه در کذب و سباب و مفاخره. (ثمره ی فقهی لازم نیست همواره واجب و حرام باشد.) نکته ی دوم این است که همه ی اقسام مفاخره حرام نیست ولی در حال احرام همه ی انواع مفاخره اشکال دارد. اسلام در واقع می خواهد مفاخره که در ایام جاهلی و در ایام حج مرسوم بوده است را حذف کند.

ترک فسوق در حال احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی: اصول کافی ج 2 باب فضل الیقین حدیث 10: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَرْزَمِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ قَنْبَرٌ غُلَامُ عَلِیٍّ یُحِبُّ عَلِیّاً ع حُبّاً شَدِیداً فَإِذَا خَرَجَ عَلِیٌّ

ص خَرَجَ عَلَی أَثَرِهِ بِالسَّیْفِ (با شمشیر به عنوان نیروی محافظ پشت علی علیه السلام حرکت می کرد) فَرَآهُ ذَاتَ لَیْلَةٍ فَقَالَ یَا قَنْبَرُ مَا لَکَ فَقَالَ جِئْتُ لِأَمْشِیَ خَلْفَکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ وَیْحَکَ أَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ تَحْرُسُنِی أَوْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ (مرا می خواهی از حوادث آسمانی حفظ کنی یا از حوادث زمینی) فَقَالَ لَا بَلْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ لَا یَسْتَطِیعُونَ لِی شَیْئاً (ضرری نمی توانند به من بزنند) إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مِنَ السَّمَاءِ فَارْجِعْ فَرَجَعَ. این سؤال مطرح می شود که بنابراین مراقبت کردن و محافظت کردن از افراد نباید لازم باشد. این در حالی است که حتی پیامبر اکرم (ص) مراقب داشت. در مدینه ستونی نزد قبر مبارک است به نام اسطوانة الحرس که محل استقرار حارثان و مراقبان بوده است. به حال حدیث مزبور مربوط به بخشی از اولیاء الله یعنی انسان به مرحله ای برسد که هیچ مراقبی احتیاج نداشته باشد و بداند فقط محافظ او خداست و اگر از محافظ استفاده می کند برای حفظ ظاهر است و برای اینکه مردم نگویند چرا برای خود محافظی قرار نمی دهی. یقین به ذات پاک خداوند و به قدرت لایزال او اثرات عجیبی دارد، خداوندی که رحمان و رحیم و جواد و کریم و منان است. هر چه یقین انسان بیشتر باشد آرامش انسان در زندگی بیشتر می شود. هر قدر درجه ی یقین بالاتر باشد آثارش هم بیشتر می باشد. برای تحصیل یقین دو راه وجود دارد: راه اول مطالعه ی بیشتر در آثار خداوند و آثار معصومین است. قرآن در موارد بسیاری مردم

را به تدبر در آیات الهی ارجاع می دهد. راه دیگر عمل پاک است هر قدر انسان خالصانه تر عمل کند درجه ی یقینش بالاتر می شود و در نتیجه آرامش او هم بیشتر می شود. موضوع: ترک فسوق در حال احرام به این نتیجه رسیدم که فسوق، سه مورد کذب، دشنام دادن و مفاخره را شامل می شود. سؤال شده است که ما در یکی از وجوه جمع بین روایات گفتیم که چه اشکالی دارد که آن روایات که گاه کذب را متذکر شده اند و گاه کذب و سباب و غیره را همه از باب مثال باشد و هر سه داخل در عنوان فسوق باشد بنابراین فسوق کل المعاصی است همان طور که معنای لغوی فسوق نیز مطابق با کل المعاصی است. در قرآن مجید هم در بسیاری از موارد کلمه ی فسق به غیر از سه مورد فوق بیان شده است. مثلا گاه به گوشت هایی که نام خدا در ذبحشان برده نمی شود اطلاق شده است. (مانند مائده / 121 و انعام / 145: فسق احل لغیر الله) یا مثلا در سوره ی کهف آیه ی 50 در مورد شیطان می فرماید: و کان من الجن ففسق عن امر ربه جواب این است که اولا ما این راه جمع را قبول نکردیم بلکه گفتیم یکی از طرق جمع این می باشد. ما طریق جمع صاحب جواهر که مفهوم و منطوق با هم تقیید می کرد قبول کردیم آن جمع عرفی تر است زیرا این جمع در فقه بسیار است و هکذا جمع از طریق اطلاق مقامی در فقه بسیار است. همچنین

قول به این خلاف اجماع است و قائل به این قول بسیار کم است. اما فرع دوم مسألة: آیا برای ارتکاب فسوق باید کفاره داد؟ اقوال علماء: مشهور و معروف این است که فسوق کفاره ندارد. محدث بحرانی در حدائق ج 15 ص 455 می گوید: ظاهر الاصحاب انه لا کفارة فی الفسوق سوی الاستغفار عبارت ایشان بوی اجماع می دهد. صاحب جواهر در ج 20 ص 425 می فرماید: اما الفسوق فلم اجد من ذکر له کفارة بل قیل ظاهر الاصحاب لا کفارة فیه سوی الاستغفار بل عن المنتهی التصریح بذلک روایات: سه طائفه از روایت در این مورد وارد شده است. گروه اول: روایاتی که می گوید غیر الاستغفار چیزی بر فرد نیست. گروه دوم: تصدق و یا کفی از طعام بدهد گروه سوم: کفاره ی آن بقره است. ان شاء الله در جلسه ی بعد این روایات را بررسی می کنیم.

حرمت فسوق در حال احرام کتاب الحج

موضوع: حرمت فسوق در حال احرام بحث در کفاره ی فسوق در حال احرام است. گفتیم فسوق عبارت است از دروغ گفتن، دشنام دادن و تفاخر کردن. گفتیم مشهور در میان فقهاء این است که ارتکاب فسوق موجب کفاره نمی شود. دلالت روایات: روایات بر سه دسته تقسم می شوند: وسائل ج 9 ابواب بقیة الکفارات باب 2 طائفه ی اولی: روایاتی که تصریح به عدم کفاره و لزوم استغفار دارد. حدیث 2: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ مَنِ ابْتُلِیَ بِالْفُسُوقِ مَا عَلَیْهِ قَالَ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ حَدّاً

یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ یُلَبِّی گفتیم تلبیه مستحب است. مستدرک ج 9 ابواب بقیة الکفارات حدیث 1 که مرسله ی صدوق است. طائفه ی ثانیة: روایات متعددی که دلالت بر صدقه دادن دارد وسائل ج 9 ابواب بقیة الکفارات باب 2 حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی ع فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ کَفَّارَةُ الْفُسُوقِ یَتَصَدَّقُ بِهِ (یعنی یتصدق بشیء) إِذَا فَعَلَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ این روایت صحیحة است. ابواب کفارات الاستمتاع باب 3 حدیث 4: ُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ فَمَنْ رَفَثَ فَعَلَیْهِ بَدَنَةٌ یَنْحَرُهَا وَ إِنْ لَمْ یَجِدْ فَشَاةٌ وَ کَفَّارَةُ الْفُسُوقِ یَتَصَدَّقُ بِهِ إِذَا فَعَلَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ این همان حدیث علی بن جعفر قبلی است که در این روایت به صورت کامل آمده است. حدیث 16: این نیز همان روایت علی بن جعفر است که در قرب الاسناد آمده است. بنابراین هر سه حدیث در واقع یک حدیث می باشد. طائفه ی ثالثة: کفاره ی فسوق را یک بدنه می داند. وسائل ج 9 ابواب بقیة الکفارات باب 2 حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ فِی حَدِیثٍ وَ فِی السِّبَابِ وَ الْفُسُوقِ بَقَرَةٌ وَ الرَّفَثُ فَسَادُ الْحَجِّ این روایت صحیحه است. در این روایت سباب در کنار فسوق ذکر شده است که از باب ذکر عام بعد از خاص است بنابراین این روایات دلیل بر تفاوت فسوق

و سباب نیست. جمع بین این روایات واضح است و از باب حمل ظاهر بر نص حکم به استحباب طائفه ی دوم و سوم می کنیم به این گونه که استحباب در درجه ی اول در بقره است و اگر نشد صدقه ای می دهد. اصحاب هم از این روایات استحباب فهمیده اند و فهم ایشان مؤید ماست. اما ادله ی بقیة اقوال: گفتیم که در این بحث نه قول است حال باید ادله ی آنها را بررسی کنیم. اما کسانی که قائل شدند فسوق فقط کذب علی الله و علی المعصومین است. آنها به سراغ قدر متیقن رفتند و گفته اند هر چند روایات مطلق بود ولی قدر متیقن آن همان است. حتی یک قول قائل به خصوص کذب علی الله بود. قائل به این قول نیز به قدر متیقن از قدر متیقن اخذ کرده اند. نقول: اطلاق احادیث برای ما حجت است و در نتیجه تمام انواع کذب داخل در فسوق است و حتی سباب و تفاخر هم داخل می باشد. اما کسانی که قائل شدند هر لفظ قبیح یا هر معصیتی داخل در عنوان فسوق است. دلیل آنها اطلاق آیه است زیرا ظاهر آیه کل معصیة می باشد. نقول: تمسک به اطلاق آیه و رها کردن روایات از قبیل اجتهاد در مقابل نص است زیرا در روایات معصیت به کذب علی الله و سباب و تفاخر مختص شده است. مثلا در آیه آمده است یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود بعد در روایات قیودات بسیاری به آن وارد شده است. مثلا خرید و فروش حرام، ربا و موارد دیگر هیچ کدام لازم

الوفاء نیست. اما کسانی که قائل هستند کل قبیح جزء فسوق می باشد (نه کل معصیة) صاحب جواهر از ابن ابی عقیل در این مورد نقل می کند: ان الفسوق الکذب و البذاء و اللفظ القبیح. یک روایت بر قول او دلالت دارد: باب 32 از ابواب تروک الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ وَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی کُلِّهِمْ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَیْکَ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ ذِکْرِ اللَّهِ وَ قِلَّةِ الْکَلَامِ إِلَّا بِخَیْرٍ فَإِنَّ تَمَامَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ یَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ فَالرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ السِّبَابُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ این روایت صحیحة است. نقول: از این حدیث استفاده می شود که امام علیه السلام در مقام بیان مستحبات است نه واجبات. از عباراتی چون (فَعَلَیْکَ بِتَقْوَی اللَّهِ)، (ذِکْرِ اللَّهِ)، (قِلَّةِ الْکَلَامِ) بقی هنا امور: الامر الاول: الکلام فی التفاخر صاحب جواهر در ج 18 ص 356 می فرماید: ان المفاخرة لا تنفک عن السباب لانها انما تتم بذکر فضائل لنفسه و سلبها عن نفسه و سلب الرذائل عن نفسه و اثباتها لخصمه و هو معنی السباب نقول: مفاخره هر چند از باب مفاعله است ولی همیشه بین الاثنین نیست. حتی اگر کسی به تنها فخر

فروشی کند به آن هم مفاخره اطلاق می شود. (مانند مداراة با مردم که معمولا یک طرفی است. هکذا مفاجاة به معنای واقع شدن یک جریان ناگهانی است. همچنین است مناجاة که یک نفر در برابر خداوند این کار را انجام می دهد و موارد متعدد دیگر.) به نظر ما مفاخرة انواع و اقسامی دارد. بعضی از اقسام آن حرام است و بعضی مکروه و بعضی واجب. قسم حرام همان است که صاحب جواهر ذکر کرده است. اما مفاخره هایی داریم که فرد فضائلی را از خودش نقل می کند بدون اینکه از کسی آن را نفی کنند و را رذائلی را از خودشان نفی کنند بدون اینکه آن را برای کسی اثبات کند. مثلا کسی بگوید: اولادی کلهم اتقیاء و امثال آن. این قسم از مفاخره مکروه است. در حدیثی از رسول خدا (ص) می خوانیم که وقتی عرب های جاهلیت به سبب غروری که داشتند تفاخر می کردند ایشان فرمود: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ التَّفَاخُرَ بِآبَائِهَا وَ عَشَائِرِهَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ طِینٍ أَلَا وَ إِنَّ خَیْرَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَکْرَمَکُمْ عَلَیْهِ الْیَوْمَ أَتْقَاکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لَهُ (بحار الانوار، ج 21، ص 138، حدیث 32.) البته از حدیثی که کلینی در کافی (ج 2 ص 329 حدیث 5) نقل می کند می خوانیم: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَتَی رَسُولَ اللَّهِ ص رَجُلٌ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ حَتَّی عَدَّ تِسْعَةً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَا إِنَّکَ

عَاشِرُهُمْ فِی النَّارِ ظاهر این حدیث حرمت است ولی در مورد این روایت این بحث مطرح است که گاه قضیه ای هایی هستند که به آنها قضیة فی واقعة می گویند. این به روایاتی گفته می شود که اطلاقی ندارد و فقط یک سؤال و یک جریانی در مورد خاصی اتفاق افتاده است که ما از آن شرایط خاص موجود در آن جریان بی خبر هستیم. مثلا شاید مخاطب در این روایت از منافقین بوده است بنابراین نمی توان از آن حکم کلی را استنباط کرد و گفت هر کس که مفاخره می کند جایگاهش در آتش است.

ترک فسوق و جدال در حج کتاب الحج

موضوع: ترک فسوق و جدال در حج گفتیم صاحب جواهر سعی دارد مفاخره را همراه با سباب بداند و بگوید: ان المفاخرة لا تنفک عن السباب ما گفتیم مفاخره (منهای حال احرام که در هر حال حرام است) بر سه قسم می باشد گاه حرام است و گاه مکروه. از موارد مکروه در آیه ی قرآن می خوانیم: ان الله لا یحب کل مختار فخور (لقمان / 18) امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم، حدیث 7062 می فرماید: الِافْتِخَارُ مِنْ صِغَرِ الْأَقْدَارِ یعنی افتخار به سبب وجود حقارت در وجود فرد است که فرد به سبب حقارت درونی اش سعی می کند افتخار کند. خودستائی در عرف عقلاء کار زشتی است و جزء رذائل اخلاقی است ولی اگر توأم با تحقیر و ایذاء و ذلیل کردن دیگری باشد حرام است. بعضی از شقوق افتخار مطلوب و گاه واجب می باشد و آن جایی است که مستلزم معرفی فرد باشد مانند آنچه امام سجاد علیه السلام در

خطبه ی معروفش در شام بیان فرمود: أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا...امیر مؤمنان علیه السلام در خطبه ی شقشقیة می فرماید: أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر یعنی سیلاب حکمت از وجود من سرازیر است و همای بلندپرواز اندیشه ها به قله ی رفیع وجود من نمی رسد و یا در جای دیگر که می خواهد مردم را به فراگیری علم دعوت کند می فرماید: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی سَلُونِی عَنْ طُرُقِ السَّمَاوَاتِ فَإِنِّی أَعْرَفُ بِهَا مِنْ طُرُقِ الْأَرْض مرحوم علامه ی مجلسی در ج 49 بحار الانوار ص 174 در حالات امام رضا علیه السلام نقل می کند که شخصی از یاران حضرت به نام حسن بن محمد نوفلی می گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم و دیدم یاسر خادم وارد شد (او رابطی بین مأمون و امام علیه السلام بود) عرض کرد: مأمون سلام می رساند و می گوید: جانم فدای تو! عده ای از علمای مذاهب گوناگون نزد من جمع شدند و اگر شما صلاح بدانید فردا تشریف بیاورید و جواب سوالات آنها را در مورد ادیان بدهید و اگر دوست دارید نیایید و اگر هم بخواهید ما نزد شما می آییم. حضرت به نوفلی فرمود: چه فکر می کنی؟ مقصود او از جمع کردن علماء ادیان مختلف چیست. نوفلی می گوید: او می خواهد علم شما را امتحان کند. بعد اضافه می کند ظاهرا دسیسه ای در کار است زیرا ارباب مذاهب انسان های بدی هستند و

حرف حساب به گوششان نمی رود. امام علیه السلام تبسم کرد و فرمود: نوفلی! تو میترسی آنها من را محکم کنند؟ من هرگز از این جریان نمی ترسم. ولی می خواهی بدانی مأمون کی از این کار پشیمان می شود: أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ مَتَی یَنْدَمُ الْمَأْمُونُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا سَمِعَ احْتِجَاجِی عَلَی أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ عَلَی أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ وَ عَلَی أَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَ عَلَی الصَّابِئِینَ بِعِبْرَانِیَّتِهِمْ وَ عَلَی أَهْلِ الْهَرَابِذَةِ بِفَارِسِیَّتِهِمْ وَ عَلَی أَهْلِ الرُّومِ بِرُومِیَّتِهِمْ وَ عَلَی أَصْحَابِ الْمَقَالَاتِ بِلُغَاتِهِمْ فَإِذَا قَطَعْتُ کُلَّ صِنْفٍ وَ دَحَضْتُ حُجَّتَهُ وَ تَرَکَ مَقَالَتَهُ وَ رَجَعَ إِلَی قَوْلِی عَلِمَ الْمَأْمُونُ أَنَّ الْمَوْضِعَ الَّذِی هُوَ بِسَبِیلِهِ لَیْسَ بِمُسْتَحِقٍّ لَهُ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَکُونُ النَّدَامَةُ مِنْهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ در این بیان امام علیه السلام افتخارات بسیاری از خود را بیان می کند. به هر حال گاه برای معرفی خویشتن، هشدار به مردم برای استفاده از علم خود، بیان نعمت الهی و غیره ایجاب می کند که فرد مزایای وجودی خود را بیان کند. (البته نام این کار را بهتر است مفاخره و فخرفروشی نگذاریم بلکه معرفی کردن خویشتن بنامیم) مسأله ی 11: امام قدس سره در این مسأله می فرماید: الحادی عشر- الجدال، و هو قول: «لا و اللّٰه» و «بلی و اللّٰه» و کل ما هو مرادف لذلک فی أیّ لغة کان إذا کان فی مقام إثبات أمر أو نفیه و لو کان القسم بلفظ الجلالة أو مرادفه فهو جدال و الأحوط إلحاق سائر أسماء اللّٰه تعالی کالرحمن و الرحیم و خالق السماوات و نحوها بالجلالة و

أما القسم بغیره تعالی من المقدسات فلا یلحق بالجدال. امام قدس سره می فرماید: جدال فی الجمله حرام است و عبارت است از لا و الله و بلی و الله گفتن و هر چیزی که معادل این عبارت در لغات مختلف می باشد. این کار یا برای نفی چیزی است و یا برای اثبات چیزی مثلا بلی و الله قد جاء زید. حتی قسم به نام خداوند نیز جدال است. بعد اضافه می کند که احوط این است که سایر اسماء خداوند هم به الله ملحق می شود. اما قسم به غیر قرآن و غیره که ملحق به جدال حرام نیست. (ممکن است قسم های دیگر به سبب دیگری حرام باشد ولی از باب جدالی که در حال احرام حرام است نمی باشد.) (البته مخفی نماند که بعضی از اسماء خداوند در واقع صفات خداوند هستند که جانشین اسم می باشند.) اما اصل جدال در حال احرام: حرام بودن آن جزء مسلمات است و همه ی علماء اسلام هم بر آن اجماع دارند چون در قرآن به حرمت آن در حال احرام تصریح شده است: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ (بقره / 197) صاحب جواهر در ج 18 ص 359: بحث مفصلی دارد و چندین صفحه در مورد مصداق جدال بحث می کند و می فرماید: و الجدال کتابا و سنة و اجماعا بقسمیه. نراقی در مستند ج 11 ص 384 می فرماید: و حرمته من حیث الاحرام ثابتة و انما الخلاف فی المراد منه ان شاء الله ابتدا جدال را در قرآن

بررسی می کنیم و بعد به سراغ روایات می رویم.

جدال در حال احرام کتاب الحج

موضوع: جدال در حال احرام بحث در یازدهمین تروک احرام است که جدال است. بحث در این مسأله از مسأله ی فسوق مهمتر است زیرا جدال بر خلاف فسوق کفاره دارد بنابراین باید دقت بیشتری در این مسأله مبذول داشت. در جدال، گاه بحث حکمی مطرح می کنیم و گاه موضوعی. بحث حکمی آن مسلم است و آن اینکه جدال در حال احرام حرام است. این حرمت از اجماع، کتاب و سنت اثبات می شود. روایات جدال عمدة در باب 32 از ابواب تروک احرام و باب 1 از ابواب بقیة الکفارات ذکر شده است. اما بحث موضوعی: و آن اینکه جدال چیست. دلالت آیات قرآن: ابتدا به سراغ آیه ی شریفه می رویم تا ببینیم اگر روایاتی نبود ما از لفظ جدال چه می فهمیدیم. در آیه ی شریفه ی 197 از سوره ی بقره می خوانیم: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَج در لسان العرب در معنای لغوی جدال آمده است: الجَدْل: شِدَّة الفَتْل (یعنی اگر چیزی را زیاد بتابند به آن جدل می گویند) و جَدَلْتُ الحَبْلَ أَجْدِلُه جَدْلًا إِذا شددت فَتْله و فَتَلْتَه فَتْلًا مُحْکَماً؛... و الجَدِیل: الزمام المجدول من أَدم. (یعنی مفتول تابیده شده از چرم) و الجدل: الصرع (به زمین انداختن کسی) و قیل للصریع مُجَدََّل بنابراین اگر دو نفر با هم مجادله و مبارزه کنند به آن جدل می گویند و این معنای ثانوی جدل است. در آیه ی شریفه همین معنا اراده شده است نه معنای اول

که تابیدن طناب است. بنابراین مطابق دلالت آیه جدل به معنای هر نوع مخاصمه است. حج محل دوستی و محبت و رفاقت است نه جای مخاصمه و دعوا. واژه ی جدل و مشتقات آن در قرآن به معنای مخاصمه آمده است ولی ظاهر همه یا اکثر آن مجادلات لفظی است. مثلا در آنفال آیه ی 6 آمده است: یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّن در بعضی از موارد جدال در قرآن به معنای مخاصمه نیست بلکه به معنای اصل گفتگو است. مثلا در آیه ی 125 سوره ی نحل می خوانیم: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ این آیه بدین معنا نیست که پیامبر اکرم (ص) باید با آنها مخاصمه کند بلکه مراد گفتگو کردن با آنها است. نکته ی دیگر این است که در فتاوی و روایات جدال مختص به لا و الله و بلی و الله و موارد مشابه است. بسیار بعید است که فقط همین دو لفظ ممنوع باشد ولی حاجیان اجازه داشته باشند با هم هر نوع مخاصمه ای را به راه اندازند. ان شاء الله به تدریج معنای جدال را در روایات شفاف می کنیم. اهل سنت جدال را جزء تروک احرام مطرح نکرده اند بلکه در مورد جدال در آیه دو تفسیر مطرح کرده اند که این دو تفسیر در مجمع البیان آمده است: اول اینکه: عن ابن عباس و ابن مسعود و الحسن: ان المراد منه المراء و السباب و الاغضاب علی جهة الخصومة و اللجاج ... معنای دوم اینکه: و ان معناه لا جدال فی ان الحج قد استدار فی ذی الحجة این قول در مقابل جا به جا

کردن ماه های حرام است همان که خداوند می فرماید: إِنَّمَا النَّسی ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عامایعنی اعراب به سبب اینکه با طائفه ای دعوا داشتند و ماه حرام می رسید. ماه حرام را جا به جا می کردند و می گفتند فعلا جنگ را ادامه می دهیم و بعد یک ماه دیگر را ماه حرام حساب می کنیم. خداوند می فرماید: در این امر نباید جدال و گفتگو کرد. حج باید در ماه ذی الحجة باشد. مطابق این تفسیر دیگر آیة دلالت بر ترک جدال در حال احرام ندارد. دلالت روایات: اکثر روایات دلالت می کند که مراد از جدال لا و الله و بلی و الله. حال آیا برای اثبات شیء باشد یا برای نفی شیء برای مخاصمه باشد یا غیر آن و موارد دیگر همه باید بررسی شود. این روایات بر چند طائفه است: الطائفة الاولی: روایاتی که لا و الله و بلی و الله را متذکر می شود. وسائل ج 9 باب 32 از ابواب بقیة الکفارات: حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ وَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی کُلِّهِمْ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَیْکَ بِتَقْوَی اللَّهِ... فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ فَالرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ السِّبَابُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ این روایت صحیه

است. ظاهر این روایت انحصار است نه ذکر دو مثال از جدال. حدیث 3: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ یَقُولُ لَا لَعَمْرِی (به جانم قسم اینگونه نبوده است) وَ هُوَ مُحْرِمٌ قَالَ لَیْسَ بِالْجِدَالِ إِنَّمَا (انما دلیل بر حصر دارد) الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَا هَا فَإِنَّمَا طَلَبُ الِاسْمِ وَ قَوْلُهُ یَا هَنَاهْ فَلَا بَأْسَ بِهِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَا بَل ِشَانِیکَ فَإِنَّهُ مِنْ قَوْلِ الْجَاهِلِیَّةِ. این روایت صحیحة است. انما در این روایت دلالت بر حصر دارد. با مراجعه به کتب تفسیر روایات مانند کتاب شافی و امثال آن در تفسیر عبارات ذیل حدیث (لا ها)، (لا هناک) و (لاب لشانیک) آمده است که (لا ها) به معنای لا و الله است. زیرا امام علیه السلام هم می فرماید: او در واقع اسم خدا را طلب می کند. اما (یا هناه) یعنی یا فلان اسم به این معنا که فرد می گوید: قسم به همونی که می خواهم بگویم یا نوک زبانم است. این مورد اشکال ندارد زیرا در واقع به اسمی قسم نخورده است. اما (لا بل شانیک) یعنی دشمنت بمیرد این حرف صحیح نیست. این کلام در عرف جاهلیت مرسوم بوده و از باب نفرین به دشمن است و اشکالی ندارد. البته تفاسیر دیگری هم ارائه شده که از آن صرف نظر می کنیم. حدیث 4: ُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَخِی مُوسَی ع عَنِ الرَّفَثِ وَ الْفُسُوقِ وَ الْجِدَالِ مَا هُوَ وَ مَا عَلَی مَنْ فَعَلَهُ فَقَالَ

الرَّفَثُ جِمَاعُ النِّسَاءِ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ الْمُفَاخَرَةُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ الْحَدِیثَ این حدیث صحیح است. ظاهر این حدیث هم انحصار است. زیرا وقتی رفث به جماع تفسیر می شود و یا فسوق به کذب و مفاخره از آن انحصار فهمیده می شود (البته بعضی از روایات سباب را هم اضافه کرده است.) حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ... قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَقُولُ لَا لَعَمْرِی وَ بَلَی لَعَمْرِی قَالَ لَیْسَ هَذَا مِنَ الْجِدَالِ وَ إِنَّمَا الْجِدَالُ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ این روایت صحیحة است. حدیث 8: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی مَعَانِی الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّفَثِ وَ الْفُسُوقِ وَ الْجِدَالِ قَالَ أَمَّا الرَّفَثُ فَالْجِمَاعُ وَ أَمَّا الْفُسُوقُ فَهُوَ الْکَذِبُ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالَی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ وَ الْجِدَالُ هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ سِبَابُ الرَّجُلِ الرَّجُلَ ذیل حدیث دلالت دارد که سباب و دشنام دادن هم جزء جدال می باشد. حدیث 9: الْعَیَّاشِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ الْحَجُّ

أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ الرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ السِّبَابُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ ان شاء الله ما بقی احادیث از این طائفه و سایر طوائف را فردا مطرح می کنیم.

ترک جدال در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ترک جدال در حال احرام بحث در یازدهمین تروک احرام است که جدال می باشد. گفتیم ظاهرا آیه ی 197 سوره ی بقرة این است که مطلق جدال که عبارت است از هر گونه مخاصمه و دعوا در حال احرام حرام است. فقهاء عامه هم بعضا به همین قائلند و از جدال به مِراء تعبیر کرده اند و آن این است که هر کس سعی کند بر دیگری غلبه کند و حرف خود را به کرسی بنشاند. ولی روایات در مقابل ظاهر آیه، مسیر خاصی را طی کرده اند و بسیاری از روایات جدال را مختص به قول (لا و الله) و (بلی و الله) دانسته اند. البته منظور متوسل شده به قسم برای اثبات یا نفی چیزی است. روایات بر چهار طائفه است و طائفه ی اول روایاتی است که جدال را مختص به همان دو عبارت می داند. چند روایت را در جلسه ی قبل خواندیم و اکنون به ادامه ی آن می پردازیم: ابواب بقیة الکفارات، باب 1 حدیث 3: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا

وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ ... قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَقُولُ لَا لَعَمْرِی وَ بَلَی لَعَمْرِی (به جانم قسم) قَالَ لَیْسَ هَذَا مِنَ الْجِدَالِ وَ إِنَّمَا الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّه این روایت صحیحة است. حدیث 10: الْعَیَّاشِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی ع قَالَ مَنْ جَادَلَ فِی الْحَجِّ فَعَلَیْهِ إِطْعَامُ سِتَّةِ مَسَاکِینَ لِکُلِّ مِسْکِینٍ نِصْفُ صَاعٍ إِنْ کَانَ صَادِقاً أَوْ کَاذِباً فَإِنْ عَادَ مَرَّتَیْنِ فَعَلَی الصَّادِقِ شَاةٌ وَ عَلَی الْکَاذِبِ بَقَرَةٌ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَی قَالَ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ الرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ الْمُفَاخَرَةُ الطائفة الثانیة: روایاتی که جدال را به نحو مطلق ممنوع می داند ابواب بقیة الکفارات، باب 1 حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ فِی الْجِدَالِ شَاةٌ الْحَدِیث این روایت صحیحة است و ظاهر آن مطلق است و هر نوع جدالی را شامل می شود. حدیث 2: َ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ قُلْتُ فَمَنِ ابْتُلِیَ بِالْجِدَالِ مَا عَلَیْهِ قَالَ إِذَا جَادَلَ فَوْقَ مَرَّتَیْنِ فَعَلَی الْمُصِیبِ (کسی که قسم راست خورده است) دَمٌ یُهَرِیقُهُ وَ عَلَی الْمُخْطِئِ (کسی که به دروغ قسم خورده است) بَقَرَةٌ این روایت صحیحة است. حدیث 6: عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْجِدَالِ فِی الْحَجِّ فَقَالَ مَنْ زَادَ عَلَی مَرَّتَیْنِ فَقَدْ وَقَعَ عَلَیْهِ الدَّمُ فَقِیلَ لَهُ الَّذِی یُجَادِلُ وَ هُوَ صَادِقٌ قَالَ عَلَیْهِ شَاةٌ وَ الْکَاذِبُ عَلَیْهِ بَقَرَةٌ ابواب تروک احرام، باب 32 حدیث 2: ُ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَطَ عَلَی النَّاسِ شَرْطاً (تکلیفی بر دوش آنها گذاشته است) وَ شَرَطَ لَهُمْ شَرْطاً (شرطی هم به نفع آنها وضع کرده است) قُلْتُ فَمَا الَّذِی اشْتَرَطَ عَلَیْهِمْ وَ مَا الَّذِی اشْتَرَطَ لَهُمْ فَقَالَ أَمَّا الَّذِی اشْتَرَطَ عَلَیْهِمْ فَإِنَّهُ قَالَ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ أَمَّا الَّذِی شَرَطَ لَهُمْ فَإِنَّهُ قَالَ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ (موقعی که در منی هستند کسی که دو روز بماند و بعد از روز عید یعنی روز دوازدهم بعد الظهر خارج شود گناهی بر او نیست) وَ مَنْ تَأَخَّرَ (کسی که روز سیزدهم هم بماند) فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقی قَالَ یَرْجِعُ لَا ذَنْبَ لَهُ الْحَدِیثَ در ذیل روایت شرطی که به نفع مردم است آن است که حاجی چه دو روز در منی بماند و چه سه روز در هر حال (فلا اثم علیه) می شود یعنی گناهانش پاک می شود. حدیث 6: َ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ

بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ قَالَ إِتْمَامُهُمَا أَنْ لَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِی الْحَجِّ این روایت صحیحة است. جدال در تمامی این روایات مطلق است و اگر روایات طائفه ی اولی نبود ما هر نوع مخاصمه ای را داخل در جدال می دانستیم. الطائفة الثالثة: روایاتی که مطلق قسم در حال احرام را ممنوع می داند. (چه قسم به اسم جلالة باشد یا نه) ابواب بقیة الکفارات، باب 1 حدیث 4: َ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ مُتَتَابِعَاتٍ صَادِقاً فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ دَمٌ وَ إِذَا حَلَفَ بِیَمِینٍ وَاحِدَةٍ کَاذِباً فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ دَمٌ در این حدیث اگر قسم راست باشد و یک بار قسم بخورد کفاره ندارد در نتیجه حرام هم نباشد باشد ولی اگر قسم دروغ باشد کفاره دارد. حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ فِی مَقَامٍ وِلَاءً (پشت سر هم) وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ حَدُّ الْجِدَالِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ وَ یَتَصَدَّقُ بِهِ در این حدیث به قرینه ی حدیث قبل مراد سه قسم راست است. حدیث 7: مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ ثَلَاثَةَ أَیْمَانٍ وَ هُوَ صَادِقٌ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَعَلَیْهِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ

وَ إِذَا حَلَفَ یَمِیناً وَاحِدَةً کَاذِباً فَقَدْ جَادَلَ فَعَلَیْهِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ به هر حال اگر فقط با همین طائفه از روایات بر خورد می کردیم می گفتیم مطلق جدال که مخاصمه است حرام می باشد. الطائفة الرابعة: تفصیل بین قسم صادق و کاذب تروک احرام باب 32 حدیث 7: عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ یَعْنِی لَیْثَ بْنَ الْبَخْتَرِیِّ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یُرِیدُ أَنْ یَعْمَلَ الْعَمَلَ فَیَقُولُ لَهُ صَاحِبُهُ وَ اللَّهِ لَا تَعْمَلْهُ فَیَقُولُ وَ اللَّهِ لَأَعْمَلَنَّهُ فَیُخَالِفُهُ مِرَاراً یَلْزَمُهُ مَا یَلْزَمُ الْجِدَالَ قَالَ لَا إِنَّمَا أَرَادَ بِهَذَا إِکْرَامَ أَخِیهِ إِنَّمَا کَانَ ذَلِکَ مَا کَانَ فِیهِ مَعْصِیَةٌ بقیة الکفارات باب 1 حدیث 8: عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَقُولُ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ هُوَ صَادِقٌ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ قَالَ لَا حدیث 9: عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا جَادَلَ الرَّجُلُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَکَذَبَ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ جَزُورٌ نتیجه گیری: جدال در قرآن به شکل مطلق ذکر شده است. جدال در لغت هم به معنای هر نوع مخاصمه است. تناسب حکم و موضوع هم ایجاب می کند هر نوع جدالی در حال حج حرام باشد و صحیح به نظر نمی رسد که درگیری لفظی به هر شکل جایز باشد ولی فقط قسم خاصی از آن حرام باشد. بنابراین شاید بتوان گفت که روایات لا و الله و بلی و الله از باب بیان مصداق است و هر

نوع جدالی در حال حج ممنوع باشد. ان شاء الله فردا این بحث را ادامه می دهیم.

حرمت جدال در حال احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، ج 2، ص 59، حدیث 11: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ قَالَ قِیلَ لِلرِّضَا ع إِنَّکَ تَتَکَلَّمُ بِهَذَا الْکَلَامِ وَ السَّیْفُ یَقْطُرُ دَماً فَقَالَ إِنَّ لِلَّهِ وَادِیاً مِنْ ذَهَبٍ حَمَاهُ بِأَضْعَفِ خَلْقِهِ النَّمْلِ فَلَوْ رَامَهُ الْبَخَاتِیُّ لَمْ تَصِلْ إِلَیْهِ ظاهرا امام علیه السلام چیزی بر خلاف حکومت وقت و بر خلاف تقیه بیان کرده بود که راوی به امام عرض کرد: شما این حرف را می زنید در حالی که از شمشیرها خون می چکد؟ امام علیه السلام در جواب فرمود: خداوند وادی ای مملو از طلا دارد که آن را با ضعیف ترین خلق خود که مورچه است حفظ می کند. اگر شتران قوی پیکر بخواهد به آن وادی برسد نمی تواند و مورچه ها آنها را از پای در می آورند. اشاره به اینکه خداوند به قدری قدرت دارد که زورمندان را به کمترین چیزی از پای در می آورد. ممکن است آنچه فرموده است از باب مثال باشد یعنی خداوند می تواند وادی مملو از طلا را با مورچه ها حفظ کند. مورچه ها قدرت عجیبی دارند و حرکت دستجمعی آنها مانند سیل است. به هر چه برسند آن را نابود می کنند. اینکه خداوند برای در هم کوبیدن ظالمانی که ظاهرا قوی پیکر هستند از چیزهای پیش پا افتاده و ضعیفی استفاده می کرد نمونه های بسیاری در تاریخ دارد. مثلا در داستان نمرود می خوانیم که خداوند با پشه ی ضعیفی که در بینی

اش وارد کرد او را از پای در آورد. همچنین خداوند به وسیله ی سنگریزه هایی که سفت نبود (بین سنگ و گل بود) که همراه گروه های پرنده فرستاد، لشکر فیل که در صدد خراب کردن مکه بودند را از بین برد. همچنین خداوند به وسیله ی چند موش صحرایی قوم سبأ که سرزمین حاصلخیزی داشتند و شروع به ناشکری کردند را از بین برد به این گونه که موش ها سد را سوراخ کردند و سد شکست و کل بساط آنها را در هم پیچید. همیچنین در داستان طالوت و جالوت می خوانیم که طالوت با یک قلاب سنگ جالوت را از پا انداخت و کار جنگ را یکسره کرد. همچنین خداوند با یک عنکبوت جان پیامبر را در غار ثور حفظ کرد. دانستن این نکته به ما امیدواری می دهد و امام رضا علیه السلام می فرماید: هرچند دشمن صاحب نام و قدرت است ولی خداوند با یک کار ساده حق را حفظ می کند. این گونه نیست که خداوند برای نابودن کردن دشمن لشکر آسمان و زمین را بسیج کند. قدرت نمایی خداوند در این است که با یک چیز ساده دشمن را از پای در آورد. موضوع: حرمت جدال در حال احرام گفتیم جدال در حال احرام حرام است. معنای جدال هر گونه مخاصمه و مجادله ای را شامل می شود. ظاهر قرآن هم عام است. با این وجود ظاهر بسیاری از روایات این است که جدال مختص با لا و الله و بلی و الله است. اگر بتوانیم ثابت کنیم که این از باب حقیقت شرعیة است فبها ولی

اگر احتمال دهیم که این دو مورد از باب ذکر مثال است و الا اصل مجادله همان درگیری لفظی و مخاصمه است و در نتیجه به لا و الله و بلی و الله قسم می خورد تا حرف خود را ثابت کنند و یا امری را نفی کنند در این صورت نمی توان قائل به حقیقت شرعیة شد. ان قلت: ظاهر بعضی از روایات حصر است زیرا از انما استفاده شده است. قلت: ظاهر انما حصر اضافی است مثلا روایت هفت باب 32 از ابواب تروک احرام می خوانیم: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ یَعْنِی لَیْثَ بْنَ الْبَخْتَرِیِّ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یُرِیدُ أَنْ یَعْمَلَ الْعَمَلَ فَیَقُولُ لَهُ صَاحِبُهُ وَ اللَّهِ لَا تَعْمَلُه فَیَقُولُ وَ اللَّهِ لَأَعْمَلَنَّهُ فَیُخَالِفُهُ مِرَاراً. یَلْزَمُهُ مَا یَلْزَمُ الْجِدَالَ؟ قَالَ: لَا إِنَّمَا أَرَادَ بِهَذَا إِکْرَامَ أَخِیهِ إِنَّمَا کَانَ ذَلِکَ مَا کَانَ فِیهِ مَعْصِیَةٌ امام علیه السلام در این روایت تصریح می کند که در جایی که روی آوردن به لا و الله و بلی و الله همراه با مخاصمه باشد جدال صدق می کند و الا اگر دوستانه باشد اشکال ندارد. حدیث 5: وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَقُولُ لَا لَعَمْرِی وَ بَلَی لَعَمْرِی قَالَ لَیْسَ هَذَا مِنَ الْجِدَالِ وَ إِنَّمَا الْجِدَالُ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ مخصوصا که تناسب حکم و موضوع اقتضاء می کند که جدال مختص به این دو عبارت نباشد. به هر حال ما مطابق فتوای مشهور جدال را مختص به همان دو عبارت می کنیم ولی در اصل مخاصمه و هر نوع جدال در حال حج احتیاج واجب بر ترک داریم.

ترک جدال در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ترک جدال در حال احرام

در مورد جدال می توانیم به چهار قول اشاره کنیم: قول اول: کسی در حال احرام بگوید: (لا و الله) و (بلی و الله) هر چند ظاهر کلمات بعضی از فقهاء و روایات این است ولی بسیار بعید است صرف گفتن این دو کلام به تنهایی ممنوع باشد. از این رو باید این قول را به قول دوم حمل کرد. قول دوم: گفتن (لا و الله) و (بلی و الله) برای اثبات یا نفی چیزی یعنی گفتن این دو جمله برای اثبات یا نفی به تنهایی ممنوع است هر چند خصومتی در کار نباشد. (این قول مختار امام قدس سره است.) قول سوم: علاوه بر آن باید خصومت هم داخل است. زیرا در معنای جدل یک نوع خصومتی گنجانده شده است بنابراین جدال به معنای خصومتی است که با قسم مزبور مؤکد شده باشد. (امام قدس سره تصریح می کند که خصومت شرط نیست.) قول چهارم: جدال به معنای مطلق خصومت است خواه با قسم مؤکد باشد یا نه و روایاتی که بیان گر تأکید با قسم می باشد از باب اشاره به فرد غالب و ذکر مثال است نه اختصاص به آن. صاحب ریاض در ج 6 ص 284 می فرماید: الجدال هو قول لا و الله و بلی و الله خاصة عند الاکثر و فی الغنیة الاجماع علیه و لکن یحتمل رجوعه الی تفسیر الجدال بالخصومة الموکدة بالیمین بمثل الصیغتین (کأنه صیغتین خصوصیتی ندارد و قسم مشابه آن هم داخل است.) لا الیهما و نقل عن المرتضی الاجماع علیه و بمثل ذلک یمکن الجواب عن الصحاح المستفیضة و غیرها المفسرة للجدال بهما بارادة

الرد بذلک علی من جعل الجدال مطلق الخصومة الموکدة بالیمین (یعنی روایات می خواهد به وسیله ی آن دو عبارت بگوید که جدال به معنای مطلق خصومت نیست بلکه باید با قسم مؤکد شود.) نقول: از مجموع این مباحث استفاده می شود که قول سوم اقرب الاقوال است. زیرا جدال بدون خصومت معنا ندارد روایات هم می گوید جدال به معنای لا و الله و بلی و الله است بنابراین می گوییم: خصومت از معنا جدال برداشت می شود و قسم مزبور هم از روایات استفاده می شود بنابراین جدال باید هر دو را به همراه داشته باشد. شاهد آن هم روایتی است که خواندیم که امام علیه السلام به سائل می فرماید: اگر از روی محبت قسمی می خوری و می گویی به جانم قسم این کار را نکن و امثال آن چون از روی محبت است مصداق جدال نمی باشد. با این حال می گوییم: چون نمی توانیم بگوییم مجادله ی توأم با مخاصمه و ضرب و شتم بلا اشکال است و فقط اگر همراه با قسم باشد مورد منع قرار گرفته است در نتیجه می گوییم: و لا یترک الاحتیاط به اینکه اگر مخاصماتی انجام شود که شدید باشد هر چند بدون لا و الله و بلی و الله باشد باید کفاره بدهند.

جدال در حج و کفاره ی آن کتاب الحج

موضوع: جدال در حج و کفاره ی آن بحث در جدال است که یازدهمین تروک احرام می باشد. گفتیم تناسب حکم و موضوع ایجاب می کند که جدال مختص به لا و الله و بلی و الله نباشد و مخاصمه را هم شامل شود. فرق تناسب حکم و موضوع

و مسأله ی استحسان در این است که استحسان صرف حکم ظنی است ولی تناسب حکم و موضوع مسأله ای است عرفی و در موارد مختلفی در فقه به آن استدلال می شود. اکنون به بیان اموری در مورد جدال می پردازیم: الامر الاول: ما الفرق بین الجدال و الفسوق؟ چرا در فسوق نمی گویید که کذب و سباب و مفاخره هر سه از باب ذکر مثال است و در واقع هر فسخ و فجوری در حال احرام حرام می باشد ولی در جدال می گویید: لا و الله و بلی و الله از باب ذکر مثال است؟ جواب اول: بین فسوق و جدال فرق بسیاری است و فسوقی که مورد ابتلای فرد محرم است همان سه مورد می باشد. بسیاری از محرمات مانند زنا و شراب و غیره محل ابتلاء نمی باشد. ولی جدال تمامی مصادیقش محل ابتلاء می باشد زیرا در سفر طولانی حج موارد مختلفی برای خصومت و درگیری وجود دارد. جواب دوم: فسوق کفاره ای ندارد بنابراین اگر هم بگوییم هر گونه فسق و فجوری جزء فسوق است و از همه باید اجتناب کرد مشکلی ایجاد نمی شود خصوصا که هر نوع محرمی حتی در غیر حال احرام فی نفسه حرام می باشد. الامر الثانی: آیا لا و الله و بلی و الله در السنه ی دیگر هم همین حکم را دارد مثلا اگر کسی به فارسی بگوید آری به خدا قسم چنین بود و یا نه به خدا قسم چنین نبود؟ ظاهر کلام امام قدس سره این است که در السنه ی دیگر هم همین حکم جاری است. دلیل آن

الغاء خصوصیت است زیرا عرف می گوید: مراد قسم خوردن به خدا است و زبان عربی در آن خصوصیتی ندارد. در صیغه ی قسم و نذر هم بین عربی و زبان دیگر فرق نمی گذاریم و صیغه ی مزبور به هر زبان که جاری شود جایز است و صیغه منعقد می شود. الامر الثالث: آیا قسم مزبور مختص به نام جلاله ی الله است یا اینکه اگر اسامی و صفات دیگر خداوند هم باشد همان حکم جاری است مثلا بگوید: لا و الرحمان. امام قدس سره احتیاط می کند و احتیاط ایشان از این جهت است که آیا می توان الغاء خصوصیت کرد یا نه. اگر بتوان الغاء خصوصیت کرد بقیه ی صفات و اسماء خداوند هم حکم لفظ جلاله ی الله را دارد. در قسم و نذر و عهد هم اگر کسی به جای نام خداوند صفات و اسامی دیگر خداوند را به کار ببرد صیغه جاری می شود. الامر الرابع: آیا قسم به مقدسات دیگر مانند قسم به قرآن مجید و به ائمه ی طاهرین و پیامبر اکرم (ص) هم مصداق جدال محرم است؟ واقعیت این است که نمی توان از لفظ جلاله به این موارد الغاء خصوصیت کرد. عرف در این مورد نمی تواند الغاء خصوصیت ظنیة کند چه رسد به الغاء خصوصیت قطعیة. بله اگر مراد از جدال مطلق خصومت باشد دیگر این بحث ها جایی نخواهد داشت. الامر الخامس: آیا لا و الله و بلی و الله باید با هم باشد تا جدال صدق کند یا اینکه یکی از این دو هم کافی است؟ در تمامی روایاتی که جدال تفسیر

شده است به لا و الله و بلی و الله با هم اطلاق شده است. بعضی از فقهاء گفته اند که لازم نیست این دو با هم باشد زیرا گاه در مقام اثبات چیزی است در این حال فقط بلی و الله می گوید و گاه در مقام نفی چیزی است و در این حال لا و الله می گوید. الامر السادس: آیا ذکر لا و بلی لازم است یا اینکه خود و الله موضوعیت دارد؟ بعضی از فقهاء که متذکر این مسألة شده اند می گویند: خود قسم موضوعیت دارد و لا و بلی خصوصیتی ندارد و به قول جمعی دیگر قسم اگر همراه با خصومت باشد مصداق جدال است و لا و بلی موضوعیت ندارد. بعد امام قدس سره چهار مسأله ی مطرح می کند که بیشتر حول محور کفاره دور می زند (مسأله ی 24 تا 27) و دیگر کاری به مفهوم جدال ندارد. اساس کفاره در مسأله ی 24 مطرح شده است و امام قدس سره در این مسأله می فرماید: لو کان فی الجدال صادقا فلیس علیه کفارة إذا کرر مرتین، و فی الثالث کفارة و هی شاة، و لو کان کاذبا فالأحوط التکفیر فی المرة بشاة، و فی المرتین ببقرة، و فی ثلاث مرات ببدنة، بل لا یخلو من قوة. اگر محرم در جدال صادق باشد تا دو بار که جدال را مرتکب می شود کفاره ندارد ولی بار سوم (و بیشتر) باید کفاره بدهد که گوسفند است. اگر محرم قسم دروغ بخورد برای همان بار اول باید بنا بر احتیاط واجب گوسفندی کفاره دهد و برای دو بار

گاو و برای سه بار شتری کفاره دهد. در آخر اضافه می کنند که حتی می توان از احتیاط به فتوا منتقل شد (بل لا یخلوا من قوة) عین آنچه امام قدس سره فرموده است متن شرایع و جواهر است و ادعا شده است که فتوای مشهور نیز همین است. با این حال مشکل این است که نمی توان از احادیث این کلام مشهور را استنباط کرد. این احادیث در وسائل در باب اول از ابواب بقیة الکفارات ذکر شده است. در این باب ده حدیث وجود دارد که هفت نوع تعبیر مختلف در آن وجود دارد و اکثر این روایات صحیحة و معتبرة است. یک نوع روایات می گوید در جدال مطلقا شاة است چه بار اول باشد یا نه چه صادق باشد یا کاذب. باب 1 از ابواب بقیة الکفارات: حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ فِی الْجِدَالِ شَاة گروه دیگر روایاتی است که می گوید اگر صادق سه بار مرتکب جدال شود شاة و کاذب نیز باید بقره بدهد. (صدر این روایت با کلام مشهور می سازد ولی ذیل آن خیر زیرا در فتوای مشهور در مورد کاذب سه مرحله وجود دارد) حدیث 2: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ قُلْتُ فَمَنِ ابْتُلِیَ بِالْجِدَالِ مَا عَلَیْهِ قَالَ إِذَا جَادَلَ فَوْقَ مَرَّتَیْنِ فَعَلَی الْمُصِیبِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ وَ عَلَی

الْمُخْطِئِ بَقَرَةٌ این روایت صحیحة است. مراد از (دَمٌ یُهَرِیقُهُ) شاة است. همچنین آیا عبارت (عَلَی الْمُخْطِئِ بَقَرَةٌ) از باب عطف به مصیب است که معنایش این شود که کاذب هم در مرتبه ی سوم باید بقره بدهد یا اینکه این بخش مطلق است یعنی کاذب حتی اگر بار اول باشد باید بقره کفاره دهد. حدیث 6: عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْجِدَالِ فِی الْحَجِّ فَقَالَ مَنْ زَادَ عَلَی مَرَّتَیْنِ فَقَدْ وَقَعَ عَلَیْهِ الدَّمُ فَقِیلَ لَهُ الَّذِی یُجَادِلُ وَ هُوَ صَادِقٌ قَالَ عَلَیْهِ شَاةٌ وَ الْکَاذِبُ عَلَیْهِ بَقَرَةٌ دو احتمال که در حدیث قبل ذکر کردیم در این روایت هم جاری است.

کفاره ی جدال کتاب الحج

موضوع: کفاره ی جدال بحث در کفاره ی جدال در حال احرام است. امام قدس سره در مسأله ی 24 مطابق فتوای مشهور فتوا داده است و فرموده است اگر در قسمی که در حال جدال می خورد صادق باشد دفعه ی اول و دوم کفاره ندارد ولی در دفعه ی سوم به بعد باید یک گوسفند کفاره دهد و اگر در قسم کاذب باشد در دفعه ی اول گوسفند، در دفعه ی دوم گوسفند و در دفعه ی سوم باید شتر کفاره دهد. گفتیم این فتوا مشهور است ولی استفاده ی آن از روایات مشکل است. روایات این باب در باب اول از ابواب بقیة الکفارات وارد شده است. در این باب ده روایات وارد شده است که به هفت گروه تقسیم می شود. گروه اول را خواندیم که مطلقا کفاره را شاة می دانست. گروه دوم روایاتی بود که در صادق

می گفت مرتبه ی سوم شاة است و کاذب بقرة (حال آیا در مرحله ی سوم بقره است یا مطلقا هر دو احتمال در این روایات وارد بود.) گروه سوم: اگر صادق باشد و سه بار قسم خورده باشد باید شاة کفاره دهد ولی اگر کاذب باشد در همان مرتبه ی اول باید شاة کفاره دهد. حدیث 3: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّجُلَ إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ وِلَاءً (پشت سر هم) فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَقَدْ جَادَلَ فَعَلَیْهِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ وَ یَتَصَدَّقُ بِهِ (همه را باید صدقه بدهد) وَ إِذَا حَلَفَ یَمِیناً وَاحِدَةً کَاذِبَةً فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ وَ یَتَصَدَّقُ بِهِ این حدیث صحیحة است. حدیث 4: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ مُتَتَابِعَاتٍ صَادِقاً فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ دَمٌ وَ إِذَا حَلَفَ بِیَمِینٍ وَاحِدَةٍ کَاذِباً فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ دَمٌ حدیث 7: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا حَلَفَ الرَّجُلُ ثَلَاثَةَ أَیْمَانٍ وَ هُوَ صَادِقٌ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَعَلَیْهِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ وَ إِذَا حَلَفَ یَمِیناً وَاحِدَةً کَاذِباً فَقَدْ جَادَلَ فَعَلَیْهِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ ظاهرا این حدیث همان حدیث چهارم است. گروه چهارم: اگر سه

بار قسم بخورد مطلقا (چه صادق باشد چه کاذب) باید گوسفندی را کفاره دهد. حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ فِی مَقَامٍ وِلَاءً وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ حَدُّ الْجِدَالِ دَمٌ یُهَرِیقُهُ وَ یَتَصَدَّقُ بِهِ این حدیث صحیحة است. گروه پنجم: مطلقا باید جزور کفاره دهد. حدیث 9: عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا جَادَلَ الرَّجُلُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَکَذَبَ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ جَزُورٌ گاه می گویند جزور مطلق شتر است و گاه می گویند مراد از آن ناقه است که همان شتر ماده می باشد. در قاموس اللغة حدی برای سن او ذکر نشده است و همان دو معنا ذکر شده است. گروه ششم: در مرتبه ی اول اطعام شش مسکین است در مرتبه ی دوم صادق شاة و کاذب بقره حدیث 10: الْعَیَّاشِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی ع قَالَ مَنْ جَادَلَ فِی الْحَجِّ فَعَلَیْهِ إِطْعَامُ سِتَّةِ مَسَاکِینَ لِکُلِّ مِسْکِینٍ نِصْفُ صَاعٍ (معمولا کفاره یک مد است ولی اینجا نصف صاع است که دو مد می باشد.) إِنْ کَانَ صَادِقاً أَوْ کَاذِباً فَإِنْ عَادَ مَرَّتَیْنِ فَعَلَی الصَّادِقِ شَاةٌ وَ عَلَی الْکَاذِبِ بَقَرَةٌ این حدیث مرسله است. همچنین مراد از عبارت (فَإِنْ عَادَ مَرَّتَیْنِ) شفاف نیست که آیا مراد این است که یک بار دیگر جدال کند که روی هم رفته دو بار شود یا اینکه دو بار دیگر تکرار

که مراد سه بار باشد. گروه هفتم: در جدال اگر صادق باشد هیچ کفاره ای وجود ندارد. حدیث 8: عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَقُولُ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ وَ هُوَ صَادِقٌ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ قَالَ لَا ظاهر این حدیث مطلق است و حتی فوق دو بار را هم شامل می شود. جمع بندی: چهار گروه مطلق است و مطلق هم به راحتی قابل تقیید است: گروه اول که می گفت مطلقا شاة است (چه کاذب و چه صادق و چه مرتبه ی اول و غیر آن) گروه چهارم هم مطلقا می گفت اگر سه بار باشد مطلق شاة است (این را می توان مقید به صادق کرد) گروه پنجم هم مطلقا در کاذب جزور را شرط می دانست (این را می توان مقید به مرتبه ی سوم کرد) گروه هفتم هم مطلقا در مورد صادق کفاره ای ذکر نکرد (این را می توان مقید به صورت اول و دوم کرد) بله سه گروه دیگر مشکل ساز است مثلا در گروه دوم خواندیم که در صادق مرتبه ی سوم شاة است و کاذب بقرة این گروه با گروه سوم نمی سازد زیرا این گروه می گوید: اگر صادق باشد و سه بار قسم خورده باشد باید شاة کفاره دهد ولی اگر کاذب باشد در همان مرتبه ی اول باید شاة کفاره دهد. (بنابراین در گروه دوم در مورد کاذب بقره ذکر شده بود و در گروه سوم در مورد کاذب شاة ذکر شده است) همچنین در گروه ششم در مرتبه ی اول اطعام شش مسکین است

در مرتبه ی دوم صادق شاة و کاذب بقره. به هر حال از حمل مطلق ها بر مقیدات فهمیده می شد که در مورد صادق مشکلی نیست او در بار اول و دوم لازم نیست چیزی بدهد ولی در مرتبه ی سوم باید شاة بدهد. در مورد کاذب هم در مرتبه ی اول باید شاة بدهد که مطابق فتوای مشهور است در مرتبه ی دوم هم بنا بر تفسیری بقره وجود داشت (گروه ششم اگر ما مرتین را در روایت گروه ششم به دو بار تفسیر کنیم نه سه بار.) به هر حال برای مرتبه ی سوم که بدنة دلیل وجود ندارد و آنچه روایت می گوید این است که در مورد قسم دروغ در مرتبه ی دوم به بعد بقره باید کفاره داده شود. با این وجود دو روایت در مستدرک وارد شده است که عین فتوای مشهور می باشد: مستدرک باب 1 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 2: فِقْهُ الرِّضَا، ع فَإِنْ جَادَلْتَ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ وَ أَنْتَ صَادِقٌ فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْکَ وَ إِنْ جَادَلْتَ ثَلَاثاً [وَ أَنْتَ صَادِقٌ] فَعَلَیْکَ دَمُ شَاةٍ [وَ إِنْ جَادَلْتَ مَرَّةً وَ أَنْتَ کَاذِبٌ فَعَلَیْکَ دَمُ شَاةٍ] وَ إِنْ جَادَلْتَ مَرَّتَیْنِ کَاذِباً فَعَلَیْکَ دَمُ بَقَرَةٍ وَ إِنْ جَادَلْتَ ثَلَاثاً وَ أَنْتَ کَاذِبٌ فَعَلَیْکَ بَدَنَةٌ در فقه الرضا بحث است که آیا روایات امام رضا علیه السلام است یا فتاوای صدوق است. حتی بعضی از عبارات آن به روایات نمی خورد مثلا می گوید: قال الفقهاء و امثال آن. حدیث 3: الصَّدُوقُ فِی الْمُقْنِعِ، وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ فَإِنْ جَادَلْتَ مَرَّةً أَوْ

مَرَّتَیْنِ وَ أَنْتَ صَادِقٌ فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْکَ [وَ إِنْ جَادَلْتَ ثَلَاثاً وَ أَنْتَ صَادِقٌ فَعَلَیْکَ دَمُ بَقَرَةٍ] وَ إِنْ جَادَلْتَ مَرَّةً کَاذِباً فَعَلَیْکَ دَمُ شَاةٍ وَ إِنْ جَادَلْتَ مَرَّتَیْنِ کَاذِباً فَعَلَیْکَ دَمُ بَقَرَةٍ وَ إِنْ جَادَلْتَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ کَاذِباً فَعَلَیْکَ بَدَنَةٌ. این هرچند فتوای صدوق است ولی گفته شده است که او مطابق متن روایات فتوا می داده (هرچند این برای ما ثابت نیست) در این حدیث یک مورد با فتوای مشهور مغایر است و آن این است که در جدال صادق در مرتبه ی سوم باید بقره داد. نتیجه اینکه اگر فتوای مشهور را در جدال دروغ در مرتبه ی سوم علی الاحتیاط قبول کنیم مشکلی به وجود نمی آید. همچنین اگر دو حدیث مستدرک را به عنوان روایت مرسله تلقی کنیم و ضعف سند آن را با عمل مشهور جبران کنیم در این صورت می توانیم به آن فتوا دهیم و اگر آن دو روایت را نتوانیم به عنوان روایت قبول کنیم قائل به استحباب می شویم. بنابراین ما با کلام امام قدس سره که علی الاحوط قائل شده بود موافق هستیم. ولی امام قدس سره در خاتمه می فرماید: و لا یبعد که فتوای مشهور در مورد بدنه علی الاقوی باشد. ما نمی توانیم این کلام را قبول کنیم. (بله یک روایت به شکل مطلق بر جزور دلالت داشت ولی این روایت ناظر به مرتبه ی سوم نبود.)

کفاره ی جدال در حال احرام کتاب الحج

موضوع: کفاره ی جدال در حال احرام در جلسه ی قبل روایات هفت گانه ی وارده را بررسی کردیم. و امروزه به بیان جدیدی جمع بندی جلسه ی قبل را تکرار می کنیم. چهار

طائفه جزء مطلقات هستند. اطلاق در اینها گاه از نظر صادق و کاذب بودن است و گاه از نظر دفعه ی اول و دوم و یا سوم بودن و گاه از هر دو جهت اطلاق دارد. طائفه ی اولی مطلق است و می گوید: در جدال مطلقا شاة است و از نظر صادق و کاذب و مرتبه ی جدال مطلق است و همه را شامل می شود. طائفه ی چهارم نیز مطلق است و می گوید: اگر سه بار قسم بخورد باید گوسفندی کفاره بدهد. این طائفه از نظر صادق و کاذب مطلق است و هر دو را شامل می شود. طائفه ی پنجم می گوید: اگر کاذب باشد باید جزور بدهد. این طائفه از نظر چند بار مرتکب شدن مطلق است. طائفه ی هفتم می گوید: اگر فرد در قسم خوردن راست بگوید چیزی بر او نیست. این طائفه نیز از نظر چند بار مرتکب شدن مطلق است. این چهار گروه با دیگر روایات قابل جمع هستند زیرا اطلاق آنها به راحتی مقید می شود؛ هم می توان اینها را با هم جمع کرد و هم با سه گروه دیگر تقیید زد. مشکل در سه گروه دیگر است. طائفه ی دوم می گوید: اگر صادق است در مرتبه ی سوم گوسفند (مطابق فتوای مشهور) و اگر کاذب است باید بقره بدهد. (در صورت کاذب بودن گفتیم دو تفسیر وجود دارد بنا بر یک تفسیر بار اول و دوم و سوم همه بقره است و بنا بر تفسی دوم که آن را عطف به ما قبل بدانیم یعنی در مرتبه ی سوم بقره است.) طائفه

ی سوم هم می گوید: اگر صادق باشد و سه بار هم باشد باید گوسفند بدهد (مطابق فتوای مشهور) اما اگر کاذب باشد در مرتبه ی اول باید گوسفند بدهد. طائفه ی ششم می گوید: در مرتبه ی اول شش مسکین را سیر کند. این روایت مطلق است و هیچ کس مطابق آن فتوا نداده است و معرض عنهای اصحاب می باشد. بعد در این روایت می خوانیم: (ان عاد مرتین فعلی الصادق شاة و علی الکاذب بقرة) و معلوم نیست مراد از آن مرتبه ی دوم است یا مرتبه ی سوم. به هر حال اگر مراد سه بار باشد در صادق مطابق فتوای مشهور می شود ولی در مورد کاذب نه. به هر حال در این سه طائفة در بخشی از مضمون تعارض وجود دارد. به سراغ مرجحات نمی توانیم برویم زیرا مرجحی در کار نیست. فتوای مشهور هم با هیچ کدام نمی سازد. به کتاب الله هم نمی توانیم مراجعه کنیم زیرا در کتاب فقط اصل حرمت جدال مطرح شده است. عامه هم بحث کفاره ی جدال را مطرح نکرده اند و حتی بعضی از ایشان جدال را جزء تروک احرام ذکر نکرده اند بلکه (و لا جدال فی الحج) را تفسیر کرده اند که در ماه های حج نباید اختلاف و بحث کرد. بنابراین جمع عرفی که در آنها راه ندارد، مرجحاتی هم در کار نیست بنا بر این نوبت به تخییر می رسد (إذَن فَتَخَیَّر) نتیجه این است که فتوای مشهور از باب عمل به احتیاط است. دو شبه روایتی که از مستدرک نقل کردیم هم مؤید است که مضمون روایت

فقه الرضا به عینة مطابق فتوای مشهور است. همچنین گفتیم که نمی توانیم مطابق فتوای امام قدس سره قائل به الاقوی شویم. فقط قائل به احتیاط وجوبی می شویم. مسأله ی 25: لو جادل بکذب فکفر ثم جادل ثانیا فلا یبعد وجوب شاة لا بقرة، و لو جادل مرتین فکفر ببقرة ثم جادل مرة أخری فالظاهر أن کفارته شاة، و لو جادل فی الفرض (جدال به دروغ) مرتین فالظاهر أنها بقرة لا بدنة. اگر محرم به به دروغ قسم بخورد و کفاره که گوسفند است را بدهد و بعد دوباره ی جدال را مرتکب شود دوباره عدد از نو شروع می شود و باید گوسفند بدهد. همچنین اگر دو بار به دروغ مجادله ی کند باید بقره بدهد و اگر این کفاره را پرداخت کند عدد از نو شروع می شود. اقوال علماء: صاحب جواهر ج 20 ص 424 عین همین فتوا را مطرح می کند و می گوید: المحکی عن صریح جماعة من غیر خلاف یظهر هو هذا. دلیل مسألة: دلیل این مسألة اطلاقات است. اطلاقات وقتی می گوید در بار اول اگر صادق است باید گوسفند بدهد. حال اگر کسی کفاره دهد و بار دیگر مرتکب شود واضح است که مرتبه ی اولی می شود نه دوم. ظاهر اطلاقات این است که قبل از تخلل کفاره اینها با هم ضمیمه می شوند ولی بعد از کفاره از هم جدا می شوند. حتی امام قدس سره که فرمود لا یبعد، ما قائل به الاقوی می شویم. صاحب جواهر در این مقام فتوای عجیبی دارد و می گوید: لو لم یکن اجماع ممکن است بگوییم:

مراد از نص و فتوی این است که در دفعه ی اول شاة و دفعه ی دوم شاة و بقره و دفعه ی سوم شاة، بقره و بدنة واجب باشد. نقول: اولا این فتوا خلاف ظاهر است و ما از ظواهر احادیث چنین چیزی متوجه نمی شویم. ثانیا: در باب کفارات جایی سراغ نداریم که کفارات به هم ضمیمه شوند. بحث دیگری که صاحب جواهر متذکر می شود این است که اگر ارتکاب جدال بیش از سه بار باشد چه باید کرد؟ ان شاء الله این بحث را فردا مطرح می کنیم.

کفاره ی جدال کتاب الحج

حدیث اخلاقی: کافی، ج 2، ص 60 حدیث 1: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بَعْضِ أَشْیَاخِ بَنِی النَّجَاشِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کَرِهَ وَ لَا یَرْضَی عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ إِلَّا کَانَ خَیْراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ آنی که در رأس اطاعت خداوند قرار گرفته است صبر است و رضایت و خوشنودی از خداوند چه در چیزهایی که مورد علاقه ی ماست و چه در مواردی که مورد علاقه ی ما نیست. برای صبر سه شاخه ترسیم می کنند که البته منحصر به این سه مورد نیست: صبر در اطاعت صبر بر معصیت صبر بر مصیبت مجموعه ی همه ی اینها به صبر به معنای استقامت بر می گردد یعنی در برابر مشکلات انجام اطاعت، مشکلات پرهیز از معصیت و در مقابل سختی های مصیبت باید استقامت کرد. اساس ایمان بر استقامت استوار است و الا

اگر استقامت نباشد ایمان در معرض خطر قرار می گیرد. بعد امام علیه السلام رضای به قضای خداوند را مطرح کرده است. دنیا آمیخته با انواع گرفتاری ها است مثلا عزیزی از دست می رود، مال و ثروتی است که برای حفظ آن تلاش کردیم ولی از دست ما رفت. مقامی بود که دوره اش تمام شد و به دلیلی از دست رفت. ما از مصالح و مفاسد خبر نداریم. ما فقط امروز را می بینیم و به آنچه اطراف ما می گذرد توجه داریم و به مصالح آینده و جهات دوردست زمانی و مکانی را نمی بینیم. در داستان موسی و خضر که بسیار پر معنا است می بینیم که موسی در برابر سه حادث صبر نکرد: کشف نوجوان که کبیر بود نه صغیر، تعمیر دیوار و سوراخ کردن کشتی. حضرت موسی هرچند در دوران نبوت بود ولی این موارد را که دید برایش سؤال ایجاد شد. علت آن این بود که او همه ی جوانب را نمی دید و بعد که خضر جریان را برای او شرح داد متوجه شد که بی صبری او به سبب بی اطلاعی او بود. سوراخ کردن کشتی برای این بود که ملک غاصب به آن طمع نکند و آن را غصب نکند. جوان مزبور هم کسی بود که بی دین بود و پدر و مادر خود را بی دین می کرد و مستحق اعدام بود. تعمیر دیوار هم به سبب حفظ گنج بود. مأموریت موسی تشریعی بود و مأموریت خضر تکوینی و موسی از کارهای او خبر نداشت. این داستان برای این ذکر شده است که اگر

ما چیزی را نمی دانیم نباید ناراضی باشیم. علت اینکه صبر و رضا در کنار هم قرار گرفته است این است که انسان هنگامی که راضی باشد صبر می کند و اگر راضی نباشد به بن بست می رسد و صبر نمی کند. اگر رضا و ریشه های رضا که علم خدا و جهل ما است حاصل شود صبر هم که نتیجه ی آن است حاصل می شود. اگر من بدانم حسابی در کار است و خداوند مصلحتی را ملاحظه کرده است و بد بنده را نمی خواهد در نتیجه به مقدرات راضی می شوم. موضوع: کفاره ی جدال مسأله ی 26: لو جادل صادقا زائدا علی ثلاث مرات فعلیه شاة، نعم لو کفر بعد الثلاث ثم جادل ثلاثا فما فوقها یجب علیه کفارة أخری و لو جادل کاذبا عشر مرات أو أزید فالکفارة بدنة، نعم لو کفر بعد الثلاثة أو أزید ثم جادل تکررت علی الترتیب المتقدم. کسی که بیش از سه بار قسم راست بخورد آیا کفاره ی متعدد می شود یا همان یک گوسفندی که در سه بار واجب است در مازاد هم همان واجب است؟ امام قائل است که همان یک گوسفند واجب است. بله اگر کسی کفاره بدهد و بعد دوباره سه بار قسم بخورد باید کفاره ی جداگانه ای بدهد. در مورد قسم دروغ هم همین روش پیاده می شود. این مسئله ظاهرا ناظر به کلامی است که صاحب جواهر مطرح می کند و می فرماید: لا یبعد وجوب کفارة اخری فی کل ثلاث. که اگر کسی سه بار قسم راست بخورد یک شاة و شش بار قسم بخورد

دو شاة. همچنین در قسم کاذب اگر کسی سه بار قسم بخورد یک شتر، شش بار دو شتر و هکذا. صاحب جواهر دلیل خاصی ارائه نمی کند و ظاهرا به اطلاق دلیل تمسک می کند که وقتی روایات می گوید برای سه بار کفاره ای است کأنه برای هر سه تا یک کفاره است. ولی ما از این روایات سه تا و فوق سه متوجه می شویم یعنی اگر از سه تا بیشتر شد هر قدر که باشد کفاره بیشتر نمی شود. علت اینکه ما این برداشت را داریم برای این است که عددی که برای تعداد باشد مفهوم دارد (نه عددی که برای کثرت است مانند: ان تستغفر لهم سبعین مرة لن یغفر الله لهم) ولی مفهوم آن سه رقم است.گاه من ناحیة القلة مفهوم دارد. مثلا مقدار کر ثلاثة اشبار و نصف فی ثلاثة اشبار و نصف است مفهومش این است که کمتر نباشد ولی اگر بیشتر باشد ضرر ندارد.گاه من ناحیة الکثرة مفهوم دارد. مثلا فاصله ی بین دو صف در نماز جماعة باید یک خطوة باشد. یعنی بیشتر نباشد ولی اگر کمتر باشد مانند نیم گام و یا اگر فاصله نباشد اشکالی ندارد.گاه از هر دو طرف مفهوم دارد. مثلا اشواط طواف هفت عدد است یعنی نه شش تا کافی است و نه هشت تا و هکذا عدد رکعات نماز ظهر چهار تا است نه سه تا و نه پنج تا. ممکن است سؤال شود که عددی که در موردی وجود دارد از کدام قسم است. در جواب می گوییم: از قرائن حالیة و مقالیة و تناسب حکم و موضوع می

توان این را متوجه شد. مثلا در مورد کر متوجه می شویم که شارع در مقام این است که بگوید کر کمتر از آن نباشد و هکذا موارد دیگر. اما پیاده کردن این بحث اصولی در ما نحن فیه: اینکه روایت می گوید: اگر سه بار قسم راست بخورد باید یک شاة کفارة دهد ما از آن سه بار و فوق آن متوجه می شویم. اگر هم شک کنیم که حق با ماست یا با صاحب جواهر اصل برائت از کفاره ی زائدة جاری می کنیم. مسألة 27 یجوز فی مقام الضرورة لإثبات حق أو إبطال باطل القسم بالجلالة و غیرها. یعنی اگر ضرورت ایجاب کند که به حق قسم بخورد تا چیزی را ثابت کند یا باطلی را رد کند اشکال ندارد. مثلا مجبور می شود که در دادگاه قسم بخورد. دلیل آن هم قاعده ی ضرورت است. اما آیا کفاره دارد یا نه؟ صاحب جواهر در ج 20 ص 423 قائل به عدم کفاره است و می فرماید: ان الاقرب جوازه و انتفاء الکفارة امام این فرع را متعرض نشده است. نقول: جواز دلیل بر عدم کفاره نیست. در مورد لباس مخیط و یا وجود سایبان بر سر هر دو هر چند در حال اضطرار جایز است ولی کفاره وجود دارد. ادله ی کفارة عام است و بعید نیست در ما نحن فیه هم هنگام ضرورت کفاره وجود داشته باشد.

مطالبی پیرامون جدال کتاب الحج

موضوع: مطالبی پیرامون جدال بحث در یازدهمین تروک احرام است که جدال می باشد. اینکه به ذکر اموری می پردازیم که امام قدس سره به آن اشاره نفرموده است: الامر الاول: اگر کسی

مجبور شود برای اثبات یا نفی چیزی به لا و الله و بلی و الله قسم بخورد این امر جایز است ولی به نظر ما کفاره هم ثابت است. زیرا ادله ی کفارة مطلق است و هم مختار را شامل می شود و هم مضطر را. جای تعجب نیست که هر چند فرد مضطر است ولی باید کفاره هم بدهد. نظیر این مطلب در باب تروک احرام کم نیست مانند لبس مخیط در حالت اضطرار که هرچند جایز است باید کفاره هم بدهد و یا اینکه به سبب اضطرار مجبور شود زیر سایه برود و نتواند به ماشین بدون سقف دسترسی پیدا کند. (صاحب جواهر هم به لزوم کفارة در حالت اضطرار تمایل دارد) با این وجود می گوییم: اصل در کفارة این است که برای عقوبت و مجازات وضع شده باشد بنابراین کسی که مضطر است نباید عقوبت و مجازات شود. در ما نحن فیه هم چون فرد، مضطر است در حقیقت از طرف خداوند مجاز به جدال می باشد. بنابراین تا با دلیل خاص ثابت نشود که کفارة در حال اضطرار وجود دارد نمی توانیم به آن قائل شویم. اطلاقات باب کفاره هم منصرف به صورت حرمت است و حال جواز را شامل نمی شود. بنابراین در لزوم کفاره شک می کنیم و اصل برائت جاری می شود. الامر الثانی: در بعضی از روایات در باب 1 از ابواب بقیة الکفارات آمده است (حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ مُتَتَابِعَاتٍ) و در بعضی از آنها (ولاء) آمده است. آیا این روایات مفهوم دارد به این معنا که اگر سه قسم در سه زمان و در سه

مجلس قسم بخورد کفارة ندارد؟ حدیث 3: وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّجُلَ إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ وِلَاءً فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَقَدْ جَادَلَ فَعَلَیْهِ دَمٌ یُهَرِیقُه در این حدیث که صحیح است هم ولاء آمده است و هم اینکه در مقام واحد باشد. حدیث 4: إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ مُتَتَابِعَاتٍ صَادِقاً فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ دَمٌ حدیث 5: إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا حَلَفَ بِثَلَاثَةِ أَیْمَانٍ فِی مَقَامٍ وِلَاءً وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَقَدْ جَادَلَ وَ عَلَیْهِ حَدُّ الْجِدَالِ بعضی از روایات نیز مطلقه است و در آن بین تتابع و غیر آن فرقی نیست ولی قاعده ی جمع بین روایات مطلقة و این روایات مقیدة این است که روایات مطلق را تقیید کنیم و بگوییم باید سه قسم پشت سر هم باشد. بنابراین اگر کسی صبح و بعد از ظهر و شب جدال کند هر کدام یکی حساب می شود نه سه تا. با این حال بعضی مانند صاحب جواهر در ج 20 ص 423 مخالفت کرده اند و گفته اند که اصحاب غیر از ابن ابی عقیل و عمانی مطلق گفته اند و هیچ کس بین تتابع و عدم آن فرقی نگذاشته است. (بله ابن ابی عقیل و عمانی قائل به تتابع هستند.) بعد صاحب جواهر می فرماید: بعضی از متأخرین هم به این قول تمایل دارند. نقول: اگر اصحاب تصریح به عدم فرق می کردند می شد به کلام آنها اخذ کرد ولی اصحاب خود مطلق گذاشته اند و تتابع و عدم آن را ذکر نکرده اند. بنابراین چون تصریح به خلاف نکرده اند بنابراین این روایات صریحة معرض عنها نیست. مضافا بر این، اصل

نیز مؤید این است که در تتابع کفارة هست و بدون تتابع کفاره وجود ندارد. بنابراین بعید نیست ما هم کفارة را در صورت تتابع لازم بدانیم. الامر الثالث: اگر مخاصمه ای بدون قسم انجام شود به نظر ما کفاره لازم است زیرا بعید است فقط لا و الله و بلی و الله آن همه جریمه داشته باشد ولی مخاصمه ای که حتی بدتر از آن است حرمت نداشته باشد. بنابراین ما علی الاحتیاط قائل به حرمت هستیم. حال که حرام است کفاره هم دارد ولی در کفارة قائل به حداقل کفارة می شویم که یک شاة است. (زیرا قسمی در کار نیست) الامر الرابع: اگر قسم بدون مخاصمه باشد مثلا کسی بر روی منبر بگوید: بلی و الله کسی که غیبت کند گناه کبیره ای را مرتکب شده است یا لا و الله کسی که منکر ولایت است داخل بهشت نمی شود. ظاهر کلمات اصحاب این است که مورد فوق هم کفاره دارد زیرا آنها مخاصمه را شرط نکرده اند ولی به نظر ما قول به آن بسیار بعید است زیرا این نحو کار که موعظه است نمی تواند مصداق جدال باشد. بله اقلیتی از اصحاب مخاصمه را شرط کرده اند ما هم می گوییم: اگر فقط بر لا و الله و بلی و الله تکیة کنیم می گوییم: این دو باید همراه با مخاصمه باشد. الامر الخامس: جدال در ایام حج و در غیر حال احرام چه حکمی دارد؟ مثلا فرد قربانی کرده و از احرام بیرون آمده است و بعد به سمت زیارت بیت الله حرکت می کند. در این حال تروک

احرام بجز نساء بر او حلال است. او در حج است و آیه ی قرآن نیز می فرماید: (و لا جدال فی الحج) بنابراین ظاهر آیه آن را شامل می شود. در میان روایات ظاهر بعضی حال احرام است و ظاهر بعضی هم مطلق است: باب 32 از ابواب تروک احرام حدیث 8: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّفَثِ وَ الْفُسُوقِ وَ الْجِدَالِ قَالَ... وَ الْجِدَالُ هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ... حدیث 9: مرسله ی عیاشی: فِی قَوْلِ اللَّهِ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ الرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْکَذِبُ وَ السِّبَابُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ اللهم الا ان یقال که در روایات دیگری آمده است: (و هو محرم) که ظاهر آن این است که این کار فقط در حال احرام اشکال دارد بنابراین روایات مطلقه و ظاهر آیه را با این روایات مقیدة تقیید می زنیم. (ما هم مقید به حالت احرام هستیم و در غیر آن کفاره ندارد) الامر السادس: صاحب جواهر در ج 20 ص 424 می گوید: اگر کسی یک بار لا و الله بگوید و صادق هم باشد هر چند کفاره ندارد آیا او کار حرامی به جا آورده است و باید استغفار کند یا لازم نیست؟ صاحب جواهر قائل است که ظاهر روایات حرمت است هرچند تا سه بار کفاره ندارد. این کار جدال است و جدال هم در ایام حج ممنوع می باشد. روایات حرمت جدال مطلق است و فقط روایات کفارة است

که در صورت صادق بودن مقید به سه بار می باشد.

قتل حشرات در حال احرام کتاب الحج

موضوع: قتل حشرات در حال احرام بحث در دوازدهمین تروک احرام است. امام قدس سره می فرماید: الثانی عشر قتل هوام الجسد من القَملَة و البرغوث و کذا هوام الجسد سایر الحیوانات و لا یجوز القائه من الجسد و لا نقلها من مکانها الی مکان تسقط منه بل الاحوط عدم نقلها الی محل یکون معرض السقوط بل الاحوط الولی ان لا ینقلها الی مکان یکون الاول احفظ منه و لا یبعد عدم الکفارة فی قتلها لکن الاحوط الصدقة بکف من الطعام هوام جمع هامة است که به حیواناتی گفته می شد که نیش دارند و خطرناک هستند. گاهی هم به اعم گفته می شود و مواردی مانند کک و شپش و امثال آن را شامل می شود. قَملَة با قُمَّل فرق دارد. قُمَّل یک آفت نباتی است ولی قَملَة به معنای شپش می باشد. برغوث همان کَک است. بعد امام قدس سره در فرع دوم می فرماید: حشراتی که در بدن سایر حیوانات است را هم نباید کشت در فرع سوم می فرماید: حتی نباید حشرات را از بدن جدا کرد روی زمین ریخت همچنین نمی تواند حشره را از جایی که هست به مکان دیگری منتقل کند تا موقع راه رفتن به زمین بیفتد و پرت شود. بعد احتیاط واجب می کند که آنها را به محلی که در معرض سقوط هستند منتقل نکند هرچند مطمئن نیستیم که سقوط کنند. بعد احتیاط استحبابی می کند که حتی آنها را از محل امن به محل نا امن هم نبرد. بعد در فرع پنجم می

فرماید: بعید نیست قتل آنها کفاره نداشته باشد هرچند مستحب است در برابر این کار به کفی از طعام صدقه بدهد. البته این روزها این مسئله خیلی محل ابتلاء نیست زیرا مسائل بهداشتی در ایام حج رعایت می شود و دیگر شپش در لباس و موها به آن شکل مطرح نیست. با این حال این مسئلة در مورد پشه و مگس و کک و مورچه و سایر حشرات کاربرد دارد. روح مسئله به این بر می گردد که شخص محرم نباید آزارش به چیزی حتی به حشرات برسد. نه تنها صید در حال احرام حرام است و کفاره ی شدیدی دارد بلکه چیزهای دیگری مانند حشرات هم از این امر مستثنی نیست حتی فقهاء احتیاط کرده اند که حشرات را نباید جابجا کرد. جدال هم از این باب حرام است که کسی به دیگری تعرض نکند. اما فرع اول که عبارت بود از قتل هوام جسد از قمله و برغوث و مانند آن. اقوال علماء: مشهور بین اصحاب حرمت قتل این حشرات است. صاحب حدائق در ج 15 ص 505 می فرماید: و القول بتحریم قتل هوام الجسد من القملة و البراغیث و غیرها هو المشهور بین الاصحاب و نقل عن الشیخ و ابن حمزة انهما جوزا قتل ذلک علی البدن و منع فی النهایة من قتل المحرم القمل و البرغوث و شبههما فی الحرم. صاحب مدارک نیز در ج 7 ص 343 عبارت کوتاهی می فرماید: و هذا الحکم اعنی تحریم قتل هوام الجسد من القمل و البراغیث و الصِأبان (تخم شپش) سواء کان علی الثوب او الجسد هو المشهور بین الاصحاب مرحوم نراقی

در مستند ج 11 ص 389 همین معنا را ذکر می کند و می فرماید: حرمته هو المشهور بین الاصحاب بعد اضافه می کند که جماعتی از قدماء متعرض قتل نشده اند که ظاهر آن اجازه است و فقط القاء از جسد را بحث کرده اند. نقول: وقتی القاء از جسد حرام باشد قتلش به طریق اولی حرام خواهد بود از این رو اگر قتل را ذکر نکرده اند چه بسا به سبب وضوح آن بوده است. صاحب جواهر نیز در ج 18 ص 364 این مسئله را متذکر شده و قبول کرده است که این حکم مشهور است. بعد می فرماید: و ان کنا لم نتحققه فی العنوان المزبور کما لم نتحققه فی شیء مما وصل الینا من النصوص. یعنی ما نتوانستیم این مشهور بودن را در عنوان مزبور (یعنی عنوان هوام الجسد) پیدا کنیم. یعنی ثابت نشده است که مشهور روی عنوان قوام الجسد تکیه کرده باشند هرچند اصل قتل برغوث، قملة و غیرها را ذکر کرده اند. همچنین می فرماید: عنوان مذکور را هم در روایات پیدا نکردیم. نقول: ما هم در روایات ندیدیم عنوان هوام الجسد ذکر شده باشد. بله در یک روایت لفظ هوام ذکر شده است ولی به معنای حشرات فوق نیست: باب 81 از ابواب تروک احرام حدیث 13: مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُفِیدُ فِی الْمُقْنِعَةِ قَالَ سُئِلَ ع عَنْ قَتْلِ الذِّئْبِ وَ الْأَسَدِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِقَتْلِهِمَا لِلْمُحْرِمِ إِنْ أَرَادَاهُ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ أَرَادَهُ مِنَ السِّبَاعِ وَ الْهَوَامِّ فَلَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِی قَتْلِهِ هوام در این مرسله به معنای مار و افعی و غیره می باشد چون در

کنار سباع ذکر شده است و امام علیه السلام می فرماید: اگر به انسان حمله کند می توان آنها را کشت. واضح است که حمله کردن در مورد قمله و پشه صدق نمی کند. بنابراین حق با صاحب جواهر است. عامه هم متعرض این مسئله شده اند و بین آنها اختلاف است و بعضی قائل به جواز و بعضی قائل به عدم جواز شده اند. ابن قدامه در مغنی، ج 3، ص 267 این مسئله را متذکر شده است. دلیل فرع اول: دلالت روایات: طائفه ی اولی: روایاتی که قائل به حرمت است. باب 78 از ابواب تروک احرام ح 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ قَتَلَ قَمْلَةً وَ هُوَ مُحْرِمٌ قَالَ بِئْسَ مَا صَنَعَ قَالَ فَمَا فِدَاؤُهَا قَالَ لَا فِدَاءَ لَهَا سند این روایت مشکل دارد. تعبیر به (بِئْسَ مَا صَنَعَ) دلالت بر حرمت دارد. ح 4: قَدْ تَقَدَّمَ حَدِیثُ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یَحُکُّ الْمُحْرِمُ رَأْسَهُ (محرم می تواند سرش را بخاراند) قَالَ یَحُکُّ رَأْسَهُ مَا لَمْ یَتَعَمَّدْ قَتْلَ دَابَّةٍ الْحَدِیثَ این حدیث صحیح است. قتل دابة در این روایات ممکن است ناظر به جنبنده ای باشد که در سر است ولی در هر حال عام است و هر نوع جنبنده ای را شامل می شود. باب 81 از ابواب تروک احرام حدیث 2: ِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ ثُمَّ

اتَّقِ قَتْلَ الدَّوَابِّ کُلِّهَا إِلَّا الْأَفْعَی وَ الْعَقْرَبَ وَ الْفَأْرَةَ فَأَمَّا الْفَأْرَةُ فَإِنَّهَا تُوهِی السِّقَاءَ (مشک را سوراخ می کند) وَ تُضْرِمُ عَلَی أَهْلِ الْبَیْتِ ...این روایت صحیحه است. در این روایات کشتن همه ی جنبندگان بجز آنهایی که ذکر شده است حرام شمرده است. البته ممکن است کسی بگوید که این حدیث به جنبندگان بزرگ اختصاص دارد. همچنین است باب 15 از ابواب بقیة الکفارات ح 8 که همان روایت ابو الجارود است که در اینجا تکرار شده است. طائفه ی ثانیة: روایاتی که قائل به جواز است. باب 79 از ابواب تروک احرام حدیث 2: َ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِقَتْلِ الْبُرْغُوثِ وَ الْقَمْلَةِ وَ الْبَقَّةِ فِی الْحَرَمِ این روایت مرسله است. عنوان (فی الحرم) اطلاق دارد و محرم و غیر محرم را شامل می شود. همچنین اگر در داخل حرم جایز باشد در خارج از حرم به طریق اولی جایز است. حدیث 3: وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ مُثَنَّی بْنِ عَبْدِ السَّلَامِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَقْتُلُ الْبَقَّةَ وَ الْبُرْغُوثَ إِذَا رَآهُ قَالَ نَعَمْ باید توجه داشت که تمام روایاتی که مربوط به نقل و انتقال حشرات است می تواند دلیل به کار ما بیاید که وقتی نقل و انتقال حرام باشد با قیاس اولویت می توان گفت که کشتن هم حرام است.

حرمت قتل هوامّ الجسد کتاب الحج

موضوع: حرمت قتل هوامّ الجسد. بحث در دوازدهمین تروک احرام است که قتل هوامّ

الجسد می باشد. امام قدس سره در این مسأله به پنج فرع اشاره فرموده است و بحث در فرع اول است و آن در مورد اصل حکم کشتن قملة، برغوث و نحوهما است. گفتیم روایات متعارض است. در جلسه ی قبل روایات دال بر منع را خواندیم. در میان این طائفه از روایات، مرحوم نراقی به روایت اول که روایت ابی الجارود است اهتمام زیادی دارد مخصوصا که در این روایت از قملة به خصوص نام برده شده است و او قائل است که ضعف سند این روایت به عمل مشهور جبران می شود. عده ای گویا سعی داشته اند که ابو الجارود را ثقه بدانند از این رو ما بررسی مختصری در مورد این راوی انجام داده ایم و آن اینکه: از نقاط منفی در مورد او این است که احدی از علمای رجال تصریح به وثاقت او نکرده اند. جامع الرواة، رجال کشی، علامه و امثال آن وثاقتی برای او ذکر نکرده اند. صاحب جواهر اعتراف می کند که او ضعیف است و روایت او را باید با عمل مشهور تقویت کنیم. بعضی دیگر از علماء هم همین مطلب را بیان کرده اند. همچنین در ذم او روایات متعددی وارد شده است. دیگر اینکه او از شیعیان امامیة بود ولی بعد از آنکه زید خروج کرد او زیدی شد و شاخه ای از زیدیة به نام الزیدیة الجارودیة را تأسیس کرد. همچنین او از اول عمر نابینا بود و روایتی داریم که امام باقر علیه السلام او را به نام سرحوب نامید به علت اینکه شیطانی هست اعمی که نامش سرحوب است و

امام علیه السلام او را به آن شیطان تشبیه کرده است. با این وجود آیة الله خوئی در معجم رجال حدیث اصرار بر توثیق او دارند و اموری را که ذکر شده است را جواب دهند. تکیه گاه مهم ایشان در توثیق او این است که نام او در رجال کامل الزیارات آمده است. کامل الزیارات نوشته ی ابن قولویه است و او در اول کتاب می نویسد که تمامی روایاتی که در این کتاب ذکر کرده است از ثقات هستند. بنابراین آیة الله خوئی به سبب شهادت ابن قولویه قائل به توثیق تمامی روات این کتاب شده است و ابی الجارود یکی از آنها است که نام او زیاد بن منذر می باشد. البته آیة الله خوئی در اواخر عمر از این مبنا برگشت زیرا موارد تخلفی را یافت. همچنین ایشان تکیه بر این می کند که او جزء رجال تفسیر علی بن ابراهیم است که در اول تفسیرش می نویسد که روایات تفسیر را از ثقات نقل کرده است. نقول: صاحب من لا یحضره الفقیه هم در اول کتاب می نویسد که روایات را از ثقات گرفته است و حتی کلینی هم در اول کافی چنین اشاره ای دارد که این روایات معتبر است و حال آنکه رجال موجود در روایات این دو کتاب مورد نقد قرار گرفته است. علامه ی مجلسی در کتاب مرآة العقول بسیاری از روایات کافی را از نظر سند مورد بحث قرار می دهد. بنابراین این گونه اعترافات دلیل نمی شود که تمام رجال این کتاب ها را ثقات بدانیم. مرحوم مفید رساله ای دارد به نام الرسالة

العددیة و در آنجا می گوید: از کسانی که در این کتاب از آنها سخن گفته ایم از بزرگان هستند و فتاوا از آنها اخذ می شود و همه از اعلام هستند. ابی الجارود هم یکی از آنها است. همچنین گفته شده است که او در اواخر عمر برگشته و شیعه شده است. نقول: وقتی این جنبه های مثبت و منفی را با هم می سنجیدیم لا اقل باید توقف کنیم و به روایاتی که او تفرد در ذکر آنها دارد اعتماد نکنیم. به هر حال در جلسه ی قبل روایات طائفه ی اولی و دو روایت از طائفه ی دوم را خواندیم و اما بقیه ی روایات طائفه ی دوم: باب 78 از ابواب تروک احرام حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِیسَ فِی آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ نَوَادِرِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ جَمِیلٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَقْتُلُ الْبَقَّةَ وَ الْبَرَاغِیثَ إِذَا آذَاهُ قَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. البته این روایت در صورت اذیت است. البته در بعضی از نسخ (اذا اراه) است که بعید به نظر می رسد زیرا معنای قابل قبول ندارد. باب 84 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِقَتْلِ النَّمْلِ وَ الْبَقِّ فِی الْحَرَمِ وَ لَا بَأْسَ بِقَتْلِ الْقَمْلَةِ فِی الْحَرَمِ در این روایت تصریح شده است که قتل قملة هم در حرم اشکال ندارد. این روایات مطلق است و هم حال احرام را شامل می شود و هم غیر آن را. جمع بندی: روایات ناهیة را حمل بر کراهت

می کنیم و می گوییم: کشتن آنها مکروه است و شارع نمی خواهد آذار و اذیت محرم به کسی برسد. روایات جواز نص است و روایات نهی ظاهر است زیرا نهی هم می تواند حمل بر حرمت شود و هم حمل بر کراهت از این رو از باب حمل ظاهر بر نص قائل به کراهت می شویم. همچنین در روایات کفاره ای برای آن ذکر نشده است و این قول به کراهت را تقویت می کند. همچنین در روایت ابی الجارود آمده است (بِئْسَ مَا صَنَعَ) یعنی کار بدی کرده است. البته قول به این در صورتی است که از مخالفت مشهور هراسی نداشته باشیم. مرحوم صاحب جواهر به تکلف افتاده است و در مقام این است که روایات مجوزه را توجیه کند مثلا این روایات را حمل بر مورد ضرورت کنیم. محقق نراقی راه دیگری را پیموده است و آن اینکه می گوید: روایت ابی الجارود در مورد قملة متفرد است. این روایت خاص را اخذ می کنیم. بعد روایاتی را که مطلق است و در آنها از دابة ذکر شده است آنها را به روایت ابی الجارود تقیید می زنیم. بعد روایاتی مجوزه و ناهیه با هم نسبت عموم و خصوص من وجه دارند و در مورد اجتماع تعارض و تساقط می کنند. از این رو باقی می ماند روایت ابی الجارود که به فتوای مشهور تقویت می شود. گویا صاحب مستند برای قملة خصوصیتی قائل است و می گوید کشتن قملة یقینا منهی عنه است و اما کشتن ما بقی نه. نقول: بسیار بعید است که تعبدی در کار باشد و قملة

به تنهایی خصوصیت داشته باشد. حق این است که قملة خصوصیتی ندارد و مراد کل حشرات مزاحم است و شارع می خواهد که محرم حتی به حشرات مزاحم هم کاری نداشته باشد. نکته ی دیگر این است که روایات مانعه یک امتیاز دارد که همان مطابقت آنها با عمل مشهور است ولی روایات مجوزه هم امتیاز دیگری دارند که هماهنگی با فتوای مشهور در میان عامه است. نقول: اگر روایات منحصر در همانهایی بود که خواندیم می توانستیم حمل بر کراهت کنیم. ولی روایات دیگری هم وجود دارد که حتی از انداختن حشرات از بدن و یا جابجا کردن آنها نهی می کنند از این رو به طریق اولی قتل آنها ممنوع خواهد بود. لکن: می توان در مورد همان روایات گفت که آنها هم قابل حمل بر کراهت هستند. یعنی محرم بهتر است هیچ یک از این کارها را در مورد حشرات انجام ندهد.

قتل حشراتی که بر بدن حیوانات هستند کتاب الحج

موضوع: قتل حشراتی که بر بدن حیوانات هستند. بحث در دوازدهمین تروک احرم است که قتل هوام الجسد می باشد. امام قدس سره در فرع دوم می فرماید: و کذا هوام جسد سایر الحیوانات یعنی همان طور که نباید حشرات بدن خود را کشتن بلکه نباید حشرات بدن سایر حیوانات را به قتل رساند. یکی از حشرات بدن حیوانات قُراد نام دارد که همان کنه می باشد، دیگری حَلَمة نام دارد که دو معنا برای آن ذکر شده یکی کنه های کوچک و دیگری کرم های ریز. از روایات بیشتر معنای اول فهمیده می شود. این حشرات گاه از حیوان روی بدن انسان می افتد و گاه روی بدن حیوانات

باقی می ماند. امام قدس سره به صورت کلی فرموده است ولی ما هر دو قسم را بحث می کنیم. در این فرع مانند مسأله ی سابق شهرتی وجود ندارد. روایات هم در این زمینه بر دو دسته است بعضی از روایات دلالت بر حرمت قتل دارد و بعضی دلالت بر جواز. طائفه ی اولی: روایات دالة بر حرمت باب 73 از ابواب تروک احرام حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یَحُکُّ الْمُحْرِمُ رَأْسَهُ أَوْ یَغْتَسِلُ بِالْمَاءِ قَالَ یَحُکُّ رَأْسَهُ مَا لَمْ یَتَعَمَّدْ قَتْلَ دَابَّةٍ الْحَدِیثَ این روایت صحیحة است و هر چند مورد سؤال خاراندن بدن و در نتیجه کشتن حشرات موجود در بدن می باشد ولی ذیل حدیث عام می باشد و کبرایی کلی را بیان می کند آن اینکه تعمد در قتل دابة ممنوع است چه روی بدن انسان باشد و چه روی بدن حیوان. باب 81 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ ثُمَّ اتَّقِ قَتْلَ الدَّوَابِّ کُلِّهَا إِلَّا الْأَفْعَی وَ الْعَقْرَبَ وَ الْفَأْرَةَ... این روایت صحیحة است و عام می باشد. طائفه ی ثانیة: روایات دالة بر جواز باب 78 از ابواب تروک احرام حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِیسَ فِی آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ نَوَادِرِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ جَمِیلٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَقْتُلُ الْبَقَّةَ وَ الْبَرَاغِیثَ إِذَا آذَاهُ قَالَ نَعَمْ این حدیث صحیحة

است. گفته شده است که صحیح این است که به جای (إِذَا آذَاهُ)، (اذا اراداه) که گفته شده است مناسب تر است زیرا فاعل ضمیر تثنیة است و به بقة و براغیث بر می گردد. باب 79 از ابواب تروک احرام حدیث 3: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ مُثَنَّی بْنِ عَبْدِ السَّلَامِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَقْتُلُ الْبَقَّةَ وَ الْبُرْغُوثَ إِذَا رَآهُ قَالَ نَعَمْ در این حدیث هم (رآه) مفرد است. نقول: نباید در این دو حدیث این دقت ها را اعمال کنیم در این موارد جنس هوام اراده شده است و بازگشت مفرد به آن اشکال ندارد. اشکالی که مطرح است این است که در این دو روایت آمده است که وقتی اینها مزاحم انسان شوند می توان آنها را کشت. مفهوم آن این است که اگر مزاحم نباشند نمی شود انها را به قتل رساند. با این حال می گوییم: در این موارد نمی توان از این عبارات مفهوم استفاده کرد زیرا اگر مزاحم انسان نشوند انسان هم با آنها کاری ندارد و به عبارت دیگر در صورت عدم مزاحمت سالبة به انتفاء موضوع می شود. مثلا می گویند: اذا رزقت ولدا فسمّه احمد. واضح است که این جمله ی شرطیه مفهوم ندارد به این معنا که اگر فرزند دار نشدی اسمش را احمد نگذارد. جمع بندی: از باب حمل ظاهر بر نص، روایاتی که به ظاهر دلالت بر حرمت می کنند را بر کراهت حمل می کنیم. همچنین روایات متعددی مربوط به قتل حشرات در حرم

وارد شده است که در باب 84 از ابواب تروک احرام ذکر شده است. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِقَتْلِ النَّمْلِ وَ الْبَقِّ فِی الْحَرَمِ هکذا روایت 2 و 3. آیا از این روایات می توانیم در ما نحن فیه جواز استفاده کنیم؟ بعضی گفته اند که این روایات مسأله ی دیگری را مطرح می کند و مربوط به حرم است و کاری به محرم ندارد. نقول: غالب کسانی که از بیرون وارد حرم می شوند محرم هستند (و فقط اهل حرم چه بسا محرم نباشند) بنابراین این حدیث مربوط به محرمینی هست که داخل حرم می باشد و نمی شود گفت که امام علیه السلام در این روایات این افراد غالب را نادیده گرفته باشد. بنابراین امام علیه السلام در مقام این است که بفرماید: فرد محرم نباید آزارش به حشرات برسد. بقی هنا امران: الامر الاول: کشتن این حیوانات به دو شکل است گاه بالمباشرة است و گاه بالتسبیب. بالمباشرة این است که فرد با دست یا مگس کش اینها را می کشد و بالتسبیب مانند این است که محلی را سم پاشی می کند و یا وسیله ای الکترونیکی کار می گذارد که حشرات جذب می شوند و کشته می شوند و یا مثلا بدنش را با آب داغ می شوید و این آب داغ به حشرات می خورد و می میرند. کسانی که قائل به حرمت هستند نباید بین این موارد فرق بگذارند زیرا یقتل هم شامل بالمباشرة می شود

و هم شامل بالتسبیب. اگر هم قائل به کراهت شویم در همه ی این موارد کراهت جاری است. با این حال می گوییم: شستن بدن با آب که موجب خفه شدن آن حشرات و ریخته شدن آنها از بدن و از بین رفتن آنها می شود اشکالی نباید داشته باشد. هرچند فرد مزبور عالم عامد است. علت آن این است که در این کار قصد اولی بر کشتن آنها نیست. ولی در مورد سموم و استفاده از وسائل الکترونیکی چنین نیست و همان حرمت و کراهت در آن جاری می باشد. الامر الثانی: گاه حشرات مزبور مزاحم خود انسان هستند که در روایاتی جواز کشتن آنها ذکر شده است. حال اگر حشرات مزاحم حیوان شوند چه؟ آیا باز می توان آنها را از بین برد؟ روایاتی است که عام است از جمله روایت 4 باب 78 است که می گفت: ما لم یتعمد قتل دابة. ظاهر این حدیث همه ی حشرات را شامل می شود چه بر بدن انسان باشد یا حیوان. همچنین است حدیث 2 باب 80. بله اگر قائل به کراهت قتل شویم هر دو مورد حمل بر کراهت می شوند.

نکاتی پیرامون عید نوروز کتاب الحج

نکاتی پیرامون عید نوروز: در مورد عید نوروز سه نظریه ی مختلف وجود دارد: بعضی می گویند: عیدی است اسلامی و باستانی و روایاتی در مورد آن آمده است و باید به تمام معنا آن را پذیرفت. بعضی می گویند: این کار بدعت و خلاف شرع است و باید به کلی با آن مخالفت کرد. نظریه ی سوم این است که عید، رسمی است ملی نه اسلامی و دارای خوبی ها و

آسیب هایی است که باید خوبی های آن را گرفت و بدی ها را کنار گذاشت. خداوند نیز در قرآن می فرماید: (الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه ُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب) (زمر، 18) این آیه فقط در خصوص اقوال نیست بلکه در اعمال هم باید همین گونه عمل کرد. طبیعت دنیا این است که در کنار گل ها خارهایی وجود دارد. انسان عاقل باید گل ها را بچیند و خارها را کنار بگذارد. کسانی که برای چیدن گل هجوم می آورند و دست خود را به خار زده زخمی می کنند انسان عاقلی نیستند. از نکات خوب عید، خانه تکانی ظاهر و باطن است. هم باید ظاهر خانه را تمیز کنند. هم باید خانه ی دل را تمییز کنند، رذائل اخلاقی را از خود بیرون کنند و سینه ها را از کینه ها بشویند. دیگر این است که غالب مردم در لحظه ی تحویل سال به خداوند توجه پیدا می کنند و به مراکز مذهبی می روند و برای سرنوشت خود دعا می کنند. این مسأله ی چیزی است که انسان هم طرفدار آن است. در دعا از خداوند می خواهیم: حول حالنا الی احسن الحال. سوم شاد کردن دل ها است. افرادی هستند که در ایام عید به ضعفای فامیل بدون چشمداشتی کمک می کنند. کمک کردن به نیازمندان از بزرگترین عبادات است. زیرا از بزرگترین اعمال ادخال سرور در قلوب مؤمنان است. چهارم جوشش محبتی است که در دل ها ایجاد می شود. مردم صله ی رحم به جا می آورند و قهرها تبدیل به آشتی می

شود. این نکته که همان تألیف قلوب و صله ی رحم و گذشت است مورد توصیه ی اکید اسلام می باشد. پنجمین نکته تجدید قوا است. انسان خستگی هایی که در طول سال داشته است را کنار می گذارد و برای شروع فعالیت مجدد تجدید قوا می کند. در اسلام توصیه شده است که مقداری از زمان خود را برای تفریح قرار دهید. در حدیث می خوانیم: (سَاعَةٌ یَخْلُو فِیهَا بِحَظِّ نَفْسِهِ مِنَ الْحَلَالِ فَإِنَّ هَذِهِ السَّاعَةَ عَوْنٌ لِتِلْکَ السَّاعَاتِ) (بحار الانوار، ج 12، ص 71، حدیث 14.) این تفریح به عنوان کمکی برای ساعت کار و عبادت به حساب می آید. تمامی موارد فوق مورد توصیه ی اسلام است و چرا باید با این کارها مخالفت کرد و قلم سرخ بر تمامی این امور کشید و گفت که عید نوروز جنبه ی مجوسی گری دارد و باید کنار گذاشته شود؟ اسلام هم وقتی آمد اعمال خوب جاهلیت را امضاء کرد و مواردی مانند مهمان نوازی و امثال آن را قبول کرد و خرافات را کنار گذاشت. اما آسیب هایی که در این ایام وجود دارد متعدد است که ما به چند مورد اشاره می کنیم: مورد اول اسراف و تبذیر و مسابقه در تجملات است. چشم و هم چشمی ها در تغییر ظاهر خانه و امثال آن همه از این موارد می باشد. زندگی هر چه ساده تر باشد روحانی و معنویت و صفای آن بیشتر است. مورد دیگر آلودگی به انواع گناهان و آلوده شدن به شهوات و سفرهای نامشروع برپا کردن مجالس نامشروع و امثال ان است. مورد دیگر روی آوردن به

خرافات است. نباید به خرافات آباء و اجداد خود معتقد باشیم. خداوند این کار را در قرآن نکوهش می کند و می فرماید: (بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُون) (زخرف، 22) انجام اعمال چهارشنبه سوری و موارد دیگر از این قبیل است. موضوع: قتل هوام جسد. بحث در دوازدهین تروک احرام است که مربوط به کشتن حشرات می باشد و به فرع سوم رسیده ایم که عبارت است از اینکه نباید حشرات را از جسد دور کرد. امام قدس سره در این فرع می فرماید: و لا یجوز القائه من الجسد ممکن است مراد امام قدس سره خصوص بدن باشد و ممکن است علاوه بر آن لباس را هم شامل شود. به هر حال باید مفاد دلیل را بررسی کرد. اقوال علماء: نراقی در مستند ج 11 ص 390 می فرماید: ذکر حرمته جماعة و قیل باتفاق الاصحاب ظاهرا علی حرمة القملة (که در خصوص قملة اجماع است.) و عن الغنیة نفی الخلاف عنه (که قملة را نمی شود از بدن جدا کردن) صاحب ریاض در ج 6 ص 289 بعد از آنکه قول به کراهت قتلا و القاء را از بعضی از اصحاب ذکر می کند می فرماید: و لا یخلوا (قول به کراهت) عن قوة لو لا اتفاق الاصحاب ظاهرا علی حرمة القاء القملة... و حینئذ یتعین فی القملة القول بالحرمة قتلا و القاء و یشکل فی غیرها من سائر هوام الجسد خصوصا الالقاء بل الظاهر جوازه و ام القتل فالاحوط التجنب عنه. بنابراین در مسأله سه قول:عدم جواز همان گونه که امام قدس سره به آن

فتوا داده است. (این قول مشهور است)قتلا و القاء کراهت دارد و حرمتی در کار نیست.تفصیلی که صاحب ریاض دارد و بین قملة و غیر آن تفصیل داده است و قائل شده که در قملة حرام است و در غیر آن مکروه. دلالت روایات: روایات بر سه طائفة است. حرمت، جواز و تفصیل اما طائفه ی اولی: روایات حرمت باب 15 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یُبِینُ (جدا می کند) الْقَمْلَةَ عَنْ جَسَدِهِ فَیُلْقِیهَا قَالَ یُطْعِمُ مَکَانَهَا طَعَاماً این روایت صحیحة است. در این روایت نهیی وارد نشده است بلکه فقط کفاره ذکر شده است بنابراین ما از لزوم کفاره پی می بریم که عمل مزبور حرام است. حال اگر بعد به این نتیجه رسیدیم که کفاره ای در انجام این کار واجب نیست، دلالت این روایات متزلزل خواهد شد. البته این نکته را هم باید توجه داشت که این روایت در خصوص قمله است که البته می توان گفت قملة از باب ذکر مثال است نه اینکه قملة موضوعیت داشته باشد. حدیث 2: وَ عَنْهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَنْزِعُ الْقَمْلَةَ عَنْ جَسَدِهِ فَیُلْقِیهَا قَالَ یُطْعِمُ مَکَانَهَا طَعَاماً مضمون این حدیث مانند سابق است. حدیث 3: وَ عَنْهُ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ لَا یَنْزِعُ الْقَمْلَةَ مِنْ جَسَدِهِ وَ لَا مِنْ ثَوْبِهِ مُتَعَمِّداً وَ إِنْ قَتَلَ

(فی نسخة فَعَلَ) شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ خَطَأً فَلْیُطْعِمْ مَکَانَهَا طَعَاماً قَبْضَةً بِیَدِهِ حسین بن ابی العلاء توثیق شفافی ندارد به همین سبب از روایات او گاه تعبیر به حسنة می شود. در این روایت صریحا نهی شده است که نباید عمدا قملة را از ثوب و جسد جدا کرد. حدیث 4: وَ عَنْهُ عَنِ الْجَرْمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ وَ دُرُسْتَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ حَکَکْتُ رَأْسِی وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَوَقَعَ مِنْهُ قَمَلَاتٌ فَأَرَدْتُ رَدَّهُنَّ (قملة ها را به سرم برگردانم) فَنَهَانِی وَ قَالَ تَصَدَّقْ بِکَفٍّ مِنْ طَعَامٍ این روایت صحیحة است. حدیث 5: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمُ یَحُکُّ رَأْسَهُ فَتَسْقُطُ مِنْهُ الْقَمْلَةُ وَ الثِّنْتَانِ (یک شپش یا دو تا) قَالَ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ لَا یَعُودُ... این حدیث صحیحة است. باب 80 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْقُرَادَ لَیْسَ مِنَ الْبَعِیرِ وَ الْحَلَمَةَ مِنَ الْبَعِیرِ وَ رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ مِثْلَهُ وَ زَادَ بِمَنْزِلَةِ الْقَمْلَةِ مِنْ جَسَدِکَ فَلَا تُلْقِهَا وَ أَلْقِ الْقُرَادَ (کنه) این روایت صحیحة است. حدیث 3: عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَنْزِعُ الْحَلَمَةَ عَنِ الْبَعِیرِ قَالَ لَا هِیَ بِمَنْزِلَةِ الْقَمْلَةِ مِنْ جَسَدِکَ درباره ی حلمة تفسیرهای مختلفی بیان شده بعضی گفته اند که کنه ی کوچک است و بعضی گفته اند که کرم های ریز است و بعضی گفته اند که مراد از آن کنه ی درشت است.

اگر مراد از آن کنه ی درشت باشد این را نمی توان از روایات استفاده کرد زیرا امام در روایتی می فرماید: کنه را جدا کند بعد اینجا بگوید اگر کنه درشت است آن را جدا نکن. (اگر قرار به جدا نکردن باشد باید کنه ی کوچک را جدا نکرد) بنابراین مراد همان کنه ی خاصی است که در بدن شتر می باشد.

قتل هوامّ الجسد کتاب الحج

موضوع: قتل هوامّ الجسد بحث در فرع سوم است که مربوط به القاء هوام جسد می باشد که آیا جایز است یا نه. گفتیم روایات متفاوت است و طائفه ای از این کار نهی می کند و طائفه ای این کار را مجاز می داند. طائفه ی سومی هم بین قملة و غیر آن تفصیل می دهد که در قملة جایز نیست و در غیر قملة جایز است. باید به این نکته نیز توجه داشت که بسیاری از روایات طائفه ی اولی که دلالت بر حرمت القاء داشت از طریق ذکر کفاره حرمت را می رساند و نهیی در آنها وارد نشده بود حال اگر ثابت کنیم که در انجام این کار کفاره ای در کار نیست (در قتل آن کفاره نیست و در القاء هم به طریق اولی کفاره نیست) در این صورت دلالت آن روایات بر حدمت خدشه دار می شود. بنابراین طائفه ی اولی علاوه بر اشکال فوق اشکال دیگری هم دارد و آن این است که با طائفه ی دوم و سوم معارض است. اما روایات طائفه ی دوم: باب 15 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 5: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمُ یَحُکُّ رَأْسَهُ فَتَسْقُطُ مِنْهُ الْقَمْلَةُ وَ الثِّنْتَانِ قَالَ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ لَا یَعُودُ... این روایت صحیحة است. مطابق این روایت نه حرمتی در کار است نه کفاره و از عبارت (لَا یَعُود) کراهت فهمیده می شود. حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَلَانِسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع حَکَکْتُ رَأْسِی وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَوَقَعَتْ قَمْلَةٌ قَالَ لَا بَأْسَ قُلْتُ أَیَّ شَیْ ءٍ تَجْعَلُ عَلَیَّ فِیهَا قَالَ وَ مَا أَجْعَلُ عَلَیْکَ فِی قَمْلَةٍ لَیْسَ عَلَیْکَ فِیهَا شَیْ ءٌ سند این روایت اشکال دارد. باب 78 از ابواب تروک احرام حدیث 6: ِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُرَّةَ مَوْلَی خَالِدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یُلْقِی الْقَمْلَةَ فَقَالَ أَلْقُوهَا أَبْعَدَهَا اللَّهُ غَیْرَ مَحْمُودَةٍ وَ لَا مَفْقُودَةٍ (یعنی اگر رفت دنبالش نمی گردیم) سند این روایت به مرة مولی خالد که مجهول الحال است ضعیف می باشد. در کتب رجال پنج نفر به این نام ذکر شده است که یک نفر مولی خالد است و هر پنج نفر مجهول الحال می باشند. از این رو این روایت به مؤید به کار می آید. الطائفة الثالثة: روایاتی که تفصیل می دهد. باب 79 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَ رَأَیْتَ إِنْ وُجِدَتْ عَلَیَّ قُرَادٌ (کنه) أَوْ حَلَمَةٌ أَطْرَحُهُمَا قَالَ نَعَمْ وَ صَغَارٌ

لَهُمَا (اینها پست و بی ارزش هستند) إِنَّهُمَا رَقِیَا فِی غَیْرِ مَرْقَاهُمَا (از جایی که جایشان نیست بالا رفتند) این روایت صحیحة است. ذیل روایت علامت این است که قمله که از داخل پرورش می یابد و در جایگاه خودش نشسته است نباید کاری به کارش داشت ولی آنهایی که از جای دیگر آمده اند و در بدن نشسته اند چون بدن جای آنها نیست می توان آنها را انداخت. باب 78 از ابواب تروک احرام حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ الْمُحْرِمُ یُلْقِی عَنْهُ الدَّوَابَّ کُلَّهَا إِلَّا الْقَمْلَةَ فَإِنَّهَا مِنْ جَسَدِهِ وَ إِنْ أَرَادَ أَنْ یُحَوِّلَ قَمْلَةً مِنْ مَکَانٍ إِلَی مَکَانٍ فَلَا یَضُرُّهُ این روایت صحیحة است. در این روایت هم تصریح شده است که (فَإِنَّهَا مِنْ جَسَدِهِ) یعنی از خود جسد است و نباید آن را دور انداخت. جمع روایات: بین این روایات جمع دلالی وجود دارد: اما نتیجه ی جمع بین طائفه ی اول و دوم این است که طائفه ی اولی را بر کراهت حمل کنیم. اما در طائفه ی سوم که تفصیل می دهند می گوییم که این حمل بر مراتب کراهت می شود یعنی انداختن حشرات از بدن مکروه است و در قملة این عمل مکروه تر می باشد. حال که چنین جمعی در کار است چرا مانند امام قدس سره در قملة قائل به حرمت شویم؟ ما حتی در قتل قملة قائل به حرمت نشدیم چه رسد به اینکه در القاء قائل به حرمت شویم و حال آنکه روایت متعدد است.

بله در صورت ارتکاب کفارة مستحب است. بقی هنا امران: مرحوم محقق نراقی در مستند ج 11 ص 293 مطلب خوبی دارد که از آن سه حکم استفاده می شود. اولین حکم این است که می گوید: نقل کردن قملة یا غیر آن از جایی به جای دیگر از جسد مانعی ندارد. دلیل بر جواز آن همان ذیل روایت صحیحه ی مزبور است. (وَ إِنْ أَرَادَ أَنْ یُحَوِّلَ قَمْلَةً مِنْ مَکَانٍ إِلَی مَکَانٍ فَلَا یَضُرُّهُ) دومین حکم این است که روایت اطلاق دارد و فرق ندارد که وقتی به جای جدید انتقال داده شده است این مکان جدید مساوی با مکان اول باشد یا مطمئن تر و یا خطرناک تر در هر حال فرقی ندارد و همه جایز است. این در حالی است که امام قدس سره احتیاط کرده است و فرموده است: و لا نقلها من مکانها الی مکان تسقط منه بل الاحوط عدم نقلها الی مکان یکون معرضا للسقوط بل الاحوط الاولی ان لا ینقلها الی مکان یکون الاول احفظ منه ممکن است دلیل امام این باشد که ایشان قدر متیقن از روایات فوق را اخذ کرده است. اما سومین حکمی که محروم نراقی دارد این است که اگر آن را به جایی منتقل کنیم که در معرض سقوط است جایز نمی باشد. زیرا اگر القاء جایز نباشد انتقال آن به جایی که در معرض سقوط است هم در حکم همان می باشد. بله ما که اصل القاء را مکروه می دانیم می گوییم در فرض مزبور همان کراهت وجود دارد. الامر الثانی: امام قدس سره متعرض این فرع نشده است و آن

این است که حکم حشرات بدن حیوان چه حکمی دارد هم در صورتی که بر بدن حیوانات است و ما بخواهیم آن را از بدن حیوان جدا کنیم و هم اینکه اگر از بدن حیوان بر بدن ما بنشینند چه باید کرد؟

هوامّ جسد کتاب الحج

موضوع: هوامّ جسد بحث در دوازدهمین تروک احرام است که مسأله ی هوام جسد می باشد. بحث در این بود که در روایت از قُراد و حلمة این دو، دو حشره اند که در بدن شتر وجود دارند. در این دو حشره دو بحث است یکی اینکه فردی سوار شتر شده است و این دو حشره از بدن شتر وارد بدن یا لباس محرم شده است آیا او می تواند آنها را از بدن خود دور کند؟ دیگر اینکه آیا می تواند این دو حشره را از بدن حیوان دور کند. در مورد اول می گوییم: دور کردن اینها از بدن مجاز است و حتی در جواز آن ادعای لا خلاف شده است. دو روایت صحیحة هم بر جواز آن دلالت می کرد: صحیحه ی ابن سنان و صحیحه ی حلبی. باب 79 از ابواب تروک احرام حدیث 1. صاحب وسائل هر دو حدیث را تحت شماره ی یک آورده است و حال آنکه دو روایت است: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَ رَأَیْتَ إِنْ وُجِدَتْ عَلَیَّ قُرَادٌ أَوْ حَلَمَةٌ أَطْرَحُهُمَا قَالَ نَعَمْ وَ صَغَارٌ لَهُمَا (اینها پست هستند) إِنَّهُمَا رَقِیَا فِی غَیْرِ مَرْقَاهُمَا (اینها جایی که نباید بیایند آمدند.) وَ رَوَاهُ

الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ أَطْرَحُهُمَا عَنِّی وَ أَنَا مُحْرِمٌ رَوَاهُ فِی الْعِلَلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ أَ رَأَیْتَ وَ ذَکَرَ مِثْلَهُ در روایت اول صحبت از محرم بودن نیست ولی در روایت صدوق عنوان محرم آمده است. اما در مورد القاء از بدن شتر، روایاتی وارد شده است که بین قراد و حلمة تفصیل می دهد. در باب 80 از ابواب تروک احرام پنج روایت وارد شده است مبنی بر اینکه قراد را می توان از بدن بعیر دور کرد ولی حلمه را نه. کأنه محل پرورش حلمه در بدن بعیر است ولی قراد اجنبی است و از جای دیگر آمده است و می توان آن را دور کرد. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنْ أَلْقَی الْمُحْرِمُ الْقُرَادَ عَنْ بَعِیرِهِ فَلَا بَأْسَ وَ لَا یُلْقِی الْحَلَمَةَ این روایت صحیحة است. علت این تفصیل در حدیث بعدی ذکر شده است. حدیث 2: عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْقُرَادَ لَیْسَ مِنَ الْبَعِیرِ وَ الْحَلَمَةَ مِنَ الْبَعِیرِ این روایت صحیحة است. در این روایت تصریح شده است که قراد از بعیر نیست ولی حلمة از بعیر می باشد. وَ رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ مِثْلَهُ وَ زَادَ بِمَنْزِلَةِ الْقَمْلَةِ مِنْ جَسَدِکَ فَلَا تُلْقِهَا وَ أَلْقِ الْقُرَادَ در این روایت تصریح شده است که حلمه در بدن شتر

مانند قملة در بدن انسان است که محل پرورش آن در بدن انسان است و نباید آن را از بدن دور کرد. سه روایت دیگر هم همین مضمون را بیان می کند. در اینجا باید دو نکته را بیان کنیم: نکته ی اول این است که فرق قراد با حلمه چیست؟ تفاوت اینها این است که حلمه ی پرورش یافته ی بدن خود شتر است ولی قراد از بیرون می آید و بر بدن شتر می نشیند. وقتی به لغت مراجعه می کنیم می بینیم که مطلب چیز دیگری است. در لغت آمده است که قراد همان کنه ی کوچک است و حلمة همان کنه ی بزرگ است. بعضی هم عکس آن را گفته اند. بعضی هم معنای سومی را بیان کرده اند و آن اینکه گفته اند حلمه یک نوع کرم بسیار کوچک است که در زیر پشم های شتر پرورش می یابد. این معنای اخیر با روایات سازگار است. نکته ی دوم این است که اگر مراد این است که نباید اذیت و آزار محرم به چیزی برسد در این حال بین قراد و حلمه فرقی نیست و اگر مسأله ی نظافت و بهداشت مطرح است باز هم بین این دو حشره فرقی نیست. صاحب جواهر و یا صاحب مستند می گوید: نکته ای در این فرق که در روایات است وجود دارد که ما دلیل آن را نمی دانیم. نقول: ممکن است فرق این باشد که آنی که از خارج می آید ممکن است با خود بیماری جدیدی را وارد کند ولی آنی که در خود بدن پرورش می یابد چه بسا

برای دفع یک نوع بیماری باشد. به هر حال ما چون همه ی اینها را جزء مکروهات می دانستیم در وسعت هستیم و می گوییم همه را می توان از بدن خود و شتر دفع کرد. به هر حال دأب اصحاب بر این بوده است که وقتی با روایات متعارض برخورد می کردند آنی که مطابق احتیاط بود را اخذ می کردند. البته اکنون بحث قراد و حلمه زیاد محل ابتلاء نیست و بیشتر حاجیان با مگس ها و پشه ها درگیر هستند. الفرع الخامس: در صورت قول به حرمت (و یا حتی بنا بر قول به کراهت) آیا انجام این کار کفاره هم دارد یا نه؟ امام قدس سره در این فرع می فرماید: و لا یبعد عدم الکفارة فی قتلها لکن الاحوط الصدقة بکف من الطعام. بعضی از معاصرین اصرار به وجوب کفاره و یا قول به احتیاط وجوبی دارند. در این مورد دو گروه روایت متعارض وجود دارد. روایات عدیده ای که می گوید: کفاره واجب است و روایات متعدد دیگری که قائل به عدم کفاره است. باب 15 از ابواب بقیة الکفارات. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یُبِینُ الْقَمْلَةَ عَنْ جَسَدِهِ فَیُلْقِیهَا قَالَ یُطْعِمُ مَکَانَهَا طَعَاماً این حدیث در خصوص القاء است. حدیث 2: وَ عَنْهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَنْزِعُ الْقَمْلَةَ عَنْ جَسَدِهِ فَیُلْقِیهَا قَالَ یُطْعِمُ مَکَانَهَا طَعَاماً این روایت صحیحة است. حدیث

3 که از حسین بن ابی العلاء است که محل بحث است و هکذا حدیث 4 همین مضمون را بیان می کند. باب 78 از تروک احرام حدیث 3: همان روایت حسین بن ابی العلاء است. باب 18 از ابواب تروک احرام حدیث 9: ِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ اتَّقِ قَتْلَ الدَّوَابِّ کُلِّهَا ... فَمَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْ ءٍ مِنْ ذَلِکَ فَلْیُعِدْ غُسْلَهُ وَ لْیَتَصَدَّقْ بِقَدْرِ مَا صَنَعَ این روایت که صحیحة است مربوط به قتل است نه القاء. اما احادیثی که کفاره را نفی می کنند: باب 15 از ابواب بقیة الکفارات. حدیث 5: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمُ یَحُکُّ رَأْسَهُ فَتَسْقُطُ مِنْهُ الْقَمْلَةُ وَ الثِّنْتَانِ قَالَ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ لَا یَعُودُ ... این روایت صحیحة است و در مورد القاء می باشد. حدیث 6: وَ عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِی مُحْرِمٍ قَتَلَ قَمْلَةً قَالَ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ فِی الْقَمْلَةِ وَ لَا یَنْبَغِی أَنْ یَتَعَمَّدَ قَتْلَهَا این روایت صحیحة است و در مورد قتل می باشد. حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَلَانِسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع حَکَکْتُ رَأْسِی وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَوَقَعَتْ قَمْلَةٌ قَالَ لَا بَأْسَ قُلْتُ أَیَّ شَیْ ءٍ تَجْعَلُ عَلَیَّ فِیهَا قَالَ وَ مَا أَجْعَلُ عَلَیْکَ فِی قَمْلَةٍ لَیْسَ عَلَیْکَ فِیهَا شَیْ ءٌ در سند این حدیث در مورد ابی

الجارود بحث است. حدیث 1 و 2 از باب 78 از ابواب تروک احرام است دلالت بر عدم کفاره می دهد. جمع بین روایات: از باب حمل ظاهر بر نص باید روایات دالة بر کفاره را حمل بر استحباب کنیم. نکته ی دیگر این است که اگر کفاره لازم بود می بایست مقدار کفاره دقیق تر بیان می شد و عبارت (کف من الطعام) که معلوم نیست دقیقا چقدر است علامت بر استحباب و عدم وجوب می باشد.

استعمال خاتم در حال احرام کتاب الحج

موضوع: استعمال خاتم در حال احرام بحث در سیزدهمین تروک احرام است. امام قدس سره در مسأله ی سیزدهم سه فرع بیان کرده است: الثالث عشر- لبس الخاتم للزینة،فلو کان للاستحباب أو الخاصیة فیه لا للزینة لا إشکال فیه، و الأحوط ترک استعمال الحناء للزینة، بل لو کان فیه الزینة فالأحوط ترکه و إن لم یقصدها، بل الحرمة فی الصورتین لا تخلو من وجه و لو استعمله قبل الإحرام للزینة أو لغیرها لا إشکال فیه و لو بقی أثره حال الإحرام، و لیس فی لبس الخاتم و استعمال الحناء کفارة و إن فعل حراما. فرع اول این است که انگشت بر دست کردن اگر به قصد زینت باشد حرام است ولی اگر به قصد ثواب یا به سبب خواصی که برای نگین ها ذکر کرده اند باشد اشکالی ندارد. مثلا گفته شده است که اگر کسی انگشتر عقیق بر دست داشته باشد دشمن به او حمله نمی کند. فرع دوم این است که علی الاحوط نباید از حنا به عنوان زینت استفاده کرد. بعد اضافه می کند که اگر در حنا زینتی وجود داشته باشد حتی اگر

محرم آن را قصد نکرده باشد احتیاط بر ترک آن است. بعد می فرماید: قول به حرمت در این دو فرض (جایی که قصد زینت دارد و جایی که قصد زینت نداشته ولی مصداق زینت است) خالی از وجه نیست. ظاهر این فتوا بر حرمت است. بعد اضافه می کند: اگر کسی قبل از احرام حنا بسته باشد چه برای زینت باشد یا به سبب دیگر باقی ماندن آن بر بدن بعد از احرام بلا اشکال است. سپس در فرع سوم می فرماید: استعمال انگشتر زینتی و استعمال حنا کفاره ندارد و فقط ارتکاب آنها حرام تکلیفی می باشد. بسیاری از فقهاء مانند صاحب جواهر و صاحب ریاض و صاحب مستند مسأله ی خاتم و حناء را از هم جدا کرده اند و در دو مسأله ی جداگانه ذکر کرده است. اما مسأله ی خاتم: اقوال علماء: معروف و مشهور این است که استعمال خاتم برای زینت حرام است. و اقلیتی به کراهت فتوا داده اند. مرحوم نراقی در مستند ج 12 ص 44 و 45: از نافع محقق نقل می کند که در مسأله دو قول است قول به حرمت و قول به کراهت ولی در ذیل کلامش از ذخیره ی سبزواری نقل می کند که لا اعرف خلافا فی حرمته. بعد خود صاحب مستند می فرماید: ان ثبت الاجماع و الا فلا دلیل تاما علی الحرمة صاحب ریاض در ج 6 ص 313 قول نافع را نقل می کند که در مسأله دو قول است و ان اشبههما الکراهة و هناک شهرة عظیمة علی الحرمة التی کادت تکون اجماعا بل لا خلاف فیها

یظهر کما صرح به جمع ممن تأخر. در حاشیه ی ریاض از این جماعتی از متأخرین سه نفر ذکر شده است که عبارتند از فاضل مقداد در تنقیح، فیض کاشانی در مفاتیح و محقق سبزواری در ذخیره. صاحب جواهر در ج 18 ص 370 مسأله ی خاتم را متذکر می شود و از کلام او بر می آید که اکثر علماء قاطع به حرمت هستند. خلاصه اینکه مسأله دو قول دارد و قول اکثر اشهر همان حرمت است ولی قول به کراهت در اقلیت می باشد. دلیل مسألة: دلالت روایات: عمده دلیل بر مسأله ی خاتم روایت ضعیفه است. وسائل ج 9 باب 46 از تروک احرام حدیث 4: ِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیٍّ یَعْنِی ابْنَ رِئَابٍ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ أَ یَلْبَسُ الْمُحْرِمُ الْخَاتَمَ قَالَ لَا یَلْبَسُهُ لِلزِّینَةِ صاحب بن السندی مجهول الحال است. مراد از مسمع، همان مسمع بن عبد الملک است و او هم خالی از تأمل نیست زیرا تنها کسی که او را توثیق کرده است حسن بن علی بن فضال است. همچنین جمله ای امام صادق علیه السلام در مورد او فرموده است که من تو را برای امر مهمی ذخیره کرده ام. (اعددتک لامر مهم) مسامعه هم قبیله ای بودند که بزرگ آنها مسمع بن عبد الملک است. به هر حال مشکل عمده در صاحب بن السندی است. دلالت روایت واضح است و در آن بین زینت و غیر آن فرق گذاشته شده است. در مورد

سند هم گفته شده است که منجبر به عمل اصحاب می باشد. سه روایت دیگر هم وارد شده است که از نظر دلالت شفاف نیستند. باب 34 از ابواب تروک احرام: حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادٍ یَعْنِی ابْنَ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ فَإِنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ گفته شده است که این حدیث از باب قیاس منصوص العلة می باشد که نظر در آئینه از باب زینت است و هر نوع زینتی حرام است. لبس خاتم هم اگر از باب زینت باشد حرام می باشد. هر چند ظاهر این روایت این است که هر نوع زینتی حرام است ولی ما در اصل حرمت نظر به آئینه بحث داریم بنابراین نمی توانیم به این روایت عمل کنیم. حدیث 4: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْظُرُ الْمُحْرِمُ فِی الْمِرْآةِ لِزِینَةٍ فَإِنْ نَظَرَ فَلْیُلَبِّ باب 46 از ابواب تروک احرام حدیث 2: قَالَ الْکُلَیْنِیُّ وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی لَا یَلْبَسُهُ لِلزِّینَةِ این روایت مرسله است. در اینجا باید بحث کرد که لام در (للزینة) برای تعلیل است یعنی لا یلبسه لانه زینة. در این حال این روایات از باب قیاس منصوص العلة می باشد. ولی احتمال دوم این است که لام غایت باشد یعنی به قصد زینت نپوشد به این معنا که حرام دو جزء دارد یک جزء حرام خود خاتم است و جزء دیگر زینت می باشد. اگر لازم برای غایت باشد (کما هو الظاهر)

در واقع دو چیز اگر با هم حاصل شود حرمت ایجاد می شود یکی خاتم و دیگری زینت است. لا اقل این است که لام بین این دو مورد مردد است و این روایات ابهام دارد که در این صورت هم نمی شود به این روایت استناد کرد و به همین سبب بعضی فقط به اجماع تمسک کرده اند زیرا روایت مسمع را به سبب ضعف سند از کار انداخته اند و در دلالت بقیه ی روایات هم این تردید وجود دارد. جالب این است که در مقابل این روایات، روایات متعددی وارد شده است که لبس خاتم را جایز می داند. مثلا در روایتی وارد شده است که امام علیه السلام خود در حال طواف خاتمی بر دست داشت. البته باید این نکته را توجه داشته باشیم که طواف گاه در حال احرام است و گاه در غیر حالت احرام مثلا وقتی حاجی قربانی را در روز عید انجام داد و تقصی کرد از احرام بیرون می آید و بعد باید طواف زیارت و طواف نساء را انجام دهد. حال ممکن است که راوی امام را در حال طوافی دیده است که در حال احرام نبوده است. ان شاء الله این روایات را در جلسه ی بعد بررسی می کنیم.

لبس خاتم در حال احرام کتاب الحج

موضوع: لبس خاتم در حال احرام بحث در سیزدهمین تروک احرام است. امام قدس سره تحت این عنوان سه فرع را بیان می کند. فرع اول این است که خاتم اگر برای زینت باشد نباید در حال احرام مورد استفاده قرار گیرد. گفتیم در میان علماء در جایی که لبس خاتم به قصد زینت

باشد مشهور قائل به حرمت شده اند و جمعی قائل به کراهت ولی اگر به قصد زینت نباشد همه قائل به عدم اشکال هستند. روایات داله بر تحریم را خواندیم اما روایاتی که دلالت بر عدم تحریم دارد این روایات متضافر است و در میان آنها صحیح السند هم وجود دارد از این رو سند آنها را بررسی نمی کنیم: باب 46 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ نَجِیحٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِلُبْسِ الْخَاتَمِ لِلْمُحْرِمِ این حدیث مطلق است و در آن بین زینتی و غیر آن فرق گذاشته نشده است. حدیث 3: الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ قَالَ رَأَیْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ ع وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ عَلَیْهِ خَاتَمٌ وَ هُوَ یَطُوفُ طَوَافَ الْفَرِیضَةِ مراد از عبد الصالح امام کاظم علیه السلام است. اینکه طواف واجب بود یا مستحب برای ما مهم نیست، مهم این است امام علیه السلام در حال احرام بوده است. (و هو محرم) حدیث 5: عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ تَلْبَسُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ الْخَاتَمَ مِنْ ذَهَبٍ این حدیث در مورد زن محرمه است. انگشتر طلا حتما زینتی است و نمی توان آن را برای ثواب و یا امر دیگری بر دست کرد. ولی این حدیث چون مربوط به زن است نمی توانیم از آن برای جواز در مورد مردها استدلال کنیم. این حدیث در باب 49 از ابواب تروک احرام، حدیث 5 تکرار شده

است. حدیث 6: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی عُیُونِ الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ قَالَ رَأَیْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع وَ هُوَ مُحْرِمٌ خَاتَماً محمد بن اسماعیل بن بزیع از اصحاب امام کاظم و از اصحاب امام رضا علیهما السلام بوده است و از شخصیت های معتبر می باشد. این حدیث هم مطلق است و معلوم نیست که برای زینت بوده است یا نه. فقط اجمالا از آن استفاده می شود که لبس خاتم در حال احرام اجمالا جایز است. خلاصه اینکه این روایات گاه مربوط به زنان است که به کار ما نمی آید بعضی هم مربوط به فعل امام علیه السلام است که مجمل است ولی روایت اول مطلق است. جمع بین روایات مجوزه و مانعه: راه جمع اول: روایات مانعه مقید به زینت بود و این روایات مطلق است. از باب جمع بین مطلق و مقید می گوییم: استفاده از خاتم به قصد زینت جایز نیست و بدون آن جایز می باشد. (این همان فتوای مشهور است که بین قصد زینت و عدم آن فرق گذاشته اند.) این جمع از باب حمل ظاهر بر نص است. ظاهر همان مطلقاتند و نص همان روایات مانعه هستند که خاص می باشند. راه جمع دوم: حمل روایات مانعه بر کراهت به این بیان که روایات مجوزه مطلق است و لبس خاتم را مطلقا جایز می داند. به عبارت دیگر روایات مجوزه نص در جواز است و روایات مانعه ظاهر در حرمت می باشد از این

رو از باب حمل ظاهر بر نص، روایات مانعه را حمل بر کراهت می کنیم. با این حال علماء غالبا حمل مطلق بر مقید را بر دومی مقدم می دارند زیرا این نوع جمع اظهر و اشهر می باشد از این رو ما هم جمع اول را قبول می کنیم. بقی هنا امران: الامر الاول: گفته شده است اگر قصد زینت داشته باشد حرام است و الا نه. صاحب جواهر ج 18 ص 371 از قول بعضی نقل می کند: لیس ههنا هیئة تختص باحدیهما دون الاخری و نحوه فی المسالک و حاشیة الکرکی. یعنی ما دو نوع انگشتر نداریم که یکی زینتی باشد و دیگری برای ثواب باشد. همه ی انگشترها را می توان به قصد زینت و یا به قصد ثواب استعمال کرد. بعد صاحب جواهر این عبارت را قبول می کند و می فرماید: و لا بأس به نقول: واقعیت این است که انگشترها بر دو گونه است. انگشترهایی وجود دارد که گرانقیمت است و برای زینت می باشد. انگشترهایی هم هست که ظاهر زیبایی ندارد و فقط به نیت ثواب استفاده می شود. از این رو بحث در این است که جایی که طبیعت انگشتر زینتی است ولی فرد به قصد ثواب آن را بر دست کند آیا اشکال ندارد یا اینکه این از مواردی است که حتی اگر در آن قصد زینت هم نباشد ولی نمی توان آن را قصد زینت جدا کرد. قاعده ی کلی این است که همانطور که بارها گفته ایم گاهی انسان عنوان اولی یک فعل را قصد می کند مثلا آب زدن بر صورت همواره

به نیت غسل و شستن است. شستن عنوان اولی برای آب زدن بر صورت است. این فعل گاه عناوین ثانویه ای دارد مانند غَسل برای وضو، غَسل برای غُسل، غَسل برای خنک شدن یا تطهیر و موارد دیگر. عناوین اولیة همواره همراه فعل است ولی در عناوین ثانویة می گوییم: گاه فعل بین عناوین متعدد مشترک است و بدون قصد نمی توان آن را از دیگری جدا کرد. مثلا پول دادن به دیگری گاه به قصد هبه است، گاه به قصد کفاره، گاه صدقه، گاه ادای نذر و گاه به قصد زکات و خمس. در همه ی اینها یک فعل مشابه انجام می گیرد که همان دادن پول به دیگری است. تفاوت در آنها فقط با نوع خاص قصد محقق می شود. هکذا دو رکعت نماز گاه به قصد نافله ی صبح است و گاه به قصد فریضه ی صبح. این تفکیک فقط با نیت حاصل می شود. گاه عمل ظاهر در یکی از این اعمال است. مثلا فردی قرآنی را به دست کودکی می دهد. این کار گاه برای این است که کودک با این قرآن سرگرم شود گاه هم ممکن است به قصد اهانت به دست او بدهد. حال اگر بدانیم کودک قرآن را پاره می کند و به آن بی احترامی می کند آیا می توانیم اهانت را قصد نکنیم و قرآن را به دست کودک دهیم و بگوییم به قصد اهانت به کودک نداده ایم؟ این عمل ظاهر در اهانت است و قصد اعطاء ظاهر در قصد اهانت است و اگر بگوییم قصد اهانت ندارم، کسی از ما نمی پذیرد. در

این موارد اراده ی ملزوم در حکم اراده ی لازم است. در مورد لبس خاتم هم وضعیت همین گونه است. اگر انگشتری ظهور در زینت ندارد و هم می تواند به قصد زینت مورد استفاده قرار گیرد و هم به قصد ثواب. ولی اگر ظهور در زینت داشته باشد حتی اگر فرد آن را قصد نکند در این حال قصد همواره با آن همراه است. الامر الثانی: جایی که عمل هم قابلیت قصد زینت دارد و هم قابلیت قصد ثواب در این حال نیت، خود اقسامی دارد. گاه دو داعی مستقل است گاه هر کدام جزء داعی است و گاه یک نیت اصالت دارد و دیگری تبعیت (مثلا فرد وضو می گیرد که هم وضو گرفته باشد و هم خنک شود که گاه هر دو، دو داعی مستقل است و گاه یکی داعی اصالت دارد.) ان شاء الله شرح این امر را در جلسه ی آینده بیان می کنیم.

استعمال انگشتر برای زینت و استعمال حنا کتاب الحج

بحث اخلاقی: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ عِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْغِنَی وَ السَّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فِی الْبَدَنِ فَأَبْلُوهُمْ بِالْغِنَی وَ السَّعَةِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ فَیُصْلِحُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَعِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ السُّقْمِ فِی أَبْدَانِهِمْ فَأَبْلُوهُمْ بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ السُّقْمِ فَیُصْلِحُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یَصْلُحُ عَلَیْهِ أَمْرُ دِینِ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ مِنْ

عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ یَجْتَهِدُ فِی عِبَادَتِی فَیَقُومُ مِنْ رُقَادِهِ وَ لَذِیذِ وِسَادِهِ فَیَتَهَجَّدُ لِیَ اللَّیَالِیَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فِی عِبَادَتِی فَأَضْرِبُهُ بِالنُّعَاسِ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنِّی لَهُ وَ إِبْقَاءً عَلَیْهِ فَیَنَامُ حَتَّی یُصْبِحَ فَیَقُومُ وَ هُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ زَارِئٌ عَلَیْهَا وَ لَوْ أُخَلِّی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُ مِنْ عِبَادَتِی لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذَلِکَ فَیُصَیِّرُهُ الْعُجْبُ إِلَی الْفِتْنَةِ بِأَعْمَالِهِ فَیَأْتِیهِ مِنْ ذَلِکَ مَا فِیهِ هَلَاکُهُ لِعُجْبِهِ بِأَعْمَالِهِ وَ رِضَاهُ عَنْ نَفْسِهِ حَتَّی یَظُنَّ أَنَّهُ قَدْ فَاقَ الْعَابِدِینَ وَ جَازَ فِی عِبَادَتِهِ حَدَّ التَّقْصِیرِ فَیَتَبَاعَدُ مِنِّی عِنْدَ ذَلِکَ وَ هُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ... (کافی، ج 2، ص ، حدیث 4.) انسان گاه در زندگی نهایت تلاش خود را می کند که به چیزی برسد ولی اسباب و شرایط اجازه ی رسیدن به مقصد را به او نمی دهد. مردم گاه مأیوس می شوند، ناشکری می کنند و گرفتار افسردگی می شوند. مشکل با این عکس العمل ها حل نمی شود. در مقابل عده ای هستند که با ایمانند و می گویند: ما راضی به رضای خداوند هستیم. سعی خود را کردیم ولی ظاهرا مقدر نبوده است. این دسته روحیه ی خود را حفظ می کنند و گرفتار افسردگی نمی شوند و نزد خداوند هم ماجور هستند و به مقام رضا می رسند. ساختار وجودی انسان ها متفاوت است بعضی از آنها اگر غنی نباشند طغیان می کنند و بر عکس بعضی هستند که اگر غنی باشند از حد و مرز خود خارج می شوند. خداوند ساختار افراد را می شناسد و مطابق آن به آنها مواهب خود را عطا می کند. بعضی از افراد هستند

که اگر توفیق عبادات زیاد پیدا کنند ممکن است مغرور شوند، خداوند چند شب به آنها توفیق نماز شب نمی دهد و این امر موجب تأسف آنها می شود و بر همین تأسف هم اجر دارند. خداوند طبیبی است رحمان و رحیم و مطابق بیماری افراد به آنها دارو می دهد. در هر حال هر چند نباید از تلاش و کوشش دست کشید ولی باید به رضای حق راضی بود. افرادی هستند که بر اثر مشکلات دست به خودکشی زده و یا نماز و عبادات را کنار می گذارند. اینها همه بر اثر عدم رضا به قضای خداوند حکیم است. بدین گونه است که تعلیمات اسلامی هم دنیا را آباد می کند و هم آخرت را و هم جسم را روح می بخشد و هم روح را. موضوع: استعمال انگشتر برای زینت و استعمال حنا الامر الثانی: جایی که عمل هم قابلیت قصد زینت دارد و هم قابلیت قصد ثواب در این حال نیت، خود اقسامی دارد. گاه نیت زینت و ثواب دو داعی مستقل است یعنی اگر زینت نبود به سبب ثواب آن را بر دست می کرد و اگر هم ثواب نبود به سبب زینت آن را استعمال می کند (توارد دو علت مستقل بر معلول واحد) در این حال هرچند نیت ثواب کرده است ولی داعی مستقلی بر زینت هم دارد و مشکل حرمت یقینا وجود دارد. گاه هر کدام جزء داعی است یعنی اگر فقط ثواب بود و یا فقط زینت از آن استفاده نمی کرد ولی این دو وقتی با هم جمع شده اند آن را استفاده کرده است. حال

سوم این است که گاه یک نیت اصالت دارد و دیگری تبعیت مثلا به سبب ثواب بر دست می کند و البته زینت هم دارد که موجب داعی بیشتر او بر استعمال انگشتر شده است. مورد اول و دوم یقینا مشکل دارد و حرمت هم وجود دارد. شبیه این مسأله در باب وضو است. می گویند: گاه ضمائم محرمه در نیت وضو داخل می شود که در این حال وضو باطل می شود مانند قصد ریا. اما گاه ضمائم مباحه در وضو داخل می شود مثلا وضو می گیرد برای ورود به نماز و در ضمن آن قصد خنک شدن و یا تمیز شدن هم دارد. تقسیمات سه گانه ی فوق در این حالت جاری است. وجود دو داعی مستقل به وضو ضرر نمی زند زیرا قصد مستقلی به قربت تعلق گرفته است و وجود قصد دیگر در کنار آن هر چند مستقل باشد به وضو ضرر نمی زند زیرا حتی اگر آب گرم هم بود او باز به خاطر قصد قربت وضو می گرفت. ولی اگر وضو و خنک شدن هر کدام جزء علت باشد در این حال وضو باطل است زیرا قصد قربت او به تنهایی داعی ایجاد نمی کرد. در شق سوم هم اگر نیت قربت اصالت داشته باشد و تبرید تبعی باشد وضو صحیح است و اگر عکس آن باشد وضو باطل است. این بحث در تمام ابواب نیت جاری است. اما فرع دوم از کلام امام قدس سره: و الأحوط ترک استعمال الحناء للزینة، بل لو کان فیه الزینة فالأحوط ترکه و إن لم یقصدها، بل الحرمة فی الصورتین لا

تخلو من وجه و لو استعمله قبل الإحرام للزینة أو لغیرها لا إشکال فیه و لو بقی أثره حال الإحرام، البته ضبط صحیح واژۀ حناء (حِنّاء) می باشد. اقوال علماء: صاحب ریاض در ج 6 ص 319 کلام جامعی دارد و بعد از کلام محقق که قائل به کراهت شده است می فرماید: انه المشهور کما فی کلام جماعة. در حواشی ریاض در بیان جماعة آمده است که از جمله ایشان علامه در مختلف، شهید ثانی در شرح لمعه و صاحب حدائق می باشند. بعد صاحب ریاض ادامه می دهد، خلافا لجماعة فاستوجهوا القول بالحرمة در حاشیه از جمله افرادی که قائل به حرمت هستند را علامه در مختلف است، شهید ثانی در مسالک و صاحب مدارک بر شمرده شده است. صاحب جواهر در ج 18 ص 428 می فرماید: الاکثر علی الکراهة بعد از بعضی از قدماء و متأخرین حرمت را نقل می کند. خلاصه اینکه قول مشهور بر کراهت است و قول غیر مشهور بر حرمت (و این عکس مسأله ی لبس خاتم است.)

استعمال حنا در حال احرام کتاب الحج

موضوع: استعمال حنا در حال احرام بحث در سیزدهمین تروک احرام است. امام قدس سره در این مسأله سه فرع بیان کرده است. به فرع دوم رسیده ایم که عبارت از استعمال حنا است. گفتیم حنا، انواع رنگهایی که در بدن استعمال می شود را شامل می شود. اقوال را نقل کردیم و گفتیم شهرت در کراهت است ولی اقلیتی هم قائل به حرمت شده اند و صاحب جواهر از بعضی از قدماء قول به حرمت را نقل کرده است. دلیل مسألة: ادله ی قول به کراهت: اصل در

مسأله جواز است و کسانی که قائل به کراهت هستند به دو روایت تمسک می کنند. باب 23 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْحِنَّاءِ فَقَالَ إِنَّ الْمُحْرِمَ لَیَمَسُّهُ وَ یُدَاوِی بِهِ بَعِیرَهُ (شترش را به وسیله ی آن مداوا می کند) وَ مَا هُوَ بِطِیبٍ وَ مَا بِهِ بَأْسٌ این روایت صحیحة است و دلالت بر جواز دارد و کراهت از آن استفاده نمی شود. نقول: این روایت در مورد استعمال حنا برای تزیین نیست. سخن در جایی است که استعمال حنا برای تزیین باشد. مگر اینکه گفته شود که (لیمسه) عام است و هر نوع استعمالی اعم از اینکه تزیین باشد یا نه را شامل می شود که البته این قول بسیار بعید است. خصوصا که امام علیه السلام در ذیل روایت به طیب نبودن حنا اشاره می کند نه زینت آن. حدیث 2: ُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ خَافَتِ الشُّقَاقَ (پوست بدنش ترک بر دارد.) فَأَرَادَتْ أَنْ تُحْرِمَ هَلْ تَخْضِبُ یَدَهَا بِالْحِنَّاءِ قَبْلَ ذَلِکَ قَالَ مَا یُعْجِبُنِی أَنْ تَفْعَلَ (دوست ندارم چنین کاری کند) سند این روایت مشکل دارد و آن محمد بن فضیل است که در مورد او گفته شده است جزء غلاة بوده است و او را تضعییف کرده اند. (مگر اینکه گفته شود به سبب شهرت فتوایی ضعف سند آن منجبر می شود) به

این روایت برای کراهت تمسک شده است. محل سؤال قبل از احرام است ولی به طریق اولی بعد از احرام را شامل می شود. (ممکن است حنا بعد از احرام حرام باشد ولی به هر حال از این روایت حرمت استفاده نمی شود.) ادله ی قول به حرمت: قائلین به این قول به دو صحیحة تمسک کرده اند. باب 33 از ابواب تروک حرام. حدیث 4: عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَکْتَحِلُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِینَةٌ در این روایت هرچند سخن از کحل اسود است نه حنا ولی از باب قیاس منصوص العلة می توان گفت: ان السواد زینة و کل زینة حرام. باب 34 از ابواب تروک حرام. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادٍ یَعْنِی ابْنَ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ فَإِنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ این روایت نیز هرچند مربوط به حنا نیست و در رابطه با نظر در آئینه است ولی چون از باب قیاس منصوص العلة است مورد استدلال قرار گرفته است. نقول: دو مشکل را باید حل کرد: اول اینکه باید بحث کنیم که آیا هر نوعی زینتی برای محرم حرام است؟ اگر حرمت ثابت شود می توان موارد زینت را به راحتی مصداق حرمت دانست. بنابراین ابتدا باید این مسأله را که کبرایی کلیة است ثابت کنیم و بعد آن مصادیق را به آن ارجاع دهیم. دوم اینکه علماء که می گویند: الحناء حرام للزینة مرادشان این است که قصد زینت

در حرمت دخالت دارد و حال آنکه در این دو روایت سخنی از قصد نیست و حتی صورت عدم قصد را هم شامل می شود. بنابراین مقصود ایشان با این دو روایت ثابت نمی شود. اللهم الا ان یقال که مواردی که عمل، مصداق مسلم زینت است قصد هم خود به خود با آن همراه خواهد بود. (مثلا اگر ما زید را دعوت کنیم و بدانیم او بدون راننده و پاسدارش نمی آید در این حال دعوت از فرد مزبور بالملازمة دعوت از آن دو نیز می باشد هر چند نیت دعوت آن را دو هم نداشته باشد. او اگر این ملازمه را بداند نمی تواند بگوید نیت دعوت آن را نداشته ام.) ما روایات دیگری در ابواب دیگر داریم که مغفول عنها واقع شده است و به آنها استدلال نشده است. آن روایات یا دال بر حرمت است و یا مشعر بر حرمت می باشد. وسائل ج 10 باب 13 از ابواب الحلق و التقصیر حدیث 3: ُ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلَاءٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع تَمَتَّعْتُ (در حال حج تمتع بودم) یَوْمَ ذَبَحْتُ وَ حَلَقْتُ أَ فَأَلْطَخُ رَأْسِی بِالْحِنَّاءِ (سرم را حنا بگذارم؟) قَالَ نَعَمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ قُلْتُ أَ فَأَلْبَسُ الْقَمِیصَ قَالَ نَعَمْ إِذَا شِئْتَ قُلْتُ أَ فَأُغَطِّی رَأْسِی قَالَ نَعَمْ. از این روایت استفاده می شود که در ذهن راوی این نکته وجود داشت که استعمال حنا قبل از تقصیر جایز نبوده است از این رو از مسأله ی مزبور در بعد از تقصیر سؤال می کن. حکم مسأله این است که بعد از

تقصیر بوی خوش و نساء حرام است و ما بقی حلال و بعد از طواف نساء این دو نیز حلال می شود. از این رو امام علیه السلام می فرماید: مواظب باش که بوی خوش هنوز حرام است. محل استدلال روایات همان ذهن راوی است و امام علیه السلام هم ذهنیت او را تخطئه نکرده است. حدیث 5: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ وَ فَضَالَةَ عَنِ الْعَلَاءِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی حَلَقْتُ رَأْسِی وَ ذَبَحْتُ وَ أَنَا مُتَمَتِّعٌ (در حال حج تمتع هستم) أَطْلِی رَأْسِی بِالْحِنَّاءِ قَالَ نَعَمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ قُلْتُ وَ أَلْبَسُ الْقَمِیصَ وَ أَتَقَنَّعُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ قَبْلَ أَنْ أَطُوفَ بِالْبَیْتِ قَالَ نَعَمْ. حدیث 7: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُتَمَتِّعِ قُلْتُ إِذَا حَلَقَ رَأْسَهُ یَطْلِیهِ بِالْحِنَّاءِ قَالَ نَعَمْ الْحِنَّاءُ وَ الثِّیَابُ وَ الطِّیبُ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ إِلَّا النِّسَاءَ رَدَّدَهَا عَلَیَّ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً قَالَ وَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْهَا قَالَ نَعَمْ الْحِنَّاءُ وَ الثِّیَابُ وَ الطِّیبُ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ إِلَّا النِّسَاءَ در این حدیث طیب نیز اضافه شده است که مفتی به نیست. حدیث 13: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیِّ عَنِ الْعَلَاءِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا حَلَقْتُ رَأْسِی وَ أَنَا مُتَمَتِّعٌ أَطْلِی رَأْسِی بِالْحِنَّاءِ قَالَ نَعَمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ قُلْتُ وَ أَلْبَسُ الْقَمِیصَ وَ أَتَمَتَّعُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ قَبْلَ أَنْ أَطُوفَ بِالْبَیْتِ قَالَ نَعَمْ مستدرک ج 9 باب 74 از ابواب تروک احرام

حدیث 2: کِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّی الْحَضْرَمِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ ذَرِیحٍ الْمُحَارِبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُتَمَتِّعِ أَ یَطْلِی رَأْسَهُ بِالْحِنَّاءِ قَالَ لَا می توان وثقات ذریح المحاربی را ثابت می کرد. به هر حال ذهنیت حرمت استعمال حناء در ذهن روات بوده است و امام هم این ذهنیت را تأیید کرده اند. اگر این را به ادله ی قائلین به حرمت ضمیمة کنیم چه بسا بتوان حرمت را استفاده کرد و امام قدس سره در پایان کلام حرمت را خالی از وجه نمی داند.

استعمال حناء در حال احرام کتاب الحج

موضوع: استعمال حناء در حال احرام امام قدس سره در مسأله ی سیزدهم در فرع دوم می فرماید: و الأحوط ترک استعمال الحناء للزینة، بل لو کان فیه الزینة فالأحوط ترکه و إن لم یقصدها، بل الحرمة فی الصورتین لا تخلو من وجه. امام قدس سره در مورد حناء احتیاط می کند و این به سبب این است که اکثریت فقهاء در مورد حناء به کراهت فتوا داده اند. بعد این مسأله را مطرح می کند که اگر استعمال آن مصداق زینت باشد حتی اگر زینت قصد نشده باشد باز احتیاط مزبور باقی است. بعد اضافه می کند که در هر دو صورت چه قصد زینت بکند یا نه قول به حرمت خالی از وجه نیست. دلائل این مسأله را بیان کردیم و گفتیم که عمده دلیل قائلین به حرمت همان دو روایتی صحیحه ای است که در باب مرآة و کحل وارد شده است. که نظر در مرآة و استعمال کحل اسود جایز نیست زیرا این دو زینت هستند. (لانه

زینة) از این عبارت قیاس منصوص العله ای درست کردند و گفتند که هر چیزی که زینت است به طور کلی حرام است. (ما ان شاء الله بعدا این بحث را مطرح می کنیم که آیا زینت علی الاطلاق حرام است یا نه) بله در مورد حناء بستن به سر نهی وارد شده است ولی نمی دانیم مراد استعمال حناء است و یا به سبب این است که در مردان موجب پوشانیدن سر می شود که خود یکی از محرمات است. (این را نیز بعدا بحث می کنیم) خلاصه اینکه ما قائل شدیم اگر کل زینة حرام باشد نظر امام مورد قبول ما است و الا باید سراغ کراهت رویم. (بنابراین فتوای ما فعلا علی المبنی است) بقی هنا امور: الامر الاول: آیا حناء موضوعیت دارد و یا اینکه همه ی رنگ هایی که استعمال می شود در حکم، همانند حناء می باشد؟ انصاف این است که داخل می باشد زیرا: اولا: عرف الغاء خصوصیت می کند و می گوید: حناء خصوصیتی ندارد و اگر قرار باشد مکروه یا حرام باشد به سبب زینت است. الآن الوان دیگری جانشین حناء شده است و حناء کمتر استفاده می شود. ثانیا: بر اساس عمومات تزیین، اگر گفتیم کل زینة حرام، الوان دیگر هم داخل می شود. الامر الثانی: اگر قبل از احرام به حناء یا رنگ دیگر خضاب کند و یقین دارد که اثر آن تا موقع احرام باقی می ماند آیا می تواند چنین کند یا نه؟ امام قدس سره در این مورد می فرماید: و لو استعمله قبل الإحرام للزینة أو لغیرها لا إشکال فیه

و لو بقی أثره حال الإحرام. اما به صراحت قائل به عدم حرمت است. عده ای مخالفت کرده اند و قائل به تحریم شده اند: شهید ثانی در شرح لمعه و بعضی دیگر قائل به حرمت شده است. کسانی هم که در استعمال حناء قائل به کراهت هستند در ما نحن فیه قائل به کراهت شده اند. دلیل مسألة همان حدیث کنانی است که ضعیف السند می باشد. باب 23 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ خَافَتِ الشُّقَاقَ (تَرَک دست) فَأَرَادَتْ أَنْ تُحْرِمَ (هنوز محرم نشده است) هَلْ تَخْضِبُ یَدَهَا بِالْحِنَّاءِ (زیرا حناء هم دست را نرم می کند و هم ترک ها را می پوشاند) قَبْلَ ذَلِکَ قَالَ مَا یُعْجِبُنِی أَنْ تَفْعَلَ در سند روایت محمد بن فضیل است که مورد ایراد می باشد. ولی مشهور به این روایت عمل کرده اند و ضعف سند به عمل آنها منجبر می شود. در این روایت زن، قبل از احرام به این عمل اقدام می کند و ظاهر آن هم این است که که نزدیک احرام است و به هر حال اثر حناء بر دستش می ماند. همچنین قصدش هم مداوا است نه زینت و ظاهر کلام امام علیه السلام هم کراهت می باشد. نقول: برای مسأله سه فرع متصور است. حالت اول این است که فرد اصلا قصد زینت نداشته است حالت دوم این است که قصد زینت در قبل از احرام داشته است یعنی یکی دو هفته که به احرام مانده است تصمیم داشته است خود را

با حناء و یا رنگ زینت کند. حتی شاید مطمئن نباشد که اثر آن تا زمان احرام بماند. حالت سوم این است که او می داند اثر آن در حال احرام باقی می ماند و زینت در حال احرام را قصد می کند. در فرض سوم آیا می توان قائل به عدم حرمت شد؟ خصوصا که در مورد طیب می گویند: اگر کسی قبل از احرام بوی خوشی مصرف کرده است باید قبل از احرام آن را برطرف کند و یا مثلا لباسش را بشوید. چه فرقی بین طیب و حناء است؟ به عبارت دیگر در مورد طیب آنی که در حال احرام حرام است احداث نیست بلکه هم حدوث و هم بقاء هر دو حرام است. بله در حالت اول و دوم کسانی که قصد زینت را دخالت می دهند می توانند قائل به عدم کراهت و یا حرمت شد. ولی ما که قائل هستیم علم به بقاء زینت ملازم با قصد است (قصد قهری) در هر سه حال قائل به کراهت و یا حرمت هستیم. به این بیان که اگر زینت باشد حتی اگر قصد زینت نداشته باشد و یا حتی اگر قصد زینت قبل از احرام داشته باشد و بداند که بعد از احرام هم باقی می ماند و در حالت سوم در هر حال اشکال دارد. بنابراین ما در این فرع با امام قدس سره همراه نیستیم. الامر الثالث: آیا در حرمت و یا کراهت حناء در تزیین بین زن و مرد فرقی هست یا نه؟ به گفته ی جواهر ج 18 ص 430 بعضی مانند مرحوم شیخ طوسی و ابن

ادریس حلی و یحیی بن سعید و علامه در بعضی از کتب قائل شده اند که کراهت مختص زن است. دلیل ایشان همان روایت قبلی است که مورد آن فقط زن بوده است. هر چند او قصد زینت هم نداشته است. بعضی مانند کشف اللثام در ج 5 اضافه ای به آن ملحق کرده اند و آن اینکه این عمل موجب تزیین زن می شود و این امر به تهییج شهوات دیگران می انجامد از این رو در زن باید قائل به عدم جواز شویم نه دیگران. نقول: این سخن از دو جهت صحیح نیست: اما اولا: در مورد زینت بین زن و مرد تفاوتی نیست. حتی در روایات آمده است که در صدر اسلام مردان موها را خضاب کنند تا جوان به نظر برسند. این نشان می دهد که خضاب و زینت کردن در میان مردها هم رواج داشته است. اما ثانیا: اگر دلیل ما روایات تحریم کل زینة للمحرم باشد در این حال بین زن و مرد فرقی نیست. مضافا بر اینکه بعضی مانند صاحب جواهر به قاعده ی اشتراک تمسک جسته است. اصل کلی در سراسر فقه این است که هر حکمی برای هر کس ثابت شود (حتی برای معصومین) همه ی امت در آن شریکند. مگر اینکه با دلیلی ثابت شود که این از مختصات پیامبر و یا مخصوص زنان و یا مردان است. بنابراین حتی اگر روایت فوق در خصوص زن باشد به سبب قاعده ی اشتراک مردان هم در آن حکم شریکند.

زینت در حال احرام کتاب الحج

موضوع: زینت در حال احرام بحث در سیزدهمین تروک احرام است و به فرع سوم رسیده ایم.

امام قدس سره می فرماید: و لیس فی لُبس الخاتم استعمال الحناء کفارة یعنی استعمال انگشتر و حنا اگرچه حرام است ولی کفاره ای ندارد. دلیل مسألة: تمام ادلة از ذکر کفاره خالی است و در هیچ روایتی سخنی از کفاره به میان نیامده است. همچنین کسی از علماء متعرض کفاره نشده است و تا آنجا که ما بررسی کرده ایم قول به خلافی دیده نشده است. بنابراین حتی اگر در وجود کفاره شک کنیم اصل برائت از کفاره جاری می شود. احتیاط هم در شبهات بدویه ی تحریمیة و یا وجوبیة واجب نیست. فقط در اطراف علم اجمالی و در شبهه قبل از فحص باید احتیاط کرد. بله یک روایت قبلا داشتیم که می گفت: هر فسادی که در حج حاصل شود موجب کفاره است. در مورد این روایت بارها گفته ایم که نه سند صحیحی دارد و نه دلالت شفافی زیرا لازمه ی آن این است که هر کس هر خلافی در حج مرتکب شود گوسفندی را قربانی کند که کسی به آن فتوا نداده است. بقی هنا امر: آیا قاعده ای کلیة در باب احرام وجود دارد که (کل زینة للمحرم حرام) یا نه؟ اگر چنین قاعده ای باشد بسیاری از موارد را به راحتی می توان بر آن تطبیق داد ولی اگر چنین نباشد باید موارد مختلف را جداگانه بحث کرد. تا آنجا که دیده ایم کسی متعرض این قاعده نشده است. صاحب جواهر هم به شکلی بسیار اجمالی در عرض یک سطر به این مسأله پرداخته است. ما از هفت راوی معروف دوازده در این مورد به دست آورده ایم.

معاویة بن عمار، زراره، ابو بصیر، محمد بن مسلم، حریز بن عبد الله، حلبی و حماد بن عثمان. این روایات به سه طائفه تقسیم می شود و لحن این روایات مختلف است. طائفه ی اولی: روایاتی است که شفاف است و به سبک قیاس منصوص العلة می باشد و می گوید: (لانه زینة) یعنی کل زینة حرام. باب 33 از ابواب تروک احرام حدیث 4: عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَکْتَحِلُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِینَةٌ این روایت صحیحة است. حدیث 14: فِی الْعِلَلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ تَکْتَحِلُ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ قَالَ لَا تَکْتَحِلُ قُلْتُ بِسَوَادٍ لَیْسَ فِیهِ طِیبٌ قَالَ فَکَرِهَهُ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ زِینَةٌ وَ قَالَ إِذَا اضْطُرَّتْ إِلَیْهِ فَلْتَکْتَحِلْ این روایت صحیحة است. کراهت در این روایت به معنای حرمت است. مورد در این دو روایت هرچند مرأة است ولی کبری در این دو روایت کلی است. طائفه ی ثانیة: روایاتی که از (للزینة) تعبیر کرده است. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ وَ صَفْوَانَ جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ یَکْتَحِلَ وَ هُوَ مُحْرِمٌ بِمَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ طِیبٌ یُوجَدُ رِیحُهُ فَأَمَّا لِلزِّینَةِ فَلَا ظاهر این روایت هم این است که زینت عامل حرمت است. بله ممکن است گفته شود که زینت جزء علت است و جزء دیگر همان استعمال کحل

است که البته این خلاف ظاهر می باشد. حدیث 3: عَنْ صَفْوَانَ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْهُ ع قَالَ تَکْتَحِلُ الْمَرْأَةُ بِالْکُحْلِ کُلِّهِ إِلَّا الْکُحْلَ الْأَسْوَدَ لِلزِّینَةِ چون کحل اسود زینتی است امام علیه السلام می فرماید: نباید از آن استفاده کرد. حدیث 8: ِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمُ لَا یَکْتَحِلُ إِلَّا مِنْ وَجَعٍ وَ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ تَکْتَحِلَ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ بِمَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ طِیبٌ یُوجَدُ رِیحُهُ فَأَمَّا لِلزِّینَةِ فَلَا این روایت صحیحة است. حدیث 13: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَکْتَحِلَ بِکُحْلٍ لَیْسَ فِیهِ مِسْکٌ وَ لَا کَافُورٌ إِذَا اشْتَکَی عَیْنَیْهِ وَ تَکْتَحِلَ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالْکُحْلِ کُلِّهِ إِلَّا کُحْلٍ أَسْوَدَ لِزِینَةٍ باب 34 از ابواب تروک احرام حدیث 2: ِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ فِی الْمِرْآةِ لِلزِّینَةِ قبلا هم گفتیم که لام در (للزینة) شاید برای علت باشد و شاید برای غایت باشد در هر حال مراد این است که زینت مشکل ساز است و الا مرأة فی نفسه موضوعیت ندارد. حدیث 4: عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْظُرُ الْمُحْرِمُ فِی الْمِرْآةِ لِزِینَةٍ فَإِنْ نَظَرَ فَلْیُلَبِّ باب 49 از ابواب تروک احرام حدیث 4: ِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمَةُ تَلْبَسُ الْحُلِیَّ کُلَّهُ

إِلَّا حُلِیّاً مَشْهُوراً (آن را آشکار کند) لِلزِّینَةِ این روایت صحیحة است. این روایت مربوط به زیور آلات زن است که امام علیه السلام می فرماید: اگر آشکار باشد و برای زینت اشکال دارد. طائفه ی سوم: از (من الزینة) تعبیر کرده است. باب 33 از ابواب تروک احرام حدیث 4: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ إِنَّ السَّوَادَ مِنَ الزِّینَةِ باب 34 از ابواب تروک احرام: حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ لِأَنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ الْحَدِیثَ حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادٍ یَعْنِی ابْنَ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَنْظُرْ فِی الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ فَإِنَّهُ مِنَ الزِّینَةِ این روایات هم همانند روایات منصوص العلة هستند. در این تعبیرات مختلف می توان گفت که امام خود به سه گونه تعبیر کرده است و رواة هم عین همین تعبیرات را نوشتند. (در روایتی است که زرارة فتح اصبعه لیکتب، همچنین دعاهایی مانند زیارت جامعه و امثال آن همه از مواردی است که کتابت حدیث را تقویت می کند نه نقل به معنا را) احتمال دیگر این است که این سه تعبیر از باب نقل به معنا باشد که راویان انجام می دانند که امر جایزی بوده است و به وثاقت آنها خدشه وارد نمی کرده است. اتفاقا در قرآن هم نقل به معنا وجود دارد و جوابی را که موسی به

فرعون می دهد در چند جای قرآن آمده است و الفاظ آنها با هم فرق دارد این نشان می دهد که عین عبارت موسی نقل نشده است. به هر حال از مجموع روایات فوق متوجه می شویم که به صورت قاعده ی کلیة زینت برای محرم جایز نیست. ولی باید توجه داشت که زینت بر دو قسم است: گاه ذات یک شیء زینت است مانند کحل اسود، انگشتر، عطریات، نگاه در آئینه که در غالب موارد برای زینت مورد استفاده قرار می گیرد.. ولی مواردی هم هست که ذاتش زینت نیست مانند کفش و نعلین که گاه زیبا است و زرق و برق دارد که در این صورت زینت می شود. همچنین است حوله ی احرامی که گاه به سبب نقش و نگارش زینتی به حساب می آید. قدر متیقین این روایات که در خصوص مرآة، طیب، انگشتر و یا کحل آمده است (که ذاتشان زینتی است) در موردی است که ذات شیء زینت می باشد. بنابراین گذاشتن دندان طلا و امثال آن که ذاتش زینتی نیست اشکال ندارد. حتی گاهی مرکب و خیمه ی انسان و سفره و فرش و موارد دیگر ممکن است زینتی باشد و اگر هر نوع زینتی را حرام بدانیم محدودیت بسیاری ایجاد می شود.

بحث در چهاردهمین ترک از تروک احرام است کتاب الحج

بحث اخلاقی: به مناسبت ایام فاطمیۀ اولی حدیثی از حضرت صدیقۀ طاهرة نقل می کنیم. محدث قمی در سفینة البحار در مادۀ فطم این حدیث را نقل می کند: رَأَیْتُ سَلْمَانَ وَ بِلَالًا یُقْبِلَانِ إِلَی النَّبِیِّ ص (به طرف پیامبر می رفتند) إِذاً انْکَبَّ سَلْمَانُ عَلَی قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص یُقَبِّلُهَا (افتاد پای حضرت را

ببوسد) فَزَجَرَهُ النَّبِیُّ ص عَنْ ذَلِکَ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا سَلْمَانُ لَا تَصْنَعْ بِی مَا تَصْنَعُ الْأَعَاجِمُ بِمُلُوکِهَا (آن کاری که عجم ها در مقابل شاهان می کنند در مورد من انجام نده) أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ آکُلُ مِمَّا یَأْکُلُ الْعَبْدُ وَ أَقْعُدُ کَمَا یَقْعُدُ الْعَبْدُ (این بخش از حدیث خود درس بزرگی است و نشان می دهد که پیامبر اکرم (ص) تواضع داشت و از چه کارهایی خوشش نمی آمد.) فَقَالَ سَلْمَانُ یَا مَوْلَایَ سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ إِلَّا أَخْبَرْتَنِی بِفَضْلِ فَاطِمَةَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ فَأَقْبَلَ النَّبِیُّ ص ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً (پیامبر اکرم (ص) از سؤال خوشش آمد. این نشان می دهد وقتی دید سخن از مقامات حضرت فاطمه خوشنود شد) ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهَا الْجَارِیَةُ الَّتِی تَجُوزُ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ عَلَی نَاقَةٍ رَأْسُهَا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ (ناقه ای که جنبۀ روحانی و معنوی دارد) وَ عَیْنَاهَا مِنْ نُورِ اللَّهِ ... َ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ مِیکَائِیلُ عَنْ شِمَالِهَا وَ عَلِیٌّ أَمَامَهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَرَاءَهَا... (بعد اضافه می کند که اینها از صراط می گذرند و وارد بهشت می شوند بعد خداوند به حضرت زهرا می فرماید:) یَا فَاطِمَةُ سَلِینِی أُعْطِکِ وَ تَمَنَّیْ عَلَیَّ أُرْضِکِ فَتَقُولُ إِلَهِی أَنْتَ الْمُنَی وَ فَوْقَ الْمُنَی (یعنی با داشتن تو دیگر آرزویی ندارم و تو تمام آرزوی من و فوق آن هستی) أَسْأَلُکَ أَنْ لَا تُعَذِّبَ مُحِبِّی وَ مُحِبِّی عِتْرَتِی بِالنَّارِ... شرط مشمول شدن تحت این حدیث این است که ما تحت محبین حضرت زهرا و محبین عترت او واقع شویم. محب بر سه دسته است: دستۀ اول محبان ریاکار ی و دروغین است. کسانی

که دم از دوستی می زنند ولی در واقع محبتی در دل آنها نیست و فقط از محبت سخن می گویند. دستۀ دوم محبان عوام هستند. محبت آنها به علاقۀ قلبی و یکسری زیارت و توسل محدود می شود. اینها به مکتب، برنامه و خواسته های اهل بیت و وظائفی که ما در مقابل آن داریم توجه ندارند. این محبت هرچند خوب است ولی کافی نیست. دستۀ سوم محبان واقعی هستند یعنی به تمام معنا محب باشیم. برای شناخت محبان واقعی به حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام تمسک می کنیم که فرمود که در مستدرک ج 1 ص 133 آمده است: سَأَلَ أَعْرَابِیٌّ عَلِیّاً ع عَنْ دَرَجَاتِ الْمُحِبِّینَ مَا هِیَ قَالَ أَدْنَی دَرَجَاتِهِمْ مَنِ اسْتَصْغَرَ طَاعَتَهُ وَ اسْتَعْظَمَ ذَنْبَهُ وَ هُوَ یَظُنُّ أَنْ لَیْسَ فِی الدَّارَیْنِ مَأْخُوذٌ غَیْرُهُ فَغُشِیَ عَلَی الْأَعْرَابِیِّ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ هَلْ دَرَجَةٌ أَعْلَی مِنْهَا قَالَ نَعَمْ سَبْعُونَ دَرَجَةً از ذیل این حدیث استفاده می شود که سائل یک اعرابی عادی نبوده است بلکه از اعاظم بوده است. امام علیه السلام می فرماید: کمترین درجۀ محبین این است که طاعت خداوند برای او آسان باشد. اگر او اطاعت و عبادتی می کند در نظرش سخت جلوه ندهد. همچنین گناه در نظر او مهم و عظیم جلوه می کند. دیگر اینکه او احساس می کند که در دنیا و آخرت تنها کسی که مقصر است خودش می باشد. اعرابی در این حال وقتی شنید که این ادنی درجۀ محبین است بیهوش شد و وقتی به هوش آمد پرسید آیا از این درجه، بالاتر هم وجود دارد؟ امام علیه السلام در پاسخ

فرمود: بله هفتاد درجۀ دیگر هم وجود دارد. حال وقتی حضرت زهراء سلام الله علیها برای محبینش تقاضای عفو الهی می کند باید مقام محبین را متوجه شویم و بدانیم محبت قلبی منهای عمل بی فایده است. موضوع: بحث در چهاردهمین ترک از تروک احرام است. امام قدس سره در این فرع می فرماید: الرابع عشر لُبس المراة الحلی للزینة فلو کان زینة فالاحوط ترکه و ان لم یقصدها بل الحرمة لا تخلو عن قوة و لا بأس بما کانت معتاده به قبل الاحرام و لا یجب اخراجه لکن یحرم علیها اظهاره للرجال حتی زوجها و لیس فی لبس الحلی کفارة و ان فعلت حراما امام قدس سره در این مسأله سه فرع را مطرح می کند: فرع اول این است که زن در حال احرام، از زر و زیور به قصد زینت استفاده کند. در فرع دوم می فرماید: اگر زینت باشد ولی آن را قصد نکرده باشد احتیاط در ترک است هرچند حرمتش خالی از قوت نیست. (زیرا قصد قهرا حاصل می شود زیرا وقتی یقین دارم زینت است اگر آن را قصد هم نکنم ملازمه خود به خود حاصل می شود مخصوصا که من به این ملازمه علم دارم.) دیگر این است که اگر زن از قبل به زیورآلاتی عادت داشته و غالبا از آن استفاده می کرد لازم نیست هنگام احرام آنها را کنار بگذارد. ولی نباید آنها را به کسی حتی به زوج خودش نشان دهد. (البته این سؤال در کلام امام قدس سره مطرح است که اگر آن را بپوشاند دیگر مصداق زینت نمی باشد، زینت آن است که

اظهار شود بنابراین چه معتاد من قبل باشد و چه نباشد در هر حال اگر آن را بپوشاند اشکال ندارد. مانند اینکه زن انگشتر زینتی را در کیفی بگذارد و همراه خود ببرد اشکالی ندارد بنابراین چرا امام قدس سره و دیگران این فرع را در مورد معتاده به می دانند؟ به هر حال این از باب انتفاء به انتفاء موضوع است. به عبارت دیگر هرچند علماء این فرع را به عنوان استثناء متصل ذکر کرده اند ولی به نظر ما از باب استثناء منقطع می باشد.) فرع سوم عدم کفاره در لبس حلی است. اقوال علماء: مرحوم نراقی در مستند ج 12 ص 45 در عداد مکروهات می فرماید: و منها لُبس المراة الحلی غیر المتعادة لها لُبسها فانه مکروه وفاقا للمحکی عن الاقتصاد و التهذیب و الاستبصار و الجمل و العقود و الجامع و النافع و الشرایع. خلافا للمحکی عن المشهور و حرموه. صاحب حدائق در ج 15 ص 444 می فرماید: اما الثانی (حلی غیر معتاده) فتحریمه هو المشهور بین الاصحاب لا نعلم فیه مخالفا الا ما یظهر من المحقق فی الشرایع. عجیب این است که با وجود این همه مخالف چرا صاحب حدائق قائل به عدم خلاف می شود. احتمالا آن زمان این کتاب ها در اختیار ایشان نبوده است. صاحب جواهر هم همین معنا به شکل مختصری در ج 18 ص 371 بیان می کند و می فرماید: لبس المراة الحلی و لو المعتاد للزینة (یعنی معتاد به هم اگر به قصد زینت باشد اشکال دارد) کما صرح به غیر واحد بل لعله المشهور خلاصه اینکه مسأله ذات قولین است:

قول مشهور همان قول به حرمت است و قول غیر مشهور که قول به کراهت می باشد.

استعمال زیورآلات برای زن کتاب الحج

موضوع: استعمال زیورآلات برای زن بحث در چهاردهمین ترک از تروک احرام است. امام قدس سره در این فرع می فرماید: الرابع عشر لُبس المراة الحلی للزینة فلو کان زینة فالاحوط ترکه و ان لم یقصدها بل الحرمة لا تخلو عن قوة و لا بأس بما کانت معتاده به قبل الاحرام و لا یجب اخراجه لکن یحرم علیها اظهاره للرجال حتی زوجها و لیس فی لبس الحلی کفارة و ان فعلت حراما فرع اول این است که زن در حال احرام، از زر و زیور به قصد زینت استفاده کند. در جلسه ی قبل اقوال علماء را ذکر کردیم و گفتیم مشهور قائل به حرمت هستند. ادله ی قول به حرمت: دلیل عام: روایات دوازده گانه ای که می گوید: هر زینتی در حال احرام است مگر آنهایی که با دلیل خارج شده اند. مطابق این روایات چیزهایی که ذاتش زینت است حرام می باشد و حلی مرأة هم از این مورد می باشد. حلی مرأة مانند کفش زینتی نیست. کفش ذاتا زینتی نیست مگر اینکه به سببی زینتی شده باشد. حلی مرأة ذاتا زینت است. دلیل خاص: این روایات در خصوص حلی مرأة وارد شده است (نه در مورد کل زینت) باب 49 از ابواب تروک احرام حدیث 2: ْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ الْمُحْرِمَةُ لَا تَلْبَسُ الْحُلِیَّ وَ لَا الْمُصَبَّغَاتِ (از رنگ ها استفاده نکند) إِلَّا صِبْغاً لَا یَرْدَعُ

(مگر رنگی که زینتی نیست و شاید مراد این باشد که در حال اضطرار می تواند. یعنی اضطراری که نمی توان آن را دفع کند) این روایت صحیحة است. حدیث 3: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ الْمُحْرِمَةِ أَیَّ شَیْ ءٍ تَلْبَسُ مِنَ الثِّیَابِ قَالَ تَلْبَسُ الثِّیَابَ کُلَّهَا إِلَّا الْمَصْبُوغَةَ بِالزَّعْفَرَانِ وَ الْوَرْسِ (دو ماده ی رنگی و خوشبو) وَ لَا تَلْبَسُ الْقُفَّازَیْنِ (دستکش نپوشد) وَ لَا حُلِیّاً تَتَزَیَّنُ بِهِ لِزَوْجِهَا سند این روایت خالی از اشکال نیست. اگر این روایت مفهوم داشته باشد معنایش این است که برای غیر زوج (یعنی برای غیر رجال) اشکال ندارد بنابراین برای نساء اگر بپوشد اشکال ندارد. دو روایت فوق همه نوع از حلی را ممنوع می کرد ولی دو روایتی که ذیلا می خوانیم فقط حلی ای که ظاهر و مکشوف باشد را ممنوع می شمارد. حدیث 4: ِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُحْرِمَةُ تَلْبَسُ الْحُلِیَّ کُلَّهُ إِلَّا حُلِیّاً مَشْهُوراً (یعنی آشکار باشد) لِلزِّینَةِ. این روایت صحیحة است. در این روایت حلی با دو قید حرام است. یکی اینکه آشکار باشد و دیگر اینکه برای زینت باشد. در لام (لِلزِّینَةِ) دو احتمال است یکی اینکه به معنای قصد باشد و دیگر اینکه طبیعت آن برای زینت باشد چه قصد زینت داشته باشد یا نه یعنی اگر حلی ذاتش برای زینت باشد

حتی اگر قصد زینت هم نباشد باز ممنوع است. حدیث 6: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ تَلْبَسُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ الْحُلِیَّ کُلَّهُ إِلَّا الْقُرْطَ (گوشواره) الْمَشْهُورَ وَ الْقِلَادَةَ (گردنبند) الْمَشْهُورَةَ سند این روایت خالی از اشکال نیست. باید توجه داشت که از قید مشهور (به معنای آشکار) که در این روایات آمد می توانیم در مقام جمع با روایات مجوزه استفاده کنیم. روایات مجوزة: این روایات از روایات مانعه بیشتر است. باب 49 از ابواب تروک احرام حدیث 5: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ تَلْبَسُ الْمُحْرِمَةُ الْخَاتَمَ مِنْ ذَهَبٍ انگشتر طلا هم آشکار است و هم فرقی با بقیه ی زیورآلات ندارد از این رو اگر انگشتر طلا جایز شد سایر طلاها و زیورآلات هم جایز است. حدیث 7: ِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ تَلْبَسُ الْحُلِیَّ قَالَ تَلْبَسُ الْمَسَکَ (دستبند) وَ الْخَلْخَالَیْنِ (که به پا می زدند.) این دو مورد هم از باب مثال است و سایر زیورآلات هم داخل می باشد. حدیث 8: رَوَاهُ الشَّیْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ وَ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا بَأْسَ أَنْ تَلْبَسَ الْمَرْأَةُ الْخَلْخَالَیْنِ وَ الْمَسَکَ در این دو روایت هر چند سخنی از حال احرام نیست ولی از آنجا که استعمال زینت آلات برای زن از

مسلمات بوده است و جای سؤال نداشته است بنابراین مورد این روایات در حالت عادی نبوده است. حدیث 9: بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا کَانَ لِلْمَرْأَةِ حُلِیٌّ لَمْ تُحْدِثْهُ لِلْإِحْرَامِ لَمْ تَنْزِعْ حُلِیَّهَا این روایت صحیحة است و مربوط به حلی معتاد است که مجاز می باشد. از این روایت می توانیم در مقام جمع استفاده کنیم. حدیث 10: بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ تُحْرِمَ الْمَرْأَةُ فِی الذَّهَبِ وَ الْخَزِّ الْحَدِیثَ این روایت صحیحة است. این روایت در خصوص زن محرم است و ظاهر این روایت در مورد حلی معتاد است یعنی زن قبلا ذهب و خز را استفاده می کرد و هنگام احرام هم در همان حال محرم می شود. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع (امام کاظم علیه السلام) عَنِ الْمَرْأَةِ یَکُونُ عَلَیْهَا الْحُلِیُّ وَ الْخَلْخَالُ وَ الْمَسَکَةُ وَ الْقُرْطَانِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْوَرِقِ تُحْرِمُ فِیهِ وَ هُوَ عَلَیْهَا وَ قَدْ کَانَتْ تَلْبَسُهُ فِی بَیْتِهَا قَبْلَ حَجِّهَا أَ تَنْزِعُهُ إِذَا أَحْرَمَتْ أَوْ تَتْرُکُهُ عَلَی حَالِهِ قَالَ تُحْرِمُ فِیهِ وَ تَلْبَسُهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُظْهِرَهُ لِلرِّجَالِ فِی مَرْکَبِهَا وَ مَسِیرِهَا این روایت صحیحة است و مربوط به حلی معتاد می باشد و امام علیه السلام اجازه ی استعمال آنها را می دهد و فقط می فرماید: نباید آنها را برای مردها آشکار کند. جمع بین این روایات: طریق اول: حمل روایات مانعه بر کراهت این از باب حمل ظاهر بر نص است

زیرا روایات تحریم ظاهر در حرمت است زیرا هم ممکن است حرام باشد و هم ممکن است ظاهر در کراهت باشد ولی روایات مجوزة نص در جواز است. طریق دوم: بین قصد زینت و غیر آن فرق بگذاریم یعنی بگوییم: روایات مانعه مربوط به جایی که قصد زینت باشد و روایات مجوزة مربوط به جایی که قصد زینت در کار نیست. البته قبلا گفتیم که در این موارد قصد قهرا حاصل می شود و حتی اگر کسی آن را قصد نکرده باشد باز زینت وجود دارد. بنابراین این وجه جمع صحیح به نظر نمی رسد. طریق سوم: فرق بین معتاد و غیر معتاد یعنی روایات مانعه مربوط به صورت غیر معتاد است و روایات مجوزه نیز صورت معتاد را بیان می کند. شاهد این جمع همان چند روایت مجوزه ای است که ظهور در خصوص معتاد داشت. طریق چهارم: بین زینت آشکار برای مردان (حتی برای زوج) و غیر آشکار فرق بگذاریم. روایات مانعه مربوط به صورت زینت آشکار است و روایات مجوزة مربوط به زینت غیر آشکار. روایات عامه ای که در تحریم داشتیم که مطلق زینت را حرام می دانست از قدرت بیشتری برخوردار بود از این رو باید حرمت را بپذیریم و روایات مانعه را بر کراهت حمل نکنیم. بله روایات مانعه دو استثناء دارد یکی در مورد زیورآلاتی است که آشکار نباشد و دیگر موردی که معتاد نباشد. بنابراین نتیجه ی آن همان فتوای امام قدس سره می شود. (البته از آنجا که اگر نزد مردها آشکار نباشد اصل صدق زینت نمی کند این از باب استثناء منقطع می شود.) 00

00 00

حلی مرأة کتاب الحج

موضوع: حلی مرأة بحث در چهاردهمین تروک احرام است که حلی مرأة می باشد. اصل حرمت استعمال حلی مرأة برای زن در حال احرام امری است مسلم و البته استثنائاتی هم برای آن وجود دارد. بقی هنا امور: الامر الاول: صاحب جواهر در ج 18 ص 373 می فرماید: ما کان معتادا و لم تقصد به الزینة لا بأس به بلا خلاف یعنی زیورآلاتی که زن قبل از احرام با خود داشته است می تواند از آنها هنگام احرام استفاده کند البته به شرط اینکه قصد زینت نداشته باشد. فاضل اصفهانی در کشف اللثام ج 5 ص 387 می فرماید: و یجوز لها لُبس المعتاد من الحلی اذا لم تقصد الزینة اتفاقا و للاخبار و الاصل مراد از اصل همان اصل برائت می باشد. اتفاق، از اجماع بالاتر است زیرا در اجماع می تواند مخالف محدودی وجود داشته باشد ولی در اتفاق چنین نیست و همه متفق می باشند. صاحب جواهر در آخر کلام خود عبارتی دارد و می فرماید: ان المسئلة فی غایة التشویش فی کلامهم منظور ایشان این است که اصل مسأله مسلم است و فقط در شاخ و برگ آن تشویش وجود دارد، اینکه آیا قصد زینت باشد یا نباشد و اینکه آیا باید از زوج و از رجال آنها را بپوشاند یا نه و موارد دیگر. در مورد حلی معتاد بعضی فقط به یک حدیث اشاره کرده اند که حدیث 1 از باب 49 از ابواب تروک احرام می باشد که آن را دیروز خواندیم این حدیث صحیحة است: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ یَکُونُ عَلَیْهَا الْحُلِیُّ وَ الْخَلْخَالُ وَ الْمَسَکَةُ وَ الْقُرْطَانِ (دو گوشواره) مِنَ الذَّهَبِ وَ الْوَرِقِ تُحْرِمُ فِیهِ وَ هُوَ عَلَیْهَا وَ قَدْ کَانَتْ تَلْبَسُهُ فِی بَیْتِهَا قَبْلَ حَجِّهَا أَ تَنْزِعُهُ إِذَا أَحْرَمَتْ أَوْ تَتْرُکُهُ عَلَی حَالِهِ قَالَ تُحْرِمُ فِیهِ وَ تَلْبَسُهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُظْهِرَهُ لِلرِّجَالِ فِی مَرْکَبِهَا وَ مَسِیرِهَا ظاهر (مِنْ غَیْرِ أَنْ تُظْهِرَهُ لِلرِّجَالِ) این است که حتی نمی تواند برای همسرش هم آنها را آشکار کند و مفهوم آن هم این است که برای زن ها می تواند آشکار کند. حال برای زنها آیا می تواند به قصد زینت آشکار کند؟ ظاهر اقوال علماء این است که با این قصد نمی تواند و ما ان شاء الله نظر خود را بیان می کنیم. حدیث 9: ِ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا کَانَ لِلْمَرْأَةِ حُلِیٌّ لَمْ تُحْدِثْهُ لِلْإِحْرَامِ لَمْ تَنْزِعْ حُلِیَّهَا این روایت صحیحة است. یعنی اگر زن زیورآلاتی دارد که هنگام احرام بر تن نکرده است یعنی زیورآلات برای او معتاد بوده است استعمال آن در حال احرام بلا اشکال است. حدیث 10: ِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ تُحْرِمَ الْمَرْأَةُ فِی الذَّهَبِ وَ الْخَزِّ الْحَدِیثَ این روایت صحیحة است و دلالت آن مانند روایت قبلی است. البته این نکته را باید توجه داشت که دو قید در کار است یکی اینکه در برابر رجال نباشد دوم اینکه اگر برای زنان است به قصد زینت نباشد. البته ما سابقا گفتیم قصد در این موارد قهری است

و وقتی زیورآلات برای زینت باشد خود به خود قصد زینت را هم به دنبال دارد. اکنون این نکته را اضافه می کنیم که قصد بر دو قسم است: قصد گاه قهری و تبعی است و گاه استقلالی می باشد. قصد قهری و تبعی در هر حال وجود دارد ولی آیا قصد استقلالی هم می تواند داشته باشد یعنی بگوید قبل از اینکه خانم ها بیایند سریع زیورآلات خود را استفاده کنم تا دیگران ببینند؟ به نظر ما روایات از این صورت انصراف دارد و بعید است این حالت را شامل شود زیرا حال احرام زمان خودنمایی کردن و خود را به این و آن نشان دادن نیست و نباید ترفهی که قبل از احرام وجود داشته است در حال احرام وجود داشته باشد حتی اگر امام علیه السلام در روایات فوق حلی معتاده را مجاز نمی شمرد قائل به حرمت استعمال آن می شدیم. البته در مورد عدم جواز نشان دادن زینت به رجال نامحرم می گوییم: هرچند در غیر حالت احرام هم نباید آنها را به اجانب نشان داد ولی در حال احرام این گناه شدیدتر می شود مضافا بر اینکه در حال احرام حتی به محارم و زوج هم نباید نشان دهد. اما فرع دوم در کلام امام قدس سره: و لیس فی لُبس الحلی کفارة و ان فعلت حراما یعنی فقط حرمت تکلیفی وجود دارد نه حرمت وضعی. مسأله ی کفاره را بسیاری از علماء متعرض نشده اند گویا این امر نزد آنها مسلم بود. در روایات متعددی که در مقام بیان هم بودند سخنی از کفاره نبوده است. مضافا بر

آن اگر در کفاره شک کنیم اصل برائت جاری می شود. اما پانزدهمین تروک احرام امام قدس سره در این فرع می فرماید: الخامس عشر- التدهین و إن لم یکن فیه طیب، بل لا یجوز التدهین بالمطیب قبل الإحرام لو بقی طیبه إلی حین الإحرام، و لا بأس بالتدهین مع الاضطرار، و لا یأکل الدهن إن لم یکن فیه طیب، و لو کان فی الدهن طیب فکفارته شاة حتی للمضطر به، و إلا فلا شی ء علیه. امام قدس سره در این مسأله پنج فرع را بیان می کند. فرع اول این است که تدهین حتی اگر با روغن معطر هم نباشد خود نوعی ترفه است که انسان باید در آن از آن اجتناب کند. فرع دوم این است که حتی قبل از احرام هم نباید با روغن خوشبو که بویش تا زمان احرام باقی می ماند خود را تدهین کند. فرع سوم این است که اگر اضطرار پدید آید اشکال ندارد که تدهین کند. فرع چهارم این است که حتی نباید روغن را و لو خوشبو نباشد بخورد. فرع پنجم این است که اگر روغن و کرم بوی خوش داشته باشد استعمال آن موجب دادن کفاره است که شاة می باشد و حتی اگر کسی مضطر باشد او هم باید کفاره بدهد. اگر بوی خوش نداشته باشد استعمال آن کفاره ندارد. (معنای این سخن این است که تدهین ذاتا کفاره ندارد و فقط بوی خوش است که مشکل زا می باشد و کفاره هم برای همان استعمال بوی خوش است.) در مورد این مسأله یکسری مسائل مستحدثه وجود دارد مانند استعمال کرم، استعمال روغن به

صورت افشره و اسپره و یا رفتن در وان حمامی که در آن روغن خوشبو است و امثال. ان شاء الله این مطالب را بحث خواهیم کرد.

تدهین در حال احرام کتاب الحج

موضوع: تدهین در حال احرام بحث در پانزدهمین تروک احرام است که مربوط به استفاده از کِرِم و روغن برای بدن است. امام قدس سره در این فرع می فرماید: الخامس عشر- التدهین و إن لم یکن فیه طیب، بل لا یجوز التدهین بالمطیب قبل الإحرام لو بقی طیبه إلی حین الإحرام، و لا بأس بالتدهین مع الاضطرار، و لا یأکل الدهن إن لم یکن فیه طیب، و لو کان فی الدهن طیب فکفارته شاة حتی للمضطر به، و إلا فلا شی ء علیه. امام قدس سره در این مسأله پنج فرع را بیان می کند. فرع اول این است که تدهین حتی اگر با روغن معطر هم نباشد حرام است. اقوال علماء: این مسأله در میان علماء مشهور است و صاحب حدائق در ج 15 ص 500 و 502 می فرماید: و ینبغی ان یعلم ان الادهان علی قسمین: مطیبة و غیر مطیبة فاما القسم الاول فالظاهر انه لا خلاف فی تحریمه علی المحرم الا ما ینقل عن الشیخ فی الجمل من القول بالکراهة و هو ضعیف ... و اما القسم الثانی فلا خلاف فی جواز اکله و الادّهان به عند الضرورة و انما الخلاف فی الادهان به اختیارا فالمشهور التحریم و نقل الجواز فی الدروس عن الشیخ المفید و نقله الفاضل الخراسانی فی الذخیره عن الشیخ المفید و ابن ابی عقیل و السلار و ابی الصلاح و قال فی الخلاف (در مسأله ی 90 از احکام حج)

لا یجوز عندنا الادهان به و یجوز اکله بلا خلاف صاحب جواهر هم در ج 18 ص 375 می فرماید: وفاقا للمشهور بل عن ظاهر الخلاف الاجماع علیه البته باید توجه داشت که استعمال روغن در زمان قدیم بسیار معمول بوده است. وزش بادهای گرم و سوزان و مخصوصا با وسائل مسافرتی آن زمان که مردم در معرض باد و آفتاب بودند موجب می شد که استعمال روغن شایع باشد. حتی مالیدن روغن به بدن نوعی پذیرایی محسوب می شد. دلیل مسألة: دلالت روایات: روایات متعددی که در میان آنها روایات معتبر هم وجود دارد ظهور در حرمت دارند باب 29 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَدَّهِنْ حِینَ تُرِیدُ أَنْ تُحْرِمَ بِدُهْنٍ فِیهِ مِسْکٌ وَ لَا عَنْبَرٌ مِنْ أَجْلِ أَنَّ رَائِحَتَهُ تَبْقَی فِی رَأْسِکَ بَعْدَ مَا تُحْرِمُ وَ ادَّهِنْ بِمَا شِئْتَ مِنَ الدُّهْنِ حِینَ تُرِیدُ أَنْ تُحْرِمَ فَإِذَا أَحْرَمْتَ فَقَدْ حَرُمَ عَلَیْکَ الدُّهْنُ حَتَّی تَحِلَّ این روایت صحیحة است. صدر روایت مربوط به تدهین با روغن خوشبو قبل از احرام است ولی ذیل آن در مورد حرمت استعمال مطلق دهن در حال احرام است زیرا حکم دهن خوشبو در صدر روایت بیان شده است. در ذیل این حدیث در وسائل روایت دیگری وجود دارد که شماره ی مستقلی نخورده است و حال آنکه راوی آن فرد دیگری است هرچند ثقه نیست: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ

أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ وَ ذَکَرَ مِثْلَهُ حدیث 2: ُ عَنْ فَضَالَةَ وَ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ الْحَدِیثَ وَ قَالَ فِی آخِرِهِ وَ یُکْرَهُ لِلْمُحْرِمِ الْأَدْهَانُ الطَّیِّبَةُ إِلَّا الْمُضْطَرَّ إِلَی الزَّیْتِ یَتَدَاوَی بِهِ این روایت صحیحة است. مراد از دهن در صدر روایت مطلق دهن است حتی اگر خوشبو نباشد. و مراد از کراهت در ذیل روایت به قرینه ی صدر همان حرمت است. حدیث 3: ِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ فِی إِحْرَامِکَ الْحَدِیثَ این روایت صحیحة است. توهم شده که این روایات معارض دارد و تدهین را جایز می داند: باب 31 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا خَرَجَ بِالْمُحْرِمِ الْخُرَاجُ (چیزی مانند کورک است) أَوِ الدُّمَّلُ فَلْیَبُطَّهُ (آن را شکاف دهند) وَ لْیُدَاوِهِ بِسَمْنٍ أَوْ زَیْتٍ در این روایت دو مشکل وجود دارد یکی این است که مربوط به حالت اضطرار است و دوم اینکه این کاری به مسأله ی ادهان ندارد. ادهان به معنای روغن مالی کردن پوست است ولی آنچه در روایت مزبور آمده است از باب پماد است که روی زخم می گذارند تا بهبود یابد. ما هم در مناسک می گوییم: استعمال پماد در حال احرام اشکال ندارد. حرمت تدهین برای این است که استعمال آن از

باب ترفه و راحتی است ولی پماد چنین حالتی ندارد بلکه برای مداوا است. حدیث 2: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ مُحْرِمٍ تَشَقَّقَتْ یَدَاهُ (دستش ترک برداشت) قَالَ فَقَالَ یَدْهُنُهُمَا بِزَیْتٍ (روغن گیاهی) أَوْ سَمْنٍ (روغن حیوانی) أَوْ إِهَالَةٍ (پیه) این روایت صحیحة است. این روایت هرچند از باب مداوا با پماد نیست ولی مربوط به صورت اضطرار است. بنابراین این دو حدیث نمی تواند معارض باشد. باب 30 از ابواب تروک احرام حدیث 7: عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنْ دُهْنِ الْحِنَّاءِ وَ الْبَنَفْسَجِ أَ نَدَّهِنُ بِهِ إِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُحْرِمَ فَقَالَ نَعَمْ اشکال این روایت هم این است که مربوط به قبل از احرام است نه حالت احرام. در عصر و زمان ما چیزهایی است که بر بدن مانند اسپره می افشانند. به آنها تدهین صدق نمی کند ولی پوست را نرم می کنند. حالت دیگر این است که موادی را در آب می ریزند و وقتی انسان وارد آن می شود پوستش نرم می شود. همچنین مایعاتی برای شستن دست است که بعد از شتشوی دست نرمی خاصی در پوست بدن ایجاد می شود. حکم اینها چیست؟ نقول: اگر واقعا بدن را نرم کند و همان کاری کند که با روغن مالی و مالیدن کرم ایجاد می شود همه ی موارد فوق اشکال دارد. عرف می گوید هدف از حرمت روغن مالی این است که پوست بدن نرم و لطیف نشود و این خصوصیت در غیر روغن هم می تواند وجود داشته باشد از این همه

آنها همه ممنوع می باشد.

استعمال دهن خوشبو قبل از احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، ج 2، ص 61 حدیث 6: أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُهَیْکٍ بَیَّاعِ الْهَرَوِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِی شَیْ ءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَیْراً لَهُ فَلْیَرْضَ بِقَضَائِی وَ لْیَصْبِرْ عَلَی بَلَائِی وَ لْیَشْکُرْ نَعْمَائِی أَکْتُبْهُ یَا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی این حدیث قدسی است که از امام صادق علیه السلام بیان شده است. خداوند می فرماید: هر اتفاقی برای مؤمن بیفتد خیرش را در همان قرار دادم از این رو به قضای من باید راضی باشد و بر بلایی که برایش می فرستم صابر و شکیبا باشد و نعمات من را شاکر باشد. اگر این سه کار را انجام دهد او را از صدیقین در نزد خودم قرار خواهم داد. یکی از مهمترین مشکلات در دنیای امروز، همان نگرانی ها و ناراحتی های روحی است. آرامش روحی در دنیای مادی بسیار کم شده است. هرچند بیماری های جسمی رو به نقصان است ولی بیماری های روحی رو به افزایش می باشد. علت آن نبودن ایمان است. ایمان به خدا مشکل را حل می کند در سایه ی نام خدا آرامش نصیب انسان می شود (الا بذکر الله تطمئن القلوب) در قرآن مجید نمونه های جالبی از این قبیل برای ما نقل کرده است حوادثی در زندگانی پیامبران اتفاق می افتاد که پر از رنج و سختی بود ولی بعد قرآن به برکاتی که این حوادث برای آنها داشت اشاره می کند. از جمله

در مورد زندگانی حضرت یوسف می بینیم که با مشکلات بسیاری روبرو شد: برادرانش بر او حسد ورزیدند، او را زدند و در چاه انداختند. یوسف اگر با ایمان نبود ممکن بود با خودش بگوید این چه برنامه ای است که خداوند برای من مقرر کرده است ولی بعد می بینیم که اگر این حادثه اتفاق نمی افتاد یوسف به مصر نمی رفت و عزیز مصر نمی شد و ملتی که هفت سال گرفتار قحطی می شد را نجات نمی داد و تا آخر عمر در کنعان می ماند. مثلا در داستان موسی در دو مقطع نکاتی را می بینیم. یکی در جایی که مادر حضرت موسی او را در حالی که طفل بود به رود نیل انداخت. او اگر ایمان نداشت از این سرنوشت شکایت می کرد ولی بعد متوجه می شویم که اگر این اتفاق برای موسی نمی افتاد او در یک پناهگاه مطمئن حفظ نمی شد. او وارد قصر فرعون شد. (وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا) همچنین مسأله ی تعقیب موسی توسط دستگاه فرعون که موجب شد موسی دربه در شود و به مدین آید در حالی که هیچ چیز نداشت و به خداوند عرضه داشت: (ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیر) ولی همین موجب شد که به خدمت پیغمبری به نام شعیب رسید و هشت یا ده سال در محضر او تلمذ کرد و برای نبوت آماده شد. در مورد پیامبر اکرم (ص) همین معنا دیده می شود. تصمیم گرفتن یا پیامبر

را بکشند، یا زندان کنند و یا تبعید کنند. پیامبر از دیار خود بیرون آمد و با سختی بسیار به شکل مخفی شدن در روز و طی مسیر کردن در شب در بیابان به سمت مدینه آمد. ولی اگر او به مدینه نمی آمد اسلام پیروز نمی شد و دنیا را نمی گرفت. به هر حال انسان گاه می فهمد که تقدیر خدا به نفع او بوده است و گاه اصلا متوجه نمی شود ولی باید بداند که هرچه برای او مقدر شده است همه به نفع او بوده است. اینکه خداوند در آخر حدیث فوق می فرماید: (أَکْتُبْهُ یَا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی) برای این است که او یقین پیدا می کند که خداوند دوستار اوست و صبر او در برابر مشکلات و شکر او موجب ایمان او به خداوند می شود. موضوع: استعمال دهن خوشبو قبل از احرام بحث در دومین فرع از پانزدهمین تروک احرام است که عبارت از عدم جواز تدهین به چیز خوشبو قبل از احرام است البته در صورتی که بوی خوش آن تا زمان احرام باقی بماند. اقوال علماء: مشهور در این قول قائل به حرمت شده اند و اقلیتی هم قائل به کراهت شده اند. صاحب حدائق در ج 15 ص 500 و در ص 502 می فرماید: هل یحرم استعماله اذا علم بقاء رائحته الی وقت الاحرام ام لا قولان و المشهور التحریم و نقل عن ابن حمزة الکراهة نراقی در مستند ج 11 ص 395 می فرماید: اما الثانی (تدهین به معطر که عطرش تا زمان احرام باقی می ماند) فحرّمه الاکثر صاحب جواهر ج

18 ص 374 بعد از ذکر حرمت در فرع مزبور می فرماید: کما فی القواعد و محکی النهایة و السرائر بل فی المدارک نسبته الی الاکثر خلافا للمحکی عن الجمل و العقود (از شیخ طوسی) و الوسیلة (ابن حمزه) و المهذب من الکراهة. قبل از بیان ادلة می گوییم: در این فرع دو مسأله با هم خلط شده است یکی مسأله ی تدهین است و دیگر مسأله ی استعمال طیب است. شخص محرم نه می تواند از طیب استفاده کند و نه قبل از احرام می تواند از عطری استفاده کند که بوی خوش آن تا زمان احرام باقی می ماند. این دو عام و خاص من وجه هستند و گاه با هم یکی می شوند ولی در واقع دو ترک مجزا هستند. شاید این اشتباه به سبب آن بوده است که این دو در روایات در کنار هم قرار داده شده اند. دلیل مسألة: دلالت روایات: روایات عامة: ادله ی ناهیة از استعمال طیب. این روایات مطلق است و هم احداث طیب را شامل می شود و هم بقاء طیبی که قبل از احرام بوده است. روایات خاصة: باب 29 از از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَدَّهِنْ حِینَ تُرِیدُ أَنْ تُحْرِمَ بِدُهْنٍ فِیهِ مِسْکٌ وَ لَا عَنْبَرٌ مِنْ أَجْلِ أَنَّ رَائِحَتَهُ تَبْقَی فِی رَأْسِکَ بَعْدَ مَا تُحْرِمُ ... این روایت صحیحة است. این روایت در واقع سه روایت است که صاحب وسائل برای دو مورد دیگر شماره نزده است

ولی از آنجا که سند این روایات متفاوت است نمی توان آنها را یک حدیث دانست و در کتب فقهی در مواردی این احادیث مجزا ذکر شده اند. وَ رَوَاهُ الشَّیْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِی الْعِلَلِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ مِثْلَهُ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ وَ ذَکَرَ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ وَ لَا عَنْبَرٌ تَبْقَی رَائِحَتُهُ فِی رَأْسِکَ إِلَی أَنْ قَالَ حِینَ تُرِیدُ أَنْ تُحْرِمَ قَبْلَ الْغُسْلِ وَ بَعْدَهُ وَ ذَکَرَ الْبَاقِیَ مِثْلَهُ

حرمت تدهین به روغن معطر کتاب الحج

موضوع: حرمت تدهین به روغن معطر بحث در حرمت تدهین برای محرم است. گفتیم محرم نمی تواند از چربی، روغن و کرم برای نرم کردن پوست بدن خود استفاده کند. فرع اول در مورد اصل حرمت بود و فرع دوم در مورد حرمت استعمال از روغن معطر قبل از احرام بود آن هم در صورتی که علم داریم بوی خوش آن هنگام احرام باقی می ماند. در اینجا صاحب جواهر فروعات دیگری را مطرح کرده است از جمله اینکه اگر می داند بویش تا زمان احرام باقی نمی ماند اشکال ندارد از روغن معطر قبل از احرام استفاده کند (که البته جواز در این فرع از واضحات است و اضافه می کنیم اگر اتفاقا بوی خوش هنگام احرام باقی بود و محرم خبر نداشت این از باب استعمال غیر اختیاری

می شود.) همچنین صاحب جواهر می فرماید: حرمت در استعمال روغن معطر قبل از احرام در جایی است که احرام واجب باشد و الا اگر احرام واجب نباشد من می توانم از روغن معطر استفاده کنم و تا وقتی بوی خوش وجود دارد محرم نشوم. (البته این فرع هم از واضحات است.) اما فرع سوم در کلام امام قدس سره این است که در حال اضطرار می توان تدهین کرد. اقوال علماء: این مسأله مورد اختلاف نیست و علماء هم متذکر شده اند. دلیل مسألة: دو چیز دلیل این مسأله می باشد. قاعده ی اضطرار: ما من شیء حرمه الله الا احله لمن اضطر به بنابراین در صورتی که اگر بدن چرب نشود در مقابل آفتاب دچار سوختگی می شود و یا موجب ترک خوردن و خونریزی شود و یا موارد دیگر که موجب مشقت شدید می شود در این حال می توان از روغن استفاده کرد. (فرق بین اضطرار و حرج این است که در اضطرار همیشه حرج وجود دارد ولی حرج همواره همراه با اضطرار نیست. مضطر کسی است که نمی تواند حرج را تحمل کند ولی حرج گاه قابل تحمل است و به درجه ی اضطرار نمی رسد. دلالت روایات: باب 69 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ تَشَقَّقَتْ یَدَاهُ وَ رِجْلَاهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ أَ یَتَدَاوَی قَالَ نَعَمْ بِالسَّمْنِ (روغن حیوانی) وَ الزَّیْتِ (روغن گیاهی) این حدیث مرسله است. ابن از اصحاب اجماع است و اگر

کسی وجود اصحاب اجماع را برای صحت سند کافی بداند ارسال سند را مضر نمی دانند ولی ما این مبنا را قبول نداریم. حدیث 5: ِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ مُحْرِمٍ تَشَقَّقَتْ یَدَاهُ قَالَ فَقَالَ یَدْهُنُهُمَا بِزَیْتٍ أَوْ بِسَمْنٍ أَوْ إِهَالَةٍ (پیه) این روایت صحیحة است. اما فرع چهارم در کلام امام قدس سره این است: و لا (بأس) بأکل الدهن إن لم یکن فیه طیب. اقوال علماء: صاحب ریاض در ج 6 ص 294 بعد از نقل حدیث معاویة بن عمار از امام صادق علیه السلام که می فرماید: لَا تَمَسَّ شَیْئاً مِنَ الطِّیبِ وَ لَا مِنَ الدُّهْنِ فِی إِحْرَامِکَ اضافه می کند: و المراد بالمس فیه الادهان لا مطلقه لجوازه فی نحو الاکل اجماعا کما فی الروضه و عن التذکرة و عن الخلاف و الدروس نفی الخلاف عنه بنابراین مطابق کلام ایشان عدم مس در روایت فوق به دلیل روایات دیگر منصرف به تدهین به منظور نرم کردن بدن است نه اینکه حتی اگر دستش به روغن می خورد تا آن را به دهان بگذارد آن هم اشکال داشته باشد. دلیل مسألة: اصالة البرائة: اگر شک کنیم آیا خوردن غذای چرب در حال احرام حرام است یا نه اصل برائت از حرمت جاری می شود. خصوصا که روایاتی برای حرمت هم وجود ندارد. سیرة: سیره ی مسلمین بر این جاری بوده است که هنگام احرام از غذاهای چرب استفاده کنند. خصوصا که غالب غذاهای پختنی با چربی و روغن همراه است. مضافا بر اینکه در زمان سابق، بر

خلاف دوران ما، زمان احرام طولانی بود و اگر سریع هم کارها را انجام می دادند ده دوازده روز اعمالشان طول می کشید و بسیار بعید بود که در این مدت از غذای پختنی استفاده نکنند. دلالت روایت: باب 69 از ابواب تروک احرام حدیث 2 که عن قریب صدر آن را ذکر کردیم. در ذیل همان حدیث آمده است: وَ قَالَ إِذَا اشْتَکَی الْمُحْرِمُ فَلْیَتَدَاوَ بِمَا یَحِلُّ لَهُ أَنْ یَأْکُلَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ یعنی اگر محرم مضطر شد می تواند به چیزهایی که هنگام احرام می تواند بخورد، خود را مداوا کند. مراد امام علیه السلام از این چیزهای غذاهای غیر معطر است بنابراین در این بخش از حدیث مسلم فرض شده است که روغن غیر معطر را می توان خورد بنابراین می توان با آن دست ها را مداوا کرد. بله سند این روایت مشکل دارد ولی چون معمول به اصحاب است ضعف سند آن جبران می شود. اما حکم کفاره: امام قدس سره در این مورد می فرماید: و لو کان فی الدهن طیب فکفارته شاة حتی للمضطر به، و إلا فلا شی ء علیه. از کلام امام قدس سره استفاده می شود که اگر روغن، معطر نباشد در این صورت هرچند تدهین حرام است ولی کفاره ای ندارد. نقول: بحث در تدهین است نه در استفاده از شیء معطر بنابراین فرع فوق خارج از بحث ماست. اقوال علماء: حکم مزبور مجمع علیه است و فقط شاذی قائل به خلاف آن شده اند. صاحب ریاض در ج 7 ص 460 می فرماید: القائل (بان فی استعمال الدهن الطیب شاة) هو الشیخ فی النهایة

و المبسوط و الخلاف نافیا عنه الخلاف کما مر فی کفارة الطیب و السرائر و الفاضل مدعیاً علیه فی المنتهی علی لزوم الفدیة فیه الإجماع و تبعهم جماعة من غیر خلاف فیه بینهم بل مطلقاً أجده إلّا من الماتن هنا فی الشرائع و الکتاب مع أنه أوجبها فی بحث کفارة الطیب.

حرمت استعمال روغن خوشبو و حرمت ازاله ی شعر کتاب الحج

موضوع: حرمت استعمال روغن خوشبو و حرمت ازاله ی شعر بحث در حرمت تدهین برای محرم است. گفتیم محرم نمی تواند از چربی، روغن و کرم برای نرم کردن پوست بدن خود استفاده کند. بحث در کفاره ی استعمال روغن معطر است که گفتیم کفاره ی آن شاة است و معروف این است که این حکم هیچ دلیلی بجز روایت معاویة ابن عمار ندارد. اما حکم خوردن روغن و کفاره ی استعمال روغن خوشبو: امام قدس سره در این فرع می فرماید: و لا (باس) بأکل الدهن إن لم یکن فیه طیب و لو کان فی الدهن طیب فکفارته شاة حتی للمضطر به، و إلا فلا شی ء علیه. کلام امام قدس سره که می فرماید: (و لو کان فی الدهن طیب) اگر عطف به اکل دهن باشد معنایش این می شود که اگر روغن معطر نباشد می توان آن را خورد ولی اگر روغن معطر باشد و فرد آن را بخورد باید گوسفندی کفاره دهد. اما اگر عبارت فوق عطف به اصل مسأله ی تدهین باشد معنای عبارت فوق چنین می شود که اگر انسان با روغن خوشبو تدهین کند باید گوسفندی کفاره دهد. حال اگر مراد تدهین به معطر باشد روایتش همان روایت معاویة ابن عمار است که دیروز خواندیم ولی اگر مراد

ایشان خوردن روغن معطر باشد دو روایت دیگر هم برای آن وجود دارد. باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ شاهد در (أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ) است که مراد خوردن غذای معطر است که امام علیه السلام می فرماید: باید گوسفندی را کفاره دهد. باب 4 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ أَکَلَ زَعْفَرَاناً مُتَعَمِّداً أَوْ طَعَاماً فِیهِ طِیبٌ فَعَلَیْهِ دَمٌ. اما ترک شانزدهم: ازالة الشعر کثیره و قلیله حتی شعرة واحدة عن الراس و اللحیة و سایر البدن بحلق او نتف او غیرهما بای نحو کان و لو باستعمال النورة سواء کانت الازالة عن نفسه او غیره و لو کان محلا امام قدس سره در این فرع به دو فرع اشاره می کند. اول اینکه زائل کردن مو از بدن چه زیاد باشد و یا کم حتی یک مو از هر جای بدن که باشد به شکل تراشیدن و کندن و استعمال داروی نظافت و هر شکل دیگری هیچ کدام جایز نیست. فرع دوم این است که انجام این کار هم در مورد خودش و هم در مورد غیر حرام

است. یعنی حتی اگر زائل کننده محل باش باز هم نمی تواند موی فرد محل را زائل کند. بنا بر این فرع عده ای دچار اشتباه می شوند مثلا فردی هنوز تقصیر نکرده و محل نشده است ولی موی فرد دیگری را تقصیر می کند و حال آنکه این کار برای او حرام است. اقوال علماء: اصل این مسألة اجماعی و حتی اهل سنت هم بر آن اتفاق دارند. دلیل آن هم این است که این حکم در آیه ی 196 سوره ی بقره تصریح شده است. مرحوم شیخ در کتاب خلاف در مسأله ی 98 از مسائل مربوط به حج در ج 2 ص 308 می فرماید: لا یجوز للمحرم ان یحلق راسه کله و لا بعضه مع الاختیار بلا خلاف فان حلق لعذر جاز و علیه الفدیة و حد ما یلزم فیه الفدیة ما یقع علیه اسم الحلق و حد الشافعی ذلک بثلاث شعرات فصاعدا الی جمیع الراس و قال ابو حنیفة بحلق ربع الراس فصاعدا فان کان اقل من الربع فعلیه الصدقة. شیخ تصریح می کند که باید حلق صدق کند تا کفاره لازم باشد. با این وجود علماء اهل سنت برای حلق حدی معین کرده اند. البته شیخ فقط حلق رأس را در این مسألة مطرح کرده است. صاحب حدائق در ج 15 ص 511 می فرماید: الظاهر انه لا خلاف بین الاصحاب رضوان الله تعالی علیهم فی انه یحرم علی المحرم ازالة الشعر من راسه و لحیته و سائر بدنه بحلق او نتف او غیرهما مع الاختیار و نقل علیه فی التذکرة و المنتهی اجماع العلماء. صاحب جواهر در جلد

18 ص 377 می فرماید: و ازالة الشعر قلیله و کثیره حتی الشعرة و نصفها عن الراس او اللحیة او الإبط (زیر بغل) او غیرها بالحلق او القص (چیدن) او النتف (کندن) او النورة او غیرها (مانند شیمی درمانی که موجب ریختن موها از بدن می شود و یا مانند سوزاندن مو و مانند آن) بلا خلاف اجده فیه بل الاجماع علیه بقسمیه بل فی التذکرة و المنتهی اجماع العلماء. دلیل مسألة: آیة قرآن: خداوند در سوره ی بقره آیه ی 196 می فرماید: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ (اگر محصور شدید) فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُک عبارت (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ) چه همه ی حاجیان را شامل شود و یا خصوص محصورین را فرقی ندارد و در هر صورت از آن استفاده می شود که حاجی نباید سرش را بتراشد. اگر محصور نباید سرش تا قبل از قربانی را بتراشد غیر او به طریق اولی نباید سرش را بتراشد. ذیل آیه هم دلالت دیگری بر عدم جواز حلق رأس دارد و آن اینکه کسی که مضطر به تراشیدن سر شود باید کفاره دهد. در نتیجه غیر مریض باید به طریق اولی کفاره دهد. آیه ی دیگر آیه ی 27 سوره ی فتح است: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرین (در حالی که موها را کوتاه کرده اید)

ازاله ی شعر در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ازاله ی شعر در حال احرام بحث در شانزدهمین تروک احرام است و آن اینکه

فرد محرم نباید مویی از بدن خود را ازاله کند. گفتیم اصل مسألة اجماعی است و اساس این حکم دو آیه از قرآن است. البته این دو آیه این حکم را به صورت محدودی بیان کرده است. در آیه ی 196 سوره ی بقره می خوانیم: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ این آیه از چند جهت محدود است و البته مفهوم ندارد (که موارد دیگر را شامل نشود) اول اینکه در مورد حلق است و سایر انواع ازاله را شامل نمی شود مگر اینکه الغاء خصوصیت شود. دوم اینکه در خصوص حلق رأس است نه جاهای دیگر بدن. سوم اینکه ظهور در فرد محصور دارد و کسی که مریض شده است و نمی تواند حج را به اتمام برساند که گفتیم به طریق اولی غیر محصور را هم شامل می شود. به هر حال از مجموع این آیه استفاده می شود که حلق رأس اجمالا حرام است. البته ظاهر حلق رأس، تراشیدن تمام موی سر است و اینکه شافعی گفته سه تار مو و یا ابو حنیفه گفته است یک چهارم سر اینها هیچ کدام از آیه استفاده نمی شود زیرا اگر کسی مقداری از سرش را بتراشد به آن نمی گویند: فلان حلق راسه بلکه می گویند: فلان حلق بعض راسه. همچنین در آیه ی 27 سوره ی فتح می خوانیم: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ

آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ لا تَخافُون ظاهر آیه این است که حج وقتی پایان یافت سر را می تراشند و قبلش نباید بتراشند. به هر حال مصادیق دیگر ازاله ی مو اعم از موی سر و جاهای دیگر بدن، به هر نحو که ازاله شود و به هر وسیله ای که ازاله شود همه در روایات بیان شده است و عجیب این است که این روایات بسیار پراکنده است و در بیش از ده باب ذکر شده است. ما تمامی این روایات را به دو دسته تقسیم می کنیم: روایات عامة که اصل ازاله ی شعر را متعرض می شود و روایات خاصة که در مورد اعضای خاص مانند سر، لحیه، زیر بغل و امثال آن است. روایات عامة: باب 62 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَحْتَجِمُ (حجامت کند؟) قَالَ لَا (زیرا خون از بدن بیرون آوردن خودش یکی از محرمات است.) إِلَّا أَنْ لَا یَجِدَ بُدّاً فَلْیَحْتَجِمْ وَ لَا یَحْلِقُ مَکَانَ الْمَحَاجِمِ (محل حجامت را نتراشد.) حجامت گاهی در پشت بوده و گاه در سر و سینه و جاهای مختلف به هر حال در هیچ جا نباید موی بدن را زائل کرد. همچنین از حلق هم می توان به غیر آن الغاء خصوصیت کرد. حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُثَنًّی عَنِ الْحَسَنِ الصَّیْقَلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الْمُحْرِمِ یَحْتَجِمُ قَالَ لَا إِلَّا أَنْ یَخَافَ التَّلَفَ (مثلا فشار

خونش بالا رود و تلف شود) وَ لَا یَسْتَطِیعَ الصَّلَاةَ وَ قَالَ إِذَا آذَاهُ الدَّمُ (فشار خون اذیتش کرد) فَلَا بَأْسَ بِهِ وَ یَحْتَجِمُ وَ لَا یَحْلِقُ الشَّعْرَ. حدیث 5: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ یَحْتَجِمَ الْمُحْرِمُ مَا لَمْ یَحْلِقْ أَوْ یَقْطَعِ الشَّعْرَ این روایت صحیحة است. حجامت در این روایت اولا به قرینه ی سایر روایات، مخصوص مورد ضرورت است. ثانیا: در این روایت هم به حلق تصریح شده است هم به قطع شعر که هر گونه قطعی را شامل می شود. حدیث 11: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ هَلْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَحْتَجِمَ قَالَ نَعَمْ وَ لَکِنْ لَا یَحْلِقُ مَکَانَ الْمَحَاجِمِ وَ لَا یَجُزُّهُ سند این روایت به دلیل اینکه از کتاب قرب الاسناد است محل بحث می باشد. در این روایت هم حجامت مخصوص مورد ضرورت است و در آن علاوه بر حلق به کندن مو اشاره شده است. به هر حال این چهار حدیث هرچند در مورد حجامت محرم است ولی در آن حکم محل بحث هم به شکل عام بیان شده است. باب 94 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یُصَارِعُ (می تواند کشتی بگیرد) هَلْ یَصْلُحُ لَهُ قَالَ لَا یَصْلُحُ لَهُ مَخَافَةَ أَنْ یُصِیبَهُ جِرَاحٌ أَوْ یَقَعَ بَعْضُ شَعْرِهِ حکم ازاله ی شعر در

این روایت کاملا عام است. اما روایات مستدرک الوسائل: باب 50 از ابواب تروک احرام حدیث 4: الصَّدُوقُ فِی الْمُقْنِعِ، وَ لَا بَأْسَ أَنْ یَحْتَجِمَ الْمُحْرِمُ إِذَا خَافَ عَلَی نَفْسِهِ وَ لَا یَحْلِقْ قَفَاهُ اگر انسان پشت خود را نباید بتراشد جاهای دیگر به طریق اولی ممنوع خواهد بود. زیرا وقتی پشت سر که هیچ ترفهی در آن نیست ممنوع باشد جاهای دیگر که ترفه در آن بیشتر است نباید به طریق اولی تراشیده شود. باب 57 از ابواب تروک احرام حدیث 3: بَعْضُ نُسَخِ الرَّضَوِیِّ، وَ لَا یَأْخُذُ الْمُحْرِمُ شَیْئاً مِنْ شَعْرِهِ این حدیث از هر جهت عام است، هر گونه اخذ، هر مقدار از مو و با هر وسیله ممنوع است. این روایات عامه است و اگر سند بعضی صحیح نباشد ولی متضافر است و از مجموع آن می توان حکم مسأله را استفاده کرد. اما روایات خاصة: باب 73 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ کَیْفَ یَحُکُّ رَأْسَهُ (چگونه سرش را بخاراند) قَالَ بِأَظَافِیرِهِ (با سر انگشتانش) مَا لَمْ یُدْمِ (مادامی که خون نیاید) أَوْ یَقْطَعِ الشَّعْرَ. (حتی یک مو هم کنده نشود.) اینکه بعضی دقت به خرج دادند و حتی یک مو و یا نصف مو را هم ممنوع کرده اند به سبب این گونه روایات بوده است. این روایت در خصوص موی سر است. حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِحَکِّ الرَّأْسِ

وَ اللِّحْیَةِ مَا لَمْ یُلْقِ الشَّعْرَ وَ بِحَکِّ الْجَسَدِ مَا لَمْ یُدْمِهِ در این روایت هم موی سر آمده است و هم موی محاسن باب 8 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ ... وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ این روایت صحیحة است. این حدیث در مورد کندن موی زیر بغل و تراشیدن سر است و از اینکه در مورد آن کفاره ی شاة تعیین شده است متوجه می شویم انجام این عمل حرام می باشد. باب 10 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ نَتَفَ إِبْطَهُ نَاسِیاً أَوْ سَاهِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمٌ در سند این روایت سهل بن زیاد وجود دارد که محل بحث است.

ازاله ی شعر در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ازاله ی شعر در حال احرام بحث در شانزدهمین محرمات احرام است که عبارت از ازاله ی مو از بدن می باشد. این کار به هر صورت، به هر اندازه و از هر جای بدن و با هر وسیله ای ممنوع است. به دلالت روایات رسیدیم و اخبار عامه و خاصه را خواندیم. امروز دو روایت دیگر به روایات خاصه اضافه می کنیم: باب 11 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ

بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا نَتَفَ الرَّجُلُ إِبْطَیْهِ بَعْدَ الْإِحْرَامِ فَعَلَیْهِ دَمٌ سند این حدیث معتبر است. حدیث 2: عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی مُحْرِمٍ نَتَفَ إِبْطَهُ قَالَ یُطْعِمُ ثَلَاثَةَ مَسَاکِینَ. محمد بن عبد الله بن هلال مجهول الحال است و سایر روایت از ثقات می باشند. بعد در کفاره ی آن بحث می کنیم که آیا بین شاة و اطعام تخییر است یا نه. تا اینجا متوجه شدیم که ازاله ی شعر حرام می باشد. بقی هنا امور: چهار نکته در این مسأله وجود دارد که یا متذکر آن نشده اند و یا کمتر به آن پرداخته اند: الامر الاول: آیا خاراندن سر و صورت در حال احرام با احتمال سقوط مو جایز است؟ اگر کسی سر و صورت را بخاراند و احتمال دهد که مویی هم جدا شود آیا باید از این کار اجتناب کند؟ اگر مطابق اصل جلو رویم اصل برائت است زیرا یقین نداریم مویی ساقط شود. بله اگر علم و یا اطمینان داشته باشیم مو ساقط می شود انجام این کار جایز نیست. باب 71 از باب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ کَیْفَ یَحُکُّ رَأْسَهُ قَالَ بِأَظَافِیرِهِ مَا لَمْ یُدْمِ أَوْ یَقْطَعِ الشَّعْرَ این روایت صحیحة است و از آن استفاده می شود

که راوی می دانسته اصل خاراندن سر جایز است و فقط از کیفیت آن سؤال می کند. این روایت دلالت می کند که اگر انسان یقین به سقوط مو ندارد می تواند سرش را بخاراند. باب 73 از ابواب تروک احرام حدیث 1 که همان روایت معاویة بن عمار است. حدیث 2: ُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِحَکِّ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ مَا لَمْ یُلْقِ الشَّعْرَ وَ بِحَکِّ الْجَسَدِ مَا لَمْ یُدْمِهِ. مطابق این روایات اگر انسان یقین دارد مو از سرش جدا می شود نباید آن را بخاراند. الامر الثانی: بعضی عادت دارند که با موی سر و صورت بازی کنند و حتی در روایتی آمده است که راوی می پرسد من چنین عادتی دارم و نمی توانم آن را ترک کنم. در این کار احتمال دارد مویی جدا شود و بیفتد آیا انجام این کار جایز است یا نه؟ همان بحث قبلی جاری می شود و آن اینکه هنگام شک اصل برائت جاری می شود. این از باب شبهه ی تحریمیة است مثلا کسی احتمال می دهد مایعی نجس باشد و شاید هم پاک باشد در این مورد اصل برائت جاری می شود. مخصوصا که شبهه در این مورد موضوعیه است و حتی حکمیه نیست. از این رو حتی اخباری هایی که منکر اصل برائت در شبهات تحریمیة هستند اجرای آن را در شبهات موضوعیة جایز می دانند. (این شبهه موضوعیه است یعنی در حکم آن شک نداریم و آن اینکه ازاله ی شعر یقینا حرام

است ولی نمی دانیم در موضوع فوق آیا حرمت جاری است یا نه) مضافا بر آن روایات متعددی در باب 16 از ابواب بقیة کفارات الاحرام وارد شده است. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الْمُحْرِمِ إِذَا مَسَّ لِحْیَتَهُ فَوَقَعَ مِنْهَا شَعْرَةٌ قَالَ یُطْعِمُ کَفّاً مِنْ طَعَامٍ أَوْ کَفَّیْنِ سابقا نیز گفتیم که در جایی که کفاره سبک است و به شکل دقیق بیان نشده است این دلیل بر این است که کفاره دادن مستحب می باشد و عمل مذکور هم حرام نمی باشد. حدیث 2: ُ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمُ یَعْبَثُ بِلِحْیَتِهِ فَتَسْقُطُ مِنْهَا الشَّعْرَةُ وَ الثِّنْتَانِ قَالَ یُطْعِمُ شَیْئاً در این روایت محرم نمی داند که مویی ازاله شده است یا نه فقط از سرش چند خال مو می افتد. (شاید روی سرش بوده و افتاده است نه اینکه کنده شده باشد) بله در ذهن راوی این مسأله وجود داشته است که ازاله ی شعر حرام بوده است. لحن کفاره در این روایت هم مانند روایت سابقة است. حدیث 4: ِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْکِنَانِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ هَارُونَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی أُولَعُ بِلِحْیَتِی (خیلی ولع و علاقه دارم که با محاسنم بازی کنم) وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَتَسْقُطُ الشَّعَرَاتُ قَالَ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ إِحْرَامِکَ فَاشْتَرِ بِدِرْهَمٍ تَمْراً وَ تَصَدَّقْ بِهِ فَإِنَّ تَمْرَةً خَیْرٌ مِنْ شَعْرَةٍ تعلیل امام علیه السلام که یک خرما

از یک مو بهتر است یعنی سقوط مو کراهتی داشته است که این خرما آن کراهت را جبران می کند. حدیث 5: عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا وَضَعَ أَحَدُکُمْ یَدَهُ عَلَی رَأْسِهِ أَوْ لِحْیَتِهِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَسَقَطَ شَیْ ءٌ مِنَ الشَّعْرِ فَلْیَتَصَدَّقْ بِکَفٍّ مِنْ طَعَامٍ أَوْ کَفٍّ مِنْ سَوِیقٍ صاحب جواهر فرموده است که بعضی قائل شده اند که کفاره دادن واجب است و عمل مزبور هم حرام می باشد. به گمان ما علت حکم به حرمت ممکن است استصحاب بقاء شعر در رأس و لحیه است. یعنی تا وقتی که کسی به موی خود دست نزده باشد استصحاب می گوید که آن مو به بدن متصل بوده است بعد که با دست زدن جدا می شود علامت این است که او مویی را از بدن جدا کرده است. اما این استصحاب اشکال واضحی دارد و آن اینکه مثبت است زیرا مفاد استصحاب این است که مو بر سر محکم بوده است و وقتی دست به آن می زند لازمه ی عقلی آن این است که شعر اسقاط شده است و در نتیجه حرام می باشد. در اصول مثال می زنند که اگر کسی بداند زید در خانه بوده است و نمی داند از خانه بیرون آمده است یا نه بعد خانه را خراب کند آیا او قاتل زید محسوب می شود؟ به این شکل که استصحاب می کنم که زید همچنان در خانه بوده است و خانه بر سر او خراب شده است و

لازمه ی عقلی آن قتل مسلم است و فرد باید قصاص شود. گفته شده است این لازمه ی عقلی بار نمی شود و این لوازم معتبر نمی باشد. در این موارد که لازمه ی عقلی بر اصل و وجدان بار می شود (اصل بقاء زید و وجدان همان خراب کردن خانه است که لازمه ی عقلی آن کشته شدن زید است.) به آن لازمه ترتیب اثر نمی دهند. الامر الثالث: آیا شانه زدن هنگام احرام جایز است؟ صاحب جواهر در ج 18 ص 382 می فرماید: لا بأس بالتسریح (شانه زدن) التی لا طمانینة بحصول القطع معه الا ان الاولی و الاحوط اجتنابه خصوصا مع کونه ترفها منافیان للاحرام و غالب السقوط فالاولی تمییزه بیده. (از این رو بهتر است موها را با دست مرتب کرد.) ان شاء الله در جلسه ی بعد امر چهارم را بحث می کنیم.

حرمت ازاله ی شعر در حال احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ عِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْغِنَی وَ السَّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فِی الْبَدَنِ... فَلَا یَتَّکِلِ الْعَامِلُونَ عَلَی أَعْمَالِهِمُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا لِثَوَابِی فَإِنَّهُمْ لَوِ اجْتَهَدُوا وَ أَتْعَبُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوْا أَعْمَارَهُمْ فِی عِبَادَتِی کَانُوا مُقَصِّرِینَ غَیْرَ بَالِغِینَ فِی عِبَادَتِهِمْ کُنْهَ عِبَادَتِی فِیمَا یَطْلُبُونَ عِنْدِی مِنْ کَرَامَتِی وَ النَّعِیمِ فِی جَنَّاتِی وَ رَفِیعِ دَرَجَاتِیَ الْعُلَی فِی جِوَارِی وَ لَکِنْ فَبِرَحْمَتِی فَلْیَثِقُوا وَ بِفَضْلِی فَلْیَفْرَحُوا وَ إِلَی حُسْنِ الظَّنِّ بِی فَلْیَطْمَئِنُّوا فَإِنَّ رَحْمَتِی عِنْدَ ذَلِکَ تَدَارَکُهُمْ وَ مَنِّی یُبَلِّغُهُمْ

رِضْوَانِی وَ مَغْفِرَتِی تُلْبِسُهُمْ عَفْوِی فَإِنِّی أَنَا اللَّهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ وَ بِذَلِکَ تَسَمَّیْتُ (کافی، ج 2، ص ، حدیث 4.) مضمون صدر حدیث این است که خداوند می فرماید: من به مصلحت بندگانم از آنها به خودشان آگاه ترم. از این رو به بعضی ثروت زیاد می دهم زیرا می دانم کار خیر می کنند و مصلحتشان در آن است به بعضی ها زیاد ثروت نمی دهم زیرا می دانم در این صورت از من فاصله می گیرند. بعضی ها را به طاعت و عبادت زیاد توفیق می دهم زیرا می دانم مغرور نمی شوند و از آن طرف توفیق عبادت را از بعضی می گیرم تا مبادا دچار غرور شوند. ذیل حدیث مطلبی در بر دارد که امروز به آن می پردازیم: خداوند می فرماید: کسانی که عملی انجام می دهند به اعمالشان اعتماد نکنند و تصور نکنند که این اعمال موجب می شود که آنها مستحق آن نتائجی باشند که من به آنها می دهم زیرا هر چه تلاش کنند و خود را به زحمت بیندازند و عمر خود را در عبادت من بگذارند باز هم در عبادت من کوتاه آمده اند و به کنه عبادت من نمی رسند و با آن عبادت اندک نمی توانند به آنچه من به آنها می دهم دست یابند. (مثلا آنها چند سالی عبادت کردند ولی می خواهند میلیون ها سال تا ابد در بهشت متنعم باشند و به درجات بلند قرب من نائل شوند) آن پاداش با این اعمال با هم همخوانی نیست و اگر فضل و رحمت من نباشد با آن اعمال نمی توان به

این نتایج عظیم رسید. بنابراین نباید به اعمال اعتماد کرد بلکه باید به رحمت من اعتماد کنند و به فضل من شاد و خوشحال باشند و به حسن ظن به من مطمئن باشند. (به همین سبب می گویند که پاداش های الهی از باب تفضل است نه استحقاق.) همانا رحمت من در این موقع به سراغشان می آید و از تفضل من است که به رضوان من می رسند و به خاطر مقام مغفرت من است که مشمول عفو من واقع می شوند. من خداوندی هستم که رحمت واسعه و رحمت خاصه دارم (رحمت واسعه ی من تمام دوستان و دشمنان را شامل می شود و رحمت خاصه ی من مخصوص مؤمنان است) و من خودم نام خود را رحمان و رحیم گذاشته ام (زیرا می خواهم به بندگانم رحمت کنم) از این روایات استفاده می شود که انسان نباید به کارهای خوب خود مغرور شود افرادی که هستند که گرفتار دیابت هستند و باید دیالیز شوند. کلیه های آنها از کار افتاده است و هر هفته باید چند بار و آن هم چند ساعت زیر دستگاه باشند. بعد هم انسان نیمه جانی باشند و زندگی کنند. حال کلیه ی سالم چقدر ارزش دارد و حتی اگر یک عمر خدا را به خاطر همین کلیه که صدها نوع سموم را از بدن دفع می کند باز هم کم است. همچنین است سایر دستگاه های بدن. ما حتی قادر نیستیم یک نعمت از نعم خداوند را شکر کنیم. اگر فضل و رحمت الهی شامل حال ما نباشد به جایی نمی رسیم و اعمال ما برای نیل

به آن اهداف کافی نیست. بنابراین چرا با اندکی عبادت و یا کمی کمک به فقیر و یا با نوشتن کتابی و امثال آن باید مغرور شویم؟ مخصوصا که همین عبادات هم از طریق ابزاری است که خداوند به ما ارزانی داشته است. ما هرچه عبادت کنیم دیگر از پیامبر اکرم (ص) که بالاتر نمی رویم. او با آن مقام به خداوند عرضه می دارد: مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ و امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرما هم خود باید به این نکات توجه داشته باشیم و هم مردم را به این نکات توجه دهیم. موضوع: حرمت ازاله ی شعر در حال احرام الفرع الرابع: این فرع را صاحب جواهر مطرح کرده است و آن اینکه اگر عضوی از بدن در حال احرام جدا شود که روی آن موهایی است آیا آن هم مصداق ازالة الشعر می باشد؟ مثلا فردی در حال احرام تصادف کرد و مقداری از پوست و یا عضوی از بدن او جدا شود. آیا این کار هر چند در حال اضطرار است آیا فدیه دارد؟ (بعدا می گوییم: حتی اضطرار به ازاله ی مو کفاره دارد) جواب این است که این کار کفاره ندارد و روایات از این مورد منصرف است. آنچه از روایات استفاده می شود حلق، نتف، جز و امثال آن است ولی کنده شدن پوستی که مو دارد عرفا ازاله ی شعر نیست. اما فرع دوم در کلام امام قدس سره: سواء کانت الازالة عن نفسه او عن غیره و لو کان محلا این

فرع چهار صورت دارد:محرم نمی تواند موی بدن خود را زائل کند.محرمی موی محرم دیگر را زائل کند. (که الآن آن را بحث می کنیم)محلی موی محرمی را زائل کند.محرمی موی محلی را زائل کند. اقوال علماء: مرحوم کاشف اللثام در این مورد بحث جامعی دارد و در ج 6 ص 494 می فرماید: لیس للمحرم و لا للمحل حلق رأس المحرم اجماعا علی ما فی التذکرة و المنتهی للآیة فان حلق الرجل رأس نفسه نادر و لکن لا فدیة علیهما (کسی که حلق می کند چه محل باشد چه محرم و الا حلق شونده حتما باید کفاره دهد) عندنا لو خالفا کانا باذن المحلوق او لا للاصل (اصل برائت) من غیر معارض و أوجب أبو حنیفة علی المحرم الحالق بأمر المحلوق صدقة أو لا بأمره الفدیة (اگر به امر محلوق باشد، حالق فقط باید صدقه بدهد و الا اگر بدون امر او باشد حالق ضامن می شود و باید فدیه بدهد) بأن یفدی المحلوق و یرجع علی الحالق (محلوق فدیه را می دهد و بعد به حالق مراجعه می کند و هزینه را از او می گیرد). ایشان در حرمت حلق رأس دیگری به آیه ی قرآن تمسک می کند و البته در قرآن نیامده است که کسی نباید سر دیگری را بتراشد. ایشان به این سبب به آیه تمسک می کند که کسی نمی تواند سر خودش را بتراشد لابد باید دیگری سر او را بتراشد. بنابراین عبارت (و لا تحلقوا رؤوسکم) یعنی دیگری سر شما را نتراشد چه دیگری محرم باشد و چه محل. صاحب جواهر در ج 18 ص 381 می

فرماید: ان الظاهر عدم الخلاف بل و لا اشکال فی عدم جواز ازالة المحرم شعر محرم غیره بل فی المدارک الإجماع علیه و لعله کذلک، بنابراین اینکه محرم سر محرمی را بتراشد اجماعا جایز نیست ولی در حرمت اینکه محرم سر مُحِل را بتراشد اختلاف است. اما شعر المحل فعن الشیخ فی الخلاف جوازه و لا ضمان و عن التهذیب لا یجوز له ذلک.

ازاله ی شعر در حال احرام کتاب الحج

موضوع: ازاله ی شعر در حال احرام بحث در شانزدهمین تروک احرام است که مسأله ی ازاله کرده مو از بدن برای محرم است. به فرع دوم رسیده ایم و آن اینکه محرم نمی تواند از بدن دیگری مویی ازاله کند. مثلا محرم نمی تواند به عنوان سلمانی، موی سر فرد دیگری را ازاله کند. گفتیم فی الجمله در مور این مسأله ادعای اجماع شده است. البته بعضی این مسأله را دو قسم کرده است و آن اینکه محرمی سر محرم دیگری را بتراشد یا اینکه محرمی سر فرد مُحِلی را بتراشد. از مرحوم شیخ نقل شده است که ایشان در مورد دوم قائل به تحرم نیست با این حال مشهور این است که محرم مطلقا نمی تواند موی دیگری را ازاله کند. دلالت روایت: باب 63 از ابواب تروک احرام. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَأْخُذُ الْمُحْرِمُ مِنْ شَعْرِ الْحَلَالِ این روایت صحیحة است. جالب این است که حتی شیخ طوسی هم در کتاب تهذیب این روایت را نقل کرده است و بر این اساس صاحب وسائل در ذکر

سند ایشان می فرماید: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ مِثْلَهُ از رو چگونه می شود که شیخ طوسی این روایت را نقل کرده باشد و بعد فتوا به جواز داده باشد؟ شاید هنگام فتوای مذکور هنوز به این روایت دسترسی نداشته است. حدیث 2: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ قَالَ ع لَا یَأْخُذُ الْحَرَامُ مِنْ شَعْرِ الْحَلَالِ این ظاهرا همان حدیث قبل است که به صورت مرسلة نقل شده است. این مسأله صورت سومی هم دارد که غالبا متذکر آن نشده اند و آن این است که محل شعر محرمی را زائل کند. این خود بر دو قسم است: به اذن محرم است و گاه بدون اذن او می باشد. آنجا که مُحل سر محرمی را می تراشد، یقینا حرام است و قدر متیقن آیه ی سوره ی بقره نیز همین است: (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ) زیرا معمولا کسی خودش موی سر خودش را نمی تراشد بلکه به دیگری اذن می دهد و او موی سرش را می تراشد. اما جایی که شخص مُحل سر مُحرمی را بدون اذن او بتراشد (مثلا در حال خواب بودن مُحرم سرش را بتراشد و یا گوشه ای از موی سر او را قیچی کند و یا به صورت اجبار مثلا برای بردن آن به زندان که سر فرد را می تراشند) این بحث در فروعات مشابه دیگر نیز جاری است مثلا محرمی خوابیده است و فرد دیگری به او عطر می زند و یا ناخن او را کوتاه می کند. در همه ی این موارد دلیلی بر حرمت وجود ندارد

زیرا فرد محرم تکلیفی ندارد و فردی که این کار را هم انجام می دهد مُحل است. هدف شارع مقدس این است که محرم زینتی نباشد و فرد دیگر هم نباید این کار را در مورد محرم انجام دهد زیرا انجام این کار در مورد او خلاف غرض شارع است که باید از آن پرهیز شود و انجام آن ممنوع است. در فقه در موارد متعددی به خلاف غرض شارع بودن تمسک می شود و حکم به عدم جواز می شود. مثلا فردی وضو نمی گیرد و زمانی که وقت ضیق می شود مجبور به تیمم می شود. این تأخیر خلاف غرض شارع است و باید اجتناب شود. لا اقل در ما نحن فیه باید احتیاط شود و غیر محرم نباید این امور (تراشیدن، خوشبو کردن، پوشانیدن سر و امثال آن) را بدون اذن محرم در مورد او انجام دهد. سپس امام قدس سره به سراغ مسأله ی بعدی می رود که از فروعات مسأله ی ازاله ی مو می باشد ایشان در این مسأله به دو فرع اشاره می کند مسأله ی 28: لا بأس بازالة الشعر للضرورة کدفع القملة و ایذائه العین (مثلا گاهی در کنار پلک در داخل چشم مویی در می آید که باید کنده شود) و لا بسقوط الشعر حال الوضو او الغسل بلا قصد الازالة فرع اول این است که در زمان ضرورت می توان مو را ازاله کرد. ضرورت بر دو قسم است: گاهی خود مو موجب ایذاء است مانند مویی که در داخل پلک روییده است. گاه خود مو اذیت نمی کند بلکه در آن حشراتی وجود

دارد که آنها موجب ایذاء می شوند. بعضی از علماء در وجوب کفاره بین این دو قسم فرق گذاشته اند هرچند ازاله در هر دو مورد از باب ضرورت می باشد. اقوال علماء: صاحب حدائق در ج 15 ص 512 می فرماید: الظاهر انه لا خلاف فی جوازه مع الضرورة علامه در تذکرة در ج 7 ص 349 می فرماید: لو حلق راسه لاذی لم یکن محرّما و لا تسقط الفدیة بنص القرآن صاحب جواهر نیز در ج 18 ص 378 در کلام جامعی می فرماید: نعم مع الضرورة من اذیة قَمل او قروح او صداع (سر درد) او حَرّ او غیر ذلک لا اثم بلا خلاف بل الاجماع بقسمیه علیه. حکم این مسأله بسیار واضح است. زیرا اولا قاعده ی ضرورت حکم به جواز می کند (ما من شیء حرمه الله الا احله لمن اضر به) اضافه بر آن، آیه ی 196 سوره ی بقره نص بر جواز است: (فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُک) یعنی اگر محصور شدید مثلا بیمار شدید و نتوانستید حج را به جا آوردید یک قربانی به منی بفرستید و وقتی آن را ذبح کردند شما از احرام بیرون می آیید و سر را می توانید بتراشید. بعد می فرماید: کسی که مریض است یا در سرش مشکلی که موجب ایذاء می شود (مانند وجود حشرات موضوعی) در سرش به وجود آید. در این حال حلق رأس جایز است ولی باید فدیه بدهد که یا

روزه است یا صدقه یا قربانی کردن گوسفند. اضف الی ذلک دلالة الروایات: باب 14 از ابواب بقیة کفارة الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَی کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ الْأَنْصَارِیِّ وَ الْقَمْلُ یَتَنَاثَرُ مِنْ رَأْسِهِ (از سرش می ریخت) فَقَالَ أَ تُؤْذِیکَ هَوَامُّکَ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَأُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَأَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بِحَلْقِ رَأْسِهِ سپس در ذیل حدیث حکم کفاره بیان شده است.این روایت صحیحة است. حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَمَنْ عَرَضَ لَهُ أَذًی أَوْ وَجَعٌ فَتَعَاطَی (انجام داد) مَا لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ إِذَا کَانَ صَحِیحاً فَالصِّیَامُ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ ... حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ مَرَّ النَّبِیُّ ص عَلَی کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ الْأَنْصَارِیِّ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ قَدْ أَکَلَ الْقَمْلُ رَأْسَهُ وَ حَاجِبَیْهِ (ابروها) وَ عَیْنَیْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا کُنْتُ أَرَی أَنَّ الْأَمْرَ یَبْلُغُ مَا أَرَی (یعنی خیال نمی کردم کار به اینجا برسد) فَأَمَرَهُ فَنَسَکَ نُسُکاً لِحَلْقِ رَأْسِهِ (دستور داد سرش را بتراشد و نسکی هم به عنوان کفاره بدهد) لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ

أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ ... این حدیث مرسله است.

جواز وضو و غسل در صورت علم به زائل شدن مو کتاب الحج

موضوع: جواز وضو و غسل در صورت علم به زائل شدن مو بحث در مسأله ی 28 از مسائل مربوط به تروک احرام است و آن اینکه هنگام ضرورت می توان مو را از بدن زائل کرد. در جلسه ی قبل ادله ی جواز را مطرح کردیم. بقی هنا شیء: علامه و بعضی صورت ایذاء را به دو قسم تقسیم کرده اند یکی جایی است که خود مو فی نفسه موجب ایذاء است مانند جایی که مویی در کنار چشم می روید. دوم جایی است که خود مو موجب ایذاء نیست ولی محل حشراتی شده است که آنها ایجاد ایذاء کرده اند. ایشان و دیگران بین این دو قسم فرق می گذارند و قائل هستند که هر چند هنگام ضرورت، در هر دو حال می توان مو را زائل کرد ولی موردی که خود مو موجب ایذاء است کفاره ای در کار نیست ولی در موردی که محل رشد حشرات شده است باید فدیه داد. مرحوم کاشف اللثام نیز از این تقسیم تبعیت کرده است و این را تشبیه به صید کرده است و فرموده است اگر صید به انسان حمله کند و انسان او را از پای در آورد لازم نیست کفاره دهد ولی اگر ضرورت موجب شود که صید کند و گوشت آن را بخورد باید کفاره دهد. اما فرع دوم در کلام امام قدس سره که مربوط به زائل شدن خود به خودی مو در حال وضو و شعر است. این خود بر دو قسم است گاه یقین به کنده شدن مو ندارد

و گاه یقین دارد که مو کنده می شود ولی او قصد ندارد مو را ازاله کند. قصد اولیه ی او وضو گرفتن است و ازالة به عنوان قصد تبعی مطرح می شود. این نوع ازاله اشکالی ندارد زیرا او قصد ازاله ندارد. امام قدس سره نیز در این فرع می فرماید: و لا بأس بسقوط الشعر حال الوضو او الغسل بلا قصد الازالة اقوال علماء: صاحب جواهر در ج 20 ص 412 می فرماید: المشهور انه لو فعل ذلک فی وضو الصلاة لم یلزمه شیء مرحوم نراقی در مستند در ج 13 ص 285 در عبارت جامع تری دارد می فرماید: هل الحکم المذکور (حرمت و کفاره ی ازاله) مخصوص بغیر الوضوء اما مطلقا او للصلاة او مع الغُسل کما حکی عن الاکثر (هکذا در تیمم و یا تطهیر محل نجس یا مانعی که بر اعضاء وضو چسبیده و فرد برای وضو می خواهد آن را برطرف که چند تار مو ازاله می شود) او یعمه ایضا (یعنی حکم کفاره این موارد را نیز شامل می شود) کما عن الصدوق و المفید و السید و الدیلمی در حواشی مستند منابع این اقوال بیان شده است و آن صدوق در کتاب مقنع، مفید در کتاب مقنعة، سید مرتضی در کتاب جمل العلم و العمل و دیلمی در کتاب مراسم می باشد. بنابراین مسأله دارای دو قول است. قول اکثر این است که کفاره ندارد و قول غیر اکثر، قول به لزوم کفاره است. دلیل اول: برائت از فداء و کفارة این دلیل در صورتی است که عمومات که ازاله را جایز نمی داند از این

مورد منصرف باشد و الا با وجود دلیل نوبت به اصل نمی رسد. دلیل دوم: قاعده ی لا حرج این کار مورد عسر و حرج است زیرا هر روز چند بار وضو می گیریم و هر بار موهایی از بدن ازاله می شود مخصوصا هنگام غسل که در روایت است (أَنَّ تَحْتَ کُلِّ شَعْرَةٍ جَنَابَةً) یعنی باید آب را به زیر مو رساند. بنابراین جا به جا کردن مو برای رسانیدن آب به زیر آن مخصوصا در مورد زنان غالبا با ازاله ی مو همراه است و اگر لازم باشد برای هر بار کفاره دهیم به عسر و حرج می افتیم. نمی توان از وضو گرفتن نهی کرد و حکم به لزوم تیمم کرد و از آن طرف کفاره نیز موجب عسر و حرج است از این رو لزوم کفاره برداشته می شود. قاعده ی مزبور هم حرمت تکلیفی را بر طرف می کند و هم حکم وضعی را که لزوم کفاره است. دلیل سوم: دلالت روایت صحیحة باب 16 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 6: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ عُرْوَةَ التَّمِیمِیِّ قَالَ سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یُرِیدُ إِسْبَاغَ الْوُضُوءِ (وضو پر آب باشد از این رو حکم بعضی به جواز دلک وضو که خود موجب کثیف تر شدن بدن می باشد عجیب است. وضو باید به شکل غسل باشد تا کثافات را ازاله کند) فَتَسْقُطُ مِنْ لِحْیَتِهِ الشَّعْرَةُ أَوِ الشَّعْرَتَانِ فَقَالَ لَیْسَ بِشَیْ ءٍ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ این روایت مطلق است هم شاک را شامل می شود و هم عالم

را . امام علیه السلام در این روایت به قاعده ی لا حرج تمسک کرده است. صاحب مستند به این روایت اشکال می کند و می فرماید: منظور امام علیه السلام به دلالت این تعلیل این است که اگر کفاره دهید چیز خاصی نیست و عسر و حرج به وجود نمی آید به این معنا که چون کفاره ی ازاله سبک است پرداخت آن موجب عسر و حرج نیست و خداوند با ایجاب کفاره بر شما عسر و حرجی بار نکرده است. نقول: این برداشت بسیار بعید است. ما علاوه بر روایت مزبور که عمدة به آن تمسک کرده اند به دو روایت دیگر نیز تمسک می کنیم. مستدرک الوسائل ج 9 باب 14 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 2: دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ إِنْ مَسَحَ الْمُحْرِمُ رَأْسَهُ أَوْ لِحْیَتَهُ فَسَقَطَ مِنْ ذَلِکَ شَعْرٌ یَسِیرٌ فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ فِیهِ این حدیث اعم از وضو و غسل و غیر آن می باشد. البته این روایت سندی ندارد. وسائل باب 75 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا اغْتَسَلَ الْمُحْرِمُ مِنَ الْجَنَابَةِ صَبَّ عَلَی رَأْسِهِ الْمَاءَ یَمِیزُ الشَّعْرَ بِأَنَامِلِهِ بَعْضَهُ عَنْ بَعْضٍ این در حالی است که وقتی فرد موهایش را هنگام غسل جا به جا می کند در غالب موارد موهایی از بدنش کنده می شود. البته ما این روایت را به عنوان مؤید ذکر می کنیم. البته باید توجه داشت که روایت زیر نمی تواند مخالف باشد: وسائل باب 16 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 5: عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ

اللَّهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا وَضَعَ أَحَدُکُمْ یَدَهُ عَلَی رَأْسِهِ أَوْ لِحْیَتِهِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَسَقَطَ شَیْ ءٌ مِنَ الشَّعْرِ فَلْیَتَصَدَّقْ بِکَفٍّ مِنْ طَعَامٍ أَوْ کَفٍّ مِنْ سَوِیقٍ این روایت عام است و به روایات وضو و غسل تخصیص می خورد. به هر حال دلالت روایت هیثم تام است. بعد این بحث مطرح می شود که آیا آن روایت مخصوص وضو است یا موارد مشابه را هم شامل می شود. به نظر ما الغاء خصوصیت کار آسانی است و آن را می توان به موارد دیگر تعمیم داد.

حرمت ازاله ی شعر و کفاره ی آن کتاب الحج

موضوع: حرمت ازاله ی شعر و کفاره ی آن بحث در مسأله ی 28 از مسائل مربوط به احرام می باشد که مربوط به حرمت ازاله ی مو از بدن در حال احرام است. به فرع دوم رسیده ایم که مربوط به این است که در حال وضو ممکن است مویی از بدن جدا شود که گفتیم نه ضرری به وضو می زند و نه حرام است و نه کفاره دارد. مضافا بر ادله ای که آوریم می توانیم به سیره نیز تمسک کنیم که همگان در حال احرام وضو می گیرند و در بسیاری موارد موهایی از سر و صورت جدا می شود هکذا سیره بر انجام غسل بوده و حتی بعضی قائل به وجوب غسل احرام شده اند و هرگز دیده نشده کسی احتیاط کند و به تیمم روی آورد و کسی به جدا شدن مو توجه نمی کرده است. بعد صحبت در این بود که آیا می توان از

مسأله ی غسل و وضو به تیمم، تطهیر بدن و موارد دیگر الغاء خصوصیت کرد؟ گفتیم می توان الغاء خصوصیت کرد زیرا روایات در مورد وضو است و عرف می گوید خصوصیتی در وضو نیست. بقی هنا شیء: مسأله ی فوق چند حالت دارد: گاه فرد احتمال می دهد هنگام وضو موئی جدا شود گاه فرد ظن به جدا شدن دارد گاه قطع به جدا شدن مو دارد. آیا همه ی این شقوق یکسان است و حتی در صورت اخیر هم می توان وضو گرفت و غسل کرد؟ ظاهر روایت و کلمات اصحاب و اجماع و قاعده ی لا حرج و سیره عمومیت و اطلاق است و همه ی موارد فوق را شامل می شود. ان قلت: اگر بین واجبی که بدل دارد و بین حرام تعارض واقع شود باید به سراغ بدل رفت. مثلا آب وضوئی دارد که غصبی است در این حال غصب حرام است ولی چون وضو بدل دارد باید منتقل به بدل شد و تیمم کرد و از حرام صرف نظر نمود. آیا این قاعده در ما نحن فیه جاری می شود؟ زیرا سقوط شعر حرام است و باید به سراغ بدل رفت و به جای وضو تیمم کرد. قلت: گاه می شود که واجبی که بدل دارد مصلحتی اهم از ترک حرام دارد. ما نحن فیه هم از همین قبیل است زیرا هم روایت و هم سیره بر جواز دلالت دارد. مسأله ی 29: کفارة حلق الرأس إن کان لغیر ضرورة شاة علی الأحوط بل لا یبعد ذلک (یعنی فتوا همین است) و لو کان للضرورة اثنی عشر مدا من

الطعام لستة مساکین لکل منهم مدان أو دم شاة أو صیام ثلاثة أیام و الأحوط فی إزالة شعر الرأس بغیر حلق کفارة الحلق. امام قدس سره در این مسألة ابتدا کفاره ی حلق رأس را بیان می کند و قائل به تفصیل می شود. اول اینکه حلق رأس در حال غیر ضرورت باشد که امام فتوا به قربانی کردن شاة می شود. دوم اینکه ضرورتی در کار باشد که امام قائل به کفاره ی تخییر می شود. سپس به سراغ کفاره ی کوتاه کردن مو می رود (نه حلق) که قائل می شود علی الاحتیاط کفاره ی آن مانند قسم سابق می باشد. اما فرع اول: یعنی کفاره ی حلق در حالت اضطرار این فرع در آیه ی 196 سوره ی بقره ذکر شده است که ان شاء الله به آن خواهیم پرداخت. اقوال علماء: نراقی در مستند ج 13 ص 278 می فرماید: و هی (کفارة) فی حلق الراس من اذی دم شاة او صیام ثلاثة ایام او الصدقه اجماعا من غیر شاذ صاحب جواهر در ج 20 ص 406 می فرماید: حلق الراس و فیه شاة او اطعام عشرة مساکین لکل منهم مد و قیل ستة لکل منهم مدان او صیام ثلاثة ایام ... و الذی یدل علی فداء المزبور مضافا الی ظاهر الآیة و الاجماع فی غیر تقدیر الصدقة (یعنی در مقدار صدقه اجماع نیست) مرسل حریز. دلیل مسألة: آیه ی 196 سوره ی بقره: فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ خداوند در بخش قبلی آیة اصل حلق رأس را ممنوع کرده

است و می فرماید: (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ) بعد استثناء مزبور را ذکر می کند. البته قبلا گفتیم آیه ی مزبور از سه نظر محدودیت دارد: اول اینکه: در خصوص محصور است دوم اینکه: فقط صورت حلق رأس را شامی می شود. سوم اینکه: در خصوص کفارات ثلاث مبهم است مثلا مقدار صدقه یا چند روزه گرفتن و اینکه نسک چیست توضیحی ارائه نمی کند. البته در روایات این محدودیت ها وجود ندارد و از روایات توسعه استفاده می شود. دلالت روایات: باب 14 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَی کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ الْأَنْصَارِیِّ وَ الْقَمْلُ یَتَنَاثَرُ مِنْ رَأْسِهِ (از سر و رویش می ریخت) فَقَالَ أَ تُؤْذِیکَ هَوَامُّکَ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَأُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَأَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بِحَلْقِ رَأْسِهِ وَ جَعَلَ عَلَیْهِ الصِّیَامَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ الصَّدَقَةَ عَلَی سِتَّةِ مَسَاکِینَ لِکُلِّ مِسْکِینٍ مُدَّانِ وَ النُّسُکَ شَاةً َ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ کُلُّ شَیْ ءٍ فِی الْقُرْآنِ أَوِ فَصَاحِبُهُ بِالْخِیَارِ یَخْتَارُ مَا شَاءَ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ فِی الْقُرْآنِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَعَلَیْهِ کَذَا فَالْأَوَّلُ بِالْخِیَارِ این روایت صحیحة است. در این حدیث، خصال کفاره در کلام پیامبر اکرم (ص) با واو عطف شده است که ظهور در جمع دارد ولی امام صادق علیه السلام آن را تبیین می کند که مراد تخییر

است. این حدیث به دو صورت دیگر به شکل مرسل از حریز روایت شده است و حال آنکه صاحب وسائل برای آنها شماره ی جداگانه ای تعیین نکرده است. ولی در بعضی از کتب فقهی این سه را سه روایت جداگانه حساب کرده اند. وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِی الْمُقْنِعِ مُرْسَلًا وَ رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ فَالْأَوَّلُ الْخِیَارُ

کفاره ی ازاله ی مو در حال اضطرار کتاب الحج

موضوع: کفاره ی ازاله ی مو در حال اضطرار بحث در کفاره ی ازاله ی مو در حال احرام است. ابتدا به سراغ کفاره ی حلق رأس در حال اضطرار رفتیم. گفتیم اجماع بر این قائم شده است که در این حال در کفاره بین سه چیز مخیر است که عبارت است از روزه ی سه روز، صدقه بر مساکین و قربانی کردن یک گوسفند. این سه مورد در قرآن هم آمده است. البته در مورد صدقه بر مساکین اختلاف است که باید بر شش مسکین هر کدام دو مد اطعام کرد یا بر ده مسکین هر کدام یک مد. دلیل عمده در این مسأله صحیحه ی حریز بن عبد الله است که دیروز خواندیم و اما روایات دیگری هم وجود دارد که به آن استدلال نشده است. باب 14 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 3: عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ مُثَنًّی عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا أُحْصِرَ الرَّجُلُ فَبَعَثَ بِهَدْیِهِ فَآذَاهُ رَأْسُهُ قَبْلَ أَنْ یُنْحَرَ هَدْیُهُ فَإِنَّهُ یَذْبَحُ شَاةً فِی الْمَکَانِ الَّذِی أُحْصِرَ فِیهِ أَوْ یَصُومُ أَوْ یَتَصَدَّقُ عَلَی سِتَّةِ مَسَاکِینَ وَ الصَّوْمُ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ وَ

الصَّدَقَةُ نِصْفُ صَاعٍ لِکُلِّ مِسْکِینٍ در این حدیث سخنی از حلق رأس نیست و شاید به همین خاطر توجه کسی را جلب نکرده است ولی علت اینکه امام از کفاره سخن می گوید و آن هم در مورد کسی که موی سرش او را اذیت می کرد به سبب این است که او حلق راسی انجام داده بود. کفاره ی آن هم همان تخییر بین سه مورد است. هر صاع چهار مد است و نصف صاع دو مد می شود که کمی کمتر از یک کیلو است. حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ مَرَّ النَّبِیُّ ص عَلَی کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ الْأَنْصَارِیِّ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ قَدْ أَکَلَ الْقَمْلُ رَأْسَهُ وَ حَاجِبَیْهِ وَ عَیْنَیْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا کُنْتُ أَرَی أَنَّ الْأَمْرَ یَبْلُغُ مَا أَرَی (باور نمی کردم کار به اینجاها بکِشد) فَأَمَرَهُ فَنَسَکَ نُسُکاً لِحَلْقِ رَأْسِهِ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَالصِّیَامُ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ وَ الصَّدَقَةُ عَلَی سِتَّةِ مَسَاکِینَ لِکُلِّ مِسْکِینٍ صَاعٌ مِنْ تَمْرٍ این حدیث مرسله ی صدوق است. در این حدیث در مورد شش مسکین یک صاع تعیین شده است و حال آنکه باید نصف صاع باشد. از این رو صاحب وسائل می فرماید: أَقُولُ الصَّاعُ مَحْمُولٌ عَلَی الِاسْتِحْبَابِ یعنی بین این روایت و روایت سابق که دو مد می گفت جمع دلالی کرد به اینکه این زیاده از باب استحباب است. اما دلیل قائلین به اطعام ده مسکین: کسانی که قائل هستند باید به ده مسکین و هر کدام یک مد اطعام کرد

به روایت عمر بن یزید تمسک می کنند که این روایت از لحاظ سند مشکل دارد: حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَمَنْ عَرَضَ لَهُ أَذًی أَوْ وَجَعٌ فَتَعَاطَی (انجام داد) مَا لَا یَنْبَغِی لِلْمُحْرِمِ إِذَا کَانَ صَحِیحاً فَالصِّیَامُ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ وَ الصَّدَقَةُ عَلَی عَشَرَةِ مَسَاکِینَ یُشْبِعُهُمْ مِنَ الطَّعَامِ وَ النُّسُکُ شَاةٌ یَذْبَحُهَا فَیَأْکُلُ وَ یُطْعِمُ وَ إِنَّمَا عَلَیْهِ وَاحِدٌ مِنْ ذَلِکَ در سند این روایت محمد بن عمر بن یزید است که مجهول الحال می باشد و موجب تضعیف روایت می شود زیرا باید وثاقت راوی ثابت شود. ولی افراد دیگر در سند از ثقات هستند. در این حدیث به مد اشاره نشده است بلکه سیر کردن ده مسکین ذکر شده است. در ذیل حدیث هم آمده است که کفاره ی شاة را کمی خودش بخورد و کمی به دیگران بدهد و حال آنکه خلاف ظاهر روایات است زیرا کفاره را باید تمام و کمال به دیگران داد. صاحب ریاض در مورد قول به اطعام ده مساکین در ج 7 ص 443 می فرماید: و هذا القول مروی عن الفاضلین فی الشرایع و القواعد فقالوا باطعام عشرة مساکین لکل مدا وفاقا لابن حمزة للخبر ... و فیه ضعف سندا و متنا و دلالة ضعف سند را توضیح دادیم. اشکال متنی هم همان حکم به جواز اکل کفاره بر کفاره دهنده است و اشکال دلالتی همان عدم سخن

از مد است و اینکه امام فرموده است باید ده نفر را اشباع کرد. بعد صاحب ریاض در مقابل جواب از اشکال بر آمده می فرماید: روایت فوق مشهور است و شهید ثانی در مسالک بر این امر تصریح می کند و بر این اسد ضعف سند آن با شهرت جبران می شود. اما در مورد عدم سخن از مد می فرماید: اشباع همان مد است و همان را می رساند و در باب صوم و غیره هم اشباع به معنای مد می باشد. زیرا در آنجا آمده است که در اطعام یا باید فقراء را سیر کند و یا یک مد طعام به آنها بدهد. یعنی هم می شود یک مد به آنها داد و هم آنها را سر سفره دعوت کرد و سیرشان کرد. اما در مورد جواز اکل از کفاره می فرماید: احادیث مختلفی وجود دارد که اصحاب به بعضی از فقراتش عمل نکرده اند. این امر ضرری ندارد و به بقیه ی فقرات روایت می توان عمل کرد. نقول: ما این مبنی را قبول نداریم و قائل هستیم که اگر حدیثی مشتمل بر بخشی باشد که معمول بها نباشد ما در اصل صحت حدیث شک می کنیم و دلیل آن هم بناء عقلاء است. مثلا اگر نامه ای از کسی به دست ما برسد که فلان چیز را به فلان شخص بدهیم و بعد اسم فردی را ذکر کند که قطعا نباید چیزی به او داد. در این حال ما در اصل صحت نامه شک می کنیم. به هر حال این روایت نمی تواند با صحیحه ی حریز و دو روایت

دیگر مقابله کند مخصوصا که روایت حریز معمول بها است. قول سوم: قول به تخییر مسالک در ج 1 ص 145 این احتمال را داده است که بتوان بین شش مسکین هر کدام دو مد و ده مسکین هر کدام یک مد مخیر بود. ممکن است این فتوا از باب جمع دلالی باشد یعنی بین روایت عمر بن یزید و روایت حریز جمع می کنیم و می گوییم هر روایت یک مصداق را بیان کرده است. ممکن است قول به تخییر از باب (اذا فتخیر) باشد یعنی این دو روایت با هم تعارض می کنند و مرجحی هم در کار نیست که نوبت به تخییر می رسد. (این از باب تخییر در روایت است نه تخییر در دلالت.) قول چهارم: این احتمال هم وجود دارد که به شش مسکین هر کدام یک صاع بدهیم که چهار مد است. البته این قول قائل ندارد. ان شاء الله در جلسه ی بعد به سراغ کفاره ی حلق در غیر صورت اضطرار می رویم.

کفاره ی حلق رأس در حال غیر اضطرار کتاب الحج

موضوع: کفاره ی حلق رأس در حال غیر اضطرار بحث در کفاره ی ازاله ی مو (به شکل حلق) در حال احرام است. فرد محرم گاه به سبب اضطرار چنین می کند که بحث آن را مطرح کردیم. اما اگر کسی بدون اضطرار مویی را از بدنش ازاله کند در مورد کفاره ی او اختلاف واقع شده است. امام قدس سره در این مورد می فرماید: کفارة حلق الرأس إن کان لغیر ضرورة شاة علی الأحوط بل لا یبعد ذلک اقوال علماء: صاحب مستند در کلام جامعی در ج 13 ص 279 می فرماید:

و من غیر اذی دم شاة خاصة وفاقا للمحکیّ عن النزهة (تألیف یحیی بن سعید) و نفی عنه البعد فی المدارک و قوّاه بعض مشایخنا (مانند صاحب ریاض) خلافا للآخرین و لعلهم الاکثر فجعلوا التخییر فی حلق الراس مطلقا (چه در حال غیر ضرورت باشد و چه در حال ضرورت) بل عن المنتهی ان التخییر فی هذه الکفارة لعذر او غیره مذهب علمائنا اجمع. (این در حالی است که مسأله اجماعی نیست.) ادله ی مسألة: به نظر ما بهتر این است که به جای الاحوط (که احتیاط وجوبی است) الاقوی بگوییم که فتوا است. البته امام قدس سره در انتهای کلام می فرماید: بل لا یبعد ذلک که همان فتوا می باشد. دلیل اول: ادله ای که قائل به تخییر شده است مانند قرآن و روایات همه مربوط به حال ضرورت است و از آنها نمی توان حال غیر ضرورت را استفاده کرد. دلیل دوم: دلالت روایات صحیحة باب 8 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ (موی زیر بغلش را بکند) أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ (ناخن هایش را بگیرد) أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ لَبِسَ ثَوْباً لَا یَنْبَغِی لَهُ لُبْسُهُ أَوْ أَکَلَ طَعَاماً لَا یَنْبَغِی لَهُ أَکْلُهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَفَعَلَ ذَلِکَ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ در این روایت تصریح شده است که کفاره ی حلق رأس عمدا در حال عمد دم شاة است. گفته شده است که

این بیان یکی از سه خصال کفاره است. این قول خلاف ظاهر است و ظاهر این روایت تعیین دم شاة می باشد. متعمد در این روایت ظاهر در متعمد مختار است نه متعمد مضطر. باب 10 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَنْ نَتَفَ إِبْطَهُ أَوْ قَلَّمَ ظُفُرَهُ أَوْ حَلَقَ رَأْسَهُ نَاسِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ ءٌ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمُ شَاةٍ البته ممکن است این روایت همان روایت قبلی باشد ولی چون عبارت آن فرق دارد شاید زرارة این حدیث را دو بار از امام باقر علیه السلام شنیده باشد. خلاصه اینکه دو روایت صحیحة بر تعیین دم شاة دلالت دارد. روایات تخییر هم مربوط به حال ضرورت است. ادعای علامه هم ثابت نشده است و حتی خلاف آن ثابت شده است. هذا تمام کلام فی الفرع الاول که مربوط به کفاره در حلق رأس است. اما فرع دوم که مربوط به کوتاه کردم است نه حلق. امام قدس سره در این فرع می فرماید: و الأحوط فی إزالة شعر الرأس بغیر حلق کفارة الحلق. امام قدس سره حکم به احتیاط کرده است که این هم مانند حلق باشد. اقوال علماء: صاحب مستنددر ج 13 ص 281 فتوا می دهد که کفاره ی کوتاه کردن هم مانند حلق است. دلیل مسألة: الغاء خصوصیت عرفیة عرف می گوید: آنچه مهم است این است که فرد موهای بدن را از بین نبرد و حلق موضوعیت ندارد. خصوصا که شارع نمی خواهد

در حال حج ترفه و جمالی وجود داشته باشد و چه بسا جمال و ترفه در کوتاه کردن بیشتر از تراشیدن باشد. بقی هنا امور: الامر الاول: این امر را امام متعرض نشده است و آن اینکه آیا حکم مربوط به حلق جمیع رأس است یا بعضی از آن را هم شامل می شود؟ بعضی از علماء قائل به اطلاق شده اند و حتی حلق بعضی از سر را هم در حکم صاحب جواهر ج 20 ص 410 می فرماید: قال فی المنتهی ان الحکم فی الکفاره عندنا تتعلق بحلق جمیع الراس او بعضه قلیلا او کثرا لکن یختلف ففی حلق الراس دم و کذا فی ما یسمی حلق الراس و فی حلق ثلاث شعرات صدقة بمهما امکن دلیل ایشان اطلاقات است ولی به نظر ما آیه و روایات منصرف به جایی است که تمام سر یا قسمت قابل ملاحظه ای از آن حلق شود. اصل در کفاره هم برائت است بنابراین در مقدار کم نمی توانیم قائل به کفاره شویم ولی می توان قائل به صدقه شد به هر حال ما در این مسأله تردید داریم و به سراغ اصل برائت می رویم. خصوصا که اگر ملاک در تحریم حلق رأس ترفه باشد این حالت در حلق بعضی از سر کمتر به وجود می آید. الامر الثانی: آیا بین اینکه ازاله بنفسه باشد یا بغیره فرق است؟ همچنین آیا بین اینکه غیر محرم باشد یا محل فرق است؟ روایت خاصی در این مورد نداریم و ظاهر دلیل این است که یا خودش یا دیگری به اذن خودش سرش را حلق کند. شرطیت اذن برای

وجوب کفاره برای این است که وقتی او اذن داده و بر این کار راضی بوده است فعل حلق به فرد انتساب داده می شود. خصوصا که کم پیش می آید که کسی خودش سر خودش را بتراشد. بله اگر کسی بدون اذن سر محرم را بتراشد چه او محرم باشد و چه غیر محرم در هر حال دلیلی بر کفاره نیست. (بله اگر محرم سر دیگری را بتراشد هرچند عمل حرامی مرتکب شده است ولی کفاره ای بر گردن او نیست. کفاره فقط در دو صورت است: اینکه محرم خودش سرش را بتراشد دوم اینکه به دیگری اذن دهد تا سرش را بتراشد.)

کفاره ی حلق راس کتاب الحج

کلامی حول شهادت علامه ی مطهری: شهادت ایشان مانند حیاتش مبدأ آثار می باشد. امیر مؤمنان علیه السلام درباره ی علماء بزرگ می فرماید: (أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ) یعنی هرچند جمسشان در میان ما نیست ولی برکاتشان در دل های ما وجود دارد. در مدت چهل و پنج روزی که ما با ایشان در زندان بودیم روحیة قوی ایشان، مودب بودن ایشان به آداب، نماز شب خواندن و وقت را به بطالت نگذراندن کاملا قابل مشاهده بود. از جمله امتیازات ایشان این بود که از عناوین و القاب و مقامات ظاهری که می توانست با استعدادی که داشت به دست آورد صرف نظر کرد و به هدایت دانشگاه ها روی آورد زیرا می دانست در آن زمان سرچشمه ی خطرات از دانشگاه است. ایشان اثر عمیقی در نسل جوان، دانشگاه و در انقلاب داشت و با سخنرانی ها و کتاب هایشان این اثر را منعکس کرد. موضوع: کفاره

ی حلق راس گفتیم در حال نسیان و سهو و جهل کفاره ای در کار نیست ولی در حال اضطرار و عدم اضطرار کفاره وجود دارد. به هر حال به امر سوم رسیده ایم که امام قدس سره متعرض آن نشده است ولی بسیاری از علماء آن را ذکر کرده اند فنقول: الامر الثالث: آیا بین جایی که خود مو اسباب اذیت شود و جایی که لوازم مو موجب اذیت می شود فرق است؟ مثلا گاه مویی در بخش داخلی چشم می روید در اینجا خود مو موجب اذیت است هکذا گاهی که ابروها بلند می شود و جلوی دید چشم را می گیرد. ولی گاهی مو فی نفسه اذیت نمی کند ولی مو محل حشراتی شده است که آن حشرات موجب اذیت شده اند. جمعی از علماء بین این دو صورت فرق گذاشته اند و گفته اند در اولی که مو خود موجب ایذاء است کفاره ای وجود ندارد ولی در حال دوم کفاره هست. اقوال علماء: صاحب جواهر در ج 18 ص 379 به نقل از علماء می فرماید: ثم ینظر فان کان الضرر اللاحق به من نفس الشعر فلا فدیة علیه کما لو نبت فی عینه او نزل شعر حاجبیه بحیث یمنعه الابصار ... و کان الاذی من غیر الشعر و لکن لا یتمکن من ازالة الاذی الا بحلق الشعر کالقمل و القروح و الصداع من الحر بکثرة الشعر وجبت الفدیة مرحوم کاشف اللثام، شهید در دروس، علامه در تحریر و تذکره و جمعی با همین قول موافقت کرده اند. دلیل مسألة: چنین تفصیلی در آیه ی قرآن و روایات وجود ندارد

ولی دو دلیل می توان برای آن اقامه کرد: دلیل اول: انصراف آیات و روایات به مورد غالب انصراف دارد که همان موردی است که لوازم مو موجب آزار و اذیت شود. نقول: به نظر ما نه تنها انصرافی در کار نیست حتی قیاس اولویت هم در کار است یعنی در جایی که لوازم آزار دهنده است و فرد مو را قطع می کند باید کفاره دهد در جایی که خود مو موجب آزار است به طریق اولی باید کفاره داد. دلیل دوم: شان ورود آیة که می فرماید: اذیتی در سر باشد (اذی من رأسه) مخصوصا با شان نزول آن که در مورد مرد انصاری است که در موهای او حشراتی ایجاد شده بود این است که لوازم مو موجب اذیت نشود نه اینکه خود مو موذی باشد. نقول: مورد مخصص نیست و شان نزول آیه نمی تواند جلوی عمومیت مفهوم آیه را بگیرد. مثلا اگر قرآن می فرماید: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) که شان نزول آن در مورد علماء یهود است نمی تواند مفهوم آیه را محدود کند و یکی از بهترین دلیل تقلید جاهل از عالم همین آیه می باشد. البته خود علامه به این دو دلیل استدلال نمی کند بلکه قیاسی ذکر می کند و آن اینکه در باب صید اگر مثلا گاوی وحشی به محرم حمله کند و او آن را بکشد کفاره ای در کار نیست اما اگر محرم به گاو حمله کند و آن را بکشد و یا از گوشت آن بخورد کفاره دهد. ما نحن فیه هم به همان قیاس می شود و جایی

که مو آزار دهنده است مانند حمله ی حیوان وحشی است که کفاره ندارد و صورت دوم هم مانند جایی که فرد گوشت صید را می خورد. نقول: این قیاس مع الفارق است. حتی اگر مع الفارق هم نباشد باز قیاسی است که در مذهب ما حجیت ندارد. بنابراین بین ما فرقی بیان دو شق مزبور نیست و در هر دو صورت کفاره واجب است. البته باید به این نکته توجه داشت که بحث ما در حلق رأس است نه موی سایر اعضاء از این رو بحث موی داخل چشم و حلق رأس ارتباطی به این فرع ندارد. بله در موردی که موی سر فی نفسه منهای حشرات و گرمی هوا و غیره موجب اذیت باشد در اینجا می توان این بحث را در ما نحن فیه مطرح کرد که البته مثال نادری است.

کندن موی زیر بغل در حال احرام کتاب الحج

بحث اخلاقی: کافی، ج 2، باب الرضا بالقضاء، حدیث 13:ِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ ص یَقُولُ لِشَیْ ءٍ قَدْ مَضَی لَوْ کَانَ غَیْرُهُ امام صادق علیه السلام می فرماید: که پیامبر اکرم (ص) نسبت به چپزی که گذشت هرگز نمی فرمود: ای کاش این چنین نشده بود و به گونه ی دیگری بود. بسیار می شود که انسان بر حوادث گذشته تأسف می خورد و حال آنکه نمی داند اگر غیر آن می شد چه می شد. علم ما بسیار محدود است و از پشت پرده خبر نداریم. بسیاری از این ای کاش ها ناشی از عدم علم به مصالح آینده است. نکته

ی دیگر این است که ما خداوند را رحمان و رحیم و جواد و کریم می دانیم اگر آنجور که می خواستیم نشد لابد به سبب مصلحتی بود. این را باید به حساب رحمانیت خداوند بگذاریم. خداوند صاحب العطایا و الجود الکثیر است. بنابراین انسان موحد و مؤمن باید در مقابل این مسائل صبور باشد و ای کاش در کلامش نباشد. نکته ی سوم این است که گذشته را نمی شود عوض کرد. فقط باید امروز و آینده را دریافت و نباید خود را به مسائل گذشته مشغول کرد. بله در آینده باید از تجربه ای که از گذشته آموخته ایم استفاده کنیم. امیر مؤمنان در کلمه ی 439 می فرماید: الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی الْمَاضِی وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ موضوع: کندن موی زیر بغل در حال احرام امام قدس سره در مسأله ی 30 از مسائل مربوط به محرمات احرام می فرماید: کفارة نتف الإبطین شاة، و الأحوط ذلک فی نتف إحداهما، و إذا مس شعره فسقط شعرة أو أکثر فالأحوط کف طعام یتصدق به. امام قدس سره در این مسأله به سراغ کندن موهای زیر بغل می رود و می فرماید: کفاره ی این عمل شاة است و اما اگر زیر یک بغل را نتف کند بنا بر احتیاط وجوبی همان شاة را باید کفاره دهد. بعد ایشان در فرع دوم می فرماید: اگر کسی به سر و صورتش دست بکشد و یک یا چند مویی بیفتد بنا بر

احتیاط وجوبی باید کفاره دهد که مقدار آن کفی از طعام است که باید صدقه دهد. البته مخفی نیست که عبارت (احداهما) که مؤنث است و به ابط بر می گردد به سبب این است که از اعضاء بدن هر کدام که دوتا باشد به صورت مؤنث می آید. مانند ید و اگر یکی باشد به شکل مذکر می آید. اقوال در مسألة: صاحب حدائق در ج 15 ص 522 می فرماید: قد صرح الاصحاب رضوان الله تعالی علیهم بان فی نتف الابط اطعام ثلاثة مساکین و فی نتفهما شاة از این عبارت، اجماع استشمام می شود زیرا مخالفی هم ذکر نکرده است. صاحب مستند هم در کلام شفاف تری در ج 13 ص 282 می فرماید: إذا نتف الرجل إبطیه معا فکفّارته دم شاة و إن نتف إحداهما فعلیه إطعام ثلاثة مساکین علی المشهور بین الأصحاب، بل قیل: لا خلاف فی الحکمین أجده إلّا عن بعض المتأخّرین. (مانند صاحب ریاض) صاحب جواهر نیز در ج 20 ص 413 بعد از ذکر کلام شرایع که تفصیل بین یک ابط و دو ابط است می فرماید: بلا خلاف اجده فی الثانی (ابطین) بل فی الاول الا من بعض متأخر المتاخرین. این در حالی است که امام قدس سره در هر دو قائل به کفاره ی شاة شده اند. دلالت روایات: باب 11 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا نَتَفَ الرَّجُلُ إِبْطَیْهِ بَعْدَ الْإِحْرَامِ فَعَلَیْهِ دَمٌ در این حدیث سخنی از ابط واحد نیست و حتی بعضی

گفته اند که روایت فوق مفهوم دارد. نکته ای که در این حدیث است این است که این حدیث را شیخ در تهذیب به شکل فوق نقل می کند ولی صدوق در من لا یحضر همین حدیث را نقل می کند و حال آنکه در آن ابطه آمده است. ولی مشهور به روایت نسخه ی تهذیب عمل کرده اند. حدیث 2: ِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی مُحْرِمٍ نَتَفَ إِبْطَهُ قَالَ یُطْعِمُ ثَلَاثَةَ مَسَاکِینَ عبد الله بن جبلة ثقه است و بیت او هم بیت شریفی بوده است. البته در مورد او گفته است که او واقفی بوده است ولی فساد در مذهب به وثاقت لطمه ای نمی زند. محمد بن عبد الله بن هلال که یک نفر به این نام بیشتر نیست مجهول الحال می باشد به این سبب سند این روایت ضعیف می باشد ولی مشهور به مفاد این روایت فتوا داده اند. این روایت در مورد نتف یک ابط است. به هر حال مشهور در مورد ابطین و ابط واحد به همین دو روایت عمل کرده اند.

نتف زیر بغل در حال احرام کتاب الحج

موضوع: نتف زیر بغل در حال احرام بحث در مسأله ی 30 از مسائل مربوط به تروک احرام است. این مسأله حاوی دو فرع است. فرع اول این است که اگر کسی در حال احرام موهای زیر بغلش را بکند هم حرام است و هم کفاره دارد. کفاره ی آن این است که اگر کسی هر دو زیر بغل را

بکند مشهور و حتی ادعای اجماع بر این است که باید گوسفندی را کفاره دهد ولی اگر یک زیر بغل باشد باید سی مسکین را اطعام کند. امام قدس سره در این فرع می فرماید: کفارة نتف الإبطین شاة، و الأحوط ذلک فی نتف إحداهما. دو حدیث را خواندیم و اما ما بقی آنها: باب 10 از ابواب بقیة کفارات الاحرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ حَلَقَ رَأْسَهُ أَوْ نَتَفَ إِبْطَهُ نَاسِیاً أَوْ سَاهِیاً أَوْ جَاهِلًا فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ وَ مَنْ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً فَعَلَیْهِ دَمٌ در سند این حدیث سهل بن زیاد وجود دارد که محل بحث است. در این حدیث (إِبْطَهُ) می تواند معنای جنسی داشته باشد و هر دو زیر بغل را شامل شود. در این صورت مانند احادیث قبل می شود و اگر هم گفته شود که مراد ابط واحد است می گوییم در این صورت هم سند آن ضعیف است و هم به آن عمل نشده است (که برای ابط واحد شاة کفاره داده شود.) مستدرک ج 9 ص :301حدیث 1: الْمُقْنِعُ، وَ إِذَا نَتَفَ الرَّجُلُ إِبْطَهُ بَعْدَ الْإِحْرَامِ فَعَلَیْهِ دَمٌ این حدیث اگر حدیث جدیدی باشد و فتوای صدوق نباشد مرسل است. نکته ای که باقی می ماند صحیحه ی حریز است که در نسخه ی تهذیب (ابطین) و در نسخه ی صدوق (ابطه) آمده است. مشهور نسخه ی شیخ طوسی در تهذیب را پذیرفته اند و مطابق آن فتوا داده اند و

به نسخه ی صدوق عمل نکرده اند و این علامت آن است که نسخه ی صدوق اشتباه بوده است. حال اگر قبول کنیم که این دو نسخه با هم تعارض دارند در این حال باید به سراغ قدر متیقن برویم و در ما بقی برائت جاری می کنیم از این رو کفاره ی دم شاة در ابطین است و در ابط واحد مشکوک است و اصل برائت است و روایت عبد الله بن جبلة حاکم می شود و می گوید: در ابط واحد باید ثلاثة مساکین را اطعام کرد. با این حال امام قدس سره در تحریر تمایل به این فتوا ندارد و در ابط واحد هم بنا بر احتیاط واجب به همان شاة فتوا می دهد. بقی هنا امران: الامر الاول: اگر کسی به جای نتف زیر بغل را بتراشد حکمش همان حکم نتف است زیرا از نتف الغاء خصوصیت می کنیم لا سیما که می دانیم شارع نمی خواهد محرم در حال ترفه و تزین باشد و این ترفه با حلق هم حاصل می شود. الامر الثانی: اگر بعضی از زیر بغل را نتف کند نه تمام آن را آیا آن هم در حکم کل است یعنی اگر کسی بعضی از هر زیر هر دو بغل را نتف کند آیا کفارة شاة دارد. صاحب جواهر در این مقام قائل است که کفاره مربوط به نتف کل است و نتف بعض کفاره ی کل را ندارد. این در حالی است که در بحث حلق رأس بخشی از حلق رأس را در حکم حلق کل رأس می دانست. نقول: در هر دو باب حلق و

نتف منصرف به جمیع یا مقدار متعارف در آن زمان است. بنابراین نتف بعض موجب کفاره ی مزبور نیست. (در این حال نتف بعض، مشمول روایت بعد می شود که اگر کسی موهایی از بدن را بکند چه مقدار کفاره دارد.) اما فرع دوم در کلام امام قدس سره: ایشان در فرع دوم می فرماید: و إذا مس شعره فسقط شعرة أو أکثر فالأحوط کف طعام یتصدق به. یعنی اگر کسی به سر و صورتش دست بکشد و یک یا چند مویی بیفتد بنا بر احتیاط وجوبی باید کفاره دهد که مقدار آن کفی از طعام است که باید صدقه دهد. اقوال علماء: صاحب حدائق در ج 15 ص 518 می فرماید: هذا الحکم مما لا خلاف فیه بین الاصحاب کما هو ظاهر المنتهی و التذکرة و نقل عن ابن حمزة التصدق بکفین و قال الصدوق فی المقنع بکف او کفین. صاحب جواهر در ج 20 ص 411 می فرماید: لو مس لحیته او راسه فوقع منهما شیء اطعم کفا من طعام کما فی النافع و القواعد و محکی الغنیة و السرائر بل فی المدارک نسبته الی قطع الاصحاب بل عن ظاهر المنتهی و التذکرة الاجماع علیه. بعد صاحب جواهر در خاتمه می فرماید: اگر اجماع نبود حکم به استحباب قوی بود. دلالت روایات: روایات در این مورد با مضامین بسیار مختلفی وارد شده است که ما آنها را به شش طائفه تقسیم می کنیم. باب 16 از ابواب بقیة الکفارات الطائفة الاولی: روایاتی که مطابق فتوای مشهور است. حدیث 5: عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا وَضَعَ أَحَدُکُمْ یَدَهُ عَلَی رَأْسِهِ أَوْ لِحْیَتِهِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَسَقَطَ شَیْ ءٌ مِنَ الشَّعْرِ فَلْیَتَصَدَّقْ بِکَفٍّ مِنْ طَعَامٍ أَوْ کَفٍّ مِنْ سَوِیقٍ این روایت صحیحة است. در اینکه سویق چی بوده است امروزه برای ما خیلی روشن نیست و احتمال است که نوعی قاووت بوده باشد ولی از بعضی از روایات استفاده می شود که نوعی نوشیدنی بوده که جنبه ی غذائیت داشته و در بعضی از کتب لغت آن را به حلیم تفسیر کرده اند که البته بعید است. از بعضی از کتب نیز استفاده می شود که آرد بوده که گاه با خرما آن را مخلوط می کردند و گاه با آب مخلوط می کردند که یک نوع نوشیدنی می شده است از جمله اینکه در روایتی است از امام رضا علیه السلام آمده است که (شَرِبَ شَرْبَةَ سَوِیق)به هر حال در ذیل روایت فوق می خوانیم: وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ بِکَفٍّ مِنْ کَعْکٍ أَوْ سَوِیقٍ صاحب وسائل برای این حدیث شماره ی جداگانه ای قرار نداده است. کعک چیزی شبیه کیک های امروز بوده است که نانی شیرین بوده است. الطائفة الثانیة: تخییر بین کف و کفین حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ مَنْصُورٍ (بن حازم) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الْمُحْرِمِ إِذَا مَسَّ لِحْیَتَهُ فَوَقَعَ مِنْهَا شَعْرَةٌ قَالَ یُطْعِمُ کَفّاً مِنْ طَعَامٍ أَوْ کَفَّیْنِ این روایت صحیحة است. در اصول خواندیم که تخییر بین اقل و اکثر استقلالی امکان ندارد زیرا

اگر کسی اقل را به جا آورد آیا امر ساقط می شود یا نه؟ اگر ساقط می شود پس اکثر مستحب می باشد و اگر ساقط نمی شود پس تخییر بین اقل و اکثر نیست و فقط اکثر واجب است. از این رو اکثر همواره مستحب می باشد. مثلا در تسبیحات اربعه اگر گفتیم تخییر بین یکی و سه تا است یعنی اولی واجب است و دومی و سومی مستحب است و فتوای ما نیز همین است. ان شاء الله در جلسه ی بعد طوائف دیگر را بررسی می کنیم.

کفاره ی کنده شدن مو بر اثر لمس کتاب الحج

موضوع: کفاره ی کنده شدن مو بر اثر لمس بحث در فرع دوم از مسأله ی 30 از مسائل مربوط به تروک احرام است. اما فرع دوم در کلام امام قدس سره: و إذا مس شعره فسقط شعرة أو أکثر فالأحوط کف طعام یتصدق به. یعنی اگر کسی به سر و صورتش دست بکشد (همچنین در مورد استحمام و غیره) و یک یا چند مویی بیفتد بنا بر احتیاط وجوبی باید کفاره دهد که مقدار آن کفی از طعام است که باید صدقه دهد. گفتیم روایات به شش طائفة تقسیم می شود. که در باب 16 از ابواب بقیة الکفارات آمده است. در جلسه ی قبل دو طائفه را خواندیم الطائفة الثالثة: اطعام شیء حدیث 2: عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمُ یَعْبَثُ بِلِحْیَتِهِ فَتَسْقُطُ مِنْهَا الشَّعْرَةُ وَ الثِّنْتَانِ قَالَ یُطْعِمُ شَیْئاً الطائفة الرابعة: بعد از اتمام اعمال یک درهم تصدق کند حدیث 4: ِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْکِنَانِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ

إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ هَارُونَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی أُولَعُ بِلِحْیَتِی (با محاسنم بازی می کنم) وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَتَسْقُطُ الشَّعَرَاتُ قَالَ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ إِحْرَامِکَ فَاشْتَرِ بِدِرْهَمٍ تَمْراً وَ تَصَدَّقْ بِهِ فَإِنَّ تَمْرَةً خَیْرٌ مِنْ شَعْرَةٍ سند این حدیث محل بحث است. ذیل حدیث اشعار به استحباب دارد و آن اینکه امام علیه السلام می فرماید: یک خرما از یک مو بهتر است. این نوع تعبیرات در واجبات دیده نمی شود. الطائفة الخامسة: اطعام مسکین یعنی یک گرسنه را سیر کردن (و سخنی از کف و کفین و درهم و اطعام شیء نیست) حدیث 9: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنْ نَتَفَ الْمُحْرِمُ مِنْ شَعْرِ لِحْیَتِهِ وَ غَیْرِهَا شَیْئاً فَعَلَیْهِ أَنْ یُطْعِمَ مِسْکِیناً فِی یَدِهِ (یعنی با دستان خودش) در این حدیث هم موی محاسن ذکر شده و هم سایر موهای بدن الطائفة السادسة: کفاره ای در کار نیست. حدیث 7: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ وَ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ دَخَلَ النَّبَّاحِیُّ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ مَا تَقُولُ فِی مُحْرِمٍ مَسَّ لِحْیَتَهُ فَسَقَطَ مِنْهَا شَعْرَتَانِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ مَسِسْتُ لِحْیَتِی فَسَقَطَ مِنْهَا عَشْرُ شَعَرَاتٍ مَا کَانَ عَلَیَّ شَیْ ءٌ در سند این حدیث جعفر بن بشیر ثقه است ولی در مفضل بحث می باشد ولی از آنجا که مفضل در ردیف جعفر است و هر دو در یک رتبه حدیث را نقل می کنند سند بدون اشکال می باشد ولی بعضی گفته اند که عن المفضل بوده

است و عن حذف شده است در این حال مفضل در رتبه ی بعدی قرار می گیرد و سند خدشه دار می شود. صاحب حدائق می فرماید: جعفر بن بشیر نمی تواند از امام صادق علیه السلام روایت کند از این رو باید عن المفضل باشد. بعضی گفته اند که این حدیث دلیل بر این است که حکم تکلیفی بر فرد نیست از این رو می توان به قرینه ی بقیه ی روایات کفاره را ثابت دانست. نقول: ظاهر عبارت فوق این است که نه حرمت تکلیفی است و نه وضعی که همان کفاره می باشد. حدیث 8: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ لَیْثٍ الْمُرَادِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ یَتَنَاوَلُ لِحْیَتَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ یَعْبَثُ بِهَا فَیَنْتِفُ مِنْهَا الطَّاقَاتِ (چند دسته مو) یَبْقَیْنَ فِی یَدِهِ خَطَأً أَوْ عَمْداً فَقَالَ لَا یَضُرُّهُ همان بحث دلالی که در حدیث قبلی بود در اینجا هم مطرح است که (لَا یَضُرُّهُ) یعنی حرمت تکلیفی در کار نیست یا اینکه حرمت وضعی هم نفی شده است. جمع بندی: از سه روایت استحباب استفاده می شود که عبارتند از روایت هفت و هشت و روایتی که می فرمود یک خرما بهتر از یک تار موست. امر در این روایات به قرینه ی روایات مخالفة حمل بر استحباب می شود. زیرا این چند روایات نص در عدم وجوب است و روایات آمره ظاهر در وجوب است و از باب حمل ظاهر بر نص ما روایات آمره را حمل بر استحباب می کنیم. مؤید دیگری که ما را به حکم

به استحباب نزدیک می کند اختلاف بین روایات است که گاه از درهم، کف، کفین، شیء و موارد دیگر تعبیر می شود. این در حالی است که کفاره حد معینی دارد و کم و زیاد نمی شود. مشابه این اختلاف در منزوحات بئر دیده می شود که اختلاف شدید بین کشیدن دلو از آب خود دلیل بر استحباب است و از این رو بعد از مرحوم علامه کسی منزوحات بئر را واجب نمی داند و قائل به عدم نجس شدن آب بئر هستند (مادامی که لون، طعم و ریح آن تغییر نکند) صاحب جواهر نیز متوجه این نکته شده است و از این رو فرموده است اگر اجماع نبود ما قائل به استحباب می شدیم. نقول: اولا اجماع مدرکی است و مدرک آن همین روایات است. ثانیا: اصحاب هر جا بین وجوب و استحباب مردد شوند به سبب احتیاط به سراغ وجوب می روند (اصحاب خصوصا قدما در میان اخبار متعارضه، احتیاط را یکی از مرجحات می دانند) امام قدس سره نیز که قائل به الاحوط شده است به سبب همین احتیاط بوده است. نکته ی دیگر این است که مراد از کف یا کفین چیست؟ شاید مراد همان اطعام مسکین باشد یعنی یک مسکین را باید سیر کرد. مخصوصا که در بعضی از روایات از اطعام مسکین و یا اطعام شیئا تعبیر شده است. اگر قائل به وجوب شویم کف در اینجا همان اطعام مسکین می باشد و الا کف موضوعیت ندارد زیرا غذاهایی هستند که به کف نمی آیند. همچنین مراد از درهم هم شاید در آن زمان یک وعده غذا بوده باشد.

الآن درهم حدود پنج هزار تومان می باشد. السابع عشر: تغطیة الرجل رأسه بکل ما یغطیه حتی الحشیش و الحناء و الطین و نحوها علی الأحوط فیها، بل الأحوط أن لا یضع علی رأسه شی ء یغطی به رأسه، و فی حکم الرأس بعضه، و الأذن من الرأس ظاهرا فلا یجوز تغطیته، و یستثنی من الحکم عصام القربة و عصابة الرأس للصداع. این مسأله که بسیار محل ابتلاء است در مورد پوشانیدن سر در حال احرام می باشد. امام قدس سره در این مسأله پنج فرع را متذکر شده است. فرع اول: پوشانیدن سر با هر چیز که باشد چه با مقداری علف، حنا، گل (مانند گل سر شوی) و موارد مشابه. در این فرع عبارت امام که می فرماید: (علی الأحوط فیها) به این مثال ها می خورد و الا عدم جواز پوشانیدن سر اجماعی است و قطعی. فرع دوم: حتی گذاشتن چیزی بر روی سر مانند بقچه و امثال آن که سر را می پوشاند علی الاحوط جایز نیست. فرع سوم: پوشانیدن بخشی از سر هم جایز نیست. فرع چهارم: گوش هم در حکم سر است و پوشانیدن آن جایز نمی باشد. فرع پنجم: بند مشک و دستمالی که برای سر درد به سر می بندند استثناء شده است.

حرمت پوشاندن سر برای مردان کتاب الحج

موضوع: حرمت پوشاندن سر برای مردان بحث در هفدهمین تروک احرام است که مربوط به حرمت پوشاندن سر برای مردان درحال احرام می باشد. امام قدس سره در این مسأله پنج حکم مطرح فرموده است. فرع اول در مورد اصل مسأله است و آن اینکه فرد محرم اگر مرد است نباشد سرش را بپوشاند. این

پوشاندن چه با علف باشد یا گل و حناء و موارد دیگر جایز نیست. امام قدس سره در این فرع می فرماید: السابع عشر: تغطیة الرجل رأسه بکل ما یغطیه حتی الحشیش و الحناء و الطین و نحوها علی الأحوط فیها اقوال مسألة: شیعه و سنی در این امر با هم توافق دارند صاحب مدارک در ج 7 ص 353 می فرماید: هذا الحکم مجمع علیه بین الاصحاب صاحب حدائق در ج 15 ص 489 می فرماید: هذا الحکم مما لا خلاف فیه محقق نراقی در مستند در ج 12 ص 18 در کلام بهتری می فرماید: انها محرمة علی الرجل المحرم اجماعا محققا و محکیا فی المنتهی و التذکرة و المدارک و المفاتیح و شرحه صاحب جواهر در ج 18 ص 382 می فرماید: و تغطیة الراس حرام علی المحرم بلا خلاف اجده فیه بل الاجماع بقسمیه علیه. ابن قدامه از علماء اهل سنت در مغنی ج 3 ص 302 می گوید: اجمع اهل العلم علی ان المحرم ممنوع من تغطیة راسه. حکاه ابن المنذر علامه در منتهی نیز اجماع همه ی علماء اسلام و امصار را نقل کرده است. به هر حال اصل مسأله مجمع علیها است و البته در فروعات آن باید بحث کرد. دلیل مسألة: دلالت روایات: این اخبار به حدی زیاد هستند که در مورد آن احتمال تواتر نیز داده شده است. این روایات عمدتا در باب 55 از ابواب تروک احرام ذکر شده است. علاوه بر آن در ابواب، 48، 57، 59، 64، 67 و 70 نیز آمده است. ما این روایات را به چهار مضمون تقسیم می کنیم:

طائفه ی اولی: روایاتی که مطلق است و اصل سر پوشیدن را برای مردان ممنوع می داند. باب 48 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ الْمُحْرِمَةُ لَا تَتَنَقَّبُ (نباید نقاب بزند و صورت خود را بپوشاند) لِأَنَّ إِحْرَامَ الْمَرْأَةِ فِی وَجْهِهَا وَ إِحْرَامَ الرَّجُلِ فِی رَأْسِهِ این روایت صحیحة است. شاید حکم عدم تغطیه این باشد که باید مکشوف باشد و در معرض باد و باران و هوای خشک باشد. باب 55 از ابواب تروک احرام. حدیث 2: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ الْمُحْرِمَةُ لَا تَتَنَقَّبُ لِأَنَّ إِحْرَامَ الْمَرْأَةِ فِی وَجْهِهَا وَ إِحْرَامَ الرَّجُلِ فِی رَأْسِهِ این همان حدیث قبلی می باشد. باب 59 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ الْمُحْرِمُ یُؤْذِیهِ الذُّبَابُ حِینَ یُرِیدُ النَّوْمَ یُغَطِّی وَجْهَهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَا یُخَمِّرْ رَأْسَهُ (سرش را نپوشاند) وَ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ لَا بَأْسَ بِأَنْ تُغَطِّیَ وَجْهَهَا کُلَّهُ عِنْدَ النَّوْمِ در سند این حدیث سهل بن زیاد است ولی چون در ردیف او فرد دیگری هم هست روایت صحیحة می باشد. زراره نیز از پیرمردان اصحاب امام صادق و از جوانان امام باقر علیه السلام بوده است. باب از 64 ابواب تروک احرام حدیث 14: عَنِ الْحُسَیْنِ

بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ أَ یَتَغَطَّی قَالَ أَمَّا مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ فَلَا این روایت نیز مطلق است یعنی با هر چیز که باشد نباید سر را پوشانید. باب از 67 ابواب تروک احرام حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لِأَبِی وَ شَکَا إِلَیْهِ حَرَّ الشَّمْسِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ هُوَ یَتَأَذَّی بِهِ فَقَالَ تَرَی أَنْ أَسْتَتِرَ بِطَرَفِ ثَوْبِی فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ مَا لَمْ یُصِبْکَ رَأْسَکَ تمامی این روایات دلالت دارد که پوشاندن سر برای محرم جایز نیست و چون اطلاق دارد یعنی هر چیز که سر با آن پوشانده شود جایز نمی باشد. طائفه ی ثانیة: در حال نسیان این امر جایز نیست (این روایات دلالت می کند که در ذهن راوی این مطلب بوده است که در حالت عادی پوشاندن سر جایز نمی باشد.) باب 55 از ابواب تروک احرام حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مُحْرِمٍ غَطَّی رَأْسَهُ نَاسِیاً قَالَ یُلْقِی الْقِنَاعَ عَنْ رَأْسِهِ وَ یُلَبِّی وَ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ این روایت صحیحة است. امام در این روایت حکم می کند که سریعا باید قناع را از سر کنار زد و مستحب است تلبیه ای بگوید. باب 55 از ابواب تروک احرام حدیث 6: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یُغَطِّی رَأْسَهُ نَاسِیاً أَوْ نَائِماً فَقَالَ

یُلَبِّی إِذَا ذَکَرَ این روایت صحیحة است. طائفه ی ثالثة: روایاتی که استثنائات را ذکر می کند از این روایات استفاده می شود که غیر این موارد جایز نبوده است. باب 57 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَضَعُ عِصَامَ الْقِرْبَةِ (بند مشک) عَلَی رَأْسِهِ إِذَا اسْتَسْقَی فَقَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. سؤال محمد بن مسلم از بند مشک برای این است که می دانسته است پوشاندن سر برای مرد حرام بوده است از این رو به سبب باریک بودن بند مشک و یا به سبب ضرورت از امام علیه السلام سؤال می کند که امام هم حکم به جواز می دهد. باب 70 از ابواب تروک احرام حدیث 4: أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ یَعْصِبَ الْمُحْرِمُ رَأْسَهُ مِنَ الصُّدَاعِ (سردرد)این استثناء هم بیانگر این است که اصل پوشاندن سر حرام بوده است که امام علیه السلام به سبب صداع حکم به جواز کرده است. از مجموع این روایات استفاده می شود که حکم حرمت در تغطیه ی رأس برای مردان از مسلمات بوده است. حال باید بحث کرد که آیا این روایات هر چیز حتی گل و حشیش و دست گذاشتن بر سر و موارد دیگر را شامل می شود یا نه.

پوشانیدن کتاب الحج

موضوع: پوشانیدن بحث در هفدهمین تروک احرام است که پوشانیدن سر برای مردان محرم می باشد. روایات باب را خواندیم. در اینجا روایت معارضی

وجود دارد: باب 56 از ابواب تروک احرام: حدیث 2: ُ عَنْ مُوسَی بْنِ الْحَسَنِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ أُمَیَّةَ بْنِ عَلِیٍّ الْقَیْسِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی الْمُحْرِمِ قَالَ لَهُ أَنْ یُغَطِّیَ رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَنَامَ در سند بعضی از رجال سند خالی از اشکال نیستند. بعضی به سراغ جمع دلالی رفتند و گفتند این روایت به حالت اضطرار حمل می شود. مثلا فردی به سبب اذیت مگس و غیره مجبور شده است سرش را بپوشاند. نقول: اگر جمع دلالی هم صحیح نباشد. این روایت به سبب معرض عنهای اصحاب بودن کنار گذاشته می شود. اگر کار به تعارض نیز کشیده شود ترجیح با روایات مشهور است که فتوا هم مطابق آنها است. بقی هنا شیء: آیا مراد پوشانیدن سر با وسائل معتاد است مانند کلاه، چفیه، پارچه و غیره یا اینکه وسائل غیر معتاد را هم شامل می شود مانند پوشانیدن سر با حنا، یک مشت علف، گل سرشور و غیره. اقوال علماء: شیخ در کتاب مبسوط ج 1 ص 351 می فرماید: ان من خضّب راسه او طیّنه لزمه الفداء از کتاب تذکره ج 1 ص 366 نقل شده است که در عدم جواز لا خلاف فیه الا من العامة با این حال صاحب مدارک مخالفت کرده است امام قدس سره نیز در کلام خود بنابراین احتیاط قائل به تعمیم شده است. دلیل بر تعمیم: دلیل اول: این دسته به عمومات تمسک می کنند و می گویند در روایات از عناوینی چون (خمّر راسه)

استفاده شده است که پوشاندن به طور عام مورد منع قرار گرفته است چه معتاد باشد و چه غیر معتاد. به این دلیل اشکال شده است که اطلاقات به صورت معتاد منصرف است. مثلا آب کر که سه وجب و نیم در سه وجب و نیم است به وجب معتاد منصرف می باشد. در مسئله ی شستن صورت در وضو نیز می گویند دست معتاد معیار می باشد. دلیل دوم: در مورد مرأة روایت است که با بادبزن صورتش را نپوشاند. واضح است که بادبزن نقابی غیر معتاد می باشد. از آنجا که احرام زن در صورتش و احرام مرد در سرش است از این شباهت استفاده می کنیم و می گوییم مرد هم نباید با غیر معتاد سرش را بپوشاند. اشکال این دلیل این است که این یک نوع قیاسی است که در مذهب ما جایگاهی ندارد. روایت فقط می گوید احرام زن در صورت و احرام مرد در سرش است ولی نمی گوید که هر چیزی که در وجه زن ممنوع است در مورد سر مرد نیز ممنوع می باشد. دلیل سوم: یکی از تروک احرام ارتماس در آب است. آن هم به نوعی پوشاندن سر است ولی پوشاندن غیر معتاد می باشد. از حرمت ارتماس در آب متوجه می شویم که پوشاندن سر اعم از معتاد و غیر معتاد می باشد. اشکال این دلیل این است که این نیز یک نوع قیاس نامناسبی است. ارتماس ارتباطی به پوشاندن سر ندارد مثلا اگر کسی زیر آب دوش برود اشکال ندارد. خلاصه اینکه دلیل محکمی برای تعمیم وجود ندارد. به هر حال روایات می

خواهد ما را از حال عادی بیرون آورد. در سابق بر خلاف امروز مردم غالبا سر برهنه نبودند و چفیه، کلام و عمامه ای بر سر می گذاشتند و فقط در مصیبت و مانند آن سر را برهنه می کردند. برهنه کردن سر یک نوع حال ضد رفاه و ترفه بوده است. از این رو مخالفتی را حنا گذاشتن و مانند آن ندارد. بنابراین هنگام شک برائت جاری می شود. اجماعی هم که ادعا شده است مدرکی می باشد. نهایت اینکه می توانیم قائل به احتیاط شویم. فرع دوم: امام می فرماید: حتی چیزی که سر را می پوشاند را (مانند بقچه و امثال) علی الاحتیاط نباید روی سر گذاشت. دلیل این فرع نفیا و اثباتا همان دلیل سابق است. فرع سوم: امام می فرماید: بعضی از سر نیز در حکم کل سر می باشد یعنی حتی بعضی از سر را هم نمی توان پوشانید. دلیل اول: استثنائاتی که قبلا خواندیم مانند بند مشک و یا بستن دستمال هنگام سردرد که بعضی از سر را می پوشاند چون مجاز شمرده است علامت این است غیر از این موارد استثناء شده نمی توان بعضی از سر را پوشانید. این دو مورد هم چه بسا از باب اضطرار بوده باشد زیرا مشک را که بر دوش می انداختند اگر بند آن را بر سر نمی گذاشتند به زحمت می افتادند و هکذا در مورد بستن سر. دلیل دوم: صحیحه ی عبد الله بن سنان: باب 67 از ابواب تروک احرام حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ

اللَّهِ ع یَقُولُ لِأَبِی وَ شَکَا إِلَیْهِ حَرَّ الشَّمْسِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ هُوَ یَتَأَذَّی بِهِ فَقَالَ تَرَی أَنْ أَسْتَتِرَ بِطَرَفِ ثَوْبِی فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ مَا لَمْ یُصِبْکَ رَأْسَکَ بخش اخیر روایت دلیل بر این است که بعض سر نیز جایز نمی باشد زیرا امام علیه السلام می فرماید: لحاف را می توان بالا برد ولی تا حدی که به سر نرسد. اگر به سر برسد حتی بعضی از سر حرام می باشد.

پوشانیدن سر هنگام احرام کتاب الحج

موضوع: پوشانیدن سر هنگام احرام بحث در هفدمین تروک احرام است و آن اینکه مرد در حال احرام نباید سرش را بپوشاند. سه فرع از کلام امام قدس سره را مطرح کردیم و اکنون به فرع بعدی می پردازیم. فرع چهارم: آیا گوش ها هم جزء سر است که نباید پوشانده شود یا نه؟ مثلا افرادی هستند که به سبب شغل خاصی که دارند مانند مأمورین مخابراتی باید چیزی بر روی گوششان بگذارند آیا این کار برای آنها ممنوع است؟ امام قدس سره در این فرع می فرماید: و الأذن من الرأس ظاهرا فلا یجوز تغطیته، اقوال علماء: شهید ثانی در مسالک ج 1 ص 11 می فرماید: المراد من الراس منابت الشعر خاصة. بنابراین گوش جزء رأس نیست و پوشاندن آن هنگام احرام اشکال ندارد. مرحوم نراقی در مستند ج 12 ص 20 می فرماید: و استوجه الفاضل فی التحریر الدخول (یعنی اذن در حکم رأس داخل است.) و تردّد فی التذکرة و المنتهی بنابراین در مسأله سه قول وجود دارد: قول به عدمقول به دخولتردد. نقول: رأس در موارد مختلف به عناوین متفاوتی اطلاق می شود. وقتی می گویند:

سر فلانی را از سر جدا کردند، همه ی سر تا گردن مراد است و حتی چانه ها را هم شامل می شود. همچنین وقتی می گویند: جنایات اگر در سر باشد دیه اش و یا ارشش این است و اگر در بدن باشد دیه و ارشش چنین می باشد در این حال هم تمام سر تا گردن مراد است. هکذا کسانی که در غسل ترتیب را شرط می دانند می گویند: اول سر و گردن را باید شسست در این حال هم کل سر مراد است. ولی وقتی سخن از تراشیدن سر می باشد فقط مراد محل روییدن موها می باشد. بنابراین پوشاندن سر به معنای منابت شعر است و گوش را شامل نمی شود به همین دلیل وقتی می گویند: فلانی سرش را پوشانده بود مراد منابت شعر است و گوش داخل آن نمی باشد. بنابراین ادله ای که تغطیه ی رأس را ممنوع می داند بیش از منابت شعر را نمی رساند. حتی اگر نوبت به شک برسد چون این مورد از باب اقل و اکثر است به اقل بسنده می کنیم و در اکثر برائت جاری می کنیم. با این حال دو روایت است که ظهور در شمول گوش دارد و ظاهرا امام قدس سره هم به سبب این دو روایت علی الظاهر حکم به شمول کرده است. وسائل ج 9 باب 55 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع (امام هفتم علیه السلام) عَنِ الْمُحْرِمِ یَجِدُ الْبَرْدَ فِی أُذُنَیْهِ

یُغَطِّیهِمَا قَالَ لَا این روایات صحیحة است و امام علیه السلام در آن پوشانیدن سر را جایز نمی داند. البته باید توجه داشت که اگر انسان بخواهد گوشهایش را بپوشاند لاجرم مقداری از منابت شعر را نیز باید بپوشاند زیرا گوش را نمی توان مستقلا پوشاند و باید دستمال را از پشت و یا بالای سر بگذرانند تا دو گوش پوشانده شود. روایت دیگری هم هست که به آن استدلال نکرده اند ولی قابل استدلال می باشد. باب 70 از ابواب تروک احرام حدیث 8: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نَاجِیَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یُصِیبُ أُذُنَهُ الرِّیحُ فَیَخَافُ أَنْ یَمْرَضَ هَلْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَسُدَّ أُذُنَیْهِ بِالْقُطْنِ قَالَ نَعَمْ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ إِذَا خَافَ ذَلِکَ وَ إِلَّا فَلَا در این حدیث امام علیه السلام پوشانیدن گوش (به شکل پنبه کردن در گوش) را منوط به صورت خوف از بیماری می داند و تصریح می فرماید: که اگر چنین خوفی در کار نیست نباید چنین کند. نقول: پنبه در گوش کردن نمی تواند مصداق ستر الاذن باشد. بنابراین لا یبعد که این روایت بر کراهت و استحباب حمل شود. به عبارت دیگر این روایت معرض عنها است و از آن اعراض شده است و فتوایی مطابق آن صادر نشده است. مضافا بر اینکه سند روایت به محمد بن ناجیة ضعیف می باشد. زیرا در رجال دو نفر به این نام داریم که هر دو مجهول الحال می باشند. همچنین مروان بن مسلم بین دو نفر مشترک است که

یکی از آنها ثقة می باشد و دیگری مجهول الحال می باشد. بنابراین همان روایت اول برای ما کافی است و ما هم مطابق امام قدس سره فتوا می دهیم و آن اینکه نباید گوش ها را پوشاند. البته مخفی نماند که اگر پوشانیدن گوش مطلقا حرام بود حتی نمی شد گوشی همراه را هم بر گوش نهاد و حال آنکه هیچ کس این مورد را ممنوع نمی داند. علت آن این است که کسی نمی گوید فلانی با گوشی همراه غطی او ستر اذنه. همچنین بعضی ها هنگام قرآن خواندن و یا اذان گفتن دست بر گوششان می گذارند. این کار نیز اشکال ندارد زیرا با دست، ستر صدق نمی کند. ستر آن است که با چیزی که معمولا چیز دیگری را می پوشانند، شیئی را بپوشانند. فرع پنجم: استثناء دو مورد که عبارت است از بند مشک و دستمال سردرد. امام قدس سره در این فرع می فرماید: و یستثنی من الحکم عصام القربة و عصابة الرأس للصداع. دلیل استثناء دو روایت است که قبلا آنها را خواندیم: باب 57 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَضَعُ عِصَامَ الْقِرْبَةِ (بند مشک) عَلَی رَأْسِهِ إِذَا اسْتَسْقَی (وقتی به دنبال آب می رود) فَقَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. باب 70 از ابواب تروک احرام حدیث 4: عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ یَعْصِبَ الْمُحْرِمُ رَأْسَهُ مِنَ الصُّدَاعِ

این روایت نیز صحیحة می باشد. بعضی می گویند: دستمالی که بر سر می بندند معمولا به پیشانی می بندند نه آنکه دستمال را بر سر بگذارند. ولی واضح است که هنگامی که بر پیشانی می بندند آن را بر پشت سر گره می زنند در نتیجه بخشی از سر پوشانیده می شود. ان قلت: ممکن است این دو مورد استثناء نباشد بلکه از این باب مجاز باشد که پوشاندن بعضی از سر اشکال ندارد. مشکل در جایی است که کل سر پوشانیده شود. قلت: قبلا در حدیثی خواندیم که حتی پوشانیدن بعضی از سر نیز اشکال دارد و امام علیه السلام فرموده بود که هنگام خواب اگر می خواهی پارچه ای بر صورتت بکشی اشکال ندارد ولی باید مواظب باشد چیزی از آن به سرت نخورد. باب 67 از ابواب تروک احرام حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لِأَبِی وَ شَکَا إِلَیْهِ حَرَّ الشَّمْسِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ هُوَ یَتَأَذَّی بِهِ فَقَالَ تَرَی أَنْ أَسْتَتِرَ بِطَرَفِ ثَوْبِی فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ مَا لَمْ یُصِبْکَ رَأْسَکَ این روایت صحیحة است. واضح است که اصابت به سر همان پوشاندن بعضی از سر است. خلاصه اینکه ستر رأی کله او بعضه و حتی پوشاندن گوشها ممنوع می باشد. نکته ی دیگر این است که اگر بگوییم: احرام الرجل فی راسه و احرام المراة فی وجهه و این تشبیه من جمیع الجهات باشد باید قائل شویم که ستر بعض الراس جایز است. زیرا زن می تواند بعضی از صورتش را بپوشاند (او فقط نباید

نقاب بزند ولی اگر ماسکی بر صورتش بگذارد جایز است.) با این حال بعید است که تشبیه مزبور من جمیع الجهات باشد.

حرمت پوشاندن سر کتاب الحج

موضوع: حرمت پوشاندن سر بحث در هفدهمین تروک احرام است که مربوط به حرمت پوشانیدن سر برای مردان است. بقی هنا امور: الامر الاول: حکم پوشانیدن سر با کف دست یا آرنج یا به عبارت دیگر ستر الراس ببعض البدن. اقوال علماء: امام قدس سره این فرع را متعرض نشده است ولی بعضی از فقهاء به آن پرداخته اند. علامه در منتهی ج 2 ص 790 حکم به جواز می کند. علامه در تذکرة نیز در ج 1 ص 336 حکم به جواز می کند. هکذا نراقی در مستند ج 12 ص 22 و صاحب جواهر در ج 18 ص 386 با این حکم موافقت کرده اند. با این حال از شهید در دروس (به نقل از جواهر) نقل شده است: ان الاولی المنع دلیل بر جواز: دلیل اول: ادله ی منع شامل این مورد نمی شود. در روایت سخن از تغطیة آمده است و اگر کسی دستش را روی سرش بگذارد به آن تغطیة صدق نمی کند. تغطیة در جایی است که چیزی خارج از جسد روی سر گذاشته شود. اگر کسی دستش را بر سر بگذارد می گویند: فلان وضع یده علی راسه. صاحب جواهر شاهد خوبی بر این امر اقامه کرده است و آن اینکه اگر کسی در نماز لخت باشد و عورت خود را با دستش بپوشاند با این کار ستر صلاتی حاصل نمی شود. تغطیة نیز صدق نمی کند. بله این کار جلوی نگاه کردن به موضع را

می گیرد ولی ستر و تغطیة به آن صدق نمی کند. دلیل دوم: انسان در حال وضو و غسل بر سرش مسح می کشد. بعید است این موارد از باب استثناء جایز باشد بلکه برای این است که اصلا با این کار تغطیة و ستر صدق نمی کند. عرف به این امور تغطیة و ستر نمی گوید. همچنین است هنگامی که فرد سرش را می خواهد با شامپو بشوید و دست بر سر می کشد. هیچ یک از این موارد از باب ستر نیست. دلیل سوم: روایات بسیاری وارد شده است مبنی بر جواز خاراندن سر. هنگام خاراندن سر، مقداری از سر توسط دست پوشانده می شود با این حال این عمل جایز شمرده شده است. باب 73 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ کَیْفَ یَحُکُّ رَأْسَهُ قَالَ بِأَظَافِیرِهِ مَا لَمْ یُدْمِ أَوْ یَقْطَعِ الشَّعْرَ این روایت صحیحة است. این در حالی است که در روایتی که قبلا خواندیم آمده بود که حتی حتی بخشی از لحاف را هنگام شب نمی توان روی سر قرار داد. حال که پوشانیدن بخشی از سر هم جایز نیست و از طرفی با خاراندن بخشی از سر توسط دست پوشیده می شود، جواز خاراندن قرینه بر این است که پوشاندن سر با دست بلا اشکال می باشد. حدیث 2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِحَکِّ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ مَا لَمْ یُلْقِ الشَّعْرَ

وَ بِحَکِّ الْجَسَدِ مَا لَمْ یُدْمِهِ سند این روایت خالی از اشکال نیست. حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یَحُکُّ الْمُحْرِمُ رَأْسَهُ أَوْ یَغْتَسِلُ بِالْمَاءِ قَالَ یَحُکُّ رَأْسَهُ مَا لَمْ یَتَعَمَّدْ قَتْلَ دَابَّةٍ الْحَدِیثَ روایات متعدد دیگری هم در این مورد وجود دارد. دلیل چهارم: روایتی که با صراحت می گوید: پوشاندن جسد ببعض الجسد اشکال ندارد. باب 67 از ابواب تروک احرام حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ یَضَعَ الْمُحْرِمُ ذِرَاعَهُ عَلَی وَجْهِهِ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ وَ لَا بَأْسَ أَنْ یَسْتُرَ بَعْضَ جَسَدِهِ بِبَعْضٍ این روایت صحیحة است و حکم امام علیه السلام نیز کلی است و همه ی موارد را شامل می شود. حدیث 2: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَسْتَتِرُ الْمُحْرِمُ مِنَ الشَّمْسِ بِثَوْبٍ وَ لَا بَأْسَ أَنْ یَسْتُرَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ سند این روایت مشکل دارد. الامر الثانی: گاه انسان در حال احرام غسل می کند و یا سرش را شستشو می کند بعد می خواهد سرش را با حوله خشک کند. یا هنگامی که سر تر است و فرد می خواهد برای وضو سرش را مسح کند در نتیجه مجبور است سرش را با حوله خشک کند. آیا خشک کردن با حوله از مصادیق ستر و تغطیه ی رأس به حساب

می آید. این مسأله بسیار محل ابتلاء است و حال آنکه ندیدیم کسی آن را به شکل استدلالی مطرح کند. به هر حال برای حل مسأله باید دید که آیا تغطیة به موردی صدق می کند که سر را بپوشانند و مدتی از زمان هم به این حال بگذرد یا اینکه تغطیة به مدت کم هم صدق می کند. ظاهر این است که تغطیه به موردی صدق می کند که مدت زمانی ستر ادامه پیدا کند. در عرف هم کسی که سرش را خشک می کند به او نمی گویند که او سرش را پوشاند. مخصوصا که می دانیم فلسفه ی حرمت تغطیة، دوری از ترفه است. خداوند می خواهد مردم در حال احرام سر برهنه باشند و این کار با خشک کردن منافات ندارد و کسی که سرش را با حوله خشک می کند عرفا به او نمی گویند که از حالت سر برهنگی در آمده است. مضافا بر اینکه روایتی هم ممکن است بر این امر دلالت داشته باشد: باب 12 از ابواب احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی الرَّجُلِ یَغْتَسِلُ لِلْإِحْرَامِ ثُمَّ یَمْسَحُ رَأْسَهُ بِمِنْدِیلٍ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ این روایت صحیحة است. ان قلت: این روایت مربوط به غسل قبل از احرام است و هنوز فرد محرم نشده است. قلت: در تروک احرام بارها آمده است که بعد از غسل اگر کسی مرتکب تروک احرام شود باید غسل را تکرار کند کأنه در آستانه ی احرام هم نباید مرتکب کارهای خلاف احرام شد. این

حکم در مخیط و در مورد استعمال عطریات آمده است. همین که در چند مورد از تروک احرام این حکم آمده است علامت این است که منافیات احرام را و لو از باب استحباب نباید بعد از غسل انجام داد. با این بیان خشک کردن سر با حوله از منافیات نیست و با آن تغطیه ی سر صدق نمی کند. الامر الثالث: بعضی از معاصرین تبعا لآیة الله الخوئی تمایل پیدا کردن که پوشاندن گوش خود یکی از محرمات مستقل برای احرام است و زیر مجموعه ی پوشاندن سر نیست. آنها می گویند: ادله ی ستر رأس ظاهر در موضع روییدن مو است و گوش جزء آن نیست. روایت هم می گوید که نباید گوش را پوشاند. بنابراین این خود یک حرام مستقل می شود. نقول: انصاف این است که این قول صحیح نیست زیرا: اولا: هیچ کس این را به عنوان یک حرام مستقل نشمرده است. ثانیا: پوشاندن گوش از پوشاندن بعض رأس نمی تواند جدا باشد. موها از لاله ی گوش بالاتر نیست و به هر شکلی که انسان بخواهد گوش را بپوشاند باید بخشی از سر را نیز بپوشاند و دستمال را از پشت سر یا بالای سر به گوش دیگر برساند. بنابراین پوشانیدن گوش نمی تواند حرام مستقلی باشد. ان شاء الله فردا به سراغ مسأله ی 31 از تحریر می رویم.

حرمت ارتماس در آب برای محرم کتاب الحج

موضوع: حرمت ارتماس در آب برای محرم بحث در مسأله ی 31 از مسائل مربوط به تروک احرام است. در این مسأله سخن از این است که محرم نباید سرش را زیر آب کند (مانند شخص روزه دار و

حتی در روایات این دو مورد به هم عطف شده است.) امام قدس سره در تحریر می فرماید: لا یجوز ارتماسه فی الماء و لا غیره من المائعات، بل لا یجوز ارتماس بعض رأسه حتی أذنه فیما یغطیه، و لا یجوز تغطیة رأسه عند النوم، فلو فعل غفلة أو نسیانا أزاله فورا، و یستحب التلبیة حینئذ بل هی الأحوط، نعم لا بأس بوضع الرأس عند النوم علی المخدة و نحوها، و لا بأس بتغطیة وجهه مطلقا. ایشان در این مسأله چهار فرع را بیان می کند. در فرع اول می فرماید: محرم نباید سر خود را در آب و مایعات دیگر فرو ببرد. حتی نیمی از سر و یا گوشش را هم نمی تواند وارد چیزی کند که آن را بپوشاند. در فرع دوم می فرماید: موقع خواب هم نباید چیزی بر سرش بکشد و اگر از روی غفلت یا نسیان چنین کند باید سریعا آن را کنار بکشد و مستحب است که در این حال لبیک بگوید (حتی بنا بر احتیاط مستحبی تلبیه بگوید) فرع سوم این است که اشکال ندارد که هنگام خواب سرش را روی متکا و مانند آن بگذارد و اگر با این کار بخشی از سرش پوشیده می شود بلا اشکال است. چهارم اینکه مرد می تواند صورتش را بپوشاند (چه با وسیله ای باشد و یا در مایعات بگذارد و یا به شکل دیگر) اما فرع اول: اقوال علماء: اصل عدم جواز ارتماس در آب علی اجماله مورد اجماع است. صاحب حدائق در ج 15 ص 498 می فرماید: ظاهر الاصحاب رضوان الله تعالی علیهم الاتفاق علی عدم جواز

الارتماس فی الماء علی وجه یعلو الماء راسه قالوا لانه فی حکم تغطیة الراس. اینکه صاحب حدائق این مسأله را به پوشاندن سر نسبت می دهد چیزی نیست که در روایات مطرح شده باشد. محقق در شرایع شبیه همین کلام را ذکر کرده و می فرماید: و فی معناه (تغطیه ی راس) الارتماس بعد صاحب جواهر ج 18 ص 386 به دنبال کلام محقق می فرماید: بلا خلاف اجده فیه بل الاجماع علیه بقسمیه. شیخ طوسی در خلاف در باب حج مسأله ی 107 می فرماید: و لا یجوز له (محرم) الارتماس فی الماء و متی ارتمس فی الماء لزمه الفداء و قال الشافعی و باق الفقهاء: لا بأس بذلک. دلیلنا اجماع الفرقه علی ان الارتماس لا یجوز و طریقة الاحتیاط تقتضی ذلک. عجیب این است که شیخ با وجود اخبار عدیده، به اخبار استناد نمی کند. البته قدماء بر خلاف ما که اصالة البرائتی هستیم به اصالة الاحتیاط تکیه ی بسیاری می کنند. به هر حال اینکه صاحب حدائق و صاحب شرایع مسأله ی ارتماس رأس را به مسأله ی تغطیه ی رأس پیوند می دهند امر صحیحی به نظر نمی رسد در روایات، ارتماس در ماء حرام مستقلی شمرده شده است و جزء تغطیه ی رأس به حساب نیامده است. مضافا بر آن در روایات ما تغطیه ی رأس به مسأله ی پوشاندن صورت و نقاب برای زن تشبیه شده است (احرام الرجل فی راسه و احرام المراة فی وجهها) اگر این تشبیه من جمیع الجهات باشد و مرد هم به حکم عدم جواز تغطیه ی نباید سرش را زیر آب کند زن

هم نباید صورتش را در آب کند و حال آنکه این چیزی است که احدی به آن فتوا نداده است. دوم اینکه عدم جواز پوشاندن سر برای مردم برای این است که پوشاندن سر نوعی ترفه و تجمل است. در زمان قدیم افراد در حال عزا سربرهنه می شدند و در حال عادی سر برهنه بودن خلاف ادب و آداب بود. مطابق آن، سر زیر آب بردن ارتباطی به ترفه و تجمل ندارد از این رو نباید این دو را از یک باب دانست. سوم اینکه اگر معیار تغطیه باشد چه تفاوتی هست بین اینکه فرد آب سر را زیر آب کند و اینکه آب بر سر بریزد. در هر دو حال آب تمام سر را می پوشاند. حال چرا کسی آب بر سر ریختن را در حال احرام ممنوع نکرده است. بنابراین این دو از یک سنخ نیستند. چهارم اینکه قبلا گفتیم که ستر و تغطیه در موردی است که ساتر بقاء داشته باشد از این رو اگر کسی حوله را بر سر بکشد به آن ستر صدق نمی کند. با این بیان ارتماس در ماء که دوام ندارد نمی تواند از باب ستر و تغطیه باشد. بله اگر کسی زیر آب برود و مدتی بماند ممکن است تغطیة صدق کند ولی غالبا کسانی که زیر آب می روند در مدت اندکی این کار را انجام می دهند و تغطیة صدق نمی کند. این موارد همه از مبعدات بود ولی اساس در مسأله این است که در روایات این دو از یک باب شمرده نشده است. دلالت روایات: باب 58 از ابواب تروک احرام

حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ یَعْنِی ابْنَ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَا تَمَسَّ الرَّیْحَانَ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ إِلَی أَنْ قَالَ وَ لَا تَرْتَمِسْ فِی مَاءٍ تُدْخِلُ فِیهِ رَأْسَکَ این روایت صحیحة است. حدیث 2: وَ عَنْهُ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ وَ لَا یَرْتَمِسُ الْمُحْرِمُ فِی الْمَاءِ این روایت صحیحة است. حدیث 3: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ وَ لَا یَرْتَمِسُ الْمُحْرِمُ فِی الْمَاءِ وَ لَا الصَّائِمُ این روایت همان حدیث قبلی است که با اضافه ای ذکر شده است. مطابق این روایت ارتماس با صائم از یک باب شمرده شده است ولی در جایی ارتماس با تغطیه از یک باب شمرده نشده است. حدیث 4: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَرْتَمِسُ الْمُحْرِمُ فِی الْمَاءِ وَ لَا الصَّائِمُ این روایت نیز صحیحه می باشد. حدیث 5: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا یَرْتَمِسُ الْمُحْرِمُ فِی الْمَاءِ این روایت مرسله است. حدیث 6: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یُدْخِلُ الصَّائِمُ رَأْسَهُ فِی الْمَاءِ قَالَ لَا وَ لَا الْمُحْرِمُ وَ قَالَ مَرَرْتُ بِبِرْکَةِ بَنِی فُلَانٍ وَ فِیهَا

قَوْمٌ مُحْرِمُونَ یَتَرَامَسُونَ فَوَقَفْتُ عَلَیْهِمْ فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّکُمْ تَصْنَعُونَ مَا لَا یَحِلُّ لَکُمْ این حدیث از قرب الاسناد است که در سند آن بحث است. به هر حال مطابق این روایت صریحا استفاده می شود که ارتماس در آب اشکال دارد. علماء هم چه بسا از باب اتحاد ملاک و یا الغاء خصوصیت آن را با تغطیه ی رأس از یک باب دانسته اند ولی ما آن را حرام مستقل می دانیم.

حرمت ارتماس رأس در آب برای محرم کتاب الحج

بحث اخلاقی: علامه ی مجلسی در بحار الانوار، ج 75 کلمات امام هادی علیه السلام را نقل می کند. امام هادی علیه السلام در سنه ی 212 متولد شدند، در سنه ی 254 شربت شهادت نوشیدند و در دوران بدترین خلفای بنی العباس مانند متوکل می زیستند. یازده یا نوزده سال در سامرا تحت فشار بودند و در زمان المتعز شهید شدند. در بحار الانوار، ج 75، ص 365 عبارات پرمعنایی از ایشان نقل شده است. در حدیث اول می خوانیم: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الثَّالِثُ ع الشَّاکِرُ أَسْعَدُ بِالشُّکْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتِی أَوْجَبْتِ الشُّکْرَ لِأَنَّ النِّعَمَ مَتَاعٌ وَ الشُّکْرَ نِعَمٌ وَ عُقْبَی شخصی که شکرگزار است سعادتش به وسیله ی شکرش بیشتر است از سعادتش به وسیله ی نعمتی که به خاطر آن شکر می کند. به عبارت دیگر بهره ای که او از شکرش می گیرد از بهره ای که از نعمتش می گیرد بیشتر است. نعمت چه مقام باشد، چه علم و چه ثروت در هر حال بهره ی او از شکرش بیشتر از خود نعمت می باشد. بعد امام علیه السلام در مقام تعلیل می فرماید: برای اینکه نعمت ها

متاع دنیا است ولی شکر هم نعمت دنیا است و هم نعمت آخرت. مسأله ی شکر در تعلیمات اسلام بسیار دامنه دار می باشد. از کارهایی که بین بنده و خدا مشترک است همین شکرگزاری است. خداوند نیز شکر می کند. در آیه ی 158 سوره ی بقره می خوانیم: (فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌ) خداوند اگر ببیند بنده اش کار خیری می کند شکر آن کار و پاداش آن را به او می دهد. شکر از خداوند شروع می شود. خداوند شاکری است که علیم هم می باشد و می داند به هر کس چه جایزه ای باید بدهد و هر کس چه مقدار استحقاق دارد. حتی پیامبر اکرم (ص) نیز شاکر است. در آیه ی زکات می خوانیم: (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ) (توبه / 103) صلوات پیغمبر بر زکات دهندگان یک نوع شکرگزاری از آنها به حساب می آید. از آیات قرآن استفاده می شود که خداوند شکر از خدمات پدر و مادر را در کنار شکر از نعمت های خود قرار داده است در سوره ی لقمان آیه ی 14 می خوانیم: (أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ) یعنی شکر من و شکر خدمات پدر و مادرت را به جا آور. با استفاده از آیات قرآن متوجه می شویم که یکی از برکات شکر ایمان، علم و معرفت می باشد. در آیه ی 5 سوره ی ابراهیم می خوانیم: (إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُور) یعنی در آیات الهی نشانه هایی برای کسانی که صبر می کنند و شکرگزار هستند وجود دارد. به هر حال باید

توجه داشت که نتیجه ی شکر به خود ما بر می گردد و الا خداوند غنی و حمید است و به شکر ما احتیاجی ندارد. خداوند در آیه ی 40 از سوره ی نمل می فرماید: (وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریم) شکر هم قلبی است و هم زبانی و هم عملی. قلبا ما از خدا به سبب نعمت ایمان، ارسال رسل و انزال کتب، بیداری اسلامی، پیروزی بر دشمن و سایر نعمت ها ممنون هستیم. باید به زبان هم این شکرها را به جا آوریم. همچینن در مقام عمل هم باید شاکر باشیم به این معنا که از نعمت های الهی خوب استفاده کنیم. اگر نعمت سلامتی داد در راه خداپسند از آن استفاده کنیم. از حوزه ی علمیه را در اختیار ما گذاشته است و ما هم جوان هستیم باید درس بخوانیم و سرمایه ی علمی خود را زیاد کنیم و در راه تبلیغ کنیم. موضوع: حرمت ارتماس رأس در آب برای محرم اصل فرع اول را مطرح کردیم و در این فرع اموری باقی مانده است: الامر الاول: آیا این حکم مختص به رجال است یا اینکه زنان را هم شامل می شود؟ برای جواب باید به سراغ روایات رویم: در روایات عنوان المحرم به کار برده شده است که جنس است و زن و مرد هر دو را شامل می شود. مخصوصا که در دو سه روایت بحث روزه هم به حرمت ارتماس رأس عطف شده است و واضح است که حرمت ارتماس در روزه هم شامل مردان می شود و هم شامل زنان.

بله در روایت قرب الاسناد عنوان (الرجل) آمده است. با این وجود در این روایت بحث صوم هم مطرح شده است مضافا بر اینکه عنوان الرجل در روایات از باب تغلیب است و هم زن را شامل می شودو هم مرد را مانند (رجل یشک بین الثلاث و الاربع) مراد از رجل در اینجا مکلف است. با این وجود کسانی که مسأله ی حرمت ارتماس در آب را از مصادیق تغطیه ی رأس شمرده اند چون حرمت تغطیه مخصوصا مردان است باید ارتماس را هم مخصوص مردان بدانند. با این بیان ثمره ی اول بین دو قول مطرح می شود (اینکه حرمت ارتماس از مصادیق تغطیه باشد یا نه) و آن اینکه اگر از مصادیق تغطیه باشد حرمت ارتماس مخصوص به مردان می شود و اگر حرمت ارتماس حرمتی مستقل باشد هم مردان را شامل می شود و هم زنان را. امام قدس سره نیز که می فرماید: لا یجوز ارتماسه فی الماء و لا غیره من المائعات، بل لا یجوز ارتماس بعض رأسه حتی أذنه فیما یغطیه ... و لا بأس بتغطیة وجهه مطلقا. استفاده می شود که ایشان نیز حرمت ارتماس را مخصوص مردان می داند. زیرا اول ضمیر در (ارتماسه) به رجل بر می گردد. بعد نیز سخن از عدم جواز تغطیه ی اذن می کند و سرآخر می فرماید: پوشانیدن وجه مطلقا اشکال ندارد. الامر الثانی: آیا حکم بخشی از سر را هم شامل می شود یا نه؟ اگر کسی نیمی از سرش را زیر آب کند آیا این امر جایز است یا حرام؟ امام قدس سره در این مورد می

فرماید: بل لا یجوز ارتماس بعض رأسه حتی أذنه فیما یغطیه. ما می گوییم: کلمه ی ارتماس که تقریبا در همه ی روایات وجود داشت در لغت عرب به فرو بردن تمام سر زیر آب اطلاق می شود نه به فرو بردن بخشی از سر. حتی در بعضی اگر روایات است: (ادخل راسه فی الماء) یعنی تمام سرش را زیر آب کند. مضافا بر اینکه در روایاتی این مسأله به بحث صوم مرتبط شده است و در بحث صوم هم باید تمام سر زیر آب باشد یا روزه باطل شود. باز هم می گوییم: کسانی که این مسأله را به مسأله ی تغطیه ی رأس عطف کرده اند از آنجا که به صراحت روایات می گویند حتی پوشاندن بعضی از سر نیز حرام است در اینجا هم می گویند: زیر آب کردن بخشی از سر نیز جایز نمی باشد. (این ثمره ی دوم اختلاف موجود در مسأله می باشد و کسانی که مسأله ی ارتماس را حرمت مستقل می دانند زیر آب کردن بخشی از سر را جایز می دانند.) الامر الثالث: ما هو حکم الاُذُن؟ امام قدس سره زیر آب کردن گوش را جایز نمی داند. به نظر ما اگر کسی گوشش را زیر آب کند به آن ارتماس صدق نمی کن و اگر صائم گوشش را زیر آب کند روزه اش باطل نمی شود و حتی عبارت (ادخل راسه فی الماء) فرو بردن گوش در آب را شامل نمی شود. باز هم تکرار می کنیم که کسانی که این مسأله را از مصادیق تغطیه ی رأس می شمارند ناچارند اذن را هم داخل

در تحریم کنند زیرا در بحث تغطیه ی حتی گوش را هم نباید پوشاند. (این ثمره ی سوم دو قول می باشد.) الامر الرابع: امام قدس سره می فرماید: حتی سر را نباید در مایعات دیگر غیر آب فرو کرد. آیا حکم ارتماس بجز آب مایعات دیگر را شامل می شود؟ ظاهر احادیث ماء بود که همان آب مطلق می شود. ولی لا یبعد که عرف الغاء خصوصیت کند و سایر مایعات را هم داخل کند به این گونه که بگوید خصوصیتی در آب مطلق نیست. در باب روزه هم همین حکم جاری است و اگر کسی سرش را در مایعات دیگر فرو ببرد حکم به بطلان می کنیم. البته در مورد غواص ها می گوییم که آنها که کلاهی بر سر دارند و آن کلاه بین آب و سر فاصله می اندازد. این از باب ارتماس در آب نمی باشد و بلا اشکال است. (در این امر تفاوتی بین دو قول نیست.) ان شاء الله در جلسه ی بعد به سراغ فرع دوم به بعد می رویم.

عدم جواز پوشانیدن سر کتاب الحج

موضوع: عدم جواز پوشانیدن سر بحث در مسأله ی 31 از مسائل تروک احرام است که مربوط به حرمت ارتماس سر در آب و حرمت تغطیه ی رأس است. فرع اول را بیان کردیم و اکنون به بیان حکم دوم می پردازیم. امام قدس سره در این فرع می فرماید: و لا یجوز تغطیة رأسه عند النوم یعنی مرد محرم در حال احرام نمی تواند در حال خواب هم سرش را بپوشاند. اقوال علماء: صاحب جواهر در ج 18 ص 388 می فرماید: لا اشکال فی اقتضاء

النصوص و الفتاوی حرمة تغطیة المحرم راسه عند النوم مراد از اقتضاء النصوص همان اطلاقات است. سیدنا الاستاذ آیة الله خوئی در معتمد ج 28 ص 478 نیز همین معنا را دارد و ادعای لا خلاف می کند. دلیل مسألة: دلالت روایات: روایاتی که می گفت: محرم نباید سرش را بپوشاند این مورد را هم شامل می شود زیرا آن روایات مطلق است و هم حالت بیداری را شامل می شود هم حالت خواب را. مضافا بر آن روایت خاصه ای هم در مورد خواب وجود دارد: باب 55 از ابواب تروک احرام حدیث 5: عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع الرَّجُلُ الْمُحْرِمُ یُرِیدُ أَنْ یَنَامَ یُغَطِّی وَجْهَهُ مِنَ الذُّبَابِ قَالَ نَعَمْ وَ لَا یُخَمِّرْ رَأْسَهُ وَ الْمَرْأَةُ لَا بَأْسَ أَنْ تُغَطِّیَ وَجْهَهَا کُلَّهُ این روایت صحیحة است و با تفاوتی در باب 59 آمده است در حدیث 1 آمده است: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ الْمُحْرِمُ یُؤْذِیهِ الذُّبَابُ حِینَ یُرِیدُ النَّوْمَ یُغَطِّی وَجْهَهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَا یُخَمِّرْ رَأْسَهُ وَ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ لَا بَأْسَ بِأَنْ تُغَطِّیَ وَجْهَهَا کُلَّهُ عِنْدَ النَّوْمِ البته در ذیل هر دو روایت آمده است که زن محرمه هنگام خواب می تواند صورتش را بپوشاند و بعدا می خوانیم که به سبب نص این کار برای محرمة جایز است و مطابق آن فتوا هم داده شده است (بنابراین تصور

نشود که ذیل روایت معمول بها نیست تا در نتیجه روایت از اعتبار ساقط باشد.) باب 55 از ابواب تروک احرام حدیث 8: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ الْمُحْرِمُ یُغَطِّی وَجْهَهُ عِنْدَ النَّوْمِ وَ الْغُبَارِ إِلَی طِرَارِ شَعْرِهِ (یعنی در حال خواب و هنگام غبار صورت را می توان به طور کامل تا اول موی سر پوشاند.) این حدیث از قرب الاسناد است و در سند آن ابی البختری ضعیف می باشد و از این رو این روایت به عنوان مؤید حساب می شود. روایت معارض: باب 56 از ابواب تروک احرام حدیث 2: عَنْ مُوسَی بْنِ الْحَسَنِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ أُمَیَّةَ بْنِ عَلِیٍّ الْقَیْسِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی الْمُحْرِمِ قَالَ لَهُ أَنْ یُغَطِّیَ رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَنَامَ احمد بن هلال و امیة بن علی ضعیف است ولی چود در ردیف آنها ابن ابی عمیر ثقه وجود دارد مشکلی در سند از این ناحیه وجود ندارد. در این روایت تصریح شده است که محرم هنگام خواب می تواند سر و صورت خود را بپوشاند. نقول: این روایت توان معارضه با روایت سابق را ندارد زیرا اصحاب به روایت قبلی عمل کرده اند و از این روایت اعراض کرده اند. شیخ طوسی قائل به جمع دلالی شده و این روایت را بر حال ضرورت حمل کرده است. البته شاهدی برای این جمع نیست ولی قدماء بدون شاهد جمع به

سراغ جمع می رفتند ولی جمع دلالی را بدون شاهد جمع قبول نداریم. فرع سوم: امام قدس سره در این فرع می فرماید: فلو فعل غفلة أو نسیانا أزاله فورا، و یستحب التلبیة حینئذ بل هی الأحوط، اگر کسی از روی غفلت و نسیان سرش را بپوشاند باید سریعا آن را کنار بزند و مستحب است تلبیه بگوید (و بعد قائل به احوط استحبابی می شوند.) اقوال علماء در مورد وجوب فوری ازاله: صاحب جواهر در ج 18 ص 389 می فرماید: بلا خلاف و لا اشکال نقول: این مسأله احتیاج به اجماع ندارد و واضح است که وقتی فردی غفلة عمل حرامی مانند تروک احرام را مرتکب می شود هنگامی تذکر باید سریعا آن را ترک کند. دلالت روایت: با این وجود روایتی بالخصوص در این مورد وارد شده است: باب 5 من بقیة الکفارات حدیث 2: ُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مُحْرِمٍ غَطَّی رَأْسَهُ نَاسِیاً قَالَ یُلْقِی الْقِنَاعَ عَنْ رَأْسِهِ وَ یُلَبِّی وَ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ (یعنی کفاره ندارد) در اینکه باید سریعا قناع را از خود دور کند بحثی نیست. بحث در تلبیه است که آیا مستحب است و یا واجب. بعضی قائل به استحباب شده اند و بعضی قائل به وجوب. صاحب مدارک قائل به این است که در استحباب اختلاف نیست. این در حالی است که از شیخ طوسی، ابن حمزه و ابن سعید قول به وجوب نقل شده است. به هر حال هرچند اکثریت قائل به استحباب شده اند ولی اقلیتی قائل به وجوب می باشند. نقول: ظاهر حدیث فعل

مضارعی است که در حکم امر است و ظهور در وجوب دارد. صاحب جواهر از این بحث زیرکانه رد می شود و می فرماید: اقوی این است که قائل به استحباب شویم ولی علت آن را بیان نمی کند. تصور ما بر این است که دلیل ایشان این است که لبیک مخصوص به مورد احرام است و همان زمان واجب می باشد. بعد از آن، غالبا لبیک ها مستحب می باشد. فرد هم که انجام تروک احرام، از احرام خارج نمی شود تا لبیک گفتن بر او واجب باشد. حتی اگر کسی عمدا ترک مزبور را به جا آورد باید کفاره دهد و احرام باطل نمی شود چه رسد به اینکه این کار را سهوا انجام دهد. از این قرینه استفاده می شود که امر مزبور مستحب است. حتی اگر در وجوب شک کنیم اصل برائت جاری شده و قائل به استحباب می شویم. فرع چهارم: امام قدس سره در این فرع می فرماید: نعم لا بأس بوضع الرأس عند النوم علی المخدة و نحوها، محرم هرچند نباید بعضی از سرش را بپوشاند ولی می تواند هنگام خواب سرش را بر متکا بگذارد (حتی اگر متکا شل باشد و بخشی قابل توجهی از سر را در خود قرار دهد). جمعی از علماء هم بر جواز آن حکم کرده اند. دلیل مسألة: سیره ی مستمره بر این جاری شده است که شخص محرم می خوابد و غالبا بر چیزی تکیه می کند و سرش را به چیزی می گذارد و بخشی از سرش پوشیده می شود. کسی پیدا نمی شود که صاف و در حال نشسته

بخوابد تا هیچ جای سرش پوشیده نشود. البته صاحب جواهر از راه ضرورت وارد شده و حکم به جواز می کند و می فرماید: نمی شود که انسان نخوابد و سرش را بر جایی نگذارد. مضافا بر آن می گوییم: اصلا به کسی که سرش را بر روی متکا گذاشته است نمی گویند که سرش را پوشانده است و بر این عمل تغطیة صدق نمی کند.

کفاره ی پوشانیدن سر کتاب الحج

موضوع: کفاره ی پوشانیدن سر بحث در مسأله ی 31 از مسائل مربوط به تروک احرام است. امام قدس سره در این مسأله پنج فرع را بیان می کند که چهار فرع آن را بیان کردیم و اما در فرع پنجم می فرماید: و لا بأس بتغطیة وجهه مطلقا. یعنی مرد می تواند در هر حال سرش را بپوشاند (بر خلاف زن که باید هنگام بیداری صورتش را باز بگذارد) اقوال علماء: از کلام صاحب جواهر و غیره استفاده می شود که در مسأله سه قول وجود دارد: قول اول: الجواز مطلقا و هذا هو المشهور قول دوم: از ابن ابی العقیل نقل شده است که قائل به منع شده است. قول سوم: از شیخ در بعضی از کتب فتوای عجیبی نقل شده است که یجوز مع الکفاره به نظر ما حق با قول اول است. دلیل بر جواز: دلیل اول: مقابله ی احرام زن و مرد که می گوید: احرام الرجل فی راسه و احرام المراة فی وجهها بیانگر این است که مرد می تواند صورتش را بپوشاند ولی زن نمی تواند. از آن طرف مرد نمی تواند سرش را بپوشاند ولی زن می تواند. دلیل دوم: دلالت

روایات باب 55 از ابواب تروک احرام حدیث 2: َ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ الْمُحْرِمَةُ لَا تَتَنَقَّبُ لِأَنَّ إِحْرَامَ الْمَرْأَةِ فِی وَجْهِهَا وَ إِحْرَامَ الرَّجُلِ فِی رَأْسِهِ حدیث 5: عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع الرَّجُلُ الْمُحْرِمُ یُرِیدُ أَنْ یَنَامَ یُغَطِّی وَجْهَهُ مِنَ الذُّبَابِ قَالَ نَعَمْ وَ لَا یُخَمِّرْ رَأْسَهُ راوی در این روایت در واقع سؤال می کند که هرچند مرد حالت عادی نقاب نمی زند ولی داعی ای برای نقاب زدن به وجود آمده است که همان دفع نقاب است و امام علیه السلام هم حکم به جواز می کند از این رو این روایت مربوط به حالت ضرورت نیست. این روایت صحیحة است. حدیث 7: ِ عَنْ زُرَارَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَقَعُ الذُّبَابُ عَلَی وَجْهِهِ حِینَ یُرِیدُ النَّوْمَ فَیَمْنَعُهُ مِنَ النَّوْمِ أَ یُغَطِّی وَجْهَهُ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَنَامَ قَالَ نَعَمْ این روایت نیز صحیحة می باشد و ظاهرا همان روایت قبلی است که به عبارت دیگری نقل شده است. حدیث 8: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ الْمُحْرِمُ یُغَطِّی وَجْهَهُ عِنْدَ النَّوْمِ وَ الْغُبَارِ إِلَی طِرَارِ شَعْرِهِ در سند روایت ابی البختری ضعیف است. نوم و غبار در این روایت هر دو، دو داعی برای پوشاندن صورت هستند. روایت دیگری هم در باب باب 59 از ابواب تروک

احرام آمده است. دو روایت دیگر هم در مورد مندیل (حوله) آمده است (باب 59 حدیث 2 و باب 61 حدیث 3) که امام علیه السلام هنگام احرام وضو گرفت و با آن صورتش را خشک کرد. صاحب جواهر به این دو روایت استدلال کرده است ولی به نظر ما این دو روایت دلالت بر مدعا ندارد زیرا با خشک کردن با حوله تغطیه صدق نمی کند. تغطیه آن است که ساتر به مدت قابل توجهی بر موضع بماند نه اینکه سریعا برطرف شود. البته روایت کراهتی هم ذکر شده است که گفته شده است که کراهت اعم از کراهت و حرمت است ولی به نظر ما کراهت در این مورد دلالت بر حرمت ندارد: باب 61 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ یُکْرَهُ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَجُوزَ بِثَوْبِهِ فَوْقَ أَنْفِهِ وَ لَا بَأْسَ أَنْ یَمُدَّ الْمُحْرِمُ ثَوْبَهُ حَتَّی یَبْلُغَ أَنْفَهُ یعنی مکروه است که محرم لباس را از بینی اش بالاتر ببرد ولی تا حد بینی اگر بالا ببرد اشکال ندارد. روایت معارض: حدیث 2: عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ وَ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ جَمِیعاً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ یُکْرَهُ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَجُوزَ ثَوْبُهُ أَنْفَهُ مِنْ أَسْفَلَ وَ قَالَ إضْحَ (برهنه و واضح کن صورتت را) لِمَنْ أَحْرَمْتَ لَهُ (در مقابل خدایی که برایش محرم شدی) یعنی مکروه محرم لباسش را از پائین تا بالای بینی اش ببرد. ولی ذیل روایت معارض است. نقول: ذیل این روایت نمی تواند با روایات گذشته معارضه کند زیرا: اولا: اولا

دلالت (إضْحَ) بر حرمت شفاف نیست زیرا چه بسا مراد این باشد که صورت خود را در برابر آفتاب نپوشان یعنی زیر سقف و سایه نرو نه اینکه صورتت را نپوشان. ثانیا: سلمنا که دلالت داشته باشد ولی به دلیل اینکه معرض عنهای مشهور است و در مقابل روایات عدیده ی دیگری قرار دارد نمی توان به آن استدلال کرد. مسأله ی 32: کفارة تغطیة الرأس بأی نحو شاة، و الأحوط ذلک فی تغطیة بعضه، و الأحوط تکررها فی تکرر التغطیة و إن لا یبعد عدم وجوبه حتی إذا تخللت الکفارة، و إن کان الاحتیاط مطلوبا فیه جدا. امام قدس سره در این مسئله می فرماید: کفاره ی پوشاندن سر به هر شکلی که باید یک گوسفند است. (مراد به هر شکل یعنی چه از باب ارتماس باشد و چه غیر آن زیرا ایشان ارتماس را از مصادیق تغطیه ی رأس می دانست) بعد می فرماید: احوط این است که اگر بعضی از سر را پوشاند باز هم یک شاة کفاره دهد. بعد اضافه می فرماید: اگر تغطیة تکرار شد احتیاط بر این است که کفاره هم تکرار شود هرچند بعید نیست که اگر بعد از یک تغطیة کفاره نداد دیگر کفاره ی مجددی لازم نباشد و همان یک کفاره کافی باشد ولی اگر تخلل کفاره شود تعدد به قوت خودش باقی باشد هرچند احتیاط در این است که به تعدد تغطیة کفاره هم متعدد شود. اقوال در مسألة: صاحب ریاض در ج 7 ص 454 می فرماید: انه مقطوع بین الاصحاب و عن المنتهی انه لا خلاف فیه و فی الغنیة الاجماع علیه صریحا.

نراقی در مستند در ج 13 ص 288 و کاشف اللثام در ج 6 ص 474 شبیه همین کلام را دارند. دلیل مسألة: دلیلی بر این مسأله وجود ندارد. بعضی به دو سه روایت استدلال کرده اند که ارتباطی به مسأله ندارد. مثلا به روایتی استدلال کرده اند که (من لبس ثوبا لا یحل له) باید فدیه دهد. واضح است که این روایت ارتباطی به مسأله ی تغطیه ی رأس ندارد. مخصوصا که اگر این روایات دلیل باشد دیگر با آن نمی شود مسأله ی ارتماس را درست کرد زیرا در آن لبس ثوبی وجود دارد و تغطیة با آب است نه با ثوب. تنها چیزی که ما برای آن پیدا کرده ایم روایتی است مرسله که شیخ در خلاف آن را نقل می کند. شیخ در کتاب حج مسأله ی 82 می فرماید: دلیلنا ما روی فیمن غطی راسه ان علیه الفداء بسیار بعید است که اجماع مستند به این کلام شیخ باشد. از این رو از مواردی که اجماع مدرکی نیست همین مسأله می باشد. این نشان می دهد که مدرکی در دست علماء بوده است که به دست ما نرسیده است و اجماع اصحاب برای ما حجت می باشد. البته باید به این نکته توجه داشت که: وقتی دلیل ما اجماع باشد. اجماع دلیل لبی است و باید در آن به قدر متیقن بسنده کرد. زیرا اجماع لفظ ندارد تا اطلاق داشته باشد. اگر به سراغ قدر متیقن برویم فروعی که امام قدس سره بیان می کند از کار می افتد زیرا قدر متیقن در جایی است که کل سر پوشانده شود

همچنین قدر متیقن در جایی است که تخلل کفاره صورت بگیرد و الا کفاره متعدد نخواهد شد.

کفاره ی پوشاندن سر کتاب الحج

موضوع: کفاره ی پوشاندن سر بحث در مسأله ی 32 از مسائل مربوط به تروک احرام است گفتیم برای پوشاندن سر باید گوسفندی کفاره داد. دلیل عمده در این روایت اجماع است و مدرکی روایی ندارد. گفتیم چون اجماع دلیل لبی است باید به قدر متیقن کفایت کرد. گفته شده است که در کتاب جعفریات روایتی دالة بر این مسأله وجود دارد. کتاب جعفریات به اشعثیات هم معروف است چون نویسنده ی آن محمد بن محمد بن اشعث می باشد. او مرد جلیل القدری است و مورد تجلیل علماء می باشد. علت آنکه به کتاب او جعفریات می گویند این است که روایات آن از امام جعفر نقل شده است. ما حدیث مزبور را از مستدرک نقل می کنیم. مستدرک الوسائل ج 9 باب 45 از ابواب تروک احرام حدیث 1: الْجَعْفَرِیَّاتُ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَی قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ عَلِیّاً ع سُئِلَ عَنِ الْأَقْرَعِ (کسی که سرش مو ندارد) وَ الْأَصْلَعِ (کسی که جلوی سرش مو ندارد) وَ مَنْ یَتَخَوَّفُ الْبَرْدَ عَلَی رَأْسِهِ إِذَا هُوَ أَحْرَمَ وَ مَنْ بِهِ قُرُوحٌ فِی رَأْسِهِ فَیَتَخَوَّفُ عَلَیْهِ الْبَرْدَ قَالَ لَهُ فَلْیُکَفِّرْ بِمَا سَمَّاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ قَوْلُهُ تَعَالَی فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ صِیَامِ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ أَوْ صَدَقَةِ ثَلَاثَةِ أَصْوُعٍ عَلَی سِتَّةِ مَسَاکِینَ أَوْ نُسُکٍ وَ هِیَ

شَاةٌ لِیَضَعَ الْقَلَنْسُوَةَ عَلَی رَأْسِهِ أَوِ الْعِمَامَةَ در این روایت هرچند سخن از کفاره است ولی اولا سند این روایت ضعیف است. هرچند صاحب کتاب از بزرگان است و در مورد کتاب اشعثیات هم گفته شده که از اصول اربعة مائة می باشد. با این حال عبد الله و محمد و موسی و پدر او و جد او همه مجهول الحال می باشند. وجود این مجاهیل موجب می شود که نتوانیم به سند آن اعتماد کنیم. از نظر دلالت هم مشکل دیگری دارد و آن اینکه کفاره ی آن کفاره ی تخییر ذکر شده است و حال آنکه اجماع بر این است که کفاره ی تغطیة فقط شاة می باشد. فقهاء به کفاره ی مخیر فتوا نداده اند و روایت غیر معمول بها می باشد. مضافا بر اینکه بسیار بعید است که اصل کفاره ای که در این روایت آمده است مستند اصحاب باشد. ما هم مطابق فتوای مجمعین به کفاره که شاة است قائل هستیم ولی در بعض سر، در صورت ارتماس قائل به کفاره نیستیم زیرا این موارد جزء قدر متیقن از اجماع نیست. مسأله ی 33: تجب الکفارة إذا خالف عن علم و عمد، فلا تجب علی الجاهل بالحکم و لا علی الغافل و الساهی و الناسی. امام قدس سره در این مسأله می فرماید: کفاره ای که در مسئله ی قبل آمده است در جایی است که علم و عمد در کار باشد. اما اگر کسی از روی جهل، غفلت، سهو و نسیان آن را مرتکب شود کفاره ای بر گردن او نیست. این مسأله بسیار مهم است زیرا بعضی از

فقهاء این مسألة را به شکل یا قاعده ی کلیة ذکر کرده اند و آن اینکه بجز مورد صید در همه ی موارد کفاره مربوط به فرد عالم و عامد است. بر این اساس ما این مسأله را هم به طور کلی در همه ی ابواب مطرح می کنیم و هم به صورت خاص در مورد مسأله ی تغطیه ی رأس. اما از نظر کلی می گوییم: کفارات احرام غیر باب صید مختص به عالم و عامد است. اقوال علماء: صاحب شرایع می فرماید: تسقط الکفارة عن الجاهل و الناسی و المجنون الا فی الصید فان الکفارة تلزم فیه و لو کان سهوا. صاحب جواهر در ج 20 ص 438 این مسأله را مطرح می کند و بعد از نقل کلام محقق اضافه می کند: او جهلا علی المشهور بین الاصحاب فی المستثنی منه (یعنی لا کفارة فی جمیع التروک اذا کان سهوا...) بل لا خلاف اجده فیه. دلیل مسألة: دلیل اول: حدیث رفع در حدیث رفع می خوانیم: رفع عن امتی ما لا یعلمون و الخطا و النسیان این دلیل بر روایات حاکم است چون بر آنها ناظر می باشد. دلیل دوم: دلالت روایات باب صید باب 31 از ابواب کفارات صید. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی جَمِیعاً عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَأْکُلْ مِنَ الصَّیْدِ وَ أَنْتَ حَرَامٌ وَ إِنْ کَانَ أَصَابَهُ مُحِلٌّ وَ لَیْسَ عَلَیْکَ فِدَاءُ مَا أَتَیْتَهُ بِجَهَالَةٍ إِلَّا الصَّیْدَ فَإِنَّ

عَلَیْکَ فِیهِ الْفِدَاءَ بِجَهْلٍ کَانَ أَوْ بِعَمْدٍ این روایت صحیحة است. علت اینکه حتی در صورت جهل هم در صید کفاره است به دلیل این است که شارع می خواهد مردم حواس خود را کاملا جمع کنند تا حیات وحش را در آن منطقه به مخاطره نیندازند و زندگی مردم را تغییر ندهند. حدیث 4: عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا وَطِئْتَهُ أَوْ وَطِئَهُ بَعِیرُکَ (خودت را شترت آن را زیر پا بگذارد و از بین ببرد) وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ فَعَلَیْکَ فِدَاؤُهُ وَ قَالَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ عَلَیْکَ فِدَاءُ شَیْ ءٍ أَتَیْتَهُ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ جَاهِلًا بِهِ إِذَا کُنْتَ مُحْرِماً فِی حَجِّکَ أَوْ عُمْرَتِکَ إِلَّا الصَّیْدَ فَإِنَّ عَلَیْکَ الْفِدَاءَ بِجَهَالَةٍ کَانَ أَوْ عَمْدٍ این روایت صحیحة است. باب 3 از ابواب کفارات صید حدیث 2: وَ رَوَاهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ شُعْبَةَ فِی تُحَفِ الْعُقُولِ مُرْسَلًا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْجَوَادِ... وَ کُلُّ مَا أَتَی بِهِ الْمُحْرِمُ بِجَهَالَةٍ أَوْ خَطَإٍ فَلَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ إِلَّا الصَّیْدَ فَإِنَّ عَلَیْهِ فِیهِ الْفِدَاءَ بِجَهَالَةٍ کَانَ أَمْ بِعِلْمٍ بِخَطَإٍ کَانَ أَمْ بِعَمْدٍ ... این روایت مرسله است. تحف العقول حاوی احادیث بسیار نابی است و غالب احادیث آن مرسله می باشد. دلیل سوم: اجماع می باشد. البته این قاعده ی کلی بجز صید استثنائات دیگری هم دارد مثلا اگر کسی دست به مو بکشد و چند تار کنده شود باید کف طعامی دهد (اگر قائل به استحباب کفاره نشویم) اما در مورد خصوص تغطیه ی رأس: در این مورد بخصوصه دو روایت وارد شده است. باب 55

از ابواب تروک احرام حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مُحْرِمٍ غَطَّی رَأْسَهُ نَاسِیاً قَالَ یُلْقِی الْقِنَاعَ عَنْ رَأْسِهِ وَ یُلَبِّی وَ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ این روایت صحیحة است. تلبیه مستحب است و امام علیه السلام تصریح می کند که کفاره ای بر گردن او نیست. حدیث 6: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یُغَطِّی رَأْسَهُ نَاسِیاً أَوْ نَائِماً فَقَالَ یُلَبِّی إِذَا ذَکَرَ در این حدیث هم امام فقط لبیک را ذکر کرده است و با آنکه در مقام بیان بود سخنی از کفاره بیان نفرموده است.

حرمت پوشانیدن صورت برای زنان کتاب الحج

موضوع: حرمت پوشانیدن صورت برای زنان بحث در هجدهمین ترک از تروک احرام است که مربوط به احرام زنان می باشد. امام قدس سره می فرماید: الثامن عشر- تغطیة المرأة وجهها بنقاب و برقع و نحوهما حتی المروحة و الأحوط عدم التغطیة بما لا یتعارف کالحشیش و الطین، و بعض الوجه فی حکم تمامه، نعم یجوز وضع یدیها علی وجهها، و لا مانع من وضعه علی المخدة و نحوها للنوم. در این مسأله پنج فرع بیان شده است: فرع اول: زن نباید هنگام احرام صورتش را بپوشاند و حتی نمی تواند بادبزن را جلوی صورتش بگیرد. فرع دوم: زن حتی نمی تواند با اشیاء غیر متعارف مانند برگ و سبزی و یا گل صورت خود را بپوشاند. فرع سوم: زن حتی نمی تواند بعضی از صورتش را بپوشاند. فرع چهارم: مانعی ندارد که زن دستش را جلوی صورتش بگذارد. فرع پنجم: موقع

خواب و استراحت می تواند صورتش را روی بالش بگذارد. اما فرع اول: اقوال علماء: اصل مسأله اجمالا اجماعی است و حتی اهل سنت هم به آن فتوا داده اند و آن اینکه زن هنگام احرام نمی تواند صورتش را بپوشاند. علامه در منتهی ج 2 ص 790 می فرماید: علیه علماء الامصار ابن رشد از علماء عامه در کتاب بدایة المجتهد ج 1 ص 327 می گوید: اجمعوا علی ان احرام المراة فی وجهها صاحب جواهر در ج 18 ص 389 می فرماید: علیها ان تسفر عن وجهها (پرده را کنار زند) فلا یجوز تغطیته بلا خلاف اجده فیه بل الاجماع علیه بقسمیه. دلیل مسألة: علاوه بر اجماع که مؤید است روایات کثیره و متضافره ای بر این مسأله دلالت دارد. باب 48 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ الْمُحْرِمَةُ لَا تَتَنَقَّبُ لِأَنَّ إِحْرَامَ الْمَرْأَةِ فِی وَجْهِهَا وَ إِحْرَامَ الرَّجُلِ فِی رَأْسِهِ این روایت صحیحة است. حدیث 3: َ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَرَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع بِامْرَأَةٍ مُتَنَقِّبَةٍ (نقاب داشت) وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ فَقَالَ أَحْرِمِی وَ أَسْفِرِی (صورتت را باز بگذار) وَ أَرْخِی ثَوْبَکِ مِنْ فَوْقِ رَأْسِکِ (اگر می خواهی دیگران تو را نبینند چادری که بر سرت است را کمی روی صورتت سست و آویزان کن) فَإِنَّکِ إِنْ تَنَقَّبْتِ لَمْ یَتَغَیَّرْ لَوْنُکِ فَقَالَ رَجُلٌ إِلَی أَیْنَ تُرْخِیهِ (تا کجا می تواند چادر را پائین

بکشد) قَالَ تُغَطِّی عَیْنَیْهَا قَالَ قُلْتُ تَبْلُغُ فَمَهَا قَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. امام علیه السلام در بیان تعلیل در نقاب زدن می فرماید: اگر زن نقاب نزند رنگش تغییر نمی کند. کأنه خداوند می خواهد که رنگ صورت بر اثر گرما و آفتاب و غیره کمی تغییر کند و این تحول در ظاهر همراه با تحول در باطن باشد. البته بعدا بحث آویزان کردن چادر در مورد صورت را بحث می کنیم که تا چه اندازه جایز است. امام علیه السلام در روایت فوق تا دهان را جایز می داند. حدیث 4: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ (الرضا) ع قَالَ مَرَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع بِامْرَأَةٍ مُحْرِمَةٍ قَدِ اسْتَتَرَتْ بِمِرْوَحَةٍ (به بادبزنی صورتش را مخفی کرده بود) فَأَمَاطَ الْمِرْوَحَةَ بِنَفْسِهِ عَنْ وَجْهِهَا سند روایت به سبب وجود سهل خالی از اشکال نیست. حدیث 5: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَطُوفُ الْمَرْأَةُ بِالْبَیْتِ وَ هِیَ مُتَنَقِّبَةٌ این روایت صحیحة است. مراد از روایت فوق طواف در حال احرام است. به هر حال علاوه بر این چهار روایت، روایات دیگری هم در این باب وجود دارد که به دلیل صریح نبودن دلالت آنها به آنها نمی پردازیم. باب 33 از ابواب احرام حدیث 3: ْ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ عَنْ أَبِی عُیَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ مَا یَحِلُّ لِلْمَرْأَةِ أَنْ تَلْبَسَ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ فَقَالَ

الثِّیَابُ کُلُّهَا مَا خَلَا الْقُفَّازَیْنِ (دستکش) وَ الْبُرْقُعَ وَ الْحَرِیرَ .... در سند این روایت ابی عیینیة است که محل کلام می باشد. حدیث 6: ِ عَنْ یَحْیَی بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّهُ کَرِهَ لِلْمَرْأَةِ الْمُحْرِمَةِ الْبُرْقُعَ وَ الْقُفَّازَیْنِ مراد از (کَرِهَ) به قرینه ی سایر روایات حرمت می باشد. فرع دوم: در پوشانیدن صورت فرقی بین ساتر متعارف و غیر متعارف نیست از این رو اگر زنی با بادبزن یا برگ و غیر جلوی صورتش را بگیرد اشکال دارد. دلیل مسألة: اطلاقات روایات متعارف و غیر متعارف هر دو را شامل می شود. در بعضی از روایات از لفظ (سفور) استفاده شده بود یعنی صورت باید گشاده باشد. بنابراین هر چیزی که سفور را از بین ببرد ممنوع است. علاوه بر آن در یک روایت تعلیل آمده بود که امام علیه السلام فرمود: (فَإِنَّکِ إِنْ تَنَقَّبْتِ لَمْ یَتَغَیَّرْ لَوْنُکِ) این تعلیل حتی در پوشاندن صورت با غیر متعارف هم صادق است. البته امام قدس سره طین را هم ذکر کرد. به نظر ما اولا کسی با گِل صورتش را نمی پوشاند ولی اگر کسی با گل یا با قشری از پماد ضد آفتاب صورتش را پوشاند به نظر می آید که عرفا به آن ستر صورت نمی گویند. بنابراین لفظ ستر از این موارد منصرف است هرچند احتیاط در این است که از همه اجتناب شود. تعلیل مذکور در روایت هم از قبیل حکمت است نه علت زیرا زن می تواند چادرش را شل کند و جلوی صورتش را بگیرد که در این حال آفتاب به صورتش

نمی خورد و فقط باد به آن می خورد. فرع سوم: بعض الوجه در حکم کل می باشد و حتی پوشاندن بعض نیز جایز نمی باشد. عجیب این است که صاحب جواهر قائل است که حتی یک مقدار از سرش را در جایی که نامحرمی نباشد باید به عنوان مقدمه ی علمیة باز بگذارد همان طور که مرد هم باید بخشی از صورتش را که به سرش می رسد از باب مقدمه ی علمیة باز بگذارد. (مقدمه ی علمیة یعنی چیزی که موجب می شود انسان یقین پیدا کند حد شرعی را رعایت کرده است مثلا هنگام وضو گرفتن می گویند کمی بالاتر از مرفق را باید بشوید تا یقین کند که مقدار واجب شسته شده است و یا در طواف وقتی هفت شوط تمام می شود باید کمی بیشتر گام بردارد تا یقین کند که از هفت شوط کم گذاشته نشده است.) نقول: اگر با این دقت جلو بیاییم زن حتی نباید از ماسک هایی که برای دفع گرد و غبار و بیماری ها مورد استفاده قرار می گیرد استفاده کند و یا حتی نمی تواند از مقنعه استفاده نماید حتی استفاده از عینک تیره که بعضی از صورت را می پوشاند همه و همه باید ممنوع باشد. دلیل مسألة: عمدة به لفظ نقاب که در روایت آمده عنایت شده است. در منابع لغوی تقریبا اتفاق بر این است که چیزی است که از جلوی بینی که نرم است به پائین را می پوشاند. بعضی گفته اند که اگر بالاتر هم رود و از زیر چشم شروع شود به آن هم نقاب می گویند.

بعضی گفته اند نقاب بر سه قسم است: چیزی که از زیر چشم شروع می شود و چیزی که از نرمی بینی تا روی لب است و چیزی که ما فوق نرمی بینی باشد و هر یک اسم خاصی دارد. به هر حال نقابی که چشم پیدا است و ما بقی پوشیده است یقینا حرام می باشد و روایات متعددی از حرمت نقاب زدن سخن گفته است. اما غیر آن به نظر ما دلیل روشنی بر حرمت وجود ندارد. در روایات از سفور، اسفار، برقع، نقاب، مروحة و امثال آن سخن به میان آمده است بنابراین اگر زنی ماسک بزند به او نمی گویند نقاب زده است. حتی تعلیلی که در روایتی مزبور در مورد تغییر لون صورت آمده است با ماسک زدن می سازد زیرا حتی اگر کسی ماسک بزند باز رنگ صورتش تغییر می کند. به نظر ما ماسک زدن، عینک تیره زدن و امثال آن اشکالی ندارد.

عدم جواز پوشانیدن صورت برای زنان کتاب الحج

بحث اخلاقی: در بحار الانوار، ج 75، ص 365 از امام هادی علیه السلام می خوانیم: إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الدُّنْیَا دَارَ بَلْوَی وَ الْآخِرَةَ دَارَ عُقْبَی وَ جَعَلَ بَلْوَی الدُّنْیَا لِثَوَابِ الْآخِرَةِ سَبَباً وَ ثَوَابَ الْآخِرَةِ مِنْ بَلْوَی الدُّنْیَا عِوَضاً امام علیه السلام در این روایت می فرماید: خداوند دنیا را دار مشکلات و امتحان قرار داد و آخرت را سرای جاویدان قرار داد. خداوند مشکلات دنیوی را سبب رسیدن به ثواب آخرت قرار داده است و ثواب آخرت را عوضی برای مشکلات دنیا قرار داده است. دنیا هدف نهایی ما نیست. اگر کسی به دنیا به عنوان هدف نهایی بنگرد و به آخرت عقیده

نداشته باشد به ظلم و ستم و غصب حقوق دیگران روی می آورد. اگر کسی به جزا و نتیجه نباشد، اخلاق برای او مفهومی نخواهد داشت و فقط به فکر منافع خود خواهد بود. ولی اگر به دنیا به چشم مزرعه و یا قنطره و پل بنگریم می دانیم که باید از آن گذشت و به سر منزل هستی رسید. از جمله تعبیراتی که در مورد دنیا است این است که: الدُّنْیَا سُوقٌ رَبِحَ فِیهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ دنیا تجارتکده ای است که بعضی در آن سود می کنند و بعضی دچار خسران می شوند. واضح است که کسی در بازار اقامت نمی کند بلکه به بازار می رود تا درآمدی پیدا کند و بعد به خانه می رود تا از آن استفاده کرد. در تعبیر دیگر می خوانیم که دنیا دانشگاه است: وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا فرد در این دانشگاه چیزی می آموزد و بعد از آن خارج می شود تا از بهره ای که برده استفاده کند. همچنین می خوانیم که دنیا محل تمرینی برای مسابقه دادن در جهان آخرت همان طور که امیر مؤمنان علی می فرماید: أَلَا وَ إِنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاق اگر به دنیا به این دید بنگریم زندگی هدفدار می شود و از ابتذال و پوچی در می آید. در نتیجه ما هم در این دنیا باید خود را مقید به قیودی بدانیم. اگر بخواهیم پاک زندگی کنیم باید مشکلاتی را تحمل کنیم. مقام، مال و شهوات همه انسان را وسوسه می کند. پاک زیستن و مقید به پاکی بودن هزینه بردار است که باید

آن را پرداخت کرد. به همین دلیل امام هادی علیه السلام می فرماید: خداوند دنیا را دار آزمایش و امتحان قرار داده است و آخرت را سرای جاویدان. بعد امام علیه السلام یک بار از علت به معلول می رود و می فرماید: خداوند ابتلائات دنیا و هزینه های پاک زیستن را سبب برای سعادت آخرت قرار داده است. امام علیه السلام سپس از معلول به علت می رود و می فرماید: ثواب آخرت هم عوض و مسبب از مشکلات دنیا می باشد. موضوع: عدم جواز پوشانیدن صورت برای زنان بحث در هجدهمین تروک احرام است و آن اینکه زن نباید نقاب و برقع بزند و نباید صورتش را در حال احرام بپوشاند. اصل مسألة و فرع دوم را بیان کردیم. به فرع سوم رسیدیم و آن اینکه امام قدس سره می فرماید: حتی پوشیدن بخشی از صورت هم اشکال دارد. ما در این فتوا اشکال کردیم و گفتیم که اگر به روایات مراجعه کنیم می بینیم که از برقع و نقاب نهی شده است. مروحة (بادبزن) همان کار نقاب را می کند. بنابراین نقاب و هرچه مانند نقاب است و برقع و هرچه مانند آن است ممنوع می باشد. نقاب هم غالبا نصف بیشتر صورت را می پوشاند و کسانی که نقاب می زنند فقط چشم ها و بخشی از پیشانی را نمی پوشاند. بنابراین اگر ماسکی باشد که فقط روی بینی و اطراف دهان باشد (نه ماسکی که بزرگ باشد و به آن نقاب صدق کند) استعمال آن حرام نیست. حتی اگر مقنعه کمی پائین بیاید و بخشی از صورت را بپوشاند آن

هم اشکال ندارد. همچنین است در مورد عینک تیره ای که فقط چشمها را می پوشاند. بعضی مانند صاحب جواهر ما نحن فیه را به پوشاندن سر قیاس کرده اند و آن اینکه در مورد مردان مسلم است که حتی بخشی از سر را هم نمی توانند بپوشانند در نتیجه زن هم نباید بخشی از صورتش را بپوشاند زیرا در روایت است که احرام المراة فی وجهها و احرام الرجل فی راسه از این رو هرچه در پوشاندن بعض سر گفته شده است در مورد پوشاندن بعض صورت در زنان هم جاری است. جواب این است که در مورد پوشش سر روایت خاص داشتیم که نباید حتی بعضی از سر را پوشاند و آن روایتی بود که امام علیه السلام به سائل فرمود: هنگام خواب که می خواهی صورتت را بپوشانی تا جایی بپوشان که به رستنگاه مو نرسد. این علامت آن بود که حتی بخشی از سر را هم نباید پوشاند. این دلیل خاص در مورد مرأة وارد نشده است که حتی بخشی از صورت را هم نباید بپوشانند. روایت احرام المراة فی وجهها و احرام الرجل فی راسه هم در مقام تشبیه من جمیع الجهات نیست و فقط صرف مقابله را می رساند. فرع چهارم: حکم گذاشتن دست بر روی صورت (برای شستشو، استراحت، پوشاندن صورت در مقابل نامحرام. جمعی از فقهاء متعرض آن شده اند و قائل به عدم اشکال شده اند. بنا بر مبنای ما که فقط نقاب و برقع را ممنوع می دانیم واضح است که این کار اشکال ندارد. اما مطابق مبانی قوم که می گویند حتی پوشاندن بخشی

از صورت هم اشکال دارد آنها نیز پوشاندن با دست را جایز می دانند زیرا ادله ی ستر از اعضای بدن منصرف است و به چیزی غیر از اعضاء اطلاق می شود. اگر کسی دستش را روی دستش بگذارد عرفا نمی گویند که دستش را پوشاند. تستر و تغطیة به شیء خارجی گفته می شود. مضافا بر این گفتیم که تعلیلی که در روایتی آمده بود که اگر صورتش را نقاب بزند رنگ صورتش تغییر نمی کند از باب حکمت است نه علت. با توجه به اینکه در روایاتی اجازه داده شده است که مقنعه و یا چادر بر روی بخشی از صورت آویزان شود. گفته شده است که روایتی وجود دارد که از پوشانیدن صورت با دست نهی می کند: باب 48 از ابواب تروک احرام حدیث 10: عَنْ سَمَاعَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمَةِ... إِنْ مَرَّ بِهَا رَجُلٌ اسْتَتَرَتْ مِنْهُ بِثَوْبِهَا (یعنی نقاب نزند و لباسش را دور از صورتش نگه دارد تا نامحرم نبیند) وَ لَا تَسْتَتِرُ بِیَدِهَا مِنَ الشَّمْسِ ... ذیل روایت مربوط به عدم استظلال برای زن است (که مستحب است زن استظلال نکند) و ارتباطی به مسأله ی پوشانیدن صورت با دست ندارد. زیرا عبارت (من الشمس) در کلام امام علیه السلام است نه در سؤال راوی. فرع پنجم: زن در حال خوابیدن و یا استراحت می تواند صورتش را روی متکا بگذارد و چه بسا کل صورتش روی متکا گذاشته و پوشیده شود. عده ای متعرض این مسأله شده اند و حکم به جواز کرده اند. دلیل اول: سیره بر این جاری شده است که

زن ها و مردها در حال احرام می خوابیدند و صورتشان بر روی چیزی قرار می گرفت. دلیل دوم: ضرورت ایجاب می کند که این کار جایز باشد زیرا نمی شود کسی موقع خواب کاملا مواظبت کند تا صورتش پوشیده نشود. دلیل سوم: طبق مبنای ما نقاب و برقع و هرچه مانند آنها است ممنوع می باشد نه چیز دیگر و صورت روی متکا گذاشتن از مصادیق آن نیست.

حکم ستر صورت برای زن محرم هنگام نماز کتاب الحج

موضوع: حکم ستر صورت برای زن محرم هنگام نماز بحث در مسأله ی 34 از مسائل مربوط به تروک احرام است. گفتیم زنان در حال احرام نباید از نقاب و برقع استفاده کنند و صورت خود را بپوشانند. این مسألة مربوط به ستر صورت برای زنان هنگام نماز است. امام قدس سره می فرماید: مسألة 34 یجب ستر الرأس علیها للصلاة و وجب ستر مقدار من أطراف الوجه مقدمة لکن إذا فرغت من الصلاة یجب رفعه عن وجهها فورا. یعنی از باب مقدمه ی علمیة زن باید علاوه بر سر مقداری از صورت را بپوشاند ولی وقتی نمازش تمام شد باید سریعا حجاب زائد را از صورتش برطرف کند. نقول در این مورد امر دائر بین محذورین است: محذور اول این است که صورت باید باز باشد و هیچ بخشی از آن پوشیده نباشد. محذور دوم این است که هنگام نماز باید کل سر به تمامه پوشیده باشد. مقدمه ی علمیه ی محذور اول این است که بخشی از سر باز باشد و مقدمه ی علمیه ی محذور دوم این است که بخشی از صورت پوشیده باشد. حال ستر صلاتی مقدم است یا عدم ستر صورت.

به نظر ما به دو دلیل ستر صلاتی مقدم است. دلیل اول: نماز ترجیح دارد و وقتی به مبانی شرع مراجعه می کنیم می بینیم مسأله ی حجاب در نماز اهمیت بیشتری دارد بنابراین بین محذورین ستر صلاتی که اقوی است مقدم می شود از این رو ستر صلاتی مقدم می شود و بخشی از صورت باید پوشیده شود و بعد از نماز سریعا صورت را باید باز کرد. ستر صلاتی حتی در نماز مستحبی هم مقدم می باشد. دلیل دوم: سیره ی مسلمین بر این بوده است که زن هنگام نماز خواندن مقداری از صورت را می پوشاند. این بحث ها در کتب قدما اصلا مطرح نشده است و اشکالی در این فرع نمی دیدند تا آن را مطرح کنند. لکن هذا کله در صورتی است که ما بعض وجه را در حکم کل وجه بدانیم و حال آنکه ما در پوشانیدن بعضی از سر را اشکال نمی کنیم و عینک تیره زدن و یا ماسک زدن را جایز می دانیم. مطابق مبنای ما زن می تواند هنگام نماز بخشی از صورتش را بپوشاند و حتی در غیر نماز هم می تواند چنین کند. مسأله ی 35: یجوز إسدال الثوب و إرساله من رأسها إلی وجهها إلی أنفها بل إلی نحرها للستر عن الأجنبی، و الأولی الأحوط أن تسدله بوجه لا یلصق بوجهها و لو بأخذه بیدها. این مسأله با آنکه به راحتی از کنار آن گذشته اند به نظر ما کمی پیچیده است. اسدال به معنای آویزان کردن چادر بر روی صورت است که امام قدس سره قائل است که می توان چادر

را تا بینی و یا حتی تا گردن آویزان کرد تا نامحرم او را نبیند. معنای این کلام این است که در غیر ستر از اجنبی نمی توان اسدال کرد. بعد امام قدس سره احتیاط می کند که اسدال به گونه ای باشد که چادر به صورتش نچسبد مثلا چادر را با دست عقب نگه دارد. اقوال علماء: اصل مسأله ی اسدال علی اجمالها مورد اجماع قرار گرفته است و حتی عامه هم به جواز آن فتوا داده اند. صاحب ریاض در ج 6 ص 301 می فرماید: و یجوز لها ان تسدل ای ترسل خمارها و قناعها من راسها الی اطراف انفها عند علمائنا اجمع کما فی التذکرة و فیه انه قول عامة اهل العلم و عن المنتهی انه لا نعلم فیه خلافا صاحب مستند در ج 12 ص 39 می فرماید: نعم یستثنی منها (من التغطیة) اسدال الثوب و ارساله من راسها الی وجهها بلا خلاف فیه یعلم کما فی المنتهی و بالاجماع کما عن التذکرة صاحب جواهر در ج 18 ص 391 مانند همین را دارد بعد اضافه می کند: بل حکی عن المدارک نسبته الی الاجماع بعد از کشف اللثام نقل می کند: ان جواز السدل بل وجوبه فمع الاجماع لانها عورة یلزمها الستر من الرجال الاجانب عبارت کشف اللثام هم بیانگر این است که اسدال هنگام ستر از اجانب جایز است و الا نه. به هر حال باید به سراغ روایات رفت. اگر قرار باشد اسدال مطلقا جایز باشد پس دیگر چرا در روایات آمده است که صورت نباید پوشیده باشد. همچنین اینکه می گویند هنگام اسدال نباید چادر به

صورت بخورد از کجا آمده است و چرا در هیچ روایتی بحث چسبیدن به صورت مطرح نشده است؟ برای حل این مسائل باید به سراغ روایات رویم دلالت روایات: روایات باب به چهار طائفه تقسیم می شود: طائفه ی اولی: روایاتی که اسدال را تا انف یا فم جایز می داند. باب 48 از ابواب تروک احرام: حدیث 2: أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع تَسْدُلُ الثَّوْبَ عَلَی وَجْهِهَا قُلْتُ حَدُّ ذَلِکَ إِلَی أَیْنَ قَالَ إِلَی طَرَفِ الْأَنْفِ قَدْرَ مَا تُبْصِرُ. این روایت صحیحة است. در این روایت نیامده است که اسدال هنگام پوشیده بودن از اجنبی جایز است ولی شاید ناظر به همین مورد باشد. حدیث 3: عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَرَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع بِامْرَأَةٍ مُتَنَقِّبَةٍ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ فَقَالَ أَحْرِمِی وَ أَسْفِرِی (صورتت را باز بگذار) وَ أَرْخِی ثَوْبَکِ مِنْ فَوْقِ رَأْسِکِ فَإِنَّکِ إِنْ تَنَقَّبْتِ لَمْ یَتَغَیَّرْ لَوْنُکِ فَقَالَ رَجُلٌ إِلَی أَیْنَ تُرْخِیهِ قَالَ تُغَطِّی عَیْنَیْهَا قَالَ قُلْتُ تَبْلُغُ فَمَهَا قَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. طائفه ی ثانیة: اسدال تا ذقن یا نحر جایز است. باب 48 از ابواب تروک احرام: حدیث 6: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُحْرِمَةُ تَسْدُلُ الثَّوْبَ عَلَی وَجْهِهَا إِلَی الذَّقَنِ این روایت صحیحة است. حدیث 7: بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْمُحْرِمَةَ تَسْدُلُ ثَوْبَهَا إِلَی نَحْرِهَا طائفه ی ثالثة: تا نحر جایز است

البته در صورتی که زن سواره باشد (زیرا هنگام سواره بودن از زیر صورتش معلوم است.) باب 48 از ابواب تروک احرام: حدیث 8: عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ تَسْدُلُ الْمَرْأَةُ الثَّوْبَ عَلَی وَجْهِهَا مِنْ أَعْلَاهَا إِلَی النَّحْرِ إِذَا کَانَتْ رَاکِبَةً باید دید که آیا این روایت مفهوم دارد یا اینکه حمل بر غالب می شود زیرا غالبا هنگامی که زن سواره است باید اسدال پائین تر باشد تا صورتش پوشیده بماند. طائفه ی رابعة: هنگام مرور نامحرم باید تستر به ثوب انجام شود. در این طائفه مقدار تستر ذکر نشده است و چه بسا کل وجه را بتوان پوشاند. باب 48 از ابواب تروک احرام: حدیث 10: باسناد الصدوق عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنِ الْمُحْرِمَةِ فَقَالَ إِنْ مَرَّ بِهَا رَجُلٌ اسْتَتَرَتْ مِنْهُ بِثَوْبِهَا وَ لَا تَسْتَتِرْ بِیَدِهَا مِنَ الشَّمْسِ الْحَدِیثَ ظاهر این روایت ستر جمیع صورت است. در سند این روایت این اشکال وجود دارد که در آن عثمان بن عیسی است (در سند صدوق به سماعة این راوی وجود دارد که محل کلام است.) بعضی به قدری او را بالا برده اند که از اصحاب اجماع می دانند و بعضی به قدری او را تنزل داده اند که او را شیخ واقفه می دانند که بر موسی بن جعفر توقف کرده است. او وکیل موسی بن جعفر بوده است و اموال زیادی در دست او بوده است و گفته شده است که نمی خواست آن اموال را به امام رضا علیه السلام تحویل دهد و قائل به ختم امامت شد و امام

رضا علیه السلام بر او خشمگین شد. البته عده ای نقل می کنند که او از این کار توبه کرد و اموال را به امام رضا علیه السلام تحویل داد. بعضی نیز می گویند روایاتی که او در نقل آنها منفرد باشد قابل قبول نیست. به هر حال نمی توان روی این سند تکیه کرد. جمع بندی: این روایات ناظر به سلسله مراتب است. در یک مرحلة با بینی اجازه داده شده است و در مراحل بعدی تا پائین تر. چون این روایات مراتب جواز را بیان می کند از این رو مفهوم ندارد و تعارضی بین آنها نیست. ثانیا مراد جایی است که نامحرمی وجود دارد و روایت سماعة قرینه بر این می باشد. همچنین اطلاقات منصرف به موردی است که نامحرمی وجود داشته باشد و الا اگر اجنبی نیست چرا باید اسدال کرد و صورت را مخفی نمود؟ مضافا بر اینکه روایتی از عایشه وارد شده است که می گوید: وقتی نزد پیامبر اکرم (ص) بودیم و اجنبی رد می شد چادرها را پائین می کشیدیم و وقتی می رفت بالا می زدیم. ان شاء الله فردا این روایت را از سنن بیهقی نقل می کنیم.

اسدال کتاب الحج

موضوع: اسدال بحث در مسأله ی 35 از مسائل مربوط به تروک احرام است و آن اینکه زن نباید هنگام احرام صورتش را بپوشاند. از این حکم، اسدال استثناء شده است. یعنی زن می تواند مقداری چادرش را پائین بکشد و صورتش را در مقابل اجنبی بپوشاند. بقی هنا امور: الامر الاول: آیا اسدال مطلقا جایز است یا فقط در صورتی است که نامحرمی نگاه می کند.

ظاهر روایات (بجز روایت سماعة) مطلق بود. ظاهر فتاوی نیز در بسیاری از موارد مطلق است. به نظر ما اسدال مقید به جایی است که خوف نگاه اجنبی باشد زیرا: اولا: اطلاقات منصرف به صورت حضور اجنبی است. اگر اجنبی وجود ندارد چرا باید چادر را پائین کشید؟ ثانیا: اگر اسدال در همه حال جایز باشد پس چرا روایاتی وجود دارد که تغطیة را ممنوع می داند؟ زیرا با اسدال تغطیة حاصل می شود و جواز اسدال در هر حال موجب وهن حکم به تغطیة می شود. ثالثا: روایت سماعة که در آن تصریح شده بود که به سبب تستر از رجال می توان اسدال کرد (البته در سند این روایت بحث بود و ما این را به عنوان مؤید حساب می کنیم.) رابعا: در روایتی آمده بود که تغطیه جایز نیست زیرا باید رنگ صورت در حال احرام کمی برگردد اگر اسدال علی ای حال جایز باشد حکمت این حکم زیر سؤال می رود. خامسا: در سنن بیهقی ج 5 ص 48 روایتی از عایشه آمده است و صاحب جواهر نیز آن را نقل کرده است: انها قالت: کانت الرکبان یمرون بنا و نحن محرمات مع رسول الله (ص) فاذا جاؤونا سدلت احدینا جلبابها من راسها علی وجهها فاذا جاوزنا کشفنا الامر الثانی: آیا واجب است جلوی الصاق چادر به صورت را گرفت؟ شهید اول از دروس نقل می کند که مشهور این است که باید جلوی اتصال را گرفت. نقول: در هیچ روایتی این مسأله مطرح نشده است. این در حالی است که اگر چادر را پائین بکشند غالبا چادر به صورت می

چسبد ولی با این وجود در هیچ روایتی از آن نهی نشده است. گفته شده است که می توان بین روایت حرمت نقاب و برقع و روایات اسدال را جمع کرد به این گونه که نقاب و برقع در جایی است که به صورت بچسبد و اسدال در جایی است که نچسبد و از این رو مجاز شمرده شده است. نقول: اگر این فرق وجود داشته باشد این از باب اغراء به جهل می شود زیرا در اسدال غالبا به صورت می چسبد و اگر امام تذکر ندهد مردم متوجه نمی شوند و حال اینکه امام نیز تذکر نداده است از این رو فرق مزبور صحیح نیست. مضافا بر اینکه در معنای تغطیة نخوابیده است که ساتر به صورت بچسبد. اگر کسی پارچه ای روی صورتش بیندازد و پارچه نیز به صورتش نچسبد باز تغطیه صدق می کند هرچند به آن برقع و نقاب نگویند. دیگر اینکه بحث بسیار بعید است که چسبیدن و نچسبیدن از باب تعبد محض لازم المراعاة باشد. حتی موقعی که امام علیه السلام بادبزن را از صورت زن کنار زد ظاهرا موردی بوده که بادبزن به صورت نچسبیده بود و بادبزن هم نهایتا مقداری به صورت می چسبد. بنابراین اسدال هرچند بچسبد در صورتی که نامحرمی نظر می کند جایز است و اگر نامحرم نمی بیند هرچند نپسبد باز هم جایز نیست. الامر الثالث: اگر نامحرمی باید آیا اسدال جایز است یا آنکه واجب می باشد؟ عجیب این است که بعضی قائل به وجوب آن شده اند و حتی صاحب کاشف اللثام بر وجوب آن ادعای اجماع می کند. ظاهر

روایات وجوب اسدال است زیرا از (تسدل) که فعل مضارعی که در حکم امر است استفاده شده است. همچنین واجب است وجه و کفین را بپوشانند. جواب این است که اولا مشهور عدم وجوب پوشاندن وجه و کفین می باشد این دو از وجوب ستر استثناء شده است. دوم اینکه هرچند ظاهر روایات وجوب است ولی در این موارد از آنها وجوب استفاده نمی شود زیرا این امر در مقام توهم حذر می باشد. زیرا تصور می شده که اسدال جایز است و امام علیه السلام می فرماید: اسدال کنید. یعنی این کار جایز است. حتی گفته شده است که نظر با قصد تلذذ و ریبة اشکال دارد ولی بر زن لازم نیست که خود را از چنین نظرهایی مخفی کند که البته ما در حاشیه ی عروة احتیاط وجوبی کرده ایم که اگر نگاه بد می کنند و منشأ فساد است زن هم باید خود را بپوشاند. ان قلت: پوشاندن صورت در مقابل اجنبی مستحب است حال چرا شارع برای امری مستحب اجازه داده است که واجبی که ترک تغطیة است کنار گذاشته شود؟ چرا اسفار که واجب است به سبب امر مستحبی کنار می رود؟ قلت: ممکن است امری مستحب به حدی قوی باشد که شارع ملاک آن را بر حرام ترجیح دهد. مثلا اگر شارع مقدس بفرماید که نماز جماعت به قدری مهم است که هنگام اقامه ی آن باید تطهیر مسجد که واجب فوری است را رها کرد آیا اشکالی به وجود می آید؟ در ما نحن فیه هم رعایت عفت نزد شارع بسیار مهم است مخصوصا در زمان حج که

خود عبادتی بزرگ است و باید عفت در احد اعلی رعایت شود و به همین سبب چه بسا استحباب تستر بر وجوب اسفار ارجحیت یابد.

کفار? تغطیه ی وجه و مبحث تظلیل کتاب الحج

موضوع: کفارۀ تغطیه ی وجه و مبحث تظلیل بحث در مسأله ی 36 از مسائل مربوط به تروک احرام است که مربوط به حرمت پوشاندن صورت برای زنان در حال احرام است. در این مسأله بحث از کفاره است که اگر زن عمدا یا اضطرارا در حال احرام صورتش را بپوشاند آیا کفاره ای بر او واجب است یا نه. امام قدس سره در تحریر می فرماید: لا کفارة علی تغطیة الوجه و لا علی عدم الفصل بین الثوب و الوجه و ان کانت احوط فی الصورتین. امام ابتدا می فرماید: در پوشانیدن وجه کفاره ای نیست. همچنین در صورت اسدال که نباید پارچه به صورت بچسبد، در صورت چسبیدن باز کفاره ای در کار نیست. امام قدس سره سر آخر احتیاط استحبابی را در این می داند که کفاره پرداخت شود. اقوال علماء: صاحب حدائق در ج 15 ص 498 می فرماید: نقل الشهید فی الدروس عن الشیخ فی المبسوط ان فدیة تغطیة المراة وجهها شاة و قال الحلبی لکون یوما شاة و لو اضطرت فشاة لجمیع المدة و کذا فی تغطیة الراس. بعد صاحب حدائق می فرماید: و لم اقف بشیء من هذا القولین علی دلیل و ظاهر الشهید التوقف فی المسئلة. بنابراین در مسأله سه قول است:قول به اینکه مطلقا شاة است.قول به تفصیلی که حلبی بیان کردتوقف در مسئلة. دلیل مسألة: در هیچ روایتی سخنی از فدیه نیست. از این رو اگر کفاره ای در کار

بود می بایست در این روایات عدیده بیان می شد. اگر در کفاره شک کنیم برائت جاری می شود. فقط یک روایت ممکن بر کفاره دلالت کند و آن روایت 5 از باب هشتم از ابواب بقیة الکفارات است که امام علیه السلام می فرماید: لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ فَعَلَیْهِ فِیهِ دَمٌ تُهَرِیقُهُ حَیْثُ شِئْتَ بارها در مورد این روایت گفتیم که این روایت سندا و دلالة مخدوش است. از لحاظ برای اینکه مخدوش است چون راویان موجود در اسناد قرب الاسناد محل کلام می باشند. اما از لحاظ دلالت مخدوش است چون (لِکُلِّ شَیْ ءٍ خَرَجْتَ مِنْ حَجِّکَ) معنای درستی ندارد زیرا تروک احرام موجب خروج از حج نمی شود. نسخه ی دیگری از این روایت هست که به جاری (خَرَجْتَ) از فعل (خَرَجْتَ) استفاده شده است که آن هم نامفهوم است زیرا مجروح ساختن حج معنای قابل فهمی ندارد. مشکل دیگر این است که تخصیص کثیر یا اکثر لازم می آید زیرا تروک بسیاری هست که دم شاة در آن گفته نشده و کفارات دیگری در آن تعیین شده است. ممکن است فتوای شیخ و حلبی به سبب وجود این روایت باشد ولی به هر حال مستند ایشان برای ما معلوم نیست. از طرفی تشبیه (احرام الرجل فی راسه و احرام المراة فی وجهها) من جمیع الجهات نیست که زن هم لازم باشد مانند مرد در صورت تخلف گوسفندی دهد. التاسع عشر: التظلیل فوق الرأس للرجال دون النساء، فیجوز لهن بأیّة کیفیة، و کذا جاز للأطفال، و لا فرق فی التظلیل بین کونه فی المحمل المغطی فوقه بما یوجبه أو فی السیارة و

القطار و الطائرة و السفینة و نحوها المسقفة بما یوجبه، و الأحوط عدم الاستظلال بما لا یکون فوق رأسه کالسیر علی جنب المحمل أو الجلوس عند جدار السفینة و الاستظلال بهما و إن کان الجواز لا یخلو من قوة. این مسأله سه فرع دارد: فرع اول: مردان نمی توانند هنگام سفر (نه هنگام اقامت در هتل و غیره) روی سرشان سایه بیندازند ولی زنها و اطفال می توانند. فرع دوم: در سایه انداختن فرقی نیست که محملی باشد که با چیزی که موجب تظلیل شود پوشیده باشد و یا در اتومبیل مسقف باشند و یا در قطار و یا هواپیما و یا کشتی سقف دار و مانند آنها باشند که موجب سایه انداختن شوند. (علت قید بما یوجب التظلیل این است که گاه سقف هایی هستند که مثلا مشبک می باشند و هرچند سقف هستند ولی موجب تظلیل نمی شوند. این سقف ها بلا اشکال می باشند.) فرع سوم: را بعدا بیان می کنیم. اما الفرع الاول: اقوال علماء: شیخ در خلاف ج 2 ص 318 می فرماید: بین شیعه خلافی در این مسأله نیست. بعد از مالک و احمد موافقت با ما را نقل می کند. بعد از شافعی جواز آن را نقل می کند. علامه در تذکره ج 7 ص 340 اجماع اصحاب را ادعا می کند بعد از عبد الله بن عمر، مالک، سفیان ثوری، اهل المدینة و احمد نقل می کند که آنها هم قائل به حرمت تظلیل شده اند بعد از شافعی جواز آن را نقل می کند و می فرماید: که همچنین جواز از عثمان و عطاء نقل شده

است. ما وقتی به کتب خود عامه مراجعه می کنیم می بینیم چنین نیست و آنها مالک را جزء قائلین به حرمت حساب نکرده اند. صاحب کتاب الفقه علی المذاهب الاربعة ج 1 ص 651، تنها قائل به حرمت را حنابلة می داند. از این عجیب تر این است که بعضی از کسانی که فقه حنبلی را نوشته اند احمد حنبل را هم موافق ما نمی دانند. از جمله ابن قدامه که حنبلی است هنگام ذکر تروک احرام اسمی از تظلیل نمی برد. در میان علماء شیعه از ابن جنید مخالفت نقل شده است و صاحب جواهر عبارت او را نقل می کند و با دیدن کلام او می بینیم که او هم در مخالفت صریح نیست و عبارت او دو پهلو می باشد. دلالت روایات: اخبار در این مورد بسیار است و صاحب وسائل عمده ی اخبار را در ابواب 64 تا 68 از ابواب تروک احرام آورده است. مضمون این روایات با هم متواتر است و در میان آنها تواتر اجمالی وجود دارد یعنی یقین داریم لا اقل بعضی از آنها از معصوم صادر شده است بنابراین اگر قدر مشترکی داشته باشند همان قدر مشترک ثابت می شود و الا یقین داریم اجمالا بعضی از آنها حتما صادر شده است. ما این روایات را به هفت گروه تقسیم می کنیم: الطائفة الاولی: روایاتی که به طور عام می گوید تظلیل حرام است الطائفة الثانیة: روایاتی که به مصادیق خاص مانند محمل، قبة کنیسه و غیره اشاره می کند. الطائفة الثالثة: نساء و اطفال را استثناء می کند. این روایات به دلالت التزامیه بیانگر

این است که تظلیل برای مردان جایز نیست. الطائفة الرابعة: روایاتی که بیماران را استثناء می کند. این روایات هم مفهوم دارند. الطائفة الخامسة: روایاتی که متذکر سایه ی دیوار و امثال آن می شود (سقف و مانند آن در این روایت بیان نشده است.) الطائفة السادسة: روایاتی که از باب محاجه ی بین ابو یوسف و بعضی از ائمه در مقابل خلفای عباسی است که ابو یوسف می پرسد شما می گویید: زیر سقف بودن اشکال دارد چرا وقتی فرد به محل اقامت می رسد می تواند زیر سقف برود که امام علیه السلام جواب محکمی به او می دهد. الطائفة السابعة: روایات معارض است که تظلیل را جایز می داند. ان شاء الله در جلسه ی بعد این روایات را بررسی می کنیم.

حرمت تظلیل برای مردان کتاب الحج

موضوع: حرمت تظلیل برای مردان بحث در نوزدهمین تروک احرام است که مربوط به مسأله ی حرمت رفتن زیر سایه در حال سفر برای مردان است. هنگام سفر نباید زیر محمل سقف دار، قطار، اتوبوس، هواپیما و غیره که سقف دارند بروند. اقوال شیعه و سنی را خواندیم گفتیم از احمد حنبل نیز حرمت نقل شده است و با جستجویی که انجام دادیم دیدیم ابن قدامة در مغنی نیز حرمت آن را متذکر شده است. او در مغنی ج 3 ص 282 می گوید: و لا یظلل علی راسه فی المحمل فان فعل فعلیه دم کره احمد فی الاستظلال فی المحمل خاصة و ما کانت فی معناه کالهودج و العماریة و الکنیسة و نحو ذلک علی البعیر. (اینها محمل هایی بوده است که جزئیات دقیق آنها برای ما امروزه مشخص

نیست. وجه جامع همه ی آنها در این بوده که همه ی آنها سرپوشیده بوده است.) بعد ابن قدامة موافقین و مخالفینی را ذکر می کند. به دلالت روایات رسیده ایم و گفتیم این روایات به هفت گروه تقسیم می شوند: الطائفة الاولی: روایاتی که به طور عام می گوید تظلیل حرام است. باب 64 از ابواب تروک احرام حدیث 3: عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع (موسی بن جعفر علیه السلام) أُظَلِّلُ وَ أَنَا مُحْرِمٌ قَالَ لَا قُلْتُ أَ فَأُظَلِّلُ وَ أُکَفِّرُ قَالَ لَا قُلْتُ فَإِنْ مَرِضْتُ قَالَ ظَلِّلْ وَ کَفِّرْ ... حدیث 6: عَنِ النَّخَعِیِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الرَّجُلِ الْمُحْرِمِ وَ کَانَ إِذَا أَصَابَتْهُ الشَّمْسُ شَقَّ عَلَیْهِ وَ صُدِّعَ (سردرد می گیرد) فَیَسْتَتِرُ مِنْهَا فَقَالَ هُوَ أَعْلَمُ بِنَفْسِهِ إِذَا عَلِمَ أَنَّهُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ تُصِیبَهُ الشَّمْسُ فَلْیَسْتَظِلَّ مِنْهَا حدیث 7: ُ عَنِ ابْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یُظَلِّلُ عَلَیْهِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ قَالَ لَا إِلَّا مَرِیضٌ أَوْ مَنْ بِهِ عِلَّةٌ وَ الَّذِی لَا یُطِیقُ الشَّمْسَ حدیث 8: ِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْهُ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الظِّلَالِ لِلْمُحْرِمِ فَقَالَ لَا یُظَلِّلُ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ أَوْ مَرَضٍ این حدیث مضمرة است و بیان نکرده که از کدام امام علیه السلام نقل می کند. در این روایت مستثنی منه همه ی موارد را شامل می شود و فقط کسی که علت و مرضی دارد

استثناء شده است. حدیث 9: عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یَسْتَتِرُ الْمُحْرِمُ مِنَ الشَّمْسِ فَقَالَ لَا إِلَّا أَنْ یَکُونَ شَیْخاً کَبِیراً أَوْ قَالَ ذَا عِلَّةٍ حدیث 11: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الظِّلَالِ لِلْمُحْرِمِ فَقَالَ اضْحَ (نپوشان و واضح کن) لِمَنْ أَحْرَمْتَ لَهُ قُلْتُ إِنِّی مَحْرُورٌ (انسانی گرمایی هستم) وَ إِنَّ الْحَرَّ یَشْتَدُّ عَلَیَّ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الشَّمْسَ تَغْرُبُ بِذُنُوبِ الْمُحْرِمِینَ حدیث 12: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الرَّیَّانِ عَنْ قَاسِمِ بْنِ الصَّیْقَلِ قَالَ مَا رَأَیْتُ أَحَداً کَانَ أَشَدَّ تَشْدِیداً (سختگیرتر) فِی الظِّلِّ مِنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع کَانَ یَأْمُرُ بِقَلْعِ الْقُبَّةِ وَ الْحَاجِبَیْنِ (دیواره ی محمل) إِذَا أَحْرَمَ بعد می خوانیم که سایه ی دیواره های محمل اشکال ندارد ولی حضرت احتیاط می کرد و حتی آنها را هم بر می داشت. (از باب استحباب) حدیث 13: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی الْکِلَابِیِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع إِنَّ عَلِیَّ بْنَ شِهَابٍ یَشْکُو رَأْسَهُ وَ الْبَرْدُ شَدِیدٌ وَ یُرِیدُ أَنْ یُحْرِمَ فَقَالَ إِنْ کَانَ کَمَا زَعَمَ فَلْیُظَلِّلْ وَ أَمَّا أَنْتَ فَاضْحَ (آشکار کن و نپوشان) لِمَنْ أَحْرَمْتَ لَهُ حدیث 7 باب 67 و حدیث 1 باب 68 از ابواب تروک احرام و حدیث 2 باب 6 از ابواب بقیة الکفارات بر مدعی دلالت دارد. الطائفة الثانیة: روایاتی که به مصادیق خاص مانند محمل، قبة کنیسه و غیره اشاره می کند. باب 64 از

ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَرْکَبُ الْقُبَّةَ فَقَالَ لَا قُلْتُ فَالْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ قَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. حدیث 2: عَنْهُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَرْکَبُ فِی الْقُبَّةِ قَالَ مَا یُعْجِبُنِی إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَرِیضاً قُلْتُ فَالنِّسَاءُ قَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. در این روایت عبارت (مَا یُعْجِبُنِی) بوی استحباب می دهد و به قرینه ی روایات دیگر و اینکه امام مریض را استثناء می کند و آن را در مورد زنان جایز می داند، حرمت فهمیده می شود. حدیث 4: عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَرْکَبُ فِی الْکَنِیسَةِ فَقَالَ لَا وَ هُوَ لِلنِّسَاءِ جَائِزٌ این روایت صحیحة است. حدیث 5 نیز با روایت دوم قریب المضمون است و هر دو از حلبی و از امام صادق علیه السلام نقل شده است. الطائفة الثالثة: نساء و اطفال را استثناء می کند. این روایات به دلالت التزامیه بیانگر این است که تظلیل برای مردان جایز نیست. باب 65 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِالْقُبَّةِ عَلَی النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ وَ هُمْ مُحْرِمُونَ الْحَدِیثَ این روایت صحیحة است. حدیث 2: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ

أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ یُضْرَبُ عَلَیْهَا الظِّلَالُ وَ هِیَ مُحْرِمَةٌ قَالَ نَعَمْ الْحَدِیثَ سند این روایت به سبب علی بن ابی حمزة ضعیف است. از این روایت استفاده می شود که در ذهن راوی این بوده است که تظلیل برای مردان اشکال دارد و از این رو حکم آن را در مورد زنان سؤال می کند. الطائفة الرابعة: روایاتی که بیماران را استثناء می کند. این روایات هم مفهوم دارند. باب 68 از ابواب تروک احرام حدیث 2: ِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ لَهُ زَمِیلٌ (هم کجاوه ای داشته) فَاعْتَلَّ (مریض شد) فَظَلَّلَ عَلَی رَأْسِهِ أَ لَهُ أَنْ یَسْتَظِلَّ فَقَالَ نَعَمْ این روایت مرسله است. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ کَتَبْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع أَنَّ عَمَّتِی مَعِی وَ هِیَ زَمِیلَتِی وَ یَشْتَدُّ عَلَیْهَا الْحَرُّ إِذَا أَحْرَمَتْ فَتَرَی لِی أَنْ أُظَلِّلَ عَلَیَّ وَ عَلَیْهَا فَکَتَبَ ظَلِّلْ عَلَیْهَا وَحْدَهَا الطائفة الخامسة: روایاتی که متذکر سایه ی محمل و امثال آن می شود (سقف و مانند آن در این روایت بیان نشده است کأنه اینها اشکال دارد) باب 67 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ قَالَ کَتَبْتُ إِلَی الرِّضَا ع هَلْ یَجُوزُ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یَمْشِیَ تَحْتَ ظِلِّ الْمَحْمِلِ فَکَتَبَ نَعَمْ الْحَدِیثَ این روایت صحیحة است. مراد زیر محمل

نیست زیرا کسی زیر شتر نمی رود بلکه مراد سایه انداختن محمل از پهلو بر فرد است. امروزه هم وقتی سوار ماشین می شوند دیوار و غیره بر سر مسلمانان سایه می افکند که اشکال ندارد. حدیث 6: أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الطَّبْرِسِیُّ فِی الْإِحْتِجَاجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ أَنَّهُ کَتَبَ إِلَی صَاحِبِ الزَّمَانِ ع یَسْأَلُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَرْفَعُ الظِّلَالَ (سایه ی بالای سرش را بر می دارد) هَلْ یَرْفَعُ خَشَبَ الْعَمَّارِیَّةِ (تخته های بدنه ی محمل) أَوِ الْکَنِیسَةِ وَ یَرْفَعُ الْجَنَاحَیْنِ (دو بالی که در دو طرف محمل است را هم باید بردارد) أَمْ لَا فَکَتَبَ إِلَیْهِ لَا شَیْ ءَ عَلَیْهِ فِی تَرْکِهِ رَفْعَ الْخَشَبِ الطائفة السادسة: روایاتی که بین سیر در سفر و بین اقامت در منزل فرق می گذارد باب 66 از ابواب تروک احرام. این باب حاوی محاجه ی بین ابو یوسف و بعضی از ائمه در مقابل خلفای عباسی است که ابو یوسف می پرسد شما می گویید: زیر سقف بودن اشکال دارد چرا وقتی فرد به محل اقامت می رسد می تواند زیر سقف برود که امام علیه السلام جواب محکمی به او می دهد. ان شاء الله روایات این باب را در مسأله ی دیگر می خوانیم. الطائفة السابعة: روایات معارض است که تظلیل را جایز می داند. باب 64 از ابواب تروک احرام حدیث 10: ِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِالظِّلَالِ لِلنِّسَاءِ وَ قَدْ رُخِّصَ فِیهِ لِلرِّجَال این روایت صحیحة است. از این روایت نیز

استشمام می شود که تظلیل گاهی برای مردان جایز است که همان مورد ضرورت، بیماری و امثال آن می باشد. بنابراین این روایت به ظاهر معارض است ولی در واقع معارض نمی باشد.

حرمت سایه برای مردان کتاب الحج

بحث اخلاقی: در کلمات قصار امام هادی علیه السلام می خوانیم: (إِنَّ الظَّالِمَ الْحَالِمَ یَکَادُ أَنْ یُعْفَی عَلَی ظُلْمِهِ بِحِلْمِهِ وَ إِنَّ الْمُحِقَّ السَّفِیهَ یَکَادُ أَنْ یُطْفِئَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفَهِهِ) (بحار الانوار، ج 75، ص 365.) امام علیه السلام در این روایت مقایسه ای بین ظالم صاحب حلم و غیر ظالم سفیه می کند. البته ممکن است مراد از حلم در اینجا عقل باشد همچنین ممکن است مراد همان تحمل و حلم و بردباری باشد. امام علیه السلام می فرماید: اولی ممکن است به سبب حلمش مشمول عفو الهی شود ولی دومی ممکن به سبب سفاهتش مشمول عنایت خداوند نشود. انسانی که عاقل است و حلم و بردباری دارد، هنگام ظلم کردن به حدی قانع می شود و از آن حد تجاوز نمی کند. از طرفی چون حلیم است ممکن است بعد پشیمان شود و در صدد تدارک ظلم بر آید. ولی شخص سفیه، ای بسا می خواهد رعایت حق کند ولی فسادی که به بار می آورد بیشتر از مقداری باشد که در صدد آباد کردن آن بوده است و ای بسا کار خوبی که انجام می دهد توأم با منت و ایذاء باشد. بارها گفته ایم از مسائلی که در هر زمان و علی الخصوص در زمان ما باید بر آن تکیه کرد مسأله ی عقلانیت در اسلام است. بسیاری از مذاهب، از عقلانیت فاصله گرفته اند. وقتی به مسیحیت

می گوییم تثلیث با توحید نمی سازد می گوید: این کار عقل نیست و خداوند هم واقعا سه تا است و هم واقعا یکی می باشد و می گویند مذهب عقلانی نیست بلکه کار دل می باشد. همچنین وقتی به متصوفه می گوییم که وحدت وجود صحیح نیست و اگر چنین باشد دیگر خالق و مخلوق و رازق و مرزوقی نیست و لازمه ی آن این است که خداوند در روز قیامت خودش را عقاب کند و خودش را در بهشت ببرد آنها در جواب می گویند: این مسأله کار عشق است نه عقل. متأسفانه جمعی از مسلمین هم به سبب دور ماندن از مکتب اهل بیت گرفتار همین تفکر شده اند و مثلا معتقد به جبر می باشند. وقتی می گوییم این کار با عدالت خداوند سازگار نیست زیرا من مجبور می باشم گناه کنم و بعد خدا هم مرا عذاب می کند. آنها در جواب می گویند: مذهب با عقل جدا است. همچنین می گویند: احکام تابع مصالح و مفاسد نیست و توجه ندارند که در این صورت ترجیح بلا مرجح می شود زیرا چرا این واجب شده است و آن حرام؟ ما به برکت اهل بیت طرفدار عقلانیت در اسلام هستیم. قریب به هفتاد آیه مربوط به عقل می باشد، عباراتی چون (اولو الالباب)، (اولوا العلم)، (یتفکرون)، (یتذکرون) و غیره در کتاب اصول کافی، اول ج اول احادیث عقل و جهل مطرح شده است و احادیث بسیاری در این زمینه وارد شده است. بنابراین پیروان این مکتب پیرو عقل هستند. امروزه چیزی که به انسان جاذبیت می دهد مسأله ی پیروی از

عقل است. ما روایات بسیاری در مورد فلسفه ی احکام داریم مانند علت اینکه نماز و یا روزه واجب شده است. معنای این روایات این است که دین بر اساس عقلانیت است. اگر عقلانیت از دین جدا شود، دین جزء خرافات می شود. امام هادی علیه السلام در کلام کوتاه بالا اشاره به همین نکته می کند و می فرماید: فرد ظالم اگر عاقل باشد، راه به روی او باز است ولی اگر محق باشد ولی سفیه راههها به روی او بسته می شود. انقلاب اسلامی نیز در ده روز به پیروزی رسید و این به سبب عقلانیت امام قدس سره و برنامه ی خاص ایشان بود. عقلانیت امام قدس سره ایجاب کرد که الگوی انقلاب کشور از الگوی انقلاب پیامبر اکرم (ص) اقتباس شود. رسول خدا (ص) سیزده سال در مکه فرهنگ سازی کرد و به تعلیم مردم پرداخت. بعد از اینکه مردم عاقل شدند پایه ی حکومت ریخته شد و رسول خدا (ص) بعد از مهاجرات حکومت اسلامی را تشکیل داد. بیش از هشتاد سوره از سور قرآن در مکه نازل شده است و مکه دوران فرهنگ سازی و تعلیم و تربیت بوده است. وقتی پایه های معرفتی یک مکتب محکم شود آن وقت انقلاب امکان پذیر است. امام قدس سره نیز پانزده سال با اعلامیه ها، روشنگری ها و امثال آن فرهنگ سازی و آگاهی بخشی کرد و این موجب شد انقلاب در آن ده روز به ثمر بنشیند. پیامبر اکرم (ص) وقتی مکه را فتح کرد و آخرین سنگرهای دشمن را فرو ریخت اعلام عفو عمومی دارد. امام قدس سره نیز

بعد از انقلاب فرمود سابقه ی اشخاص را رها کنید و معیار حال فعلی ایشان است. همچنین پیامبر اکرم (ص) مرتب به اصحاب و یارانش تذکر می داد که از هوای نفس دوری کنند: (حب الدنیا رأس کل خطیئة) معنای آن این است که جناح ها نباید به فکر خود باشند بلکه باید به فکر، مردم، نظام و کشور باشند. به دنبال این نباشند که منافع حزبی اشان چه چیزی را اقتضاء می کند. امام صادق علیه السلام در مورد فلسفه ی حج کلام بسیار جالبی دارد. ایشان در ضمن بیان فوائد حج می فرماید: نمایندگان همه ی مسلمین جهان در ایام حج دور هم جمع شده متحد می شوند. بعد می فرماید: (وَ لَوْ کَانَ کُلُّ قَوْمٍ إِنَّمَا یَتَّکِلُونَ عَلَی بِلَادِهِمْ وَ مَا فِیهَا هَلَکُوا وَ خَرِبَتِ الْبِلَادُ) یعنی اگر هر کشوری و هر جمعیتی به فکر منافع خود باشد هم کشورها هلاک می شوند و هم بندگان خدا. ما هم در زمان رحلت امام قدس سره علاوه بر اینکه باید به یاد امام باشیم باید به کارها و سیاست های او نیز توجه کنیم. موضوع: حرمت سایه برای مردان بحث در نوزدهمین تروک احرام است. این مسأله مهم و محل ابتلاء می باشد و آن اینکه مردها هنگام مسافرت نباید زیر سایه قرار بگیرند. طوائف هفت گانه ی روایات را خواندیم و اکنون به جمع بندی آنها می پردازیم: شش گروه از روایات مسأله ی فوق را مطرح می کند. بعضی با اطلاق و بعضی با بیان چند مصداق و امثال آن، بعضی هم از معاف بودن زنان و کودکان سخن می گفت

که مفهوم آنها مؤید ما می باشد، همچنین روایاتی که می گفت در منزل می توان زیر سایه رفت ولی در حال سفر نه. از حدیث 10 باب 64 از ابواب تروک احرام استفاده ی مخالفت می شد: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بَأْسَ بِالظِّلَالِ لِلنِّسَاءِ وَ قَدْ رُخِّصَ فِیهِ لِلرِّجَالِ از حدیث 2 باب 64 هم مخالفت استشمام می شد : عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَرْکَبُ فِی الْقُبَّةِ قَالَ مَا یُعْجِبُنِی إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَرِیضاً قُلْتُ فَالنِّسَاءُ قَالَ نَعَمْ ولی با این حال می گوییم: عبارت (مَا یُعْجِبُنِی) منافاتی با آن طوائف ندارد خصوصا که ذیل حدیث آن را توضیح می دهد. همچنین حدیث ده اشاره به حال ضرورت دارد بنابراین خلاصه اینکه اصل مسأله دارای مشکلی نیست و هم از نظر اقوال و هم روایات امری مسلم می باشد حتی از روایات متعددی برداشت می شد که اصل مسأله در نظر راوی مسلم بود و فقط از شاخ و برگ آن سؤال می کرد. بعد امام قدس سره اضافه می کند که تظلیل برای نساء و صبیان بی اشکال است. ما هم این روایات را در طائفه ی سوم خواندیم. البته صبی باید به حدی باشد که رجل به آنها صدق نکند که غالبا همان سنین قبل از بلوغ می باشد به هر حال باید به سنی باشند که تاب تحمل گرما و سرما را نداشته باشند. اما فرع دوم در کلام امام قدس سره: بین انواع سترها و سایه ها فرقی نیست. چه از نوع وسائل سایه دار

گذشته باشد و یا از وسائل امروز. کسی نمی تواند بگوید که روایات در مورد قبه و کنیسه و محمل ها و کجاوه های گذشته بوده است و ارتباطی به ماشین های مسقف و هواپیمای امروزی و امثال آن ندارد. دلیل عدم فرق دو چیز است: دلیل اول: اطلاقات: طائفه ی اولی از روایات که مطلق بود و هر نوع سایه را ممنوع می شمرد. دلیل دوم: الغاء خصوصیت: طائفه ی ثانیة که مصادیقی مانند قبه و کنیسه و غیرهما را بیان می کرد روایات مطلق طائفه ی اول را تقیید نمی کند زیرا اینها از باب بیان مصداق است و اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. این روایات را به دست هر کسی که بدهیم الغاء خصوصیت می کند و می گوید بین وسائل دیروز و امروز فرقی نیست. فرع سوم: آیا سایه بیان حتما باید بالای سر باشد تا حرام باشد یا اینکه اگر سایبان در طرف راست و چپ هم باشد باز ممنوع است؟ اگر آفتاب از طرف شرق و غرب می تابد و من در کنار بدنه ی اتومبیل، کجاوه، دیوار و امثال آن باشم و یا اگر عده ای هنگام حرکت هستند و من در سایه ی شتران حرکت کنم آن هم ممنوع می باشد. صاحب جواهر در ج 18 ص 403 از شهید ثانی در مسالک نقل می کند که فقط بالای سر معیار است ولی بعضی از عبارات اصحاب نشان می دهد که از کنار هم مانع می باشد. نقول: اگر معیار ما طائفه ی اولی باشد که مطلقات بود و فقط از سایه و تستر سخن

می گفت در این حال هر نوع سایه و تستری ممنوع می باشد. با این حال در طائفه ی پنجم در صحیحه ی محمد بن اسماعیل بن بزیع که حدیث اول باب 67 از ابواب تروک احرام است خواندیم که سایه از پهلو اشکال ندارد. روایت 6 باب 67 هم همین دلالت را داشت این روایت که سؤال حمیری از امام زمان سلام علیه بود بیانگر این بود که سایه ی محمل و امثال آن اشکال ندارد. البته روایت حمیری مرسله است زیرا طبرسی صاحب احتجاج که حدیث فوق را نقل می کند قرن ها قبل از حمیری می زیسته است.

اختصاص حرمت استظلال به حال سفر کتاب الحج

موضوع: اختصاص حرمت استظلال به حال سفر بحث در مسأله ی 37 از مسائل مربوط به تروک احرام است و آن اینکه شخص محرم اگر مرد باشد، در مسیر راه نباید زیر سایه باشد. حال بحث در این است که آیا در منزل و یا خیمه و یا در بازارچه و یا تونل می توانند حرکت کنند و یا اینکه می توانند چتر بر سر بگیرند و حرکت کنند و امثال آن (مواردی که در حال سفر نیستند.) امام قدس سره می فرماید: حرمة الاستظلال مخصوصة بحال السیر و طی المنازل من غیر فرق بین الراکب و غیره و اما لو نزل فی منزل کمنی و عرفات او غیرهما فیجوز الاستظلال تحت السقف و الخیمة و اخذ المظلة فیجوز لمن کان فی منی ان یذهب مع المظلة الی المذبح او محل رمی الجمرات و ان کان الاحتیاط فی الترک امام قدس سره در این مسأله ابتدا یک قاعده ی کلیة بیان می کند و

بعد مصادیقی از آن را ذکر می کند، می فرماید: حرمت زیر سایه بودن برای مردان مختص به حال سیر و در حال مسافرت بودن است. در این صورت محرم چه راکب باشد و چه پیاده در هر حال باید از استظلال اجتناب کند (این در مقابل قول شهید ثانی است که می فرماید: پیاده ها می توانند زیر سایه باشند) اما اگر محرم وارد منزل شد مانند اینکه به منی یا عرفات رسید و یا وارد قهوه خانه های وسط راه شد در این حال می تواند زیر سقف سایه دار باشد و یا اینکه چتر بر سر گیرد. از این رو کسی که در منی است می تواند چتر بر سر گیرد و به محل قربانی و یا به منی برود. هرچند احتیاط مستحب در ترک است. این احتیاط ناظر به قول کسانی است که می گویند اگر به منزل رسیدی زیر خیمه برو ولی زیر سایبانی که با انسان حرکت می کند مانند چتر قرار نگیرند. اقوال علماء: کاشف اللثام، ج 5 ص 402 می فرماید: فی المنتهی اذا نزل جاز ان یستظل بالسقف و الحائط و الشجرة و الخباء (خیمه) و الخیمة و ان ینزل تحت الشجرة و یطرح علیها ثوبا یستتر به و ان یمشی تحت الظلال. (مثلا از زیر بازارچه و یا تونل رد شود) صاحب جواهر این مسأله را شفاف تر مطرح می کند و در ج 18 ص 405 می فرماید: لا خلاف فی جوازه للرجل حال النزول بل الاجماع بقسمیه علیه نعم قد یتوقف فی تظلیل یسیر معه و نحو (یعنی در سایه ای مانند چتر

که با انسان حرکت می کند نباید قرار گرفت و فقط می توان زیر سایه بان ثابت بود.) فالاحوط ان لم یکن اقوی اجتنابه بنابراین مطابق فتوای ایشان حتی بعد از اقامت هم نمی شود سوار ماشین سقف دار شد ولی امام قدس سره و ما اشکال نمی کنیم اگر به این فتوا قائل شویم مشکلات بسیاری برای حجاج ایجاد می شود زیرا غالبا برای رفتن به حرم در روز از ماشین استفاده می کنند. دلیل مسألة: دلیل اول: سیره. سیره بر این بوده است که افراد در منی و عرفات زیر خیمه و منزل می رفتند و کسی حکم به عدم جواز نکرده است. از روایات هم استفاده می شود که در عصر رسول خدا (ص) هم خیمه وجود داشته است. از آن بالاتر، اختلافی که بین ما و دیگران است در منزل نیست بلکه در مسیر راه اختلاف می باشد. در منزل همه از شیعه و سنی اتفاق دارند که می توان زیر سقف رفت و اختلاف فقط در مسیر و در حال مسافرت وجود دارد. دلیل دوم: روایات باب 66 از ابواب تروک احرام این روایات بین منزل و بین مسیر راه فرق می گذارند و غالب این روایات در مقابل اهل سنت مانند ابو حنیفة، ابو یوسف شاگر ابو حنیفة و یا در حضور هارون الرشید و یا مهدی عباسی و سایر خلفاء عباسی می باشد. این روایات بیشتر حاوی این بحث است که چرا در مسیر راه باید بالای سر مکشوف باشد و در محل اقامت لازم نیست. البته سند این احادیث خالی از اشکال نیست ولی چون متضافر است

و اصحاب هم به آن عمل کرده اند ضعف سند آن جبران می شود. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُثَنَّی الْخَطِیبِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ وَ بَشِیرِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ قَالَ قَالَ لِی مُحَمَّدٌ أَ لَا أَسُرُّکَ یَا ابْنَ مُثَنًّی فَقُلْتُ بَلَی فَقُمْتُ إِلَیْهِ فَقَالَ لِی دَخَلَ هَذَا الْفَاسِقُ (ابو یوسف) آنِفاً فَجَلَسَ قُبَالَةَ أَبِی الْحَسَنِ ع (در مقابل امام کاظم علیه السلام نشست) ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا تَقُولُ فِی الْمُحْرِمِ یَسْتَظِلُّ عَلَی الْمَحْمِلِ؟ فَقَالَ لَهُ لَا قَالَ فَیَسْتَظِلُّ فِی الْخِبَاءِ؟ (در خیمه چطور؟) فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَأَعَادَ عَلَیْهِ الْقَوْلَ شِبْهَ الْمُسْتَهْزِئِ یَضْحَکُ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَمَا فَرْقٌ بَیْنَ هَذَا؟ فَقَالَ یَا أَبَا یُوسُفَ إِنَّ الدِّینَ لَیْسَ یُقَاسُ کَقِیَاسِکُمْ. أَنْتُمْ تَلْعَبُونَ (شما با دین خدا بازی می کنید) إِنَّا صَنَعْنَا کَمَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قُلْنَا کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَرْکَبُ رَاحِلَتَهُ فَلَا یَسْتَظِلُّ عَلَیْهَا وَ تُؤْذِیهِ الشَّمْسُ (آفتاب هم ناراحتش می کرد) فَیَسْتُرُ بَعْضَ جَسَدِهِ بِبَعْضٍ وَ رُبَّمَا یَسْتُرُ وَجْهَهُ بِیَدِهِ وَ إِذَا نَزَلَ (وقتی پیاده می شد) اسْتَظَلَّ بِالْخِبَاءِ وَ فِی الْبَیْتِ وَ بِالْجِدَارِ. در سند حدیث محمد بن فضیل قرار دارد که در مورد آن گفته شده است که جزء غلاة بوده است. او توثیق نشده است. حدیث 2: عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ قَالَ کُنَّا فِی دِهْلِیزِ یَحْیَی بْنِ خَالِدٍ بِمَکَّةَ (که از رجال بنی عباس بوده) وَ کَانَ هُنَاکَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی ع وَ أَبُو یُوسُفَ فَقَامَ إِلَیْهِ أَبُو یُوسُفَ وَ

تَرَبَّعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ جُعِلْتُ فِدَاکَ الْمُحْرِمُ یُظَلِّلُ قَالَ لَا قَالَ فَیَسْتَظِلُّ بِالْجِدَارِ وَ الْمَحْمِلِ وَ یَدْخُلُ الْبَیْتَ وَ الْخِبَاءَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَضَحِکَ أَبُو یُوسُفَ شِبْهَ الْمُسْتَهْزِئِ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع یَا أَبَا یُوسُفَ إِنَّ الدِّینَ لَیْسَ یُقَاسُ کَقِیَاسِکَ وَ قِیَاسِ أَصْحَابِکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ فِی کِتَابِهِ بِالطَّلَاقِ وَ أَکَّدَ فِیهِ شَاهِدَیْنِ وَ لَمْ یَرْضَ بِهِمَا إِلَّا عَدْلَیْنِ وَ أَمَرَ فِی کِتَابِهِ بِالتَّزْوِیجِ وَ أَهْمَلَهُ بِلَا شُهُودٍ فَأَتَیْتُمْ بِشَاهِدَیْنِ فِیمَا أَبْطَلَ اللَّهُ وَ أَبْطَلْتُمْ شَاهِدَیْنِ فِیمَا أَکَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَجَزْتُمْ طَلَاقَ الْمَجْنُونِ وَ السَّکْرَانِ حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَحْرَمَ وَ لَمْ یُظَلِّلْ وَ دَخَلَ الْبَیْتَ وَ الْخِبَاءَ وَ اسْتَظَلَّ بِالْمَحْمِلِ وَ الْجِدَارِ فَقُلْنَا کَمَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَسَکَتَدر این حدیث امام علیه السلام در مقابل سؤال ابو یوسف به جوابی نقضی در مورد طلاق و ازدواج مثال می زند تا ثابت کند که کار دین با قیاس جلو نمی رود. بعد اضافه می فرماید: که شما دستور قرآن را برعکس کرده اید و در مورد طلاق دو شاهد را لازم نمی دانیم ولی در مورد ازدواج قائل به لزوم دو شاهد هستید. حدیث 3: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع أَنَّهُ سُئِلَ مَا فَرْقٌ بَیْنَ الْفُسْطَاطِ وَ بَیْنَ ظِلِّ الْمَحْمِلِ فَقَالَ لَا یَنْبَغِی أَنْ یُسْتَظَلَّ فِی الْمَحْمِلِ وَ الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا أَنَّ الْمَرْأَةَ تَطْمَثُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَتَقْضِی الصِّیَامَ وَ لَا تَقْضِی الصَّلَاةَ قَالَ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ در این حدیث هم امام جواد علیه السلام در رد قیاس مزبور به مسأله ی زن در حال

عادت قیاس می کند و می فرماید: زن در حال عادت هم نماز را ترک می کند و هم روزه را ولی بعد از پاک شدن نماز را لازم نیست قضا کند ولی روزه را باید قضا کند. حدیث 4: فِی عُیُونِ الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ قَالَ أَبُو یُوسُفَ لِلْمَهْدِیِّ وَ عِنْدَهُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع أَ تَأْذَنُ لِی أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ لَیْسَ عِنْدَهُ فِیهَا شَیْ ءٌ (که امام کاظم نتواند جواب دهد) فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَقَالَ لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع أَسْأَلُکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ مَا تَقُولُ فِی التَّظْلِیلِ لِلْمُحْرِمِ قَالَ لَا یَصْلُحُ قَالَ فَیَضْرِبُ الْخِبَاءَ فِی الْأَرْضِ وَ یَدْخُلُ الْبَیْتَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا الْفَرْقُ بَیْنَ هَذَیْنِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع مَا تَقُولُ فِی الطَّامِثِ أَ تَقْضِی الصَّلَاةَ قَالَ لَا قَالَ فَتَقْضِی الصَّوْمَ قَالَ نَعَمْ قَالَ وَ لِمَ قَالَ هَکَذَا جَاءَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هَکَذَا جَاءَ هَذَا فَقَالَ الْمَهْدِیُّ لِأَبِی یُوسُفَ مَا أَرَاکَ صَنَعْتَ شَیْئاً (دیدی کاری از دستت بر نیامد) قَالَ رَمَانِی بِحَجَرٍ دَامِغٍ (ابو یوسف گفت: امام کاظم با آن جواب در واقع سنگ محکمی بر دهان من زد) این روایت مرسله است. حدیث 5: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ أَیْشٍ فَرْقٌ (چه فرقی است) مَا بَیْنَ ظِلَالِ الْمُحْرِمِ وَ الْخِبَاءِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ السُّنَّةَ لَا تُقَاسُ راوی این حدیث امام رضا علیه السلام است که جریان سؤال ابو حنیفه از امام صادق علیه السلام را

نقل می کند. امام رضا علیه السلام معاصر ابو حنیفه نبود چون ابو حنیفه سنه ی 150 فوت کرد و امام رضا علیه السلام در سال 148 متولد شد. صاحب جواهر از این روایت به صحیحة یاد می کند و حال آنکه این حدیث از قرب الاسناد است و ما در سند آن اشکال می کنیم. این شاید به سبب آن بوده است که صاحب جواهر در سند قرب الاسناد اشکال نمی کرد. حدیث 6: أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ الطَّبْرِسِیُّ فِی الْإِحْتِجَاجِ قَالَ سَأَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ (شاگرد معروف دیگری از ابو حنیفه) أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی ع بِمَحْضَرٍ مِنَ الرَّشِیدِ (هارون الرشید عباسی) وَ هُمْ بِمَکَّةَ فَقَالَ لَهُ أَ یَجُوزُ لِلْمُحْرِمِ أَنْ یُظَلِّلَ عَلَیْهِ مَحْمِلُهُ فَقَالَ لَهُ مُوسَی ع لَا یَجُوزُ لَهُ ذَلِکَ مَعَ الِاخْتِیَارِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ أَ فَیَجُوزُ أَنْ یَمْشِیَ تَحْتَ الظِّلَالِ مُخْتَاراً فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَتَضَاحَکَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ (پوزخند زد) مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع أَ تَعْجَبُ مِنْ سُنَّةِ النَّبِیِّ ص وَ تَسْتَهْزِئُ بِهَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَشَفَ ظِلَالَهُ فِی إِحْرَامِهِ وَ مَشَی تَحْتَ الظِّلَالِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ إِنَّ أَحْکَامَ اللَّهِ یَا مُحَمَّدُ لَا تُقَاسُ فَمَنْ قَاسَ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ فَسَکَتَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ لَا یُرْجِعُ جَوَاباً

حرمت استظلال برای مردان کتاب الحج

موضوع: حرمت استظلال برای مردان بحث در این است که حرمت استظلال برای محرم مخصوص به حالت سفر است. اما وقتی محرم به منزل رسید می تواند زیر خیمه و سقف خانه باشد. در جلسه ی قبل روایات آن را خواندیم. بقی هنا امور: الامر الاول: بعضی از اصحاب گفته اند که عدم

جواز زیر سایه رفتن برای مرد محرم مخصوص کسانی است که سواره هستند ولی اگر مردی در حال پیاده راه رفتن است او می تواند زیر سایه باشد و یا مثلا چتری بر سر خود بگیرد. صاحب حدائق در ج 15 ص 479 این قول را مطرح می کند و از شهید ثانی و غیر او این قول را نقل می کند و می فرماید: صرح شیخنا الشهید الثانی نور الله تعالی مضجعه و غیره بان التظلیل انما یحرم حالة الرکوب فلو مشی تحت الظلال کما لو مشی تحت الجمل و المحمل جاز. صاحب جواهر هم در ج 18 ص 403 متعرض این معنا شده است و از شهید ثانی همان قول را نقل می کند و بعد اضافه می کند: و فیه منع واضح. ابتدا باید دید مستند شهید ثانی چه بوده است. ظاهر دلیل ایشان همان روایاتی بود که قبلا خواندیم و در باب 67 از ابواب تروک احرام آمده بود و آن اینکه می فرمود شخص پیاده می تواند تحت سایه ی محمل و یا شتر حرکت کند. نقول: این روایات متعرض جواز استظلال از کنار است نه بالای سر. بحث ما اکنون در مورد ستر از بالای سر است. کسی که پیاده است هرگز زیر شکم شتر و یا زیر خیمه که روی شتر است نمی رود بلکه فقط از کنار آن حرکت می کند آن روایات ناظر به سایه ی بالای سر نیست. مضافا بر اینکه روایاتی وجود داشت که مطلق بود و اصل سایه را برای محرم حرام می دانست. این روایات شخص محرم را چه سواره باشد و

چه پیاده شامل می شود. مضافا بر اینکه در سابق معمول نبوده است که کسی محرم شود و بالای سر خود چتر و چیزی مانند آن بگیرد. الامر الثانی: آیا بین استظلال، به چیزی که همراه فرد حرکت می کند و یا چیزی که ثابت است فرق دارد؟ چیزی که همراه محرم حرکت می کنند مانند، چتر، ماشین سقف دار و یا استفاده از محمل و امثال آن است ولی چیزهایی که ثابت است مانند رفتن در تونل ، بازارچه، زیر پل و امثال آن می باشد. این مسأله را غالبا متعرض نشده اند ولی مرحوم فخر المحققین در شرح ارشاد این مسأله را ذکر کرده است که ما آن را از کشف اللثام نقل می کنیم که می فرماید: ان المُحرَّم علیه سائرا (در حال سیر) انما هو الاستظلال بما ینتقل معه کالمحمل اما لو مشی تحت سقف او ظل او سوق او شبهه فلا بأس. ما می گوییم: اقوی این است که از سایه بان متحرک اجتناب کند ولی رد شدن از زیر سایه بان ثابت اشکال ندارد. در این مورد روایت خاصی وارد نشده است ولی ما می گوییم اطلاقات روایات سایبان ثابت را شامل نمی شود. در این روایات از محمل، قبة، سایه ی شتر و امثال آن که همه متحرک هستند سخن به میان آمده است. از این رو مطلقات روایات همه منصرف به سایبان متحرک است. مضافا بر اینکه فلسفه ی حرمت استظلال این است که فرد رنگ صورتش در برابر خورشید تغییر کند و این در صورتی اتفاق می افتد که فرد به مدت طولانی زیر سایبان باشد

و حال آنکه رفتن از زیر سایبان ثابت مانند پل، تونل و غیره در مدت زمان کوتاهی صورت می پذیرد. بنابراین حکمت حکم که تغیر لون است با رفتن از زیر پل و یا گذر از بازار کوچک و یا تونل سرپوشیده نادیده گرفته نمی شود و نمی توان این موارد را ممنوع کرد. حتی اگر شک کنیم که آیا اطلاقات از سایبان ثابت منصرف است و به عبارت دیگر اگر شک کنیم که باید به اطلاق روایات اخذ کنیم و سایبان ثابت و متحرک هر دو را ممنوع بدانیم یا اینکه به سراغ انصراف رویم و فقط سایبان متحرک را ممنوع بدانیم، هنگام شک باید به سراغ انصراف رفت زیرا اطلاق به دلیل احتیاج دارد نه انصراف برای اینکه برای اثبات اطلاق، باید متکلم در مقام بیان باشد، بیان نکند، انصراف نداشته باشد و قدر متیقنی در کار نباشد. اگر این چهار مقدمه ثابت شود اطلاق محقق می شود و الا نه. بعضی از معاصرین دلیل دیگری بر جواز اقامه کرده اند و آن اینکه محرم برای احرام حج باید از مسجد الحرام محرم شود (در حج تمتع احرام از مسجد الحرام افضل است و فرد در عمره ی حج افراد هم از مسجد الحرام محرم می شود.) و این در حالی است که فرد بعد از احرام باید از زیر سقف های مسجد عبور کند. این استدلال به نظر ما صحیح نیست زیرا فردی هنگام احرام مزبور در منزل ساکن شده است و هنگام سکونت در منزل زیر سقف رفتن بلا مانع است. سخن فقط در حال سیر و مسافرت کردن می باشد.

فرد که وارد مکه می شود در واقع وارد منزل شده است. الامر الثالث: اگر محرم هنگام سفر پیاده شود تا به کاری که برایش پیش آمده برسد، مثلا می خواهد نماز بخواند، قضای حاجت کند و یا صبر کند رفقایش برسند آیا در این حال می تواند زیر سایه برود؟ در این حال او هرچند در حال سفر است ولی در حال سیر و حرکت نیست. البته واضح است که اگر در این حال وارد منزل و یا قهوه خانه شود اشکال ندارد. بحث در سایبان متحرک است. این فرع را کمتر کسی متعرض شده است. آیة الله خوئی در معتمد ج 28 ص 498 این مسأله را متذکر شده است و می فرماید: و کذلک (ای لا باس) فیما نزل فی الطریق للجلوس او لملاقاة الاصدقاء او لغیر ذلک و الاظهر جواز الاستظلال فی هذه الموارد بمظلة (چتر) و نحوها ایضا و ان کان الاحوط اجتنابه نقول: در این مورد روایت و شهرتی وجود ندارد. دلیل ما همان انصراف است و اینکه قدر مسلم ادله حال سیر است در غیر این حالت می توان زیر سایه رفت. بله احتمال دارد اطلاقات این مورد را شامل شود در این حال که شک پیش می آید می گوییم: انصراف مقدم است. (به همان دلیلی که گذشت) مسأله ی بعدی که مسأله ی 38 است مسأله ی مهمی است و آن اینکه حرمت استظلال آیا مختص به روز است یا اینکه شب را هم شامل می شود. در این زمان ماشین ها هنگام شب همه سقف دار است. از این رو بحث در این است که

آیا ظل و سایه که در روایات آمده است باید بالفعل باشد که در روز محقق می شود و یا بالقوه را هم شامل می شود که مطابق آن حتی در شب هم نباید زیر سایه رفت. بعد بحث از این مبحث به مبحث بین الطلوعین کشیده می شود که اگر در شب بتوان زیر سایه بود آیا در بین الطلوعین می توان زیر سایه رفت، همچنین در روزهای ابری که آفتاب نیست و سایه ای در کار نیست، همچنین در شب های بارانی و یا طوفانی چطور که اگر فرد از ماشین سقف دار بیرون رود گرفتار باد و باران می شود. ان شاء الله فردا متذکر این مسأله می شویم.

استظلال در شب کتاب الحج

موضوع: استظلال در شب بحث در مسأله ی 38 از مسائل تروک احرام است. این مسأله به حدی مهم است که بعضی آن را قبل از تروک احرام مطرح کرده اند. امام قدس سره در این مسأله می فرماید: جلوس المحرم حال طی المنزل فی المحمل و غیره مما هو مسقَّف اذا کان السیر فی اللیل خلاف الاحتیاط (احتیاط مستحبی) و ان کان الجواز لا یخلو عن قوة فیجوز السیر محرما مع الطائرة السائرة فی اللیل در عصر ما تمام زوار و بسیاری از زوار کشورهای دیگر از مسجد شجره محرم می شوند و شبانه با ماشین های مسقف به مکه می روند بنابراین اگر در این مسأله به این نتیجه برسیم که حتی در شب هم نمی توان زیر سقف رفت تمامی حجاج باید کفاره ی ذبح شاة دهند. البته در سابق این مسئله چه بسا محل ابتلاء نبوده است زیرا کاروان

ها سابقا در شب حرکت نمی کردند و فقط در روز به طی مسیر می پرداختند از این رو در کلمات قدماء خبری از این مسأله نیست. همچنین در روایات هم اثری از آن نیست. با این حال از روایات مختلف شواهدی می توان بر این مسأله پیدا کرد بر این اساس ابتدا آن شواهد را بررسی می کنیم: روایات را بر سه گروه تقسیم می کنیم: گروه اول: گروهی که مصداق را بین می کند مانند قبة، محمل، کنیسه و وسائل سرپوشیده ی آن زمان. گروه دوم: روایاتی که از استظلال، تستر و تغطیة نهی می کند بدون اینکه به مصادیق اشاره کرده باشد. گروه سوم: روایاتی که از باران و طوفان سخن می گوید. ما این روایات را بحث نمی کنیم زیرا عنوان مطر عنوانی مستقل است و در مسائل آینده آن را مستقلا بررسی خواهیم کرد. باب 64 از ابواب تروک احرام حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ یَرْکَبُ الْقُبَّةَ فَقَالَ لَا قُلْتُ فَالْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ قَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. در این روایت از مرکب سرپوشیده که همان قبه است نهی شده است. حدیث 2: عَنْهُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ یَرْکَبُ فِی الْقُبَّةِ قَالَ مَا یُعْجِبُنِی إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَرِیضاً قُلْتُ فَالنِّسَاءُ قَالَ نَعَمْ این روایت صحیحة است. در این روایت عبارت (مَا یُعْجِبُنِی) بوی استحباب می دهد ولی به قرینه ی روایات دیگر و اینکه امام مریض را استثناء

می کند و آن را در مورد زنان جایز می داند، حرمت فهمیده می شود. نقول: این روایات مطلق است و به اطلاقش شامل شب هم می شود ولی در روایت دوم قبه و غیره در مورد مریض به عنوان محافظی از سرما و گرما است ولی اگر هوا شب باشد و نه سرمایی در کار باشد نه گرمایی و نه فردی که مریض باشد واضح است در این حال اصلا قبه موضوعیتی ندارد. به عبارت دیگر استفاده از قبه برای حفاظت از سرما و گرما بوده است ولی در شب که سرما و گرمایی نیست اصلا احتیاجی به قبه نیست و وجود و عدم قبه یکی است بنابراین نهی مزبور فقط در روز است که گرمای آفتاب وجود دارد. مضافا بر اینکه در سابق در شب حرکت نمی کردند و شب زمان اطراق بوده است. در روایات نماز قصر آمده است که حد مسافت (مسیرة یوم) می باشد. یعنی در روز هشت فرسخ می رفتند و در شب می خوابیدند. اما روایات گروه دوم: روایات مطلقة باب 64 از ابواب تروک احرام حدیث 3: عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع (موسی بن جعفر علیه السلام) أُظَلِّلُ وَ أَنَا مُحْرِمٌ قَالَ لَا قُلْتُ أَ فَأُظَلِّلُ وَ أُکَفِّرُ قَالَ لَا قُلْتُ فَإِنْ مَرِضْتُ قَالَ ظَلِّلْ وَ کَفِّرْ ... در این روایت در معنای ظل این نکته خوابیده است که چیزی در مقابل آفتاب و غیره سایه بیندازد. معنا ندارد کسی شب در سایه باشد. همچنین ذکر مرض در روایت فوق به این معنا است که فرد مریض است و

طاقت آفتاب و یا سرما را ندارد و باید در چیز سایه داری مانند ماشین مسقف و یا قبه و امثال آن باشد تا محفوظ بماند. بنابراین همه علامت این است که سخن از روز و در زیر آفتاب می باشد. حدیث 6: عَنِ النَّخَعِیِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الرَّجُلِ الْمُحْرِمِ وَ کَانَ إِذَا أَصَابَتْهُ الشَّمْسُ شَقَّ عَلَیْهِ وَ صُدِّعَ فَیَسْتَتِرُ مِنْهَا فَقَالَ هُوَ أَعْلَمُ بِنَفْسِهِ إِذَا عَلِمَ أَنَّهُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ تُصِیبَهُ الشَّمْسُ فَلْیَسْتَظِلَّ مِنْهَا در این روایت هم از نور و گرمای خورشید سخن به میان آمده است و حال آنکه در شب خورشیدی وجود ندارد. قرینه ی دوم: روایاتی که در مورد اضحاء آمده است یعنی باید صورتت را در معرض آفتاب قرار دهی. این روایات هم واضح است که در مورد روز می باشد. حدیث 13: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی الْکِلَابِیِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع إِنَّ عَلِیَّ بْنَ شِهَابٍ یَشْکُو رَأْسَهُ وَ الْبَرْدُ شَدِیدٌ وَ یُرِیدُ أَنْ یُحْرِمَ فَقَالَ إِنْ کَانَ کَمَا زَعَمَ فَلْیُظَلِّلْ وَ أَمَّا أَنْتَ فَاضْحَ (آشکار کن و نپوشان) لِمَنْ أَحْرَمْتَ لَهُ قرینه ی سوم: روایاتی که می گوید نباید از حر و برد تغطی کرد حدیث 14: َ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ أَ یَتَغَطَّی قَالَ أَمَّا مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ فَلَا معنای این روایت این است که اگر حر و برد نباشد (مانند شب) می توان تغطی کرد. قرینه ی چهارم: تمام

روایاتی که در آن از استظلال سخن گفته شده است که ظاهر در استظلال بالفعل است نه در بالقوة به نظر ما ظاهر تمامی عناوین در بالفعل است. مجتهد کسی است که بالفعل مجتهد است و هکذا عادل و فاسق. بالقوة بودن احتیاج به قرینه دارد. بنابراین استظلال و ظل یعنی چیزهایی که الآن سایه دارد و شب را شامل نمی شود. قرینه ی پنجم: روایات متعددی است که می گوید: با زیر سایه نرفتن خداوند تا غروب آفتاب تمامی گناهان را پاک می کند. این نشان می دهد که زیر سایه نرفتن تا غروب آفتاب است. حدیث 3: عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع أُظَلِّلُ وَ أَنَا مُحْرِمٌ... ثُمَّ قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَا مِنْ حَاجٍّ یَضْحَی مُلَبِّیاً حَتَّی تَغِیبَ الشَّمْسُ إِلَّا غَابَتْ ذُنُوبُهُ مَعَهَا حدیث 11: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الظِّلَالِ لِلْمُحْرِمِ فَقَالَ اضْحَ (نپوشان و واضح کن) لِمَنْ أَحْرَمْتَ لَهُ قُلْتُ إِنِّی مَحْرُورٌ (انسانی گرمایی هستم) وَ إِنَّ الْحَرَّ یَشْتَدُّ عَلَیَّ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الشَّمْسَ تَغْرُبُ بِذُنُوبِ الْمُحْرِمِینَ مضافا بر این اگر شک کنیم آیا این روایات با این همه قرائن شب را هم شامل می شود اصل برائت جاری می کنیم. نکته ی دیگر این است که هنگامی که ماشین حرکت می کند باد تولید می شود و این باید خود ناراحت کننده است و اینکه ماشین سرپوشیده است برای محفوظ ماندن از باد است هکذا در هواپیما. آیا ماندن در

ماشین به این امر و محفوظ ماندن ایجاد مشکل می کند به این معنا که نباید خود را از این باد مخفی کرد؟ یا اینکه این باد چون مصنوعی است و از خود ماشین تولید شده است لازم نیست انسان خود را در معرض آن قرار دهد. این باد با بادی که در به شکل طبیعی در خارج وجود دارد فرق دارد. ان شاء الله باید این مسأله را بررسی کنیم.

پرهیز از باران و سرما کتاب الحج

موضوع: پرهیز از باران و سرما بحث در مسأله ی 38 از مسائل مربوط به تروک احرام است و آن اینکه شخص محرم اگر مرد باشد آیا شب می تواند سوار وسیله ی نقلیة مسقف بشود؟ با دلائلی ثابت کردیم که انجام این کار برای او جایز است. اینکه به دو امر می پردازیم: الامر الاول: در مورد شب های بارانی در مورد مطر روایات متعددی داریم. البته در این روایات سخنی از شب و روز نیست و ما در کلمات علماء ندیدیم این مسأله زیاد مورد عنایت قرار گرفته شده باشد. باب 6 از ابواب بقیة الکفارات در میان این روایات صحیح السند هم وجود دارد و سند بعضی محل کلام است. حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ کَتَبْتُ إِلَیْهِ الْمُحْرِمُ هَلْ یُظَلِّلُ عَلَی نَفْسِهِ إِذَا آذَتْهُ الشَّمْسُ أَوِ الْمَطَرُ أَوْ کَانَ مَرِیضاً أَمْ لَا فَإِنْ ظَلَّلَ هَلْ یَجِبُ عَلَیْهِ الْفِدَاءُ أَمْ لَا فَکَتَبَ یُظَلِّلُ عَلَی نَفْسِهِ وَ یُهَرِیقُ دَماً إِنْ شَاءَ اللَّهُ این روایت مضمره است. در این روایت بعد از جواز تظلیل امر به کفاره صادر شده است و این

علامت آن است که این کار احتیاطا جایز نیست و حتی اگر فرد مضطر شود کفاره ساقط نمی شود. در این روایت سخنی از شب و روز نیست هرچند ممکن است به سبب اینکه مطر در کنار شمس ذکر شده است احتمال دهیم که سخن در مورد روز است. البته احتمال این هم هست که در مطر روز و شب بودن فرقی ندارد و اطلاق روایت هم روز را شامل می شود و هم شب را. حدیث 3: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ (بزیع) قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع (امام رضا علیه السلام) عَنِ الظِّلِّ لِلْمُحْرِمِ مِنْ أَذَی مَطَرٍ أَوْ شَمْسٍ فَقَالَ أَرَی أَنْ یَفْدِیَهُ بِشَاةٍ وَ یَذْبَحَهَا بِمِنًی این روایت صحیحة است. افاضه از عرفات تا مشعر در شب بوده است ولی این افاضه در مدت بسیار کمی است که چه بسا تحمل آن عادة ممکن بوده است از این رو این روایت هم ممکن است مطلق باشد و هم شب را شامل شود و هم صبح را. حدیث 5: عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی مَحْمُودٍ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع الْمُحْرِمُ یُظَلِّلُ عَلَی مَحْمِلِهِ وَ یَفْدِی إِذَا کَانَتِ الشَّمْسُ وَ الْمَطَرُ یُضِرَّانِ بِهِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ کَمِ الْفِدَاءُ قَالَ شَاةٌ این حدیث صحیحة است. حدیث 6: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الظِّلَالِ لِلْمُحْرِمِ مِنْ أَذَی مَطَرٍ أَوْ شَمْسٍ وَ أَنَا أَسْمَعُ فَأَمَرَهُ أَنْ یَفْدِیَ شَاةً وَ یَذْبَحَهَا بِمِنًی این روایت هم مانند حدیث 3 از محمد بن اسماعیل صادر شده است ولی مضمون این دو روایت با هم متفاوت است. در قبلی خودش از

امام علیه السلام سؤال می کند و در این روایت از فرد دیگری که سؤال کرده است روایت می کند. حدیث 7: الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ فِی أَذًی مِنْ مَطَرٍ أَوْ شَمْسٍ أَوْ قَالَ مِنْ عِلَّةٍ ثُمَّ زَادَ وَ قَالَ نَحْنُ إِذَا أَرَدْنَا ذَلِکَ ظَلَّلْنَا وَ فَدَیْنَا در تمامی این روایات مطر در کنار شمس آمده است. باب 67 از ابواب تروک احرام حدیث 7: عَنْهُ أَنَّهُ (الحمیری)سَأَلَهُ (صاحب الزمان) عَنِ الْمُحْرِمِ یَسْتَظِلُّ مِنَ الْمَطَرِ بِنَطْعٍ (پوشش چرمی) أَوْ غَیْرِهِ حَذَراً عَلَی ثِیَابِهِ وَ مَا فِی مَحْمِلِهِ أَنْ یَبْتَلَّ (که خیس شود) فَهَلْ یَجُوزُ ذَلِکَ الْجَوَابُ إِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فِی الْمَحْمِلِ فِی طَرِیقِهِ فَعَلَیْهِ دَمٌ این روایت مرسله است زیرا طبرسی صاحب احتجاج معاصر با حمیری نبوده است و بین آنها دو قرن یا بیشتر فاصله بوده است. در این روایت دیگر شمس در کنار مطر ذکر نشده است تا شبهه ی قبلی پیش آید ولی روایت مرسله است. به هر حال اگر این روایات سابقه مطلق نباشد به دلیل اینکه مطر در کنار شمس ذکر شده است ولی با این وجود می توان الغاء خصوصیت کرد و گفت در مطر بین شب و روز چه فرقی است؟ مشکلی که در مطر در روز پیش می آید در شب هم رخ می دهد و کم پیش می آید که هم مطر باشد و هم خورشید. بنابراین با الغاء خصوصیت مطر در شب هم داخل در این روایات است. از این رو اگر حاجیان در شب در ماشین سرپوشیده هستند و هوا باران بگیرد

باید توقف کنند. قبلا گفتیم که در غیر حال حرکت می توان زیر سایبان رفت. (مثلا برای قضای حاجت، نماز، انتظار رسیدن رفقاء و غیر حتی در روز هم می توان زیر سایبان رفت) در ما نحن فیه هم هنگام باران گرفتن باید توقف کنند تا در حال سیر و سفر و زمانی که باران می بارد زیر سقف نباشند. همچنین اگر هم متوقف نشدند و حرکت کردند باید گوسفندی کفاره دهند. اگر هم فرد خواب باشد و باران بیاید و او در ماشین در حال حرکت باشد چون این از باب نسیان و غفلت می باشد کفاره ای بر گردن او نیست. البته دادن یک گوسفند در کنار مخارج سنگین حج ناچیز است و نباید سخت گرفت. الامر الثانی: در مورد شب های سردی است که انسان نمی تواند بدون پوشش آن را تحمل کند. باب 64 از ابواب تروک احرام: حدیث 13: عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی الْکِلَابِیِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع إِنَّ عَلِیَّ بْنَ شِهَابٍ یَشْکُو رَأْسَهُ وَ الْبَرْدُ شَدِیدٌ وَ یُرِیدُ أَنْ یُحْرِمَ فَقَالَ إِنْ کَانَ کَمَا زَعَمَ فَلْیُظَلِّلْ وَ أَمَّا أَنْتَ فَاضْحَ (صورتت را مکشوف بدار) لِمَنْ أَحْرَمْتَ لَهُ سند این روایت خالی از شبهه نیست. مفهوم کلام امام علیه السلام این است که شخصی که ناچار نیست نباید در مقابل سرما خود را بپوشاند. در این حدیث پیچ و خمی وجود دارد و آن اینکه امام علیه السلام در آخر روایت می فرماید: صورتت را نپوشان، این به سبب این است که آفتاب باید به صورتت بخورد ولی رفیقت به

سبب سرما می تواند خودش را در پوشش قرار دهد هرچند به این سبب آفتابی که باید به سر و صورت محرم بخورد به او نخورد. بنابراین مشکلی که در این روایت است مشکل استظلال از آفتاب است نه پوشاندن بدن در مقابل سرما. بنابراین اگر کسی در شب خودش را از سرما بپوشاند مشکلی برایش پیش نمی آید زیرا در شب آفتابی در کار نیست. حدیث 14: وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ أَ یَتَغَطَّی قَالَ أَمَّا مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ فَلَا در این حدیث سخن از سرما و گرما است با این حال می پرسیم کسی که خودش را از گرما می پوشاند معمولا در روز این کار را انجام می دهد و شب نمی شود انسان خود را از گرما بپوشاند زیرا در این صورت گرمتر می شود. مخصوصا با توجه به اینکه معمولا روز حرکت می کردند. علی الخصوص با توجه به روایت قبلی و یا قرینه بودن حر در کنار برد قرینه می شود که این روایت کاری به شب ندارد بنابراین شب های سرد می توان سوار ماشین مسقف شد و در نتیجه از سرما در امان ماند. اما در بین الطلوعین و در روزهای ابری قائل هستیم دلیلی بر حرمت استظلال نداریم. حرمت در جایی است که گرمای آفتاب وجود داشته باشد که باید لون صورت تغییر کند.

استظلال در حال احرام کتاب الحج

حدیث اخلاقی: امام هادی علیه السلام می فرماید: (مَنْ جَمَعَ لَکَ وُدَّهُ وَ رَأْیَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طَاعَتَکَ) امام علیه السلام در این حدیث می فرماید:

کسی که برای تو دو کار انجام دهد پیرو او باش و با او مخالفت نکن. اول اینکه با تو محبت و دوستی داشته باشد دیگر اینکه به فکر تو باشد. در واقع، محبت و دلسوزی دو اصل اساسی محبت و رفاقت است و اگر این دو نشانه در کسی بود نباید او را رها کرد. این کار سلسله مراتب دارد و از خداوند متعال شروع می شود تا دوستان معمولی. خداوند نسبت به بندگانش محبت دارد و دلسوز تمامی بندگانش می باشد. به همین سبب پیغمبران را فرستاده است و نعمت های گوناگون آفریده است و آیات آفاقی و انفسی در همه جا به چشم می خورد. بنابراین حال که خداوند به ما محبت دارد و به فکر ما هست باید از او اطاعت کنیم. (فَاجْمَعْ لَهُ طَاعَتَکَ) بعد از آن پیغمبر و اولیاء قرار دارند. پیامبر اکرم (ص) دلسوز بود، مرارت مختلفی برای هدایت بشر کشید و به فکر امت بود، مرارت و عداوت گوناگون دشمنان را تحمل کرد ولی محبت و دلسوزی برای امت هرگز از ایشان جدا نشد. پس ما هم باید از ایشان اطاعت کنیم. (فَاجْمَعْ لَهُ طَاعَتَکَ) بعد از آن علماء و مراجع و بزرگان دین هستند که عمرشان را صرف هدایت مردم کردند. آنها بر خلاف دنیاطلبان و دنیاپرستان که فقط به فکر خودشان هستند، به فکر مردم هستند و دلسوز آنها می باشند از این رو ما هم نباید ایشان را رها کنیم و باید پیرو آنها باشیم. مرحله ی چهارم دوستان ما هستند که اگر به ما محبت دارند و دلسوز هستند ما هم نباید آنها

را رها کنیم. بعضی از افراد فقط به فکر خودشان هستند و در حوادث روزگار به فکر خود بوده دوست را رها کرده سعی در این دارند که فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشند. حال اگر کسی این صفات را نداشت باید با او بود و از او جدا نشد. ما اگر بخواهیم در برابر دشمنانی که علیه ما دست به دست هم داده اند پیروز شویم باید این دو اصل را برجسته کنیم: اصل محبت و اصل دلسوزی. نباید هر جناحی به فکر خودش باشد و همگی باید محبت همگی را داشته باشند و نسبت به هم دلسوز باشند. ما حتی اگر کار به مسائل اخروی و پاداش الهی نداشته باشیم باز عقل می گوید: وقتی دشمنان دست به دست هم داده اند و مسلمان نماها علیه شما اقدام می کنند شما هم باید این دو اصل را در میان خود برجسته کنید تا نجات یابید زیرا این کار موجب وحدت داخلی می شود. هر گونه اختلاف سم مهلکی است که باید از آن پرهیز کرد. امام علی علیه السلام به مردم عراق می فرماید: (فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُم) (نهج البلاغه، خطبه ی 27) چیزی که دل من را می سوزاند این است که اهل باطل در باطل خود اتحاد دارند ولی شما در حق، اختلاف دارید. واقعیت این است که با داشتن اتحاد منافع همگان تأمین خواهد شد و ان شاء الله خداوند هم یاری خواهد کرد و اتحاد مردم سبب پیروزی و نجات خواهد

شد. مسائل ده گانه برای ایام تعطیلات: از این مسائل، پنج مسألة از مسائل باقی مانده ی تروک احرام است. مسأله ی یکم تا پنجم: العشرون من تروک الاحرام (مربوط به این است که خون نباید از بدن بیرون آید) تا الرابع و العشرون من تروک الاحرام. مسأله ی ششم: مقدار الکر بالوزن و المساحة. بین وزن و مساحت تعارضی وجود دارد و همیشه مساحت بیشتر از وزن است. این مشکل باید حل شود. (وزن اگر دو هزار رطل عراقی باشد دیگر با چهل و سه وجب نمی سازد.) مسأله ی هفتم: نجاسة الخمر و طهارة الکحول. اینکه خمر نجس است ولی الکل های طبی و صنعتی طاهر است. مسأله ی هشتم: حکم ماء المطر (احکام مختلف آب باران بررسی شود.) مسأله ی نهم: کفایة کل غسل عن الوضوء او غسل الجنابة فقط. آیا همه ی اغسال واجبه و مستحبه از وضو کفایت می کند (که ما هم بر همین عقیده داریم) یا اینکه فقط غسل جنابت از وضو کفایت می کند. مسأله ی دهم: ستر بدن المراه فی الصلاة و غیرها. یعنی حکم حجاب اسلامی بانوان هم در نماز و هم در غیر آن بررسی شود. اولویت در نوشتن این رساله های این است که با زبان عربی نوشته شود و کمتر از بیست صفحه ی قطع وزیری نباشد. موضوع: استظلال در حال احرام بحث در تروک احرام است و به مسأله ی 39 رسیده ایم. امام قدس سره در این مسأله می فرماید: اذا اضر بالتظلیل لبرد او حر او مطر او غیرها من الاعذار (مثلا هر ماشینی که وجود دارد سرپوشیده است)

جاز و علیه الکفاره. یعنی اگر شخص محرم مرد، مجبور شد زیر سایبان رود می تواند و البته باید کفاره بدهد. اما جواز به دو دلیل است: دلیل اول: قاعده ی اضطرار که سابقا مفصلا آن را بحث کردیم. از امام صادق علیه السلام روایت است: (ما من شیء حرمه الله الا و قد احله لمن اضطر الیه) البته این قاعده استثنائاتی دارد ولی کلیت قاعده ی مزبور ما نحن فیه را شامل می شود. دلیل دوم: دلالت روایات: باب 6 از ابواب بقیة الکفارات که روایت آن را قبلا خواندیم که امام علیه السلام فرمود: اگر کسی مضطر شد می تواند از سایبان استفاده کند. اما دلیل کفارة: در همان باب دلیل بر کفاره ذکر شده است ممکن است سؤال شود که کفاره مربوط به جایی است که عمل خلافی انجام شده باشد و در ما نحن فیه خلافی انجام نشده است. جواب آن این است که وقتی نص بر کفاره در ما نحن فیه وجود دارد باید به آن گردن نهاد و حتما در آن مصلحتی وجود دارد و شاید یکی از مصلحت های آن این باشد که مردم تا کاملا مضطر نشدند زیر سایبان نروند و در این امر احتیاط بیشتری داشته باشند. عین این مطلب در روزه هم وجود دارد. کسی که مریض است نباید روزه بگیرد ولی در عین حال باید کفاره هم بدهد. بحث دیگر در حد اضطرار است.بعضی گفته اند باید اضطرار شدید باشد و الا همیشه درصدی از اضطرار و ناراحتی وجود دارد مثلا انسان وقتی روزه می گیرد بی حال می شود و این مقدار مجوز

افطار نمی شود. واقعیت این است که مشکلات طبیعی را باید تحمل کرد و اگر مازاد بر آن شد و به مشقت شدید منجر شد می توان عمل را ترک کرد. در روایت ابن شهاب هم آمده بود که امام علیه السلام در مورد او فرمود: (ان کان کما زعم) یعنی اگر همان گونه که تصور می کند واقعا مضطر است می تواند تظلیل کند و کفاره هم باید بدهد. البته کفاره مصالح فوت شده را جبران می کند. مسأله ی 40: کفارة الاستظلال شاة و ان کان عن عذر علی الاحوط و الاقوی کفارة شاة فی احرام العمرة و شاة فی احرام الحج و ان تکرر منه الاستظلال فیهما فرع اول این است که کفاره ی استظلال گوسفند است. فروع دوم این است که حتی اگر فرد در استظلال معذور باشد باید گوسفندی کفاره دهد. فرع سوم این است که در تمام احرام عمره یک گوسفند باید کفاره دهد و در تمام احرام حج هم یک گوسفند حتی اگر چند بار زیر سایه رود. (معمولا زیر سایه رفتن در طول ایام عمره و حج چندین بار تکرار می شود و کم پیش می آید که فرد فقط یک بار زیر سایه رود. طبیعت استظلال تکرار است و اگر قرار بود برای هر بار یک گوسفند دهند دچار مشقت می شدند.) اما فرع اول: مشهور بین اصحاب شاة است. صاحب جواهر در ج 20 ص 415 می فرماید: مشهور بر این است که کفاره ی استظلال شاة می باشد. با این حال دو فتوای شاذ از صدوق در مقنع و ابن ابی عقیل نقل شده

است. مرحوم صدوق می فرماید: الصدقة کل یوم (بنابراین به تعداد ایامی که استظلال کرده است باید صدقه دهد و ایشان مقدار صدقه را هم معین نکرده است.) این ابی عقیل قائل به کفاره ی تخییر شده است. (مانند مسأله ی سر تراشیدن) از این رو او یا باید سه روز روزه بگیرد یا سه صاع به شش فقیر (هر کدام نصف صاع) صدقه دهد و یا نسک. دلیل بر قول مشهور: روایات متعددی در باب 6 از ابواب بقیة الکفارات بر این امر دلالت داشت که معذور و غیر معذور باید شاة کفاره دهد. این روایاات را دیروز خواندیم. دلیل قول صدوق: باب 6 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 8: در این روایت آمده است که اگر سوار محمل بودی و رفیقت مجبور شد زیر سایبان رود و تو هم مجبور شدی برای حفظ تعادل مجبور شدی سایبانی برای خود درست کنی هر روز باید صدقه دهی. در این روایات مشکلات متعددی وجود دارد. اولا سند این روایت ضعیف است زیرا در آن علی بن ابی حمزه ی بطائنی است. ثانیا: این روایت معرض عنهای اصحاب است. ثالثا: اگر بخواهد با روایات شاة معارضه کند، اولا این یک روایت است در مقابل روایات کثیره و ثانیا مشهور بر شاة فتوا داده اند. دلیل قول ابی ابی عقیل: او به روایت باب 14 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 2 که روایت عمر بن یزید است استناد کرده است. این روایت را قبلا خواندیم و اینکه امام علیه السلام می فرماید: اگر در حجت مشکلی پیدا شد بین سه چیز مخیر هستید. در این روایت لفظ

ارتکاب خلاف، به عمومیتی که دارد استظلال را شامل می شود. در این روایت هم دو مشکل اساسی وجود دارد اولا در سند آن محمد بن عمر بن یزید است که که ثقه نیست (بر خلاف عمر بن یزید که ثقه است.) از این رو سند روایت ضعیف می باشد. سلمنا که روایت صحیحة باشد. در این حال این روایت عام است و قابل تخصیص است و در مورد استظلال تخصیص خورده است و در آن قائل به شاة می شویم. اما فرع دوم: که در حال عذر هم باید شاة کفاره دهد آن هم از فرع قبلی معلوم می شود زیرا اکثر روایات ناظر به مقام عذر است. البته ما نمی دانیم که چرا امام قدس سره قائل به علی الاحوط شده است زیرا اکثر روایات به شاة در حال عذر تصریح می کند. ما قائل به علی الاقوی هستیم. اما فرع سوم: در مورد عدم تکرر کفاره است. دلیل اول: باب 7 از ابواب بقیة الکفارات حدیث 1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ قُلْتُ لَهُ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّهُ یَشْتَدُّ عَلَیَّ کَشْفُ الظِّلَالِ فِی الْإِحْرَامِ لِأَنِّی مَحْرُورٌ یَشْتَدُّ عَلَیَّ حَرُّ الشَّمْسِ فَقَالَ ظَلِّلْ وَ أَرِقْ دَماً فَقُلْتُ لَهُ دَماً أَوْ دَمَیْنِ قَالَ لِلْعُمْرَةِ قُلْتُ إِنَّا نُحْرِمُ بِالْعُمْرَةِ وَ نَدْخُلُ مَکَّةَ فَنُحِلُّ وَ نُحْرِمُ بِالْحَجِّ قَالَ فَأَرِقْ دَمَیْنِ این حدیث مرسله است. ولی حدیث دوم همان باب که از علی بن راشد است مرسله می باشد و ظاهرا هر دو یک حدیث باشند. دلیل دوم: ماهیت اظلال تکرر است و

اگر قرار باشد برای هر مورد یک گوسفند قربانی شود چه بسا به دهها گوسفند بالغ شود و این کار با شریعت سهله ی سمحة سازگاری ندارد. مضافا بر اینکه در روایات هیچ اشاره ای به تکرار کفاره نیست و در همه ی روایات فقط از شاة سخن آمده است. بنابراین در کل احرام عمره و در کل احرام حج قائل به تداخل هستیم و فقط یک شاة کافی می باشد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109